آقای گنجی، اگر از جنس رژيم نيستيم...، محمد جعفری
با توجه به مدارک و اطلاعاتی که از آن دوران دارم، از گستره بیانصافی و خصومتآفرينی گنجی در شگفت ماندم. بیاخلاقی شگفتانگيز موجود در نوشتار آقای گنجی در جهتدادن روايتی دلبخواهی از دوران اولين رئيس جمهور ايران، برايم تکاندهنده است... مساوی دانستن خمينی و بنیصدر يک توهين به حرمت و کرامت شخص بنیصدر نيست، در حد خيانت به آرمان انقلاب ۵۷ و وفاداران واقعی به آن است. آيا میشد تصور کرد که در اين اوضاعی که همه دارند آرمانهای انقلاب بزرگ ملت ايران را، از هر سو تحريف میکنند بدون شاهدی زنده و توانا و ژرفنگر مانند بنیصدر برای نسل جوان توضيح داد؟ و خدا از درون قلبها آگاه است
[email protected]
بخش اول: بررسی اجمالی
پيش درآمد
چند هفته پيش، يکی از نوانديشان دينی نشانیِ ۱۴ مقاله جديد به نام آقای اکبر گنجی در باره آقای بنی صدر تحت عنوان "والله من به بنی صدر رأی ندادم" را به اطلاع من رساند و درخواست کرد با توجه به اينکه اينجانب در متن وقايع آن زمان بوده ام در باره پاره ای از ايرادت وارده اظهار نظر کنم. از آنجا که به عنوان يک مسلمان به اين آموزه قرآنی باورمندم که کتمان شهادتِ به حق، معصيت است، بر خود فرض دانستم پس از مطالعه مقالات آقای گنجی، و در پيوند با مطالبی که وی در اين مقالات ابراز کرده است، دانسته ها و مشاهدات خويش، هم از دوران زندان دهه ۶۰ و هم در دوارن خارج از کشور را بيان کنم.
از سوی ديگر، با توجه به شناخت دورا دوری که از آثار آقای گنجی داشتم و او را به عنوان پژوهشگری فوق العاده پرکار و توانمند يافته بودم مشتاق شدم ببينم چه نکات تازه ای می توانم از اين سلسله مقالات- که دقيقا در مسير مطالعاتی خود من می باشند- بياموزم. به هر حال بی درنگ مقالات آقای گنجی را از روی سايت ميهن ذخيره کرده و با دقت مطالعه کردم.
اين نکته را همين جا خوب است بيفزايم که خود من يکی از قربانيان مستقيم همين موضوع مورد بررسی آقای گنجی بوده ام و بيش از پنج سال از بهترين دوران عمرم از خرداد ۶۰ تا پاييز ۶۵ را به اتهام مدير مسئول بودن در روزنامه ای که صاحب امتياز آن رئيس جمهور منتخب اکثريت ملت ايران بود در پشت ميله های زندانهای اوين، کميته مشترک (کميته توحيد) و قزلحصار گذرانده ام، و اتفاقا بر اساس همين تجربه عينی زندان و بازنگری انتقادی نسبت به دوران اولين رياست جمهوری، نقدهايی نيز بر روش های آقای بنی صدر داشته ام و آنها را هم نشر داده ام که در مجموعه ای پنج جلدی در دسترس عموم است.
چند دريافت کلی
در اين نوشتار تلاش دارم از ديد کسی که در آن دوران شاهد نزديک ماجرا بوده است به بررسی سلسله مقالات آقای گنجی بپردازم و تمام کوششم بر اين است که از جاده انصاف خارج نشوم. چه آنکه در روز حساب نه آقای گنجی و نه آقای بنی صدر هيچ يک برای عاقبت ما سودی ندارند. پس اميدوارم از خط اعتدال خارج نشوم.
از آنجا که چه بسا بسياری از هموطنان در اين روزگار انفجار اطلاعات، نه فرصت و نه حوصله مطالعه مطالب طولانی را آنهم روی اينترنت ندارند، لازم می بينم فشرده دريافتهای کلی خود را پس از مطالعه مقالات در همين آغازين بخش اين بررسی بيان کنم. اين چند نکته بيشتر نظر به روش کار آقای گنجی دارد. بی شک به منظور فهم دقيق تر اين يافته های کلی، همه خوانندگان محترم را دعوت می کنم کل بررسی را از آغاز تا پايان مطالعه کنند و از اين طريق درک و برداشت تفصيلی تری از موضوعات مورد بحث به دست آورند.
نکته اول اين که بی تعارف بگويم پس از خواندن کامل مقالات آقای گنجی، نخستين احساسی که پيدا کردم اين بود که وی در اين مقالات به گونه ای "سيستماتيک" به تحريف رويدادها و دستبرد در بافت و زمينه واقعی (context) آنها پرداخته است. او که جديدا در مقالات دين شناسانه اش بر متون شناسان سنتی می تازد که چرا متن دينی را بی توجه به شأن نزول آن تفسير می کنند، خودش در اين سلسله مقالات نعل وارونه می زند. نه تنها بستر و زمينه را نديده است بلکه دست به تحريف اصل متن می زند. کار وی از تفسير به رای گذشته است و در موارد عديده ای نشان می دهد به هر روش ممکن سعی دارد آنچه را خود می خواهد بر متون مورد رجوعش بار کند.
دوم آنکه وی برای رسيدن به اهداف از پيش تعيين شده ای که در سر پرورانده است نه تنها مرتکب بی انصافيهای متعددی شده اند که کاری نااخلاقی است، بلکه در پاره ای از موارد او با شگردهای نخ نمای روزنامه نگارانه ی بی پرنسيب، به نحوی جاعلانه و بی پروايانه دست به تحريف و تغيير در متون و اسناد و مآخذ برده است. راستش پس از رسيدن به اين نکته احساس تلخی به من دست داد و مبهوت ماندم از اينهمه بی پروايی در عدم رعايت اصول اوليه اخلاق تحقيق. با توجه به مدارک و اطلاعاتی که از آن دوران دارم، از گستره بی انصافی و خصومت آفرينی وی در شگفت ماندم. بی اخلاقی و دروغگويی شگفت انگيز موجود در نوشتار آقای گنجی در جهت دادن روايتی دلبخواهی از دوران اولين ر ئيس جمهور ايران، برايم تکان دهنده است. زيرا خود وی بيش از ما رنج و دردی را که بازجوهای نظام ولايی از طريق سرهم کردن راست و دروغ و با استفاده از تکنيک گفتن نيمی از حقيقت و پنهان کردن عمدی بقيه آن، بر سر مخالفان سياسی اشان می آورند، خوب می شناسد.
آقای گنجی در نقل قول های گوناگونی که آورده است به طرز عجيبی با توسل به سانسور و انواع حيله های نوشتاری وحذف و اضافات عمدی و گاه طولانی در متون مورد ارجاع خويش، به خصوص با توسل به روش معهود جداکردن متن از زمينه و بستر رويدادها (out of context) و آنگاه معنای دلخواه به آن دادن، تلاش می کند معنا و مفهوم خاصی را که خود از قبل تصميم گرفته است به وقايع بدهد.
سوم، رفتارها و گفتارهای آدمی را در يک تقسيم بندی کلی می توان به دو دسته تقسيم کرد؛ آن دسته که فی المجموع معطوف به حقيقت اند، مصلحتی جز بيان حق نمی فهمند و در فکر آباد کردن اند. اين دسته کردارها و گفتارها هرچند ممکن است در پاره ای مصاديق ناخودآگاه به خطا بروند ولی غالبا هوادار اصل حقوق ذاتی انسانها و کرامتندی انسان اند. در مقابل، دسته ای ديگر وجود دارد که جا به جا به قدرت و زور اصالت می دهند و حق و راستی و کرامت ذاتی انسان برايشان در حد يک وسيله است که هرجا اقتضا کرد می توان آنها را کنار گذاشت تا به هدف رسيد. البته گفتم فی المجموع معطوف به حقيقت زيرا شکی نيست که گفتار صد در صد حق، مال خداست. با اين مقدمه بايد بگويم از ديد من نوشته آقای گنجی فی المجموع بر محور حقيقت طلبی و حفاظت از حقوق و آزادی ها نيست. از نظر محتوای فکری و انديشه راهنما همچنان به سياق ۳۰ سال گذشته خود در بند خشونت و تقديس قدرت است. يکی از علائم خشونت ورزی اين است که او همه را از يک کرباس تصوير می کند و حکم می دهد که فرقی بين خمينی و کسانی که به دستور خمينی سرکوب شده اند نيست. او به گونه ای بحث می کند که بيش از ۴۰ سال مبارزه بنی صدر و همفکرانش در داخل و خارج در مبارزه با سانسور و ترور و تلاش همزمان و گسترده اين گروه، در وضعيتی که با خطر ترور و حتی فقر مالی مواجه بوده اند، برای ارائه اسلام به مثابه بيان آزادی، از همان جنس خشونت ورزان پيرو خط امامی بوده و هست. اين را هم همزمان بايد افزود که نه نفس زندان رفتن و زجر کشيدن به معنای حقانيت سخن يا رفتاری است و نه زندان نرفتن به معنای ناحق و باطل بودن. ای بسا کسانی در تقابل با قدرت حاکم به زندان می افتند و حتی جان عزيزشان را هم بر سر آن می گذارند، اما چون بر همان روش و منش قدرت حاکم عمل می کنند، به کجراهه می روند و آب به آسياب ظالمان می ريزند. وقتی دو گروه و يا دو دسته هرچند به ظاهر در تضاد با يکديگر در اعمال خود روش يکسانی برای موفقيت و حاکميت خود بکار می برند، نمی توان گفت اين دو گروه و يا دسته در بن مايه فکری و مرامی خويش با يکديگر تفاوت ماهوی دارند. در واقع اينها از جهت انديشه راهنما از يک جنس اند. در اين شرايط است که قدرت حاکم چون امکانات و وسايل بيشتری و قوی تری در اختيار دارد، حاکم است، اما از آنجا که روش و منش حاکميت و اين گونه از مخالفانش از يک جنس است، جامعه دچار تاريکی می شود و امکان انتخاب بين جبهه استبداديان و آزادی خواهان واقعی را پيدا نمی کند و لذا ترجيح می دهد که با همان رژيم سر کند و به قول معروف بسوزد و بسازد اما ريسک بی چشم اندازی نکند. در حقيقت در چنين جوی، افراد جامعه در عين حالی که جانشان از نظام به لب رسيده است به حرکت همگانی برا ی آزادی و باز يافت حقوق ذاتی و خدادی خويش بر نمی خيزند چون می بينند که دعوای ميان نظام حاکم و مخالفانش، در تعبير آقای گنجی نزاع سلطان و مخالفان سلطان، نه بر سر حقوق و آزادی، که بر سر قدرت است. از اين ديد به نظر می رسد آقای گنجی، خواسته يا ناخواسته، دست کم در سطح اين سلسله مقالات، در جهت بقای نظام ظلم در کشور ما گام بر می دارد.
چهارم، تحولات خرداد ۶۰ و کودتا ويا عزل و سپس تهديد به مرگ و آنگاه خروج آقای بنی صدر از کشور و تداوم ناسزاگويی ها و تهمتها و جعليات در باره آقای بنی صدر و شخصيت وی از سوی رژيم سلطانی توتاليتر در اين سی ساله نشان می دهد که آقای بنی صدر از جنس رژيم استبدادی حاکم نبوده است و گرنه او اين اندازه هوش و استعداد داشت که بتواند جای پای خود را در رژيم محکم کند مگر نه آنکه به قول آقای گنجی خمينی نيز او را نمی خواست از دست بدهد. آقای بنی صدر در زمان زندانی شدن گنجی اعلاميه در ستايش مبارزه او با استبداد می دهد و از نهادهای بين المللی می خواهد از حقوق و کرامت او پاسداری کنند. اما در مورد روش آقای گنجی در برابر بنی صدر چه می توان گفت؟ از حضور عينی او در صف اول حاميان ولايت فقيه و چه بسا شرکت در سرکوبهای سالهای دهه ۶۰ سخنی نمی گوييم. اما حال که وی صاحب چندين جايزه معتبر حقوق بشری در سطح جهان هستند آيا می توان گفت او ديگر از جنس آزادی خواهان عالم شده است؟ آيا به جز سلطان خطاب کردن آقای خامنه ای نشانه های قوی از جنس انديشه راهنمای آزادی دال بر اين تحول در آثار وی ديده می شود؟ از اين منظر، بررسی سلسله مقالات وی در باره بنی صدر شايد بتواند محک خوبی برای رديابی اين تحول/عدم تحول باشد.
پنجم، هرکسی با نوع و سبک نوشتارها و بيانيه ها و تحليلهای سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی آشنا باشد و از سابقه ضديت آنها به شخص بنی صدر که تا امروز نيز عليرغم مغضوب شدن اين سازمان نزد نظام ولايت فقيه ادامه دارد، می تواند شک کند که بايد رابطه ای باشد بين اين سلسله مقالات و آن سازمان. البته اين يک حدس روزنامه نگارانه است و آرزو می کنم آقای گنجی خودش در اين باره حقيقت را بيشتر بکاوند.
بخش دوم: بررسی تفصيلی
آقای گنجی در اين رشته مقالات با تتبعی خارق العاده- که با توجه به تجربه شخصی بعيد می دانم کار يک تن به تنهايی باشد- دهها عيب و ايراد بر آقای بنی صدر وارد ساخته است، از روش سياسی تا زندگی خصوصی و ازدواج و طلاق دخترش تا ويژگی های معاشرتی او. برای ايراد يابی نيز برايش فرقی نمی کند که راوی بنيادگرای خشونت طلبی مانند جلال الدين فارسی باشد يا يک خشونت گرای ديگر. من در اينجا قصد ندارم به بررسی تک تک اين ايرادات بپردازم. در اينجا فقط آنچه را که به مسائل سياسی بر می گردد و خود به عينه شاهد بوده ا م و در مقالات گنجی نيز بعضا به آثار خود من ارجاع داده شده است بررسی می کنم.
۱. بنی صدر و تز حکومت اسلامی
آقای گنجی در قسمت اول مقاله خود کوشش کرده است با آوردن دو نقل قول از يکی از بخشهای کتاب اينجانب تحت عنوان "ده سال با اتحاديه" و البته به شيوه معهودی قياس گران صوری و استفاده از مغالطه اشتراک در لفظ، آنچه را که آقای بنی صدر برای اولين بار در زمستان سال ۵۱ و در خارج با عنوان حکومت اسلامی مطرح کرده بود، را با حکومت اسلامی مورد نظر و عمل آقای خمينی يعنی ولايت فقيه، يکی يا همسو به حساب آورد تا اثبات کرده باشد که بنی صدر هم در همان زمانها به ولايت فقيه معتقد بوده و برايش کتاب هم نوشته است و از اين رو نمی توان گفت او در برابر انديشه ولايت فقيه قرار داشته است. اما وی در اينجا به طرز ناشيانه ای خود را لو می دهد. توجه کنيد، گنجی بر مبنای نوشته اينجانب از بنی صدر اين چنين نقل می کند:
"... اما البته ما مسلمانها بايد متحد بشويم و بدون اين که انديشه حکومت اسلامی را باور کنيم نخواهيم توانست در چهارچوب امکاناتی که جبهه در دسترس قرار می دهد مردم را برای حکومت اسلامی بسيج کنيم" [۲](۱)
و بعد خود او بر آن می افزايد که: "مطابق سندی که در صفحه ی ۳۶۶ همين کتاب آمده است، در شماره ی اول خبرنامه ی جبهه ملی ايران در ارديبهشت ۱۳۴۷ در خارج از کشور، از دو عنوان "استقلال، آزادی، حکومت اسلامی" و "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" ياد شده است. سابقه ی فعاليت های بنی صدر و نظراتش، دور از چشم آيت الله خمينی نبود."(۲)
او در همين يک پاراگراف دو تحريف عمده، يکی شکلی و ديگری محتوايی، انجام می دهد. تحريف شکلی اين است که شعار حکومت اسلامی نه در شماره اول خبرنامه (منتشره در سال ۱۳۴۷) که در شماره ۵۶، به تاريخ بهمن ۵۷ يعنی در آخرين شماره آمده است.(۳) اما تحريف محتوايی وی از اين موضوع هم مهمتراست؛ با وجود اين که آقای گنجی ظاهراً کتاب اينجانب را در هنگام تدوين اين سلسله مقالات در اختيار داشته است، بايد گفت بنابراين نمی خواسته است محققانه به محتوای نظر و تعريف آقای بنی صدر در مورد حکومت اسلامی توجه کند. به قول مولانا تو گويی شير نوشيدنی و شيردرنده هر دو از ديد وی يک معنا دارند. من در همان کتابِ مورد اشاره آقای گنجی در رابطه با سانسور خبرنامه و همچنين بافت و زمينه واقعی اين سخن آقای بنی صدر با اسناد داده ام و بيان کرده ام که چگونه دانشجويان ملی مذهبی خارج از کشور، شماره ۵۵ خبرنامه جبهه ملی سوم را که در ارديبهشت ۱۳۵۷ منتشر شده بود، به علت سرمقاله "جای استقلال در مبارزه" که به قلم آقای بنی صدر بود و وی در آنجا از حکومت ملی ياد کرده بود، مسکوت گذاشتند، چراکه از ديد اين دانشجويان انديشه مطرح شده در مقاله بنی صدر با حکومت اسلامی مورد نظر آقای خمينی سازگار نبود. در کتاب به طور مشروح گزارش شده است که مسئولان انجمن اسلامی دانشجويان ايرانی در آمريکا و کانادا طی بخشنامه شماره ۴۷ خود مورخ ۱۵ ژوئن ۷۸ دستور منع پخش خبرنامه را صادر کردند.(۴-سند را در پايان همين مقاله ببينيد)
مسئولان انجمن اسلامی در اطلاعيه خود راجع به اين ممنوعيت آورده بودند: "در سر مقاله زير عنوان "جای استقلال در مبارزه" کوشش شده که با استفاده از بعضی از قسمتهای برخی از فتاوی امام خمينی موضوع "حکومت ملی" را به صورت يک جبهه واحد در شرايط کنونی توجيه کنند، ولی گويا فراموش کرده اند که امام خمينی در بيانيه ها و فتواهای خويش شعار "اسلام و احکام قرآنی" و "حکومت اسلامی" را از مردم خواسته است. .. اميد است که در نشر و پخش نکردن کليه مطالب و نشرياتی که با مواضع و فتاوی رهبر عاليقدر حضرت امام خمينی سازگار نيست کوشا باشيد." (۵)
بعد از اينکه خبر صدور بخشنامه به وسيله انجمن اسلامی دانشجويان آمريکا و کانادا در اروپا مبنی برعدم نشر خبرنامه، منتشر شد، بنی صدر در واکنش به آن و در عريضه ای مشروح و عمومی خطاب به مسئولين انجمن در ۱۱ صفحه مواضع فکری و انديشگی خود را در اين باره برای هیأت مديره انجمن اسلامی آمريکا و کانادا می نويسد که قسمتهائی از آن به نقل از کتاب چنين است:
"اين عريضه خصوصی نيست:
هیأت مديره محترم انجمن های اسلامی و مسئولين و اعضاء واحدهای انجمن اسلامی در آمريکا
امروز اطلاع رسيد که شما طی بخشنامه ای پخش خبرنامه را ممنوع کرده ايد و اين بدو دليل:
۱- در سرمقاله با حکومت اسلامی مخالفت شده است:
"کوشيده شده با استفاده از بعضی قسمتهای برخی از فتاوی امام خمينی موضوع ( حکومت ملی ) را بصورت لزوم يک جبهه واحد در شرايط کنونی توجيه کند....." ۲. در فهرست کشته شدگان نام دو تن آمده است که از دين خود بيرون رفته بوده اند. کار شما مخالف صريح و آشکار با حکومت اسلامی دارد و اين بدو دليل: اول: اساس حکومت اسلامی را مبارزه با سانسور تشکيل می دهد که فرمود: بشارت باد بکسانی که قول ها را می شنوند و بهترين آنها را بر می گزينند... پس فرق اين حکومت با حکومت شاه در چيست؟ مگر سانسور خوب و سانسور بد وجود دارد؟ ... در کجای آن مقاله، موضوع "حاکميت ملی" را به صورت لزوم جبهه واحد در شرايط کنونی توجيه شده است؟ و اصلاً معنی اين جمله چيست؟ چگونه می توان موضوع "حکومت ملی" ( شعار) را به صورت ضرورت يک جبهه (سازمان) توجيه کرد؟ تناقض حکومت ملی با اسلام چيست؟ ... حکومت ملی يعنی حکومت مستقل از سلطه بيگانه و متکی باراده مردم، آيا اين حکومت اساسی ترين قدم باستقرار حکومت اسلامی نيست؟ ... از چه وقت شعار استقلال و حکومت ملی مخالف و متضاد حکومت اسلامی شده است؟ ... در آن مقاله گفته شده است که حکومت اسلامی بدون قيد ملی يعنی وجه المصالحه کردن اسلام... "(۶ )
بنابر اين اگر آقای بنی صدر همان حکومت اسلامی آقای خمينی را مطرح کرده بود، ديگر نيازی به سانسور خبرنامه به دليل طرح حکومت ملی نبود.
بر خلاف ادعای آقای گنجی، در شماره ی اول خبرنامه ی جبهه ملی ايران در ارديبهشت ۱۳۴۷ در خارج از کشور که تصوير آن را هم در زير می بينيد و همين هم مرجع آقای گنجی است هيچ ذکری از "استقلال، آزادی، حکومت اسلامی" و "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" نيست. به اصل سند در زير توجه کنيد. واقعا مايلم بفهمم اين جعل آشکار به چه قصدی صورت گرفته است؟
سند شماره -۶-اولين شماره ارديبهشت ۴۷
شايان ذکر است افزودن "شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی خواست ملت ايران است "، در شماره ۵۶، يعنی در آخرين شماره و دو هفته نزديک به پرواز انقلاب در پاريس و به علت فشار آقای خمينی به شعار شماره های قبل يعنی "حکومت ملی هدف جبهه ملی ايران است " افزوده شده بود. من زمينه اين اختلافات را به تفصيل در "کتاب پاريس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد" آورده ام.(۷) حال آيا جای تعجب ندارد که بپرسيم به چه هدفی او همه اين زمينه های عينی و مستند را ناديده می گيرد و فقط با نقل قول چند جمله از متن می خواهد اثبات کند حکومت اسلامی در نظر بنی صدر همرديف حکومت اسلامی آقای خمينی بوده است؟
خوب است اينجا يکبار ديگر آن وضعيت خاص سال ۵۷ را توضيح دهم تا حقيقت روشنتر شود؛ آقای خمينی گاهی با ايما و اشاره و گاهی با کنايه و غير مستقيم و زمانی هم آشکار و مستقيم به مصدق حمله کرده بود، و البته اينها به غير از نظراتی بود که در جمع خودیها عنوان میکرد يا حتی ديگران را تحت فشار قرار میداد که شعار حکومت ملی و اين قبيل مسائل را رها کنند. در آخرين روزهايی که در پاريس بود، با فشار وی و ديگران شعار خبرنامه جبهه ملی سوم که عبارت بود از: استقرار حکومت ملی هدف جبهه ملی ايران است" در آخرين شماره اين چنين تغيير پيدا کرد "استقرار حکومت ملی هدف جبهه ملی ايران است و حکومت اسلامی خواست ملت ايران است". پس اين تغيير شعار و اضافه کردن اين شعار که "حکومت اسلامی خواست ملت ايران است" تحت فشار آقای خمينی و ديگران بوده است. حقا جفا به آقای بنی صدر است که در آن جوّی که غالب اعضای اتحاديه انجمنهای اسلامی اروپا، آمريکا و کانادا در مورد شعار جبهه ملی سوم که "استقرار حکومت ملی هدف جبهه ملی ايران است"، شروع کرده بودند به انتقاد از بنی صدر و به او اعتراض می کردند که حال که همه ملت ايران خواهان حکومت اسلامی است، چرا شما شعار خود را عوض نمیکنيد و آنرا با شعار مردم همآهنگ نمیسازيد، ما موضوع را به گونه ای جلوه دهيم که گويی انديشه بنی صدر تفاوتی با هواداران آقای خمينی نداشته است. الحق اين آقای بنیصدر بود که در برابر ما اسلام گرايان مشتاق آقای خمينی در آن زمان با استفاده از ادبيات دينی قوی ای که داشت از ابقای شعار حکومت ملی دفاع می کرد. بنی صدر در جواب به دانشجويان مسلمان که در جو اسلام گرايی می سوختند می گفت: "حکومت ملی هم اسلامی است و بايد گفت حکومت ملی برای اينکه متکی به آراء مردم باشد. حکومت اسلامی بدون ملی میشود عربستان سعودی. چون حکومت اسلامی بدون استقلال و آزادی، تبديل به ديکتاتوری مذهبی میشود و برای جلوگيری از بوجود آمدن ديکتاتوری لازم است که شعار حکومت ملی که مغاير با حکومت اسلامی نيست و وجه اجرايی آن است، تأکيد بيشتری بکنيم. " (۸)
روحانيون و نزديکان آقای خمينی و خود وی نسبت به اين شعار حکومت ملی اعتراض داشتند و چون قريب به اتفاق گروه های آنروز آقای بنیصدر را مسئول جبهه ملی سوم میشناختند، سيل اعتراضها به سوی وی سرازير بود و در همه جا و بين دوست و دشمن مورد سؤال واقع شده بود. مشکل وی چند برابر شد به ويژه وقتی که آقای خمينی فشار آورد که شعارها بايد واحد باشد و همان حکومت اسلامی باشد. در حقيقت برای رهايی از اين مشکلات بود که در بهمن سال ۵۷ به يکباره شعار بدانگونه تغيير کرد.
بعيد می دانم اگر کسی منصفانه سخنرانی ها و کتابهای آقای بنی صدر پيش از انقلاب را مرور کند بتواند نتيجه بگيرد که در نظر آقای بنیصدر و اکثر دوستان و همکاران او، حکومت اسلامی چيزی جز اصول آزادی و استقلال ايران معنايی می داشت. به علاوه مگر آقای گنجی بی اطلاع است و يا لازم می داند خود را به بی اطلاعی بزند که از همان آغاز انقلاب و ورود بنی صدر به ايران، نه يکبار بلکه دهها بار او در نوشته ها و سخنرانيهای خود اعلام کرد مراد او از جمهوری اسلامی و اسلاميت نظام، اسلامی بود که گزارشگر دو اصل آزادی و استقلال است. به عبارتی او همواره تأکيد می کرد و در توصيف شعارهای انقلاب توضيح می داد که انقلاب ايران دارای دو اصل بود، استقلال و آزادی و اسلامی که گزارشگر اين دو اصل است.
پس آن مفهومی از حکومت اسلامی که آقای بنی صدر برای اولين بار در زمستان سال ۱۳۵۱ در سمينار اتحاديه انجمنهای اسلامی دانشجويان در اروپا مطرح کردند و در تيرماه ۱۳۵۳ تحت نام "اصول ضابطه و راهنمای حکومت اسلامی" به وسيلۀ اتحاديه در اروپا و آمريکا منتشر گرديد و در دوران انقلاب هم در ايران به تيراژ وسيع با نام و بی نام انتشار پيدا کرد، فقط در نام با حکومت اسلامی آقای خمينی مشترک است و الا هيچ وجه مشترکی با هم ندارند، بلکه حکومت اسلامی که آقای بنی صدر مطرح کرده صدر صد در تضاد با حکوت اسلامی يا ولايت فقيهی است که آقای خمينی در ذهن پرورده بود. حتی اگر نوشته ها و موضعگيری های قبل از انقلاب هم در دسترسی نبود، خود بحثهای صورت گرفته در مجلس خبرگان قانون اساسی وتجربه دوران رياست جمهوری آقای بنی صدر مثل روز روشن ساخت که اين دو، دو دنيای متفاوتند که آقای گنجی تنها از راه مغالطه لفظی اين دو را می توانست همداستان تصوير کند.
۲- بنی صدر، ارتش و جنگ
آقای گنجی در قسمت پنجم سلسله مقالات خود در باره جنگ و ارتش و بنی صدر، به استناد برخی از مخالفان وی در سپاه، البته بدون توجه به انبوه اسناد در اين مورد، که خوشبختانه در اين يکی دو سال اخير در خود درون رژيم نيز به آنها گاه به گاه اعتراف شده است، در تاييد روايت قديمی سران رژيم برای متهم کردن بنی صدر به خيانت می کوشد و چنين می گويد:
"اطلاع از حمله ی عراق و بی عملی مطلق: برخی از مخالفان بنی صدر، وی را به خيانت به کشور متهم می ساختند.آنان می گفتند: با اين که هفت ماه پيش از حمله ی عراق به ايران بنی صدر به فرماندهی کل قوا منصوب شد، و با اين که آرايش نظامی ارتش صدام برای حمله ی به ايران روشن بود، بنی صدر هيچ اقدامی نکرد و حتی يک بار جلسه ی شورای عالی دفاع را برگزار نکرد." سپس برای اينکه تاييدی بر اين تحليل سراسر خطاآميز خود بياورد يک جمله از ميان دهها جمله آقای بنی صدر می آورد که در اين خصوص گفته است: "به ما گزارش داده بودند که عراق دارد تدارک حمله به ايران را می بيند. البته بعدها مدارکی هم به دست قشون افتاد و معلوم شد که اين خبر، صحيح بود"[۴۹]. در اينجا آقای گنجی اصلاً به شهادت ارتشيانی همچون تيمسار فلاحی،ناخدا حميد احمدی و نامه ها و پيغامهای متعدد خود آقای بنی صدر به آقای خمينی در خصوص ارتش نمی پردازد، که به او هشدار می داد که گروه های قدرتمدار در سپاه و روحانيت قدرتمدار دارند ارتش را نابود می کنند و هر روز به بهانه ای به تحقير ارتش و دستگيری و اعدامهای بی جای افراد و فرماندهانش می پردازند. در اين کانتکست بود که آقای بنی صدر هر چه قدر خطر حمله عراق را بيشتر به آقای خمينی گوشزد می کرد، آقای خمينی می گفت اينها دروغ است و به ايران حمله نمی شود و ارتشيان قصد دارند با اين بهانه آخوندها را از ارتش دور کنند. آقای خمينی چشم و گوش بسته به دانشجويان پيرو خط امام که در قم در ديماه ۵۸ به ديدار وی رفتند، گفت:
« ... آنچه من می فهمم اين است که آمريکا نه دخالت نظامی در ايران می خواهد بکند و نه حصر اقتصادی. اگر هم حصر اقتصادی بکند پيروز نمی شود. خودش هم می داند... شايد صحبتهايی که در مورد دخالت نظامی يا حصر اقتصادی می کنند، برای اين معنا باشد که اذهان ما را منحرف کنند، به آنطرف و از اين چيزی که در کشور ما می گذرد، غافل سازند.» (۹)
بر خلاف اين حرف آقای خمينی، آمريکايی ها هم ايران را حصر اقتصادی کردند و هم از طريق در باغ سبز نشان دادن به صدام، تهديد به جنگی که کرده بودند را عملی کردند و کشور را درگير جنگ ٨ ساله ويرانگری ساختند کردند و در پايانش نيز به خود آقای خمينی جام زهر نوشاندند.
آقای اريک رولو، مخبر لوموند، در٩ آذر ۵۸ طی مصاحبه ای با آقای خمينی از وی سئوال کرد در باره بحران کنونی ايران چه فکر می کنيد گفت:
« بحران کنونی ايران يک بحران نيست که ما از آن خوفی داشته باشيم. اما راجع به اين که يک وقتی جنگی پيش می آيد ولو اينکه يک مطلبی است از شيخ الرئيس ابوعلی سينا نقل می کند که گفته است من از گاو می ترسم برای اينکه اسلحه دارد، عقل ندارد. و آقای کارتر هم ثابت کرد اين مطلب را معذالک نخواهند گذاشت چنين کاری بکند ملتها و دولتهای بزرگ نمی گذارند که چنين جنگی پيش بيايد. جنگ پيش آمدن معنايش جنگ جهانی سوم است و همه قدرت ها از اين جنگ می ترسند.» (۱۰)
در همين قسمت باز آقای گنجی برای سنگين تر کردن پرونده بنی صدر عنوانی باز می کند تحت "مخالفت با تحويل سلاح به نيروهای حاضر به جنگ" و بدون توجه حتی به داده های جرايد روز کشور و سخنان و شهادتهای دهها تن از فرمانده بزرگ ارتش در آن زمان که خود در متن درگيری ها بودند به سخنان پاسدار خشونت گرايی مانند آقای رفيق دوست استناد می کند که با فساد و تباهی انبوه مالی ای که در بنياد مستضعفان به وجود آورد حتی در ميان اصولگرايان فعلی رژيم نيز جايگاهی ندارد. اگر آقای گنجی اين مدعا را ده سال پيش مطرح می کرد باز آدم کمتر تعجب می کرد. ولی در حال حاضر که اندک اندک بسياری از اسرار جنگ حتی در داخل کشور بيان شده است و به خصوص در باره رشادتهای ارتشيان به فرماندهی بنی صدر در همان دوران دهها سند نشر يافته است، بيان اين نوع مدعيات کاری است بر خلاف هر نوع وطن دوستی. گنجی می نويسد:
"محسن رفيق دوست در اين خصوص گفته است: «در ابتدای جنگ و در دوره بنی صدر حتی برای تأمين تسليحات از داخل مشکل داشتيم. يک روز شهيد کلاهدوز، قبل از شکست حصر آبادان، به من گفت اگر هزار قبضه اسلحه ژ۳ بيشتر بدهی می توانيم ۴ هزار نفر را وارد عمل کنيم. رفتم دزفول. ديدم بنی صدر هم همراه استاندار آنجاست. گفتم دستور بدهيد هزار قبضه اسلحه به ما بدهند. گفت برو از اربابانت بگير. گفتم اربابهايم چه کسانی هستند. اسامی بزرگان انقلاب، آقايان خامنهای، بهشتی و هاشمی رفسنجانی را گفت. گفتم اسلحه دست اربابهای من نيست دست توست. بنیصدر گفت نمی دهم. يادم هست لباس نظامی هم پوشيده بود. به محض اين که بنیصدر سوار جيپ شد من هم رفتم زير لاستيکهای جيپ خوابيدم. گفت چکار کنم. گفتم يک حواله هزارتايی ژ۳ بنويس. نوشت و من هم آمدم تهران.اول که آمدم گفتند نمی دهيم. ما هم يک عده از بچهها را برداشتيم و رفتيم قفلها را شکستيم. سه هزار ژ۳ و تيربار برداشتيم. همه را شمارهبرداری کرديم گذاشتيم آنجا و آمديم بيرون" .
جالب اينجاست که برخلاف اين مدعای آقايان رفيق دوست و کلاهدوز که با هزار اسلحه ژ-۳ حصر آبادان را می توانند بشکنند و بعد بنا به همين گفته، سه هزار ژ-۳ و تير بار هم که به دست می آورند، حصر آبادان نه به وسيله آنها که به وسيلۀ دلاوران ارتش شکسته شد. معلوم می شود که آقای گنجی به هر حشيشی برای اثبات مدعای خود دست می زند و البته که چنين روشی کار يک محقق نيست.
گنجی در مورد جنگ به هيچيک ازگفته های فرماندهان ارتش منتشره در جرايد روز کشور که تا ۲۵ خرداد ۶۰ آزاد بودند از بنی صدر حرف بزنند استناد نمی کند. برای مثال، مرحوم تيمسار فلاحی در همان ۲۵ خرداد و در اوج مخالفت با بنی صدر مصاحبه می کند و از خدمات بنی صدر به ارتش تقديير می نمايد و می افزايد که حدود ۵۰ در صد اراضی اشغال شده در زمان فرماندهی کل قوای بنی صدر آزاد شده است. من شخصا احتمال می دهم توطئه کشتن سران ارتش با انفجار هواپيما در منظريه تهران به علت اين مصاحبه شجاعانه در دفاع از بنی صدر و...بوده است.(۱۱) چرا گنجی اين سوی ماجرا را نمی بيند و کلمه ای به نقل از ارتشيان بر زبان نمی آورد؟ چرا به گفته های فرماندهان جنگ رجوع نمی کند ولی گفته های پاسدارانی مانند آقای رفيقدوست را بدون ذره ای شک، حقيقت می شمارد؟
۳- رابطه بنی صدر و مجاهدين
آقای گنجی در قسمت هفتم مقاله دست به تحريف باورنکردنی ديگری می زند که تا حدودی هويدای اهداف خاص او از اين نوشته است، يعنی اثبات وحدت و يا ائتلاف مجاهدين با بنی صدر. وی در مورد حادثه دانشگاه در ۱۴ اسفند ۵۹ می گويد:
" در ۱۴ اسفند ۵۹ در دانشگاه تهران به مناسبت سالگرد درگذشت دکتر محمد مصدق و ملی شدن صنعت نفت مراسمی با سخنرانی بنی صدر برگزار گرديد که با درگيری شديد طرفين روبرو شد. شعار اصلی مجاهدين در ۱۴ اسفند ۵۹ ،"خلع يد از حزب انحصارطلب حاکم" بود. در روزی که برای بزرگداشت مصدق (که از صنعت نفت خلع يد کرد)، چنين تشبيه هايی نشان دهنده ی سمت و سوی حوادث بعدی است. در درگيريهای آن روز ۴ تن کشته و تعداد زيادی مجروح شدند. بنی صدر در پشت تريبون اعلام کرد کميته و سپاه عامل اين آشوبند. مخالفان او هم متقابلا شعار می دادند: "ابولحسن پينوشه، ايران شيلی نمی شه".
اين عبارات آقای گنجی حقيقتا شگفت انگيز است، آنهم در دورانی که ماهيت تاريخی چماقداری که پديده ای وابسته به مقام ولايت فقيه است بر همگان روشن شده است. شايد از آن روست که وی نمی خواهد اشاره ای به تاريخچه بنيادگرايی، خشونت گرايی، چماق کشی و حمله به متينگ ها از سوی امت حزب الله ارائه دهد، و کوشش دارد تا با قلب اين سانسور خواننده را به بادی غفلت سوق دهد. در چشم هر ناظر بی طرف آشکار است که صرفنظر از درگيری بنی صدر با جناح استبداد و صرفنظر از حق يا ناحق بودن هر يک از طرفين، واقع اين بود که رئيس جمهور يک مملکت در يک سخنرانی/متينگ مورد تهاجم گروههای چماقداری می شود که در همان سخنرانی با دستور و اعلام رئيس جمهور بازهم صرفنظر از درست يا نادرست خواندن اين اعلام، آشکار می شود که سازماندهی شده بوده اند. آنجا بود که اتفاقا به خوبی معلوم شد ماهيت چماقداری ريشه در کدام مشرب سياسی دارد. ليکن آقای گنجی به جای اشاره به تهاجم چماقداران (که باز معلوم نيست نقش خود او در آن ايام چه بوده است) تنها از درگيری طرفين ياد می کند. گويی اينکه صحنه دوئل بوده که هر دو طرف با آگاهی از يک نبرد و خون و خونريزی قرار بر درگيری می گذارند. به علاوه:
اولاً آقای گنجی سندی برای اين مطلب خود ارائه نداده است و هيچ نگفته است که چماقدارانی که از اعضای نهادهای انقلابی بودند، به چه دليل به مراسم سخنرانی رئيس جمهور حمله کردند؟ چرا پليسی که دولت آقای رجايی فرستاده بود، باطوم هايشان را قبلا کلانتريهای مربوطه از آنها گرفته بودند و در جريان حمله چماقداران، تنها نقش تماشاگر را بازی کردند؟ آقای گنجی، نه برای ادعای خود مدرکی ارائه می دهد و نه اين سوالات اساسی را مطرح می کند.
ثانيا اين ادعا که چهار نفر در جريان اين برخوردها کشته شدند کذب محض است. در تحقيقات قوه قضاييه همين رژيم، که بعدها، تحت عنوان "غائله چهارده اسفند" در هزار صفحه منتشر شد، کوچکترين اشاره ای به کشته شدن چهار نفر نيست. گفتنی است اين دروغ همان روز از طريق اطلاعيه ای مشکوک در صفحه اول "روزنامه جمهوری اسلامی شماره ۵۱۲ تحت عنوان "درخواست ستاد بزرگداشت از مردم برای تعيين هويت جنازه ها" منتشر شد، و در زير آن نوشته شده بود که جنازه سه شهيد مجول الهويه حادثه پنجشنبه دانشگاه تهران به پزشک قانونی منتقل شده است. اين خبر همان زمان از طريق روزنامه های ديگر تکذيب شد: اطلاعات شنبه ۱۶ اسفند، خبر را تکذيب و گزارش کرد: "در مورد کشته شدن ۴ نفر در جريان درگيری های عصر پريروز در دانشگاه تهران عصر که متحصنين کتابخانه مرکزی دانشگاه در بيانيه خود اعلام کرده اند از مراکز انتظامی سپاه پاسداران کميته مرکزی کلانتريهای مرکزو بخش ۷ تهران و همچنين از پزشکی قانونی سئوال شد ولی همه اين مراکز از وجود کشته شدگان درگيريهای پريروز اظهار بی اطلاعی کردند..."(۱۲)
اطلاعات در شماره يکشنبه ۱۷ اسفند ۵۹ هم خبر را تکذيب و تحت عنوان"در پزشکی قانونی تهران جنازه ای از شهدای وقايع دانشگاه وجود ندارد" آورده است: "امروز صبح (يکشنبه) خبرنگار ما از پزشکی قانونی گزارش داد که دکتر ملک نيازی سرپرست پزشکی قانونی ضمن رد اين خبر در گفتگوئی با خبرنگار ما اظها داشت: از روز پنجشنبه۱۴/۱۲/۵۹ تا کنون هيچ جنازه ای که مربوط به حادثه دانشگاه باشد به اينجا نياورده اند... خبرنگار ما در گزارش خود اضافه می کند من خود شخصاً از سالن تشريح پزشکی قانونی بازديد بعمل آوردم و هيچ جنازه ای که مربوط به حادثه دانشگاه باشد در سردخانه پزشکی قانونی نبود."(۱۳)
روزنامه انقلاب اسلامی هم در پی تحقيق بر آمد و مشروح تحقيقات خود را در مورد اين خبر در صفحه ۲ ، پنجشنبه ۲۱ اسفند ، شماره ۴۹۶ آورد: "پس از تحقيق از سوی معاون دادسرای عمومی تهران آقای علی قاسمی نراقی تکذيب شد و اعلام کرد که سه جنازه ذکر شده مربوط به دانشگاه نبوده و دو نفر آنها در تصادف جاده کرج کشته شده بودند که اين دو جنازه به صاحبانشان تحويل داده شده است و يک جنازه ديگر که در سردخانه است که به علت ناشناس بودن اين سه جنازه قبل از شناسائی موجب اين خبر دروغ شده است. "
آقای گنجی با يک خبر دروغ که دروغ بودن آن در جرايد روز کشور و به وسيلۀ مسنولين مختلف امر تکذيب شده است و هيچيک از مراکز قضائی اعم از دادگستری، انقلاب ، کميته ها، سپاه پاسدارن، شهربانی آن را تاييد نکرده است و در اين مورد پرونده ای تشکيل نشده است و کسی از زعمای جمهوری اسلامی هم مدعی چنين امری نبوده اند، تنها بر سستی مدعيات خويش اصرار دارد. ديگر اينکه اگر واقعا چهار نفر در جريان حمله چماقداران به هواداران رئيس جمهور کشته شده بودند، مراسم خاکسپاری آنها کی انجام شد؟ مگر آن کشته ها نيز مانند کشته شدگان حوادث اخير بودند که خانوادهايشان تهديد شوند که کوچکترين مراسمی را به پا ندارند؟ آقای گنجی، چرا دروغی را تکرار می کنيد که در همان زمان دروغ بودنش بر همگان معلوم شده بود؟ آيا از کسی که دهها کتاب و سند را با حوصله کاويده است تا کوچکترين نقطه ضعفی از اولين رئيس جمهور بيابد درست نيست انتظار داشته باشيم اندکی هم در حول و حوش يک خبر کذب از يک روزنامه وارسی کند؟ يا آنکه هدف ديگری در سر بوده است؟
۴-جريان امان نامه به مجاهدين
گنجی در هشتمين قسمت، به منظور انتقاد از بنی صدر، به سخنان آقای رفسنجانی راجع به وی استناد می کند. اما به علت اصل دانستن قدرت، چه بسا متوجه نيست که کمی دقت در نوع انتقادات آقای رفسنجانی از بنی صدر، در حقيقت، فقط می تواند نشان دهنده وجود باورهای مردم سالار، آزاديخواه و ملی نزد بنی صدر باشد نه خلاف آن. خوب است که خوانندگان خود اين انتقاد را به نقل از مقاله گنجی بخوانند و قضاوت کنند:
"امام فکر می کردند می توانند بنی صدر را اصلاح کنند، به ما می گفتند شما سعی کنيد با او کار کنيد. امام مدتی روی اين مسئله کار کردند. دنبال اين بودند که نگذارند مسئله به اينجا برسد. در عمل، ما در ميدان درگير بوديم و امام اين درگيری را نداشتند و عمده ی کار عملی ايشان در حد پيغام دادن به بنی صدر بود که مثلاً منافقين و اعضای جبهه ملی در اطراف شما نباشند و مصدق را اينقدر بزرگ نکن و سعی کن اسلام، محور کار باشد. حرفهای امام به بنی صدر مبنايی بود. حتماً چيزهايی هم بود که به ما نمی گفتند. دلشان نمی خواست درگيریهای ما را تيز کنند و به ما حربه بدهند...قانع کردن امام برای ما مهم بود که خودشان به تدريج قانع شدند. متن ميثاقها را ديدند و اظهارات بنی صدر را شنيدند. دستور داده بودند منافقين از اطرافش بروند که قبول نکرده بود. دستور داده بود مصدق را اين قدر بزرگ نکن که قبول نکرده بود."
فراز فوق آشکارا داد می زند که آقای خمينی قصد داشته که با دست بنی صدر به قلع و قمع مصدقی ها و مجاهدين بپردازد. البته چند بار پيغام شفاهی داده بود که اينها را از خود دور کند. البته اينکه حالا آقای گنجی آورده است مهم است و نشان می دهد که خودشان هم در اين خط بوده و هستند.
در همين قسمت آقای گنجی از قول دوستان و همکاران خويش در سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی می آورد:
"سازمان مجاهدين خلق در ۲۵/۲/ ۱۳۵۹، طی نامه ای به «رياست جمهوری...فرمانده ی کل قوا...عالی ترين مقام رسمی کشور»، به سخنان آيت الله خمينی پاسخ می گويد. در همين نامه از ضرورت مسلح بودن مردم (يعنی سازمان هايی چون سازمان خودشان) در برابر تهاجمات خارجی دفاع می کنند. به مبانی فقهی در اختيار داشتن سلاح اشاره می کنند، خطرات خلع سلاح عمومی را با اشاره ی به داستان مشروطه گوشزد می کنند، از آمادگی خود برای مقابله ی با سگ های زنجيری امپرياليسم سخن می گويند. در پايان، خطاب به "آقای رئيسجمهور و فرمانده کل قوا" می گويند، تحويل سلاح ها مشروط بر آن است که شما به عنوان عالی ترين مقام رسمی، اجرای قانون را عملاً تضمين و اعلام نماييد. وقتی از بنی صدر در اين خصوص در مصاحبه ی مطبوعاتی سئوال می شود، او می گويد قادر به تضمين دادن نيست. نتيجه ی ضروری اين سخن، اين بود که سلاح ها را نگاهداريد، برای اين که من نمی توانم قانون را اجرا کنم."
آقای گنجی شما بايد بگوئيد آيا آقای بنی صدر قادر بود و او را می گذاشتند که قانون را اجرا کند؟! بنی صدر صريح به آقای خمينی گفت: شما نمی خواهيد من آنها را برانم بلکه می خواهيد جواز قتل آنها را از من بگيريد. من دست به يک چنين کاری نمی زنم.
آقای گنجی اگر اين سخنان من به مذاقتان خوش نمی آيد و نمی پسنديد، می توانيد به بخشی از نامه آقای بهزاد نبوی مورخ ۵/۱۲/۱۳۷۱، در اين مورد توجه کنيد. وی در نامه خود جهت يادآوری اقدامات سازمان متبوع خويش به آقای هاشمی رفسنجانی رئيس جمهور وقت می گويد: "بلافاصله پس از آزادی از زندان و هم زمان با پيروزی انقلاب، «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی» را تأسيس کرديم. نقش سازمان مذکور در مبارزه با حرکتهای تجزيه طلبانه در کردستان و سيستان و بلوچستان در اوايل انقلاب، مبارزه بی امان با منافقين، ليبرالها، بنی صدر، گروههای ضد انقلاب چپ و راست، مارکسيست و سلطنت طلب، همکاری در جهت افشاء و خنثی سازی توطئه کودتای نوژه و... حداقل بر جنابعالی پوشيده نيست.» (۱۴) و صد البته پيش بينی بنی صدر نه فقط در مورد اعدامهای هزاران نفر بعد از کودتای خرداد شصت راست درآمد، بلکه به نحو وحشيانه تری، هفت سال بعد، با کشتار نزديک به چهار هزار زندانی که دوران محکوميت خود را می گذراندند، بار ديگر تحقق پيدا کرد و چه بسا شما و هم فکرانتان آن روز برای آن کف زده باشيد. البته حالا می گوييد که از خبر قتل عام، به اين علت که در ترکيه بوديد، مطلع نشده بوديد. واقعا که شما در فريب مردم حد نگاه نمی داريد. آقای گنجی! خبر قتل عام، اول از طريق آقای منتظری، در تماس با بنی صدر، در خارج منتشر شد و بعد هم که نامه معروف آقای منتظری به آقای خمينی را در رابطه با شکنجه ها، تجاوزات جنسی و کشتارها، بنی صدر در مطبوعات غرب و ترکيه منتشر کرد و خبر اول بسياری از روزنامه ها بود. حال شما می گوييد که به عنوان مسئول فرهنگی سفارتی که تحت مديريت منوچهر متکی به عنوان سفير، ترورها در ترکيه را سازمان می داده است از اين افشاگری ها مطلع نشديد؟! لطفا کمی هوش برای مخاطبان خود قائل باشيد.
پس معلوم می شود که توقع داشتيد که بنی صدر هم به دروغ مثل آقای خمينی که به سران ارتش (۱۵) و خسرو قشقائی امان نامه داد و بعد هم همه را اعدام کرد، فريب روحانيت قدرتمدار را بخورد و به آنها تضمين و امان نامه بدهد و وقتی آنها اسلحه ها را تحويل دادند يکجا همه آنها را به نام بنی صدر قتل عام کنند.
[ادامه مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]