جمعه 23 مهر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آقای دوستدار، شما چرا؟ علی کبيری

آرامش دوستدار درنامه سرگشاده ای خطاب به يورگن هابرماس به زبان آلمانی و بتاريخ سوم سپتامبر ۲۰۱۰ که اخيراً در نشريه اينترنتی گويا منتشرشده است، مطالبی را عنوان کرده است. با بيشتر مسائل مطروحه دراين نامه باآقای دوستدار، موافقم. بخصوص آنجائی که بدرستی به خطر سلطه دين براجتماع اشاره ميکند ويا آنجائی که انتلکتوئلهای ايرانی را بدون انديشه و هويت فرهنگی بومی مورد سرزنش قرارميدهد. با وصف اينها، دوستدار چنان عرصه را خالی يافته است که در چند جا از حمله به مردم نيز خودداری نميکند. موضوع نوشته حاضربررسی اين نقاط ضعف نوشته آقای دوستداراست.
دوستدار ميگويد: «... ما ايرانيان استعداد اين را داريم که مخاطب را به گونه‌ای جذب کنيم. بی‌تفاوت است [تفاوت نميکند] که وسيله‌اش تفاهم چاپلوسانه باشد يا جا زدن خود همچون حريفی بی‌هراس...» حال سئوال اينست که دادن صفت عام "چاپلوسی" به همه "ماايرانيان" شامل خود آقای دوستدار هم ميشود؟ درنتيجه از نظر استدلال منطقی، چون آقای دوستدار بنا به اظهار خودشان چاپلوس تشريف دارند، پس اظهاريه ايشان نيز چاپلوسانه بوده ولذا بقيه ايرانيان اشخاصی درست کردارند. اگر از نقطه نظر تجربی اظهار ايشان را بررسی کنيم، متوجه ميشويم که چه بسيار اشخاص چاپلوس در ميان ملل ديگر از قبيل ملل اروپائی و آمريکائی و آسيائی واقيانوسيه ای وجود دارند. حتی درکشور آلمان که ايشان ساکن آنجا هستند، اشخاص چاپلوس کم نيستند. مگر آنکه ايشان چشم و گوششان را به روی واقعيات اجتماعی آنجا بسته باشند. پس به چه دليلی آقای دوستدار ايرانيان را بعنوان اشخاصی چاپلوس و دورو به فردی ناآشنا به روابط اجتماعی و انسانی ما معرفی ميکند؟ هنگامی که اظهار ايشانرا با اظهار زنده ياد دهخدا مقايسه ميکنم، بخوبی متوجه ميشوم که کداميک به ميهن ومردم خود دلبستگی بيشتری دارند. شک نيست که دهخدا کارنامه درخشانی از مبارزات ضد استبدادی داشته و با صرف عمری در تهيه وتدوين لغتنامه، از احترام وجايگاه ويژه ای نزد ايرانيان برخوردار است. در اينجا لازم ميدانم توجه آقای دوستدار را به نامه رئيس اداره اطلاعات سفارت آمريکا درتهران به دهخدا و پاسخ آن زنده ياد، جلب کنم. البته متن مکاتبه های فوق درسايتهای اينترنتی قابل دسترسی ميباشند.
«« متن نامه رئيس اداره اطلاعات سفارت آمريکا :



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


۱۹ دی ۱۳۳۲
خيابان ايرانشهر، فيشرآباد، تهران

آقای محترم- صدای آمريکا در نظر دارد برنامه ای از زندگانی دانشمندان و سخنوران ايرانی، در بخش فارسی صدای آمريکا از نيويورک پخش نمايد. اين اداره جنابعالی را نيز برای معرفی به شنوندگان ايرانی برگزيده است. در صورتی که موافقت فرماييد، ممکن است کتباً يا شفاهاً نظر خودتان را اطلاع فرماييد تا برای مصاحبه با شما ترتيب لازم اتخاذ گردد.
ضمناً در نظر است که علاوه بر ذکر زندگانی و سوابق ادبی سرکار، قطعه ای نيز از جديدترين آثار منظوم يا منثور شما پخش گردد .
بديهی است صدای آمريکا ترجيح می دهد که قطعه انتخابی سرکار، جديد و قبلاً در مطبوعات ايران درج نگرديده باشد. چنانچه خودتان نيز برای تهيه اين برنامه جالب، نظری داشته باشيد، از پيشنهاد سرکار حسن استقبال به عمل خواهد آمد .

با تقديم احترامات فائقه
سی. ادوارد. ولز
رئيس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاسخ علی اکبر دهخدا:

جناب آقای سی. ادوارد. ولز، رئيس ادارۀ اطلاعات سفارت کبرای آمريکا

نامه مورخه ۱۹ ديماه ۱۳۳۲ جنابعالی رسيد، و از اينکه اين ناچيز را لايق شمرده ايد که در بخش فارسی صدای آمريکا از نيويورک، شرح حال مرا انتشار بدهيد متشکرم.
شرح حال من و امثال مرا در جرايد ايران و راديوهای ايران و بعضی از دول خارجه، مکرر گفته اند. اگر به انگليسی اين کار می شد، تا حدی مفيد بود؛ برای اينکه ممالک متحده آمريکا، عدٌه ای از مردم ايران را بشناسند. ولی به فارسی، تکرار مکرٌرات خواهد بود، و به عقيده من نتيجه ندارد..
و چون اجازه داده ايد که نظريات خود را در اين باره بگويم و اگر خوب بود حُسن استقبال خواهيد کرد، اين است که زحمت می دهم، بهتر اين است که اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا به زبان انگليسی، اشخاصی را که لايق می داند معرفی کند. و بهتر از آن اين است که در صدای آمريکا به زبان انگليسی برای مردم ممالک متحده شرح داده شود که در آسيا مملکتی به اسم ايران هست که خانه های قراء و قصبات آنجا، در، و صندوق های آنها قفل ندارد، و در آن خانه ها و صندوق ها طلا و جواهرات هم هست، و هر صبح مردم قريه، از زن و مرد به صحرا می روند و مشغول زراعت می شوند، و هيچ وقت نشده است وقتی که به خانه برگردند، چيزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد.
يا يک شتردار ايرانی که دو شتر دارد و جای او معلوم نيست که در کدام قسمت مملکت است، به بازار ايران می آيد و در ازای «پنج دلار» دو بار زعفران يا ابريشم برای صد فرسخ راه حمل می کند و نصف کرايه را در مبداء و نصف ديگر آن را در مقصد دريافت می دارد، و هميشه اين نوع مال التجاره ها سالم به مقصد می رسد.
و نيز دو تاجر ايرانی، صبح شفاهاً با يکديگر معامله می کنند و در حدود چند ميليون، و عصر خريدار که هنوز نه پول داده است و نه مبيع آن را گرفته است، چند صد هزار تومان ضرر می کند. معهذا هيچ وقت آن معامله را فسخ نمی کند و آن ضرر را متحمل می شود.
اينهاست که از اين گوشه آسيا شما می توانيد به ملت خودتان اطلاعات بدهيد، تا آنها بدانند در اينجا به طوری که انگليسی ها ايران را معرفی کرده اند، يک مشت آدمخوار زندگی نمی کنند، و از طرف ديگر به فارسی، به عقيده من خوب است که در صدای آمريکا، طرز آزادی ممالک متحده آمريکا را در جنگ های استقلال، به ايرانيان بياموزيد و بگوييد که چگونه توانسته ايد از دست استعمار خلاص شويد؟ و تشويق کنيد که واشنگتن ها و فرانکلن ها در ايران، برای حفظ استقلال از همان طرق بروند.
در خاتمه با تشکر از لطف شما احترامات خود را تقديم می دارد.

علی اکبر دهخدا »»

وجا دارد تا بازهم درجه احترام وی را نسبت به ميهن وهم ميهنان خود ودرجه نفرت و بيزاری وی رااز لجن پراکنی بيگانگان درمورد ايرانيان که در سايت زير آمده است، يادآوری کنم:

http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-509d87e01ff547ef9db18304181dcf49-fa.html

«« حاجی بابا. (اِخ ) (کتاب ...) در سال ۱۸۲۴ م . / ۱۲۳۹ هَ . ق . يعنی قريب بده سال پس از مراجعت آخری خود از ايران جيمز موريه کتابی به انگليسی در لندن منتشر ساخت به نام حوادث زندگانی حاجی بابای اصفهانی و چهار سال بعد از اين تاريخ جلد ديگری بشکل ذيل بر کتاب اولی خود تحت عنوان « حاجی بابا در انگلستان » انتشار داد. اين دو کتاب هر دو بشکل داستان است و ابداً جنبه ٔ تاريخی ندارد. جيمز موريه با تأليف اين دو داستان که در حقيقت يک کتاب بيش نيست بخيال خود خواسته است که آداب و اخلاق و طرز زندگانی اجتماعی و سياسی و عقايد قومی و تعبيرات زبانی و تعارفات معموله مردم ايران را بخوانندگان انگليسی زبان بفهماند اما انصاف اين است که مؤلف کتاب حاجی بابا بهمان درجه که مهارت در انشاء تأليف خود بکار برده بهمان درجه هم در تقرير معانی که تجسم آنها منظور او بوده است بی انصافی و غرض ورزی و بدنفسی بخرج داده است يعنی همه جا لحن استهزاء وطعن و انتقادهای نيش دار و بزرگ کردن معايب و زشت قلم دادن آدابی که او آنها را زشت ميپنداشته بر مزاج او غالب است بشکلی که اگر کسی قوم ايرانی را نشناخته و به احوال گذشته و فعلی آن آشنائی نداشته باشد با خواندن کتاب حاجی بابای موريه آن قوم را منحصراً مردمی خرافی و پست و دروغگو و متملق و ظالم و از همه جهت دور از آداب انسانيت و آئين تمدن خواهد شناخت و متصف بهيچ فضيلت و معرفتی نخواهددانست چنانکه بدبختانه همين تأثير نابجا را کتاب حاجی بابای موريه سالهای سال در ممالک انگليسی زبان داشته و از اين راه به نام و نشان ايران در خارج لطمه ٔبزرگی زده و مانع آن شده است که انگليسی زبانان دنياچنانکه شايسته بوده است بحقيقت حال و استعداد ذاتی و روحيه ٔ قوم ايرانی و ارزش واقعی آن پی ببرند بهمين نظر هم بعضی از سياستمداران انگليس در معامله ٔ با ايران در طی اين صد سال اخير مرتکب خبطهای سياسی چندی شده اند که بزيان ايشان نيز منتهی گرديده و پشيمانی بار آورده است . اين مسئله از بديهيات است که هر قوم خواه وحشی و نيمه متمدن باشد خواه متمدن همراه با فضائل و محاسن يک مقدار نيز آداب و عادات قومی و روايات و قصص ملی دارد که زاده ٔ طبع و محيط جغرافيائی و گذشته ٔ تاريخی و ادبی اوست و چون ملازم وجود آن قوم و از خصائص طبعی و متعلقات لاينفک آن محسوب ميشود قابل انطباق بر ملل ديگر و در خور اقتباس و تقليد نيست بلکه بسياری از آنها در نظر ساير اقوام غريب و عجيب و ناپسند و مضحک مينمايد اما چون جميع اقوام هر يک مبالغی از قبيل مراسم و آداب و افسانه و روايت دارند نهايت درجه بی انصافی و کوتاه بينی است اگر کسی جميع آداب و عادات قومی خود را مقبول و مستحسن بشمارد و ازآن کليه ٔ ملل ديگر جهان را زشت و ناپسند پنداشته به استهزاء و طعن و لعن در آنها زبان بگشايد. امروز هر کدام از ما با اينکه خود را بلند نظر و با انصاف بقلم می آوريم اگر بشنويم که قسمتی از مردم ولايت تبت در برخورد بيکديگر بعنوان تعارف و سلام عليک بينی های خود را بر يکديگر ميمالند تعجب ميکنيم و بی اختيار ميگوئيم که عجب عادت غريبی است در صورتی که شايد نزد همان مردم عادتی که ما در برخورد بيکديگر در دست دادن بهم داريم از جهت غرابت هيچ کمتر از بينی بهم ماليدن ايشان نباشد چنانکه بعضی از ايرانيان هم که يک قرن و نيم قبل اول بار به اروپا رفته و عادت دست دادن را در ميان اروپائيان ديده بودند دچار همين شگفتی شده و شرح آن را در سفرنامه های خود با کمال تعجب نوشته اند.
جيمز موريه در کتاب حاجی بابای خود گذشته از اينکه به هيچ يک از محاسن و فضائل قوم ايرانی اندک اشاره ای نکرده و بعمد از سر همه ٔ آنها گذشته است با يک نوع ريزه کاريهائی که همه حاکی از خبث طينت و غرض خاص او است هر جا مجال يافته است اين قبيل آداب و مراسم و عادات مردم ايران را با آب و تاب تمام شرح داده و به استهزاء آنها پرداخته است حتی در باره ٔ کسانی که بر او حق نعمت و سروری و آشنائی و رفاقت داشته و گاهی هم از جسارتها و بی ادبيها و فحشهای او در طی مصاحبت در آزار بوده و بروی خود نمی آورده اند، بگستاخی و ناسپاسی پرداخته و بکناياتی که ابلغ از تصريح است ايشان را در کتاب حاجی بابا تخطئه و مسخره کرده است از آن جمله است معامله ای که با ميرزا حاجی بابای افشار کرده و نام او را شايد به اين جهت که اسم حاجی بابا از جهت ترکيب لغوی بنظر او مضحک می آمده و يا بعلت اخلالی که موريه درکار محصلين ايرانی ميکرده و ايشان از جمله حاجی بابای افشار از او مظنون بوده و بين ايشان صفائی وجود نداشته است برروی کتاب خود گذاشته بهمين وجه با حاجی ميرزا ابوالحسن خان شيرازی ايلچی ايران که موريه در خدمت او به انگليس رفته و در رفتن و برگشتن از خوان نعمت و محبت و رفاقت او متنعم بوده تا آنجا که خود موريه در مقدمه ٔ سفرنامه ٔ اول خويش از او به احترام و سپاسگزاری ياد ميکند و ميگويد: «از جانب من بسی ناسپاسگزاری است اگر در اينجا مراتب امتنانی را که مديون همسفر خود ميرزا ابوالحسن خان ايلچی سابق ايران هستم بيان نکنم چه او در بسياری از موضوعاتی که مربوط به ايران بود اطلاعاتی بسيار بمن داده و در تحصيل زبان فارسی با همان سيره ٔ محبوب وسعه ٔ صدری که مخصوص اوست بمن مساعدت کرده » با اين حال تمام «کتاب حاجی بابا در انگليس » شرح سخريه آميز سفارت همين حاجی ميرزا ابوالحسن خان است به انگليس و در آن قسمت اين مؤلف ناسپاس هر چه خواسته و توانسته است از سفير ايران و حرکاتی که به او نسبت داده به استهزاء ياد کرده و از ساختن و پرداختن هيچ عيب و نقصی در اعمال و افعال او خودداری نکرده است و اين بی انصافی و غرض ورزی موريه چيزی بوده است که در همان ايام هم در ايران انعکاس زشت يافته و مردم اينجا را آزرده و رنجيده خاطر ساخته بوده است .»»
اينهاست تفاوت بين دلبستگی به ايران وايرانی از سوی دهخدا که عمری را برای اعتلای فرهنگ وادب ايران صرف کرده وآقای دکتر آرامش دوستدار که تنها حدود هشت سالی درايران به تدريس فلسفه اشتغال داشته است. اگر يک بيگانه مردم مارا به استهزاء گرفته ويا آنها را خوار وخفيف بنماياند، بايد به عقده های نهفته در لابلای وجدانيات نداشته اش نظری بيافکنيم. در مقابل، باآنکه حق داريم تا نسبت به نقاط ضعف هموطنانمان با زبان انتقادی سخن بگوئيم، معهذا حق نداريم تا درمقابل بيگانگان کوس رسوائی يکديگر را برسر هر کوی وبرزن جهان، به صدا درآوريم. که اين رسم انصاف ومروت نبوده وجز تخفيف خود ما، نتيجه رابه دست نميدهد.
باز در جائی ديگر از نامه بالا، مردم را در بوجود آوردن وضع حاضر مقصر قلمداد کرده و مينويسد: «... و يکی از فاجعه‌های بزرگ در اين سرزمين اين است که مردم آن خود چنين بلايی را بر سرشان آورده‌اند...» ولی آيا واقعيت چنين است که ايشان بيان ميکنند؟ چرا آقای دوستدار از سياستمداران دوآتشه ای همچون مهندس مهدی بازرگان، استاد دانشکده فنی ورهبر نهضت آزادی که با اتکاء به قوانين ترموديناميک ميخواست وجود خدا را اثبات کند و آقای دکتر سنجابی با آنهمه تبختر که در منصب رهبر جبهه ملی ايران بود و داريوش فروهر، رهبر حزب ملت ايران که سالها درعرصه سياست حضور داشت و جناب آقای دکتر بنی صدرمخترع اقتصاد توحيدی " در حقيقت مالک اصلی خداست/اين امانت بهرروزی نزد ماست" و دکتر يزدی محقق علمی بلند مرتبه و دستجات مسلحی چون مجاهدين خلق وچريکهای فدائی و حزب توده وغيره...اسمی نميبرند که از قبل از دکترين آقای خمينی مبنی بر ولايت فقيه و حکومت دستاربندان آگاه بودند ومردم ايران با اعتماد ودنباله روی از آنان، به قعر جهنم آخوندی فرو افتادند؟! آيا ملت ايران در بروی کارآوردن آخوندها مقصر بود؟ اينان با تجزيه وتحليلهای عجيب وغريب ومن درآوردی، بجای نشان دادن راه، مردم را به چاه ويل آخوندی انداختند وهنوز هم دست از سر آنها برنميدارند. هم اينها هستند که به عنوان روشنفکر نماها يا بقول شما انتلکتوئلهای بدون انديشه ايرانی، در هر گوشه ای از زندگی مردم وجود دارند ودر لحظه های بحرانی سر از لاک خود بيرون ميکنند تابا افکار وانديشه های کج وکوله شان راه رسيدن به جهنم را ميانبر زنند. به باورمن، فردی که در ارائه برهان برای به کرسی نشاندن افکار خود، دست به دامان سخنان وگفته های ديگران شود، جز روشنفکر نما نام ديگری نميتوان براو نهاد. من اين دست از افراد را روشنفکر نما يا روشنفکران بدلی مينامم.
در مقابل نسبت به موضعگيری شما هم در بوجود آوردن اين وضع، انتقاد دارم. جناب آقای دکتر دوستدار، شما که در آن هنگام درايران ودر متن حادثه حضور داشتيد، برای جلوگيری از افتادن مردم وکشور خودتان درآن مهلکه چه کرده ايد که اکنون از مردم ناآگاه ايران طلبکار شده ايد؟ آيا شما هم کتاب حکومت اسلامی خمينی را نخوانده بوديد و آيا اگر آن کتاب را نخوانده بوديد، بعداز افشاگری ومقاله مفصل وروشنگرانه زنده ياد دکتر مصطفی رحيمی در مورد آن کتاب که چند ماه قبل ازوقوع منجلاب در جرائد منتشر شده بود، بی اطلاع بوديد؟ درمورد سرمقاله مفصل روزنامه آيندگان در بررسی و اعلام خطر در مورد صدای پای ارتجاع، که با فشار خود من صورت گرفته و موجب ويرانی دفتر آن روزنامه شد، چه ميگوئيد؟ يک روشنفکر متعهد بايد که در شرائط بحرانی حتماً بپا خيزد وگرنه دم فروبستن وسالها خاموشی اختيارکردن و سپس کاسه و کوزه همه مصيبتهای پيش آمده را برسر مردم شکستن، شايسته وی نيست. پوزش ميخواهم که گرچه از علم فلسفه بهره چندانی ندارم، ولی من هم مانند ميليونها ايرانی که هست ونيستشان در اثروقوع اين منجلاب برباد رفته است، حق دارم تا اقلاً شکوائيه ای هر چند کوتاه، برعليه بانيان سر کارآوردن دستاربندان چپاولگر، مطرح کنم تا درآينده ديگران نگويند که ما فرق بين دوغ ودوشاب را متوجه نشده بوديم.

بااحترام
علی کبيری


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016