در باب اهميت آن يک نصفه اتوبوس اسلامگريز، محمود فرجامی، تهران ريويو
چندی پيش خبر رسيد که گروهی از نوکيشان مسيحی در مشهد دستگير شدهاند. از قرار اخبار (۱) گروهی از نوکيشان مسيحی که قبلا مسلمان بودهاند خواستهاند سوار اتوبوسی عازم بجنورد شوند تا با نوهمکيشانشان، يعنی کسانی که سابقا مسلما و به تازگی مسيحی شدهاند ديدار کنند که توسط وزارت اطلاعات دستگير میشوند. به قرار همان اخبار جز دوتن، بقيه پس از سپردن تعهد رسمی به مسلمانی، آزاد میشوند
از کنار چنين اخباری به آسانی نمیتوان گذشت؛ نه از آن جهت که تعداد نصف اتوبوس از تعداد مسلمين به تعداد مسيحيان اضافه شده – والبته بعدا با تدبير سربازان گمنام و پرکار امام غايب، مجددا نصف اتوبوس مسلمان سابق، بجز يکی دو صندلی، به سرجای اول پرتاب شدهاند- بلکه از آن جهت که کيفيت بعضی خبرها چنان نادر و شاذ است که میتوان کميت را موقتا ناديده گرفت و آن را به عنوان نوک کوه يخی که از آب بيرون زده محسوب کرد.
درباره اين "کيفيت" بيشتر توضيح بدهم: اهميت به وقوع پيوستن يک رويداد اجتماعی صرفا به تعداد آدمهايی که آن را میسازند و در تحليلهای "کمّی" به حساب میآيند نيست و حتی اگر صرفا بخواهيم بر روی تعداد و کميت هم بحث کنيم، بايد شرايط وقوع آن رويداد و اينکه شرکت در آن چه هزينههايی دارد را در نظر گرفت.
مثلا اگر عدهای با هويت معلوم بر روی اينترنت در کلوب هواداران يک بازی کامپيوتری عضو شوند، نمیتوان از تعداد اعضای چنين کلوپی به کميتی ورای آن رسيد. عدد معلوم است و میتوان آن را تحليل کرد يا در آمارهای مرتبط به حساب آورد اما نمیتوان از آن همان نتايجی را استخراج کرد که کلوب مشابهی در اينترنت متلعق به همجنسگرايان باشد چرا که اکنون هزينه "اعلام همجنسگرا بودن" در کشوری مانند ايران چنان سنگين است که طبيعیست از هر هزاران ايرانی همجنسگرايی که دسترسی به اينترنت دارند يکی حاضر به اعلام آن باشد. در نظرسنجیها و آمارگيرهای معتبر هميشه اين مساله را که حساسيت جامعه آماری نسبت به موضوع پرسشنامه چيست را درنظر میگيرند.
اينکه در مذهبیترين شهر ايران دهها نفر سابقا مسلمان با علم به اينکه شرعا خروج رسمی از اين دين شريف، مجازات مرگ را به دنبال خواهد داشت شروع به ارتباطگيری با يکديگر و سپس با ساير استانها کنند و بعد حتی قرار و مدار سفر و ديدار با هم بگذارند از مواردیست که کيفيت وقوع آن به شدت بر کميتش اثر میگذارد. بسياری از آنها جوانانی بودهاند باليده در نظام اسلامی که از سال اول دبستان تا پايان دانشگاه به کودکان علوم اسلامی میآموزد و رسانههايش بی وقفه به تبليغ و ارشاد و هدايت مشغولند. افزون بر اينها صدها ميليارد تومان هر ساله به طور رسمی از بودجه کشور صرف تبليغات اسلامی و شيعی میشود. مهمتر، برخورد بسيار تعصبآميز جامعهی مسلمانان با از دينخارج شدگان است که از بگير و ببندهای رسمی و مهدور الدم بودن تا نجس شمرده شدن و طرد از خانواده و طلاق اتوماتيک را در برمیگيرد. (به مصداق آيه شريفه لااکراه فیالدين قد تبين الرشد من الغی(۲))
و بازطبق آموزههای اسلامی، آدم از دين خارج شده حتی اگر به دين ديگری از اديان به رسميت شناخته شده وارد شده باشد مرتد و ملعون ابدی است(ان الدين عندالله الاسلام) پس اگر اين دنيا گير دينداران راستين نيفتد در آن دنيا به آتش دوزخ ابدی گرفتار خواهد شد که طبعا چنين اعتقادی باعث وحشت درونی هر مسلمانی میشود که هوايی شده باشد. با در نظر گرفتن چنين شرايطی است که میتوان به اهميت آن يک اتوبوس نومسيحی مشهدی و بجنوردی که تا اين حد در اعلان تغيير دينشان پيش رفته بودند پی برد.
اين تنها شاهد اسلامگريزی تازهای که در ايران پا گرفته و به سرعت در حال رشد است نيست. پرداختن به چنين خبرهايی از آن اهميت دارد که به ندرت به بيرون درز میکند و حتی نظام اسلامی هم که دائما در پی کشف و برساختن مصاديق "دشمن" است از بزرگنمايی و بلکه واقعنمايی اين يک مورد سخت ابا دارد و آن را مصداق تف سربالا میداند. داستان اينکه "عدهای از افراد موسوم به سبزها با حجاب بد و با کفش به نماز جمعه هاشمی رفتند" و "اکبر گنجی منکر وجود مقدس امام زمان ارواحنا له الفدا گرديد" حرفیاست و تصديق اينکه عدهای مسلمانزاده رسما منکر اعتقاد به تشيع، اسلام يا بعضا هر دين ديگری هستند، سخنی. بماند که همان چند ثانيه انکار وجود مقدس غايب از سوی اکبر گنجی هم که توفيق حضور در سيمای اسلامی را يافت به سختی اعتراض متوليان رسمی "جمهوری اسلامی" را برانگيخت. (۳)
روشن است که در چنين اوضاعی آمارهای رسمی در اينباره مجال انتشار نمیبايند – اصولا اگر مجاز به وقوع باشند. گهگاهی اگر خبری مبنی بر عدم پايبندی جوانان به خواندن نماز يا حتی تمايل افکار عمومی بر ايجاد ارتباط مجدد با آمريکا باشد، نظير آنچه برای «موسسه نظرسنجی آينده» رخ داد، توقيف و زندان را برای موسسات و افراد دستندکار به دنبال دارد، چه رسد به پرسش و پاسخ درباره اصل دين و اعتقاد به خدا. از اينرو چارهای نيست جز توسل به نظرسنجیهای محرمانه و خصوصی محدود. در يک نظرسنجی خصوصی در ميان جمع دوستان دريافتم از ميان بيست نفر از آنها که همگی مسلمان-شيعهزاده هستند و بيشتر آنها در سنين بين ۱۷ تا ۲۳ سالگی با تعاريف رايج در جامعه "مذهبی" محسوب میشدهاند، "اکنون" فقط سه چهار نفر از آنها چنان معتقداتی دارند که میتوان آنها را در دايرهی دينداری با تعاريف مرسوم گنجاند.
نتايج نظرسنجیهای محرمانهی بزرگتر هم گاهی به بيرون درز میکند، البته همچنان غيررسمی. ياسر ميردامادی، يکی از دينپژوهان ايرانی که سابقه تحصيل و تدريس در حوزه علميه هم دارد، در وبلاگش درباره نتايج طرح پژوهشی يکی از اساتيد حقوق و جامعهشناسی در دانشگاههای ايران که به گفته او درباره سنجش دينداری جوانان تحقيق میکند و با همکارنش در سه شهر تهران قم و قزوين بر روی گروهی از جوانان طرحی پيمايشی اجرا کردهاند مینويسد:
نکتهی جالب اول در اين طرح پيمايشی، آمار پايين جوانانی است که به طور کامل با همهی انواع دينداری وداع کردهاند. اما از اين کمتر آمار کسانی است که علاوه بر وداع با همهی انواع دينداری، به گونهای دينستيزی گرايش پيدا کردهاند. گروه اخير گرچه در ساليان اخير رشد داشتهاند، اما همچنان در اقليت به سر میبرند. (۴)
اگر فرض بر آن باشد که نتيجه آن آمارگيری به همين نحو باشد که ميردامادی به طور خلاصه در وبلاگ خود آورده دو نکته مهم در آن قابل توجه است که معمولا در اينگونه نتيجهگيریها از قلم میافتد:
اولا پرسيدن پرسشی بسيار حياتی نظير آنکه "آيا شما به اسلام يا خدا اعتقاد داريد" و از آن خطرناکتر درباره اسلامستيزی، در حاليکه يک طرف پاسخ میتواند شديدا برای پاسخ دهنده دردسرزا باشد از جنسیست که نمیتواند با پاسخهای سوی ديگر در دو کفه يک ترازو گنجانده شود، بماند اينکه در کشوری مثل ايران، بيشتر مردم آمارگير ناشناس را به چشم جاسوس نهاد امنيتی نگاه میکنند که بايد با چند پاسخ سرسری و "مطلوب" دست به سرش کرد حتی اگر موضوع راجع به سريالهای شبانه تلويزيون دولتی باشد.
ثانيا اين مساله که "سرعت" و "شتاب" وداع با دينداری چقدر است از قلم افتاده است. برای روشنتر شدن بحث فرض کنيم تنها دو درصد از جمعيت کنونی بر روی نمودار جزو دينناباوران باشند که در مقابل نود و چند درصد طرف مقابل چندان به چشم نيايند اما اگر بدانيم ده سال پيش همين دو درصد، نيم درصد بودهاند آنگاه میتوان به اين صورت به مساله نگاه کرد که فقط در طول ده سال، جمعيت يک گروه چهار برابر شده است. چنين تصاعدی میتواند يک نمودار را با شيب ثابتی رشد دهد (شبيه «سرعت» در معادله حرکت). به زبان بسيار ساده؛ کاملا محتمل است متغيری که در طول ده سال گذشته چهار برابر شده است به همين رشد ادامه داده و در ده سال بعدی باز هم چهار برابر شود. به اين ترتيب همين دو درصد ناچيز کنونی در ده سال آينده به ۸ درصد می رسد. «شتاب» روند سرعت خود سرعت است که اگر آن را هم در نظر بگيريم (مثلا اگر بدانيم در طول بيست سال تا ده سال گذشته فقط يک دهم درصد به جمعيت آماری دينناباوران اضافه شده بوده اما در طول اين ده سال چهار برابر رشد داشته) گذشت زمان تاثير بسيار بيشتری در بزرگی نتيجه خواهد داشت. البته آمارهای مربوط به جوامع انسانی معمولا به اين ترتيب منظم نيستند، اما سرعت و شتاب رشد درونگروهی يک جمعيت آماری را هم نمیتوان ناديده گرفت.
اين جمعيت هر ميزان رشدی که داشته باشد، با در نظر گرفتن همان نکتهی "کيفی"ای که در ابتدای نوشته آمد، تا همينجای کار برای مسلمانان غيور ناپذيرفتنیاست.
حکومت و اندک طرفدارانش مثل هميشه هر پديدهای را با توسل به "دشمن" حل میکنند. قشريون سنتی يا آن را به گردن "اينها" میاندازند که با رفتارهای نادرستشان "جوونای مردم رو از دين و پيغمبر هم برگردوندند" يا دليل آن را پيروی از هوا و هوسها توسط عدهای میدانند که اسلام را مزاحمی بر سر راه خود میديدهاند- (گويی هزينه ارتداد از دين آنقدر ارزان بوده که برای طرف مثلا نمیصرفيده هم مسلمان باشد و هم شراب بخورد پس تصميم گرفته مجازات «تازيانه» را به تنبيه «اعدام» بدل کند!)
عدهای دانشگاه ديده و فرنگرفته همان حرفها را با رنگ و لعاب جذابتری تکرار میکنند. وقتی در پس ذهن اين انگاره باشد که "اين بهترين دين برای همه آدمها در همه زمانها و مکانهاست" سخت است قبول کردن اينکه عدهای آدم عاقل و بالغ ممکن است بدون آنکه مرتکب اشتباه بزرگی شده باشند از آن رو برگردانند. نامسلمانی نامسلمانزادهها را میتوان با توسل به اينکه از اين شهد شيرين ننوشيدهاند و ذهنشان پر از پيشداوری منفی نسبت به اين دين رحمانی است و با چاشنی تکراری چند شعر از مولوی و عطار و باباطاهر رفع و رجوع کرد اما نامسلمان شدن نامسلمانها را چطور؟! پس اين بار لشکری از اصطلاحات فنی دانشگاهی، بیربط و باربط به کمک میآيند تا تفسيری کژ و کوژ از آن بدهند. ترجيع بند همه همانست که هميشه هست: "درک نادرست و ناکافی از اسلام باعث رويگردانی از آن شده است". گه گاهی البته نوآوری کرده و چيزی به اين گنجينه توجيهات میافزايند: موج اتهايسم تازه يک "مد جهانی" است که به عَلمداری کسانی مثل ريچارد داوکينز راهافتاده و طبعا کسانی که به دنبال جلب توجه هستند يا از فرط نفرت از جمهوری اسلامی ناآگاهانه جذب دينستيزی شدهاند به دنبال آن راه افتادهاند اما ديری نخواهد گذشت که اين ماجرا هم به سرنوشت ساير مدهای فلسفی مثل مارکسيسم و اگزيستانسياليسم دچار خواهد شد.
موج تازهی اتهايسم جهانی که به جای ايدئولوژیهای مبتنی بر طبقه يا مکتبهای فلسفی وجودی، بر نظريه تکامل (فرگشت، داروين) تکيه دارد البته چند ساليست با قدرت در جهان گسترش يافته و در ايران هم طرفداران سرسختی عموما بين دانشگاهيان دارد چنان که يکی از بهترين و فعالترين سايتهای مربوط به پروفسور داوکينز بر روی وب، (http://rdawkins.com/)به زبان فارسی است که درآن نه فقط مقالات بلکه ويدئوهای زيرنويس شده فارسی هم در اختيار علاقهمندان است. حتی ترجمهی خوبی از کتابهای او در زمينه دين و باور به خدا که طبيعتا در ايران بخت اخذ مجوز برای چاپ ندارند (مثل پندارخدا) هم برای دانلود رايگان در دسترس است که همه اينها نشان از اعتقاد و عزم جزم عدهای برای ترويج خداناباوری فرگشتی در ايران دارد. اما موج تازهی اسلامگريزی که دهسالیست در ايران پا گرفته بزرگتر از آن است که به فرگشت و فرگشتيان يا نفرت از جمهوری اسلامی و زعمايش محدود شود.
روشن است که عدد مسلمين در ايران چنان زياد است که دينناباوران در مقابل آنها جز درصد کوچکی را تشکيل نمی دهند. در شرق دور هم که تغيير دين از اديانی نظير بودا و هندو بند و بستی آنچنانی به دنبال ندارد هيچگاه عدهی از دين خارج شدگان چنان نبوده و نيست که آن جمعيت هزار و چند صد ميليون نفری را دچار پريشانی سازد چه رسد به جامعهای که نه فقط همانند همه جوامع مذهبی، دين در آن با سنت پيوند خورده و زندگی بدون آن سخت است که حتی بر والدين واجب میشود فرزند مرتد را به اشد مجازات برسانند. چنين شرايط فکری و روانیای، به علاوه مصادره تقريبا تمام مناصب قضايی و نظامی و انتظامی و اقتصادی و حقوقی کشور ايران توسط دينداران (به شرط آنکه به شيوه سهل و ناممتنع هميشگی ادعا نشود که بدکاران "به نام مسلمانی" بدکاری میکنند و در واقع هيچ اعتقادی به دين و خدا و مذهب ندارند -- چيزی در همان مايهی تماشاگر و تماشاگر نما، روحانی و روحانینما) جايی برای هيچگونه نگرانی از جانب اقليتی که نه اعتقاداتش را موروثی میکند، نه با نامعتقدانش به جنگ و مرافعه برمیخيزد و نه مطلقا توان آن را دارد، نمیگذارد.
با اين حال نگرانی از اين موج چنان است که نه فقط حکومت و قشريون مذهبی، که بيشتر روشنفکران دينمدار را هم نگران کرده است. از گروه اخير آن عده که عمدتا دانشگاه رفته و ساکن کشورهای غربی هستند، به مدد آزادی بيان بلاد کفر، بخت آن را دارند که واکنشهای خود را عليه اين جريان منتشر و رسانهای کنند. اين نوشته نخستين بخش از سلسله يادداشتهايی در نقد اين گروه است از منظری نو و غيرنخبهگرا: سکولارهای بدنه، يا نصفه اتوبوسیها!
-------------------
پانويس
۱ - بازداشت جمعی از مسيحيان در مشهد؛ دويچه ووله
۲- آيتالله حائری شيرازی يکی از اساتيد اخلاق حوزه علميه قم در مصاحبه با پايگاه حوزه، تفسيری مدنی از اين آيهی مکی بدست میدهد: «نگاهی به آيه بکنيد «لا اکراه فیالدين قد تبين الرشد من الغی» ، «قد تبين الرشد من الغی» يعنی اختلافشان بديهی است. تبيين ما پرده بردار همه اين چيزهايی که مجهول اولند میشوند معلوم اول. بعد در همين جا میگويد میدانی «راه رشد» چيست؟ «راه غیّ» چيست؟ غی يعنی من انسان غی هستم، رشد يعنی جنگ با اين من لااکراه فی الدين. پس انبيا میجنگيدند برای چه؟ اگر لااکراه اينها میخواستند مردم را به غی اکراه کنند انبيا میجنگيدند با اينها که اکراه را بر دارند اينها را به حد لااکراه برسانند...»
البته عدهای معتقدند که استاد اخلاق مذکور قرائت خشن و نادرستی از اين آيهی مکی (يعنی در زمانی که هنوز مسلمانها قدرت نگرفته بودند) بدست میدهد و آيه مذکور بر معنای ديگری دلالت در مايههای به رسميت شناختن آزادیهای دينی دلالت دارد. خواننده خود میتواند عملکرد مسلمانها از ابتدای مهاجرت پيامبر اسلام به مدينه که به درستی مبدا تاريخ مسلمانها شده را تا اکنون بررسی، و قضاوت کند کدام قرائت به واقع نزديکتر است.
۳- روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۶ ديماه ۱۳۸۸. جالب اينجاست که همين روزنامه از معدود رسانهها و بلکه تنها رسانه رسمی ايران در سالهای اخير بوده است که رسما تقدس مسجد جمکران را زير سوال برد و چاه امام زمان و ساير ابزارهای تقدس آن جا را خرافات دانست.
۴- دربارهی فردگرايی دينی، ياسر ميردامادی