شنبه 1 خرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تاریخ وارونه یا منطق معیوب؟، علی افشاری

علی افشاری
مطلب محمد قوچانی تحت عنوان "روشنفکران سکولار تاریخ را وارونه خوانده اند"، جنجال جدیدی را خلق کرد. این مطلب که ناسازگاری، بی بضاعتی علمی و گزافه گویی در آن موج می زند، ایرادات گوناگونی دارد که درادامه به برخی از آنها می پردازم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


مطلب محمد قوچانی تحت عنوان "روشنفکران سکولار تاریخ را وارونه خوانده اند"، جنجال جدیدی را خلق کرد. برخی به انگیزه یابی انتشار مطلب وی پرداختند و تشکیک کردند که آیا قضاوت وی در خصوص روشنفکران وبخصوص روشنفکران دینی تراوش ذهن خودش است؟ یا در مطبخ دستگاه امنیتی ساخته و پرداخته شده و وی را مجبور کردند تا این مطلب را منتشر سازد. اما صرفنظر از اینکه کدام فرضیه درست است، منطق و ادعای موجود در آن که هنرمندانه آراسته شده است، محل بحث و ایراد جدی است. این مطلب که ناسازگاری، بی بضاعتی علمی و گزافه گویی در آن موج می زند، ایرادات گوناگونی دارد که درادامه به برخی از آنها می پردازم. در اصل این مطلب آئینه تمام نمای جهلی است که نویسنده، روشنفکران ایرانی را بدان متهم می سازد و از آنجا که با خود شیفتگی کم مانندی نیز همراه شده است، دلزدگی بیشتری دارد.

البته نثر روان و قلم زیبای وی که نتیجه روزنامه نگاری فاخرش است، چونان حجابی نقصان ها را پوشانده است.

اینجا نقطه ای است که می توان دید روزنامه نگای حرفه ای و فن بالای نگارش اگر چه مزیت و فضیلتی است اما در پاره ای موارد می تواند تولید کننده آگاهی کاذب باشد و چون سرابی شیفتگان حقیقت را به گمراهی کشاند.

قبل از اینکه وارد بحث بشوم امیدوارم این نوشته محصول طرز فکر خود آقای قوچانی باشد. در غیر این صورت اگر سفارشی باشد با نگاه حمایتی آقای مجید محمدی موافق نیستم. به باور اینجانب هر کسی که پس از آزادی و رهایی از فضای تنگ زندان و بازجویی کماکان به همکاری با ساختار سلطه می پردازد، اگر در خور ملامت نباشد، سزاوار شفقت نیز نیست. حال این همکاری چه از سر عجز در برابر مجازات ها باشد چه به امید دریافت موهبت ها ، در اصل ماجرا فرقی نمی کند. توجه به افرادی که در موقعیت مشابه قرار داشتند ولی در دو راهی سخت انتخاب ، زندان را برگزیدند و یا کسانی که سکوت اختیار کردند و یا حداقل به تخریب دیگری مشعول نیستند بسیار آموزنده است. البته در واکنش به این حرکت ها باید ادعاها و محتویات مطالب مورد داوری و انتقاد و پاسخگویی قرار گیرد نه شخصیت و خصوصیات فردی مولف.

خمیر مایه استدلال قوچانی بر تعریف خاصی از سکولاریزم استوار است که به معنای خداناباوری و زمینی کردن همه چیز است. در اصل وی قرائت افراطی و ستیزه جویانه از سکولاریزم را به کلیت سچهر معنایی آن تعمیم می دهد. در این دیدگاه که برخی دیگر از صاحبنظران و فعالان سیاسی نیز در آن شریک هستند سکولاریزم با لائیسیته برابر انگاشته می شود .همچنین با در هم آمیختن سکولاریزم معرفتی و سکولاریزم سیاسی معجونی خلق می شود که با خلق دوگانگی و تضاد آشتی ناپذیر بین زیست مومنانه و مذهبی با حاکمیت سرمشق سکولار در نظام سیاسی، در نهایت تداوم در هم آمیختگی دین و دولت را تقویت می کند.

سکولاریزم به مانند عمده مفاهیم اجتماعی مفهومی پیچیده و پویا است که گستره معنایی فراخی را در بر می گیرد و روایت های گوناگونی از آن وجود دارد. شکل عملی تبلور یافته آن نیز در نظام های سیاسی مدرن متفاوت است و طیفی متنوع از سلب حق ظهور اجتماعی مذهب ، عدم دخالت دین در سیاست تا جدایی دین و دولت و زمینی کردن صرف مبانی قانونگذاری را در بر می گیرد. حال در این میان یک تعریف را مبنا قرار دادن و بر اساس آن نتیحه گیری کردن در تحلیل آخر فقط بیان کننده اراده ای است که یا از سر تقابل با غیر مذهبی ها ، یا دلبستگی به هویت مذهبی یا تعلق به حکومت دینی و یا به دلایل نامعلومی چنین موضعی را بر می گزیند.

لازمه برخورد علمی و سازنده روشن کردن معنای مورد نظر از سکولاریزم و سپس مواجهه نظری با آن و پرهیز از برخوردی کل گرایانه و تک شمول است.

اما جدا از این خطای فاحش، منطق و بنای استدلالی مخدوشی در این مطلب وجود دارد که با مرتبط کردن رفتار تجدید نظر طلبان مجاهدین خلق به بازرگان و یا نوشته های اکبر گنجی به سروش حکمی کلی در طرد همه آنها صادر می کند و در برخودی تکفیر مابانه همه آنهارا از میدان دیانت اخراج می کند.

اگر کنه این منطق واکاوی شود، معلوم می گردد که از دید نگارنده، مشکل تجدید نظر طلبان مارکسیست مجاهدین خلق و یا اکبر گنجی نیستند بلکه هر کس که به نوعی باور اصلاحی و نوگرایانه از مذهب معتقد است مورد حمله قرار می گیرد. این دیدگاه که مورد حمایت حاکمیت و سنت گرایان ایدئولوژیک است هر گونه تفسیر و روایت غیر ارتدوکس و متفاوت با چهارچوب سنت را بر نمی تابد و می کوشد حاملان و شارحان تجدید نظر طلبی دینی را به الحاد و خروج از دیانت محکوم کند.

اگر حوادث پس از اعلام تغییر ایدئولوژی مجاهدین خلق از اسلام به مارکسیسم را مرور کنیم می بینیم که مشکلات عمده نیروهای مذهبی سنت گرا با امثال تقی شهرام، بهرام آرام و وحید افراخته نبود، یلکه اصل و اساس سازمان و تفکر بنیانگذارانش و از جمله حنیف نژاد را انحرافی اعلام کردند. دراصل برخورد اپورتونیستی و غیر انسانی امثال تقی شهرام را به فرصتی برای تخطئه اصل نگرش سازمان مجاهدین خلق تبدیل کردند. علی رغم واکنش منفی عمده اعضاء وقت سازمان مجاهدین خلق نسبت به مارکسیست شدن و احیای دوباره سازمان در چهارچوب هویت مذهبی که تا کنون نیز باقی مانده است، اما سنت گرایان هیچوقت حاضر نشدند این موضع را برسمیت بشناسند و همه آنها را با چوب تکفیر راندند و حتی پای بازرگان و شریعتی را هم به صحنه کشیدند. از دید آنان هر تفکری که قیمومیت ، رسمیت روحانیت در اسلام به عنوان واسطه انسان و خدا و تفسیر مسلط از اسلام فقاهتی را نپذیرد باید مطرود شود. حال چه بازرگان باشد که به دنبال وحدت علم ودین است چه شریعتی کراواتی که با انحصار اسلام وشیعه در دست روحانیت و فقه مخالف است، چه تقی شهرامی که آشکارا اعلام خروج از دین اسلام و برتری مارکسیسم بر آن می کند.

تا قبل از وقایع خونین سال 1354 در داخل سازمان مجاهدین خلق ، نیروهای سنتی به شکل علنی به طرد مجاهدین و امثال دکتر شریعتی نمی پرداختند اما بعد از آن رویداد تلخ است که امثال شیخ مرتضی مطهری منادی موضعگیری در برابر التقاط به عنوان اولویت نیروهای اسلام گرا می شوند. برخورد منفی وی متوجه امثال تقی شهرام ها نبود بلکه او هر نگرش نوگرایی که خود را مقید به چهارچوب اسلام فقاهتی نمی دانست ، در خور طرد و تکفیر می دانست. حال نکته جالب آنجا است که خود وی و دیگر مدافعان روحانی آیت الله خمینی و در کل فقه پویا نیز از سوی روحانیت سنتی مخالف دخالت دین در سیاست محکوم بودند که با گذاشتن بدعت از چهارچوب شرع خارج شده اند. حتی به صلاحدید جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و برخی مراجه چند کتاب منتشر شده وی نیز جمع آوری شد.ولی در کل این منطق که پس از انقلاب با قدرت و منافع آن عجین شده و صلبیت و ویرانگری آن بیشتر شده است ، با اصل نگاه تجدید نظر طلبانه در بینش دینی و برخورد انتقادی با میراث حوزه های علمیه مشکل دارد و چون نمی تواند در اصل نظریات و هویت مذهبی نوگرایان موجه را مورد حمله قرار دهد به این منطق معیوب متوسل می شود.

نتیجه منطقی این رویکرد سیطره یافتن امثال مصباح یزدی ها است که به عنوان پاسداران خلوص اندیشه دینی و نگاهبانان شرع از تندباد التقاط ها و رسوخ اندیشه های غیر دینی در لباس مذهب ،مورد تجلیل قرار می گیرند. وی بر بستر این منطق بر کشیده است.

دیگر محصول این نگرش دست بالا یافتن تدریجی جمعیت موئلفه اسلامی در بین گرایش های انقلابی نیروهای مذهبی در جمهوری اسلامی بود که بر اساس همین استدلال تیغ حذف را بر سر گروه های مذهبی مدرن کشیدند. فجایعی که لاجوردی در برخورد با زندانیان مجاهدین و ملی مذهبی ها انجام داد، از چنین نگرشی تغذیه می کرد . وی خود را دارای چنان حقانیتی می دید که پروای هیچ برخوردی با قربانیان را نداشت که به زعم وی خطر نفاق شان از کفر نیرو های غیر مذهبی بیشتر بود. جریان موتلفه که ادامه منطقی فدائیان اسلام و پرورش دهنده نیروهای افراطی اصول گرای کنونی است ، تا جایی پیش رفتند که حتی می خواستند سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را نیز به مسلخ بکشند که مخالفت آیت الله خمینی آنها را ناکام گذاشت.

حتی محدودیت ها علیه دکتر شریعتی، نهضت آزادی و آیت الله طالقانی چنین توجیه می شد که این افکاردر نهایت پرورش دهنده دیدگاه مجاهدین خلق و التقاطیون است. خطاب آیت الله خمینی به مجاهدین خلق به عنوان فرزندان عزیز مهندس بازرگان به خوبی وجه سمبلیک نگاه منفی سنت گرایان به نوگرایان دینی را نشان می دهد. از دید آنان فرقی بین مهندس بازرگان و مسعود رجوی ،حنیف نژاد ، یدالله سحابی، حبیب الله پیمان ، آیت الله طالقانی و تقی شهرام نبود بلکه همه آنان منحرف و یا بستر ساز انحراف بودند. اما برای طرد همه تقی شهرام و مسعود رجوی را چماق کردند تا جلوی ترویج افکار جدید در حوزه تفکر دینی را بگیرند.

حال این منطق را دوباره بکار گرفته اند تا با توسل به تفسیر نادرست و جهت دار از مقالات دین شناسانه گنجی، افکار دکتر سروش را تخطئه کنند.

البته نگارنده چنین ادعایی ندارد که نوگرایان دینی بری از خطا هستند و یا سنت گرایان حق ندارند با آنها مخالفت کنند و یا برتری متاع خود در حفظ اسلام و سعادت متدینین را تبلیغ کنند. همچنین نگارنده در پی داوری ارزشی پیرامون نزاع های فکری و سیاسی بین نواندیشان دینی و سنت گرایان نیست .سخن بر سر مذمت برخوردی است که یک دیدگاه خاص را مبنای برخورد با هر نوع تکاپوی نوآورانه در میدان شرع قرار می دهد و با تشبیه سازی غلط خود حکم به تکفیر می دهد.

اگر هر فرد مسلمانی دیدگاهی مطرح کرد که با قرائت های متعارف از باور های دینی تعارض داشت و یااینکه رسما از اسلام خارح شد، صرفا خود وی و نظرش را باید مورد نقد و داوری قرار داد نه اینکه کل جریان نو اندیشی دینی و یا مجوعه ای که فرد به آن تعلق دارد را مورد نکوهش قرار داد ومشمول حکم آن فرد خاص قرار داد.

اگر تقی شهرام مارکسیست شد هیچ ارتباطی ندارد که پای حنیف نژاد وسط کشیده شود و به بهانه خروج شهرام از اسلام ،کل جریان مجاهدین خلق را از ابتدا مسئله دار و منحرف جلوه داد. مگر اینکه برخورد بهانه جویی باشد برای رد کلیت نوگرایی و تجدیدنظر طلبی در هویت مذهبی. از آنجاییکه سنت گرایان ایدئولوژیک قدرت را در دست دارند ،این ذهنیت مغشوش و نادرست تبعات امنیتی هم پیدا کرده است که فقط به برخورد های غلط کلامی و نظری محدود نمی شود بلکه جان و حق زندگی علاقمندان به برداشت های نو از مذهب را نیز در خطر جدی قرار می دهد.

ایرادات یاداشت فوق ابعاد و نکات دیگری را نیز در بر می گیرد. ارتباط دادن غیر منطقی حوادث به یکدیگر از خطاهای فاحش است. اساسا شکل گیری سازمان مجاهدین خلق رابطه تعیین کننده ای با آراء مهندس بازرگان ندارد. یا دیدگاه های اکبر گنجی با تاملات نظری دکتر سروش. چگونه می توان اینها را به هم پیوند داد و مسئولیت واحدی را متوجه آنها کرد. هیچ توالی منطقی بین انها وجود ندارد.

بر خلاف باور نویسنده مطلب مزبور ،این نگرش ها رابطه علی – معلولی با هم ندارند . ممکن است در پیدایش یکدیگر تاثیر داشته باشند اما این تاثیر بگونه ای نیست که اگر مهندس بازرگان نظراتش را مطرح نمی کرد ، سازمان مجاهدین خلق هم تاسیس نمی شد! یا اگر دکتر سروش نظریه بسط تجربه نبوی را ارائه نمی داد، اکبر گنجی دیدگاه هایش پیرامون ناتوانی اثبات عقلانی و ذکر دلایل عقلی نزول وحی از آسمان ویا اعتقاد به وجود امام زمان را منتشر نمی ساخت! هیچ رابطه منطقی و الزام آوری بین اینها وجود ندارد. نمی توان این پدیده ها را تبعات منطقی و ارادی یکدیگر دانست.اما اگر در مقام فرض این منطق غلط را بپذیریم آنگاه تعمیم آن نتایج حیرت آوری دارد. در هر مذهب ، آئین و نحله ای پاره ای سخنان وجود دارد که مورد اعتراض است. در تاریخ اندیشه اسلامی کم نبوده اند سخنانی که برخی آنان را نادرست دانسته اند و یا اساسا خطا بوده اند. حال باید آن سخنان را به پای اصل اسلام گذاشت؟ ظهور خوارج مثال روشن کننده ای است و یا تحول اسلام از پیامبر به سلسله بنی امیه و بنی عباس. آیا صرف توالی رویداد ها و داشتن سابقه همراهی با پیامبر را باید مبنا قرار داد و بر آن اساس اصل اسلام را طرد کرد که چنین جریاناتی از دل آن برخاسته اند!

حتی اگر این مسائل را تبعات ناخواسته رویداد های دیگر بدانیم باز هم مسئولیتی متوجه مهندس بازرگان و یا دکتر سروش و یا اساسا هر نو اندیش دینی در قبال فعالیت های افراد و یا گروه های دیگر نمی شود.

وجود بت پرستی در کعبه برای سالیان متمادی دلیل نمی شود که اصل ساخت کعبه توسط حضرت ابراهیم را تخطئه کرد.

اساسا بر خلاف نظر آقای قوچانی مسیر تحولات تاریخی ،ساده و تک خطی نیست بلکه روندی پیچیده ، چند بعدی و پر از احتمالات گوناگونی است. هزاران راه پیش روی اتفاقات حال وجود دارد تا در نهایت یک گزینه لباس آینده را بپوشد. در بسیاری از موارد فقط تصادف سرنوشت قضایا را تعیین می کند. بنابراین عدم قطعیت ، چند عاملی و پویایی حرف اول را در مرتبط کردن پدیده ها می زند. البته قطعا باید رابطه بین پدیده ها را شناخت و نمی توان رویداد ها را تصادفی و تحت تاثیر عوامل ناپیدا و مجهول دانست. اما شناخت آنها نیازمند توجه به پیچیدگی و رابطه چند بعدی و پرهیز از ساده سازی های سطحی است.

کاملا محتمل بود که اگر تقی شهرام و متحدینش در تبدیل سازمان مجاهدین خلق به یک سازمان مارکسیستی ناکام می ماندند ،دیگر آن تغییر ایدئولوژی تاریخی بوقوع نمی پیوست تا موضوعی شود برای تشبیه با اکبر گنجی! حتی مارکسیست شدن تقی شهرام نیز را نمی توان اتفاقی قطعی و محتوم دانست. ممکن بود وی دچار این دگردیسی نمی شد. هیچ عامل تعیین کننده ای بین آن رویداد تاریخی و مبانی فکری و هویتی سازمان مجاهدین خلق وجود ندارد که نتیجه گرفت سیر محتوم و تغییر ناپذیر مجاهدین خلق و حتی بازرگان و نهضت آزادی ، اعلامیه تغییر ایدئولوژی بوده است! ده ها مسیر ممکن دیگر وجود داشته است!

همچنین نمی توان عملکرد غیر قابل دفاع مسعود رجوی پس از خروج از ایران را به پای گذشته سازمان مجاهدین خلق گذاشت و بنیانگذاران آن را مسئول عملکرد کنونی این سازمان دانست!

ایراد دیگر، شبیه سازی تاریخی است. اشکال بزرگ متد شبیه سازی تاریخی در این است که تفاوت ها و اختلافات وقایع و حوادث را نادیده می گیرد. مغالطه بزرگ شبیه سازی تاریخی، مغالطه ایی است که رابطه ی این همانی، میان "اکنون" و "گذشته" برقرار می کند. به عبارت دیگر فکر می کند که آنچه اکنون می بیند، درست همان چیزی است که در گذشته اتفاق افتاده است. این در حالی است که هر پدیده و واقعه ایی، فقط و فقط یک بار اتفاق می افتد. هرپدیده بی نظیر، واحد و یگانه است. به تعبیر فلسفی " در هر رودخانه فقط یک بار می توان شنا کرد."

زمینه های اجتماعی و فرهنگی، ساختارها، روندها، عوامل تاثیر گذار و... در هر رخداد انسانی متفاوت است. حکم هیچ وضعیتی را به زمان ها و وقایع دیگر نمی توان جاری ساخت.

چگونه و بر اساس کدام معیار منطقی می توان اکبر گنجی را به تفی شهرام تشبیه کرد؟ نه تنها هیچ خصوصیت مشترکی بین آنها وجود ندارد بلکه تفاوت های عمیقی بین آنها وجود دارد. از سوی دیگر از آنجاییکه دست تقی شهرام و متحدینش به خون انسان های بیگناهی آلوده است، قیاس او با اکبر گنجی عملی غیر اخلاقی و مذموم نیز است.

آقای قوچانی با استناد به شبیه سازی تاریخی و در نظر نگرفتن ابعاد زمانی و مکانی رویداد ها در اصل دچار عارضه فقر تاریخی نگری شده است که خود روشنفکران را بدین دلیل ملامت کرده است!

در مجموع به جای استفاده از این چهارچوب استدلالی غلط و تکیه به حربه مغالطه باید خود نظر و قوت منطقی آن را مورد نقد و مخالفت قرار داد. تعارضات آن را با ادعاهای مولف روشن ساخت. نقد سکولاریزم و عملکرد روشنفکران اعم از دینی و عرفی الزامات خاص خود را دارد تا محصول این نقد ها برای جامعه سازنده باشد نه اینکه جنبه تخریب پیدا کند و از سوی دیگر خواسته یا ناخواسته برخورد های امنیتی و ترور شخصیت های صورت گرفته از سوی محافل امنیتی را تطهیر کند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016