جمعه 24 اردیبهشت 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آمدن سخت است، ماندن‌ سخت‌تر، پرويز فغفوری

برای چه آمدی؟ برای چه در همان دنيای نقاشی‌ها و تک صندلی مجمع تشخيص مصلحت نماندی؟ اصلا برای چه از ايران نرفتی؟ چرا بعد از بيست سال ديدن و حرص خوردن و درون‌ريزی، به يکباره رای عوض کردی و خواستار شرکت در انتخابات شدی؟
فکر کردی باز هم شخص اول مملکت در مقابله با شخص دوم (که الان نفر اول مملکت می‌باشد) تاييدت می‌کند؟ فکر کردی هوايت را دارد؟ فکر کردی هرچه از چپ و راست برايت ببارد و ديگران بدون اين که حتی بدانند «شعور سياسی» چند تا نقطه دارد تو را که با «هيچ» (تاکيد می‌کنم «هيچ») در حال اداره مملکتی در حال جنگی ويرانگر، تحريم‌هايی کمرشکن، کارشکنی‌هايی در حد کودتا، خائنانی در لباس دوست و ... بخواهند تو را به چهارميخ بکشند، در حالی که با تمامی اينها در حال اداره همين مملکت، آن هم به بهترين نحو ممکن، بودی، زير سوال ببرند، يا حتی نمايندگان مجلس با آن امضاهای معروفشان برای استيضاحت خواب ببينند و استخاره کنند، فکر کردی با همه اينها باز هم حمايت می‌شوی؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در تاريخ ايران، تنها کسی که جرئت کرد بگويد «تنگه هرمز را می‌بندم» فقط و فقط تو بودی و تو. حالا مانورهای پشت سر هم اينها را ببين با تمامی الدرم‌ بلدرم‌هايشان که اين اژدر را داريم و آن موشک را و اين يکی شناور و آن يکی ناوشکن را. آيا جرئت دارند يک کلمه از آن جمله معروفت را بر زبان بياورند؟ دوره افتاده‌اند در دنيا که واسطه‌ای بيابند برای پر کردن چاله‌ای که گنده‌گويی‌هايشان کنده. امروز برزيل، فردا ترکيه، پس فردا هم که با خداست.
چه فکری کردی وقتی قصد کردی وارد کارزاری شوی که درصورت پيروزی، بايد حکم آن را از دست کسی بگيری که بيست سال پيش، روزگاری که ردای رياست جمهوری اين مملکت بر تنش بود، چشم ديدنت را نداشت و از سر لجاجت با تو (حداقل) ۲ بار استعفا کرد؟
فکر کردی باز هم عالی‌نسب را داری که هر جای ايران چاله‌ای بود، با استفاده از غيرتش (منهای ثروتش) آن را پر کند؟
اينها سردارانی ميلياردر دارند که حتی گوگل با تمامی امکاناتش نتوانست تخمين بزند سانديس‌ها و ساندويچ‌های روز ۲۲ بهمن که برای ايادی ايشان خريداری شده بود، برای اين سرداران ساده‌زيست!! چقدر آب خورد. نمونه می‌خواهی؟ صادق محصولی. يا بهزاد نبوی را داری که با نبوغ اقتصادی‌اش که ديگر در هيچ دولتی تکرار نشد، کوپنيسم ابداعی او را تعبير به کمونيسم کنند؟ همان چريک پيری که وقتی قاضی بيدادگاه اين دولت، او را به عنوان متهم به جايگاه فراخواند، با گفتن اين جمله که «من به مهندس موسوی خيانت نمی‌کنم» چنان سطلی از آب يخ بر سر و صورت خواب‌آلوده قاضی ريخت که قبله‌اش را هم گم کرد.
خيال کردی می‌گذارند صفايی فراهانی را با خودت به دولتت بياوری که بتوانی «مپنا»يی بسازی که اين دولت که هيچ، بيست دولت ديگر هم از قبل آن يک نان بخورند و صد نان ديگر صدقه بدهند؟
بينی و بين‌الله برای صفايی فراهانی چند شغل رديف کردی؟ چقدر حقوقش بود؟ آيا اگر تا هفته بعد وقت داشته باشی، می‌توانی تعداد مشاغل مهندس صفايی فراهانی را با اسفنديار رحيم‌مشايی مقايسه کنی (با مقايسه توانايی‌‌ها، لطفا به صفايی فراهانی توهين نکن، قبول؟) يا خير؟ قبول کن اين يک قلم جنس را در دولتت نداشتی که با يک دست، يک کانتينر هندوانه را بردارد؛ يک هندوانه که چيزی نيست! تازه، صفايی فراهانی اخموست و کاملا جدی، اما مشايی به قدری خوش‌مشرب است که به «هديه تهرانی» هم «هديه» می‌دهد ۱۲۰ تا ۲۰۰ ميليون تومان! می‌ايستد تا برايش در ترکيه برقصند، اسرائيل (که اين همه منفور ملت ماست) را کاملا مقبول معرفی می‌کند، نقشه فرهنگی عبور امام زمان (عج) از تهران را ترسيم می‌کند و هزاران امر خير ديگر که «نه تو دانی و نه من».
مهندس، اگر آمدی ملت را بيازمايی، شهامتت را شکر. اگر آمدی مقبوليت خودت را پيش ملت بسنجی، بايد گفت خيلی شجاعی که تمام عزت خودت را گرفتی کف دستت و آمدی جلو. جوابت را از مردم گرفتی؟ ديدی چقدر عزيزی؟ ديدی برای رايی که به تو دادند (اما دزديده شد)، حاضرند جانشان را هم بدهند؟
عزيزی، عزيز هم می‌مانی، مطمئن باش. ديگر تا الان بايد برايت ثابت شده باشد که اين «عزت» برای مهندس ميرحسين موسوی، هميشگی است. اما می‌دانی که به اين مردم «آرمان‌شهر» نشان دادی و «بايد» تا آخر اين راه را بروی.
بيست و يک سال پيرتر شدی، در عوض بيست و يک سال مجرب‌تر هم شده‌ای. هيچ بهانه‌ای قبول نيست. بمان و ادامه بده... البته لطفاً.
ذيل اين مطلب را بخوان و ببين وقتی قرار باشد اوضاع را کاملا در دست بگيرند چه اتفاقی می‌افتد:
***
خليل بهراميان (وکيل فرزاد کمانگر) می‌گويد: قاضی دادگاه بدون شنيدن دفاع من دادگاه را ترک کرد و گفت: من می‌روم نماز بخوانم!
وایِ ما! قاضی نمازش دير شد / در عبادت‏های او تأخير شد
***
طی سال‌های ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۶ بيش از هفتاد نفر در داخل کشور و بيش از هشتاد نفر در بيرون ايران ترور شدند. اجساد کشته‌شدگان هرگز کالبدشکافی نشد، عزاداری‌ها در ميان نيروهای امنيتی برگزار شد و پرونده همه آنان نيز به فراموشی سپرده شد...
اين نماز و آن خداوند دروغ / نيست غير از بخيه‌ای بر آبدوغ
***
وقتی گلوله سعيد عسگر بر گردن سعيد حجاريان نشست، همه فهميدند اين بار همه چيز به شکل ديگری اتفاق خواهد افتاد. عطاء‌الله مهاجرانی و عبدالله نوری در خيابان مورد حمله سردار نقدی و عوامل مربوط به او قرار گرفتند، بعدا مهدی سلطان‌بيگی (پدرزن نقدی) در دادگاه شهادت داد که نقدی آن روز به نماز جمعه نرفته بود در حالی که هزاران چشم، نقدی را در صف اول جمعيت مهاجم ديده بودند...
***
جنگ ميان نيروهای مردم و نيروهای امنيتی (که با همه ابزارهای ارتباطی و کنترل کليه رسانه‌های ارتباط شخصی صورت می‌گيرد) با قدرت ادامه دارد. از سويی نيروهای مردمی خواسته‌هايی دارند که بی‌پاسخ مانده و دليلی برای عقب‌نشينی نمی‌بينند و از سوی ديگر، دولت مطمئن است که با باز کردن کوچک‌ترين در به روی مردم، با يک توفان سنگين اعتراضات مواجه خواهد شد. گويی که دولت ترساندن مردم را با شرکتی خصوصی (متشکل از شرورترين مردمان) قرارداد بست؛ کسانی که عکس‌ها را می‌گيرند و جنازه‌ها را تحويل می‌دهند.
***
ارزيابی سپاه نشان می دهد اگر حرکت مردم در روز عاشورا ادامه پيدا کرده بود، تهران به طور جدی در موقعيت سقوط قرار می‌گرفت. از همين رو، حکومت در هيچ حالتی قصد ندارد که اجازه بدهد که عموم مردم در خيابان حاضر شوند.
حجم نفرت از حکومت چنان انباشته شده، که دولت چنين ريسکی نمی‌کند؛ ريسک بر سر بودن و نبودن، شورشی که می تواند همه چيز را يکباره به هم بريزد. ايجاد ترس و وحشت عمومی(حکومت ترور) مهم‌ترين اسلحه دولت در مقابل مردم است. از نظر اينان، پخش خبر برخوردهای بی‌رحمانه حکومت عليه زندانيان، آبروی حکومت را نمی‌برد بلکه بيش از هر چيز «ترس» را به جان مردم تزريق می‌کند.
آنچه همبستگی ملی و اعتراض عمومی را به سلاحی قدرتمند تبديل می‌کند، احساس اعتماد عمومی مردم به همديگر است و آنچه اين اعتماد را مخدوش می‌کند «ترس» است؛ ترس از حضور اطلاعاتی‌ها در اينترنت، ترس از حضور اطلاعاتی‌ها در خيابان، ترس از حضور اطلاعاتی‌ها در اماکن عمومی و هرگونه ترسی که نشانه مشخصی ندارد.
***
وقتی قتل‌های زنجيره‌ای رخ داد، حسين شريعتمداری آن را به اسرائيلی‌ها منتسب کرد. چندی نگذشت که معلوم شد مغز متفکر و عامل اصلی اين قتل‌ها يار شفيق او (سعيد امامی) است. وقتی سعيد امامی را کشتند، شريعتمداری چنان مرثيه جگرسوزی در رثای او نوشت که گويی بهترين يارش را اسرائيلی‌ها و مجاهدين خلق کشته‌اند، انگار نه انگار که دخمه‌نشينان مخلص آقا، قاتلان‌ بالفطره همين شهر هستند.
چندی قبل نيز پس از کشتن خواهرزاده مهندس موسوی، موضوع را به مجاهدين خلق منتسب کردند؛ گروهی که (تقريبا) تمام شده و اصولا انگيزه‌ای برای چنين کاری ندارد. در ترور مسعود علی‌محمدی (که يک هفته قبل از به قتل رسيدنش، سخنرانی وی - که در جهتی هماهنگ با سبزها بود - نشان از سفر احتمالی او به دنيای غرب می‌داد)، نيز پای صهيونيست‌ها را به ميان کشيدند.
در برو از محکمه با حب جيم / رو به بسم‏الله رحمن الرحيم
***
جانم برايت بگويد مهندس:
«ترس» را مثل گرد در هوای پاک شهرها می‌ريزند تا فضای زندگی مردمان را آلوده کنند و ما برای ماندن و جلوتر رفتن، چاره‌ای جز «نترسيدن» نداريم. نمی‌ترسيم چون هيچ چيز بدتر از آنی که در انتظار ماست، نيست، مگر اين که خودمان تغييرش دهيم.
***
اين وجيزه برای تو بود «مهندس». با «دکتر رهنورد» نيز سخن بسيار دارم... البته اگر عمری باقی بماند.

پرويز فغفوری
عضو انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ايران و فدراسيون بين‌المللی خبرنگاران


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016