چهارشنبه 12 خرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"آقا" چه کرد با يک عاشق؟ با يک تواب؟ سخنی با پيروان ولايت، بابک داد

بابک داد
اين مطلب را اختصاصا" برای شما پيروان ولايت می‌نويسم و می‌خواهم سرنوشت دو تن را برای شما بازگو کنم که يکی عاشق "آقا" بود و ديگری برای "توبه" به سوی آقا بازگشت و اکنون هر دو در زندان هستند و قضاوت را بر عهده خودتان بگذارم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


می دانم علاوه بر وجدان و انصاف، خداوند به شما و همه ما انشاءالله شعور کافی هم عطا فرموده تا بعد از شنيدن کلامی، اگر آن را برحق يافتيم، به فرموده امام علی (ع) بر سبيل حق برويم، حتی اگر در دنيا بر ضررمان بود، به داوری حضرت حق دل قوی داريم. زيرا حتما" شما هم معتقديد ملاک سنجش عمل ما، نه فقط در اين دنيا، بلکه در اين دنيا و جهان آخرت و يوم الحساب قيامت است و در درگاه الهی، مخالفت با حق از هيچ دينداری پذيرفته نخواهد بود. سخنم با شماست. با شمايی که به امامت آيت الله خامنه ای معتقديد و معتقديد بايد پشتيبان ولی فقيه باشيد تا به مملکت آسيبی نرسد. شمايی که معتقديد ايشان يک مجتهد عالم و عادل و جامع الشرايط هستند و اطاعت از ايشان، اطاعت از رسول الله و خداوند است. شمايی که برای دفاع از ولايت، حاضريد جان خود را فدا کنيد و ايمان داريد که رضای خداوند در اين دفاع شما از آيت الله خامنه ای است. شمايی که برای اين عمل، مانند بسيجيان و سپاهيان، حقوق و مزايايی دريافت نمی کنيد. وام مسکن و خودرو نمی گيريد و فقط برای رضای خداوند از ولايت فقيه دفاع می کنيد. شمايی که معتقديد به اينکه ايشان مصداق آيه "اطيعوالله و اطيعوالرسول و اولی الامر منکم" هستند. شمايی که هنوز گوشی برای شنيدن سرنوشت دو بنده ی خدا داريد.

ابتدا سرنوشت کسی را می گويم که در طول سالهای جنگ، جهادگر و فيلمساز روايت فتح بود. يک سنگرساز بی سنگر که جوانيش را بر سر آرمانهای انقلاب اسلامی گذاشت و جوانی خود را برای دفاع از جمهوری اسلامی و ولايت فقيه صرف کرد و با دوربين خود، راوی روايت فتح رزمندگان بود. نامش را می شناسيد و صدای پر حزنش را به خاطر می آوريد. می دانم. مگر می شود شمايی که روايت فتح را می ديديد و اشک می ريختيد، او و صدايش را نشناسيد؟ "محمد نوری زاد" را می گويم. کسی که چندين سريال ديگر هم برای دفاع از ولايت ساخت و عاشق مقام معظم رهبری و ولايت فقيه بود. کسی که دو سال قبل در ميان هنرمندان مسلمان در حسينيه بيت رهبری، وقتی ايستاد تا در محضر "آقا" سخن بگويد، صدايش از عشق به رهبری می لرزيد. کسی که آقا را "پدر" خطاب می کرد و مانند فرزندی با کمال خضوع و فروتنی، پدر را از دسيسه های اطراف و اکناف زنهار می داد. کسی که گناهش فقط اين بود که سه نامه دلسوزانه برای "پدر عزيز" خود نوشت و به همين جرم، به سلول انفرادی افتاد. و آن "پدر بزرگوار" که سالهای سال مورد عشق اين فرزند کوچکش بود، حتی يک بار سراغی از نوری زاد نگرفت و نگفت بر سر آن فرزند مشفق و دلسوخته اش، چه آوردند؟ و نپرسيد که آخر چرا او را بابت "نصيحة للائمه المسلمين" گرفتند و به زندان انداختند و شکنجه کردند؟

آيا شما، شمايی که مطيع ولايت هستيد، از نوری زاد "عاشق" تريد؟ آيا از او به "آقا" وفادارتريد؟ چند بار مانند نوری زاد، به همراه خانواده تان به افطاری های بيت مقام معظم رهبری دعوت شده و رفته ايد؟ چندبار بخت اين را يافته ايد که "آقا" از فرزندانتان در پای سفره افطاری بپرسند چه رشته ای می خوانی؟ چه کار می کنی؟ و آيا افتخار اين را داشته ايد مثل نوری زاد، طرحهايتان را برای فيلم ساختن يا نوشتن، برای شخص آقا تعريف کنيد و نظر مبارک ايشان را جويا شويد؟ اکنون نوری زاد که عاشق رهبری بود، برای نگارش سه نامه محترمانه و دلسوزانه برای آقای خود، در سلول انفرادی اوين است. نيمه شب بازجوها و مأموران زندان به سلولش می روند و بر سرش می ريزند و کتکش می زنند و کسی صدای "هل من ناصر ينصرنی" محمد نوری زاد به بيت مقام معظم رهبری نمی رساند. دخترش در فراق پدر می گريد و می سوزد و چشم به راه است. آيا سزای کسی که عاشق "آقا"ست و برای آنکه معشوقه اش را به گمراهی برده اند، نامه ای دلسوزانه به او نوشته و مانند فرزندی به او هشدارباش داده، اين است؟ آيا اين سرنوشت يک عاشق ولايت است؟

"آقا" عادل است. تبلور رأفت اسلامی و رحمت الهی است. اين مهرورزی علی وار را در تمثال مبارکشان که بر تابلوهای تبليغات شهری نصب شده و تصاويری که از لبخندهای محبت آميزشان در صداوسيما نشان می دهند، بارها و بارها ديده ايد. می گويند "آقا" علی زمانه هستند. می گويند خصائل نيکوی ايشان، رأفت و مهربانی پدرانه شان، عطوفت اسلامی شان، همان اندازه ای است که صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران پخش می کند و شما می بينيد. چند ديوار آنطرف تر از سلول انفرادی "محمدنوری زاد" که هنوز در بهت و حيرت است از رفتار مأموران "آقا" و به عدالت علوی ايشان می انديشد، يک زندانی ديگر هم نشسته و به درب بسته سلول خود چشم دوخته است. نام او "حسين" است. کسی که از دامان "کفر" به دامان پرعطوفت اسلام بازگشت تا به زعم خود توبه کند و برای دوام ام القرای اسلام کار کند. حسين درخشان. يک روزنامه نگار و وبلاگ نويس که بعد از مدتها انتقاد از حکومت اسلامی، روزگاری که هنوز در خارج بود، از کارهايش توبه کرد و در حمايت از دولت و حکومت اسلامی مطالب زيادی نوشت و حتی بر عليه خود و دوستان و همفکرانش مطالبی نوشت و به نفع حکومت "الله" بر زمين، قلم فرسايی نمود. او ديگر مدافع دولت امام زمانی آقای احمدی نژاد بود و با اطمينان از اينکه مورد گذشت و بخشش اسلامی "آقا" قرار خواهد گرفت، به وطن خود بازگشت. قبل از برگشتن به ايران اسلامی، دوستانش به او هشدارباش دادند که برگشتن تو خطرناک است، اما او يک سخن گفت که شايد از اعتقاداتش برمی خاست و يا شايد از اشتباه محاسبه هايش. او گفت:" امام حسين(ع) گذشته حّر را بخشيد و توبه اش را پذيرفت. آيا گناه من از گناه حّر بيشتر است؟" او به طور غيرمستقيم گفت ولی عادل و مجتهد اعلمی که رهبری ايران اسلامی را در اختيار دارند، جز بر سبيل امامان عمل نمی کنند. پس وقتی چنين است، من که از حّربن يزيد رياحی، گناهکارتر نيستم که بعد از عمری جنگيدن با امام علی و پسرانش، به دامان اسلام بازگشت و بخشيده شد و در نينوا در کنار امام حسين(ع) به شهادت رسيد.

حسين درخشان ۱۹ ماه قبل با همين اعتماد به عطوفت اسلامی در کشورنايب امام زمان، به ايران بازگشت و در فيلمی که از او منتشر شده، با خوش باوری می گويد: "در نهايت به دليل مسافرتم به اسرئيل، احتمال دارد بين يک تا سه ماه زندان قابل تبديل به جريمه نقدی در انتظارم باشد!" او حالا ۱۹ ماه است بعد از تحمل بدترين شکنجه های جسمی و روحی، در زندان اوين روز را شب می کند و شب را به روز می رساند.
باری! در زندان اوين، در يک سو "محمد نوری زاد" نشسته است و در سوی ديگر، "حسين درخشان". يکی عاشق آقا بود و يکی ديگر، تواب آقا! و هر دو به نوعی به عدالت و رأفت و عطوفت اسلامی آقا باور داشتند. در ميان اين دو نفر، هستند صدها نفر کسانی که جرمشان حق گويی است. جرمشان حق طلبی است. و در حکومتی که قرار بود عدالت و حق را در اين ديار استبدادزده جاری کند، همگی اينان در بند و اسيرند.
چنين که پرده دار می زند همه را
کسی مقيم حرم نخواهد ماند!

خداوند هر آن بر ما مردمان، آياتی می فرستد تا گوهر حقيقت را بازيابيم. آن آيه ها و نشانه ها، اينک می توانند يک نوشته، يک پيام، يک فيلم يا يک نشانه کوچک باشند. نشانه حقيقت می تواند يک "آه" باشد که از سلول "محمد نوری زاد" می شنويم که عاشق آقايش بود و به خاطر يک انتقاد دلسوزانه ماههاست دربند است. ندای حقيقت می تواند يک "آخ" باشد از سلول حسين درخشان که دنيا و ظواهرش را واگذاشت تا به گمان خود به دامان اسلام و رهبر معظم بازگردد و مانند حّر توبه کند و زندگی کند. حقيقت می تواند مقاومت نوری زاد باشد در برابر نوشتن توبه نامه به آقای خامنه ای، که "نخوت و غرور فرعونی" او را با ظاهری رحمانی در صدا و سيما به ما و شما نمايش می دهند. حقيقت شايد همينی باشد که اينک فهميده ايم؛ اينکه وقتی قدرت در يک فرد جمع شد، از او موجود غريب و وحشتناکی می سازد که امروز در عمل آقا می بينيم، موجودی که نه به "عاشقانش" رحم می کند و نه به "توبه کنندگانش" و نه به مردمانی که زير چرخهای فساد و فقر حکومتش "له" شده اند. حقيقت می تواند در سوی ديگر بارگاه فرعون زمانه ايستاده باشد. شايد اکنون حقيقت در ميان همين مردم ايستاده باشد. همين مردمی که جرمشان حق طلبی است و به "فتنه گری" و اغتشاش و آشوب متهم شده و کشته می شوند. شايد حقيقت اين بار نه در نزد ولی فقيه و "اولی الامر منکم" ساختگی حکومتش، بلکه نزد همين مردم مظلوم و به جان آمده باشد. مردمانی که مصداق "جماعت" هستند و دست خدا همواره با جماعت بوده و هست؛ چرا که وعده داده:"يدالله مع الجماعه".

شايد لازم است در دينداری خود "هوشيار" هم باشيم و با چشمانی باز "خدا را در ميان مردم" جستجو کنيم. مؤمنان حقيقی، زيرک و هوشيارند. خدای رحمان و رحيم و بخشايشگر، هرگز در بيت رهبری چنين ناعادل و زورگو و خونريز، گذاری نکرده و گذری نخواهد کرد. چنانچه در قصر هيچ فرعونی توقف نکرده است. آن نوری که از بيت رهبری می درخشد و برخی از شما را افسون کرده، "خورشيد" نيست؛ حتی "بازتاب نور خورشيد" هم نيست. دست بالا بازتاب نورافکن های ساختگی است در يک تکه حلبی، در يک قوطی خالی کمپوت! و برخی می پندارند اين نور "خورشيد ولايت" است! اگر بدنبال نور هستيد در اين شب سياه، گاهی به آسمان نگاه کنيد، تا تلألؤ نور خورشيد حقيقی را در هزاران هزار ستاره ای ببينيد که نامشان "مردم" است. خورشيد اقبال مردم سرزمين ما، به زودی طلوع خواهد کرد و آن نورافکن های ريا و قدرت طلبی، بی نور و کور خواهند شد. ترديد نکنيد.

اين روزها، حقيقت هر روز به شکلی عيان می شود و از پرده بيرون می افتد؛ امروز نوبت انديشيدن به سرنوشت نوری زاد است که "عاشق" بود ولی جفاها ديد و يا انديشيدن به سرنوشت "حسين درخشان" که توبه کرد ولی "حّر" (آزاده) نشد. و نوبت انديشيدن است به هزاران پرده ديگر حقيقت. کافی است به اين آسمان پر ستاره بنگريم که سرشار است از آيه های حقيقت، مردم.

فرصت نوشتن / روزنوشته های بابک داد
www.babakdad.blogspot.com
تماس:
Babakdad1(at)gmail(dot)com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016