یکشنبه 25 مهر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نوعی از انديشه نوعی از نفرت، حميد فرخنده

حميد فرخنده
نامه آرامش دوستدار به يورگن هابرماس اوج امتناع از ديدن و تحمل ديگری است. نخبگان فکری ايران کاری سخت و راهی دشوار در پيش دارند و برای موفقيت چاره‌ای ندارند جز آن‌که دوستدار آرامش در عرصه برخورد آراء و انديشه‌ها باشند، چرا که با تلاطم و تنفر کار آسان نخواهد شد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


حميد فرخنده ـ ويژه خبرنامه گويا

[email protected]

نامه آقای آرامش دوستدار به يورگن هابرماس فيلسوف آلمانی، صرف نظر از شکل و محتوای قابل تـأمل آن، بار ديگر معضلی فرهنگی در ميان روشنفکران و نخبگان فکری سياسی ايران را آشکار کرد. معضل تداخل نقش کنشگران فکری سياسی و فرهنگی و عدم به رسميت شناختن يا رعايت استقلال نسبی حوزه های مختلف انديشه، سياست و هنر.

در جوامع آغازين و شَمنَی يک نفر در رأس قبيله هم نقش رهبر سياسی و نظامی و هم نقش رهبر مذهبی و هم حتی پزشک قبيله را بر عهده داشت. با رشد و توسعه جوامع اوليه بشری، پيچيده تر شدن سامان اجتماعی اجبارا جدايی نقش ها را بدنبال داشت. همانگونه که بشر در حوزه پزشکی از شَمَن، حکيم باشی و دکتر عمومی به تخصص های مختلف در اين رشته رسيده است، حوزه علوم انسانی نيز به سمت تخصصی شدن بيشتر و تفکيک و استقلال شاخه های مختلف آن سير کرده است. البته خط و مرزها در رشته های علوم انسانی آنچنان که ميان شاخه های مختلف علوم تجربی شاهديم، مشخص يا پررنگ نيست. شايد اگر اين ويژگی را به مشکل جامعه در راه گذار ايران اضافه کنيم تا حد زيادی علت تداخل نقش های مختلف بازيگران يا فعالان هر عرصه و مشکلاتی که اين تداخل ها ايجاد می کنند را دريابيم.

در جوامع غربی بخاطر درگير نبودن در جدال ميان سنت و مدرنيته، نهادينه شدن دمکراسی و رشد و استقلال جامعه مدنی، اگر از موارد استثنايی بگذريم، توليدکنندگان انديشه بطور نسبی حرمت سياست و سياستمداران را نگاه می دارند و سياستمداران نيز متقابلا کم و بيش همين نگاه را به دسته اول دارند. هنرمندان اين جوامع نيز عليرغم طعن و تمسخری که شايد گاه حواله اين يا آن سياستمدار می کنند، منکر نقش و لزوم اين حوزه و فعالان آن نيستند. سياستمداران نيز هرچند بی علاقه به بهره برداری های سياسی از هنر و هنرمندان نيستند، اما نيک می دانند که آمال و آرزوهای بزرگ و رؤيايی يک هنرمند را نمی توان در حيطه خشک واقعيت های زمينی سياست محدود و محصور کرد.

در جامعه ايران اما شکستن حريم ها و حرمت ها در حوزه علوم انسانی عموما بازار داغی دارد. فيلسوف نه تنها حرمت سياستمدار نگه نمی دارند، که با هم سنخ خود نيز جز به تندی، تفرعن يا نفی سخن نمی گويد. سياستمدار هنرمند را ابزار اجرای سياست های خود می خواهد و هنرمند چه آسان سياستمدار را خائن می نامد. روشنفکر از آزادی انديشه، رعايت حقوق دگرانديشان و مدارا می گويد اما تحمل روشنفکر مذهبی هموطن خود را ندارد. مورخان سياستِ روز را به ديده تحقير می نگرند و روشنفکران اغلب سياستمداران را خائن می دانند. سياستمداران نيز عنايت لازم به تاريخ و نقش مهم مورخان برای سياست ورزیِ موفق ندارند و روشنفکران را حراف می نامند.

اين درحاليست که هر کدام از اين حوزه ها و کنشگران آنها نقش و جايگاه شايسته خود دارند. هنرمند سقف آرزوها و رؤياهای زيبای بشری را بيان می کند درحاليکه سياستمدار اگر عوافريب نباشد، مجبور است برای سياست ورزی موفق و به همراه داشتن آرای اکثريت احاد جامعه خويش، کف مطالبات مردم را بيان کند. طبيعتا ميان آن سقف زيبا و رؤيايی که هنرمند وعده می دهد، توصيف می کند يا می خواهد با آن کف زمينی و امکانات محدود و وعده های سياستمدار تفاوت زياد است. اينکه احمد شاملو می گويد " ابلها مردا، من عدوی تو نيستم، انکار توام" شايد در عرصه هنر اوج بيان برای رساندن يک پيام باشد. عرصه سياست به معنای مدرن آن اما نه ميدان نفی اين و آن، که موضوع رقابت آزاد و عادلانه با ديگران است. ديگرانی که وجود دارند با تفکرات و نظراتی غير از ميل و خواست ما.

همين تفاوت نقش ها ميان سياستمداران و هنرمندان و توقعات يا انتظارات بيجايی که اين دو گروه می توانند از هم داشته باشند، در مورد نقش متفکر و سياستمدار نيز صادق است. سياستمداری کاری جمعی است درحاليکه يک فيلسوف يا متفکر و روشنفکر کارش فردی است و می تواند بدون قيد و بندهای سياسی تحقيق و اظهار نظر کند. البته اين نقش ها می توانند در مواردی با هم تداخل داشته باشند، که در واقعيت چنين نيز هست. اما همين تفکيک رل هاست که زاييده انتظارات متفاوت است. مسئوليت و محدوديت يک سياستمدار، فيلسوفی را که عرصه انديشه جولانگاه اوست و محدوديتی برای تحقيق و تفحص در باب حقيقت نمی شناسد، پژمرده خواهد ساخت. و سياستمداری که نتواند برنامه سياسی مشخصی بر اساس امکانات واقعی و محدود خود عرضه کند يا مسئوليت در قبال منتخبين خويش احساس نکند، موفق نخواهد بود و اقبال عمومی از دست خواهد داد. از اينروست که که يک متفکر برجسته لزوما يک سياستمدار موفق نخواهد بود. يا برعکس يک سياستمدار موفق از آزادی کلام و بيان يک انديشمند، لااقل هميشه برخوردار نخواهد بود.

اينکه آرامش دوستدار سفر فيلسوفان غربی به کشورش را از منظر سياسی مورد انتقاد قرار دهد، البته حق اوست. در اين ميان استدلال های فراوانی نيز عليه نظر آقای آرامش دوستدار می شود مطرح کرد. همانطور که سابقه تاريخی نشان داده با تحريم های اقتصادی صرف نمی توان يک نظام سياسی غيردمکراتيک را از پای درآورد، بلکه شايد آن نظام سياسی در انزوا تا سال ها به حيات خويش ادامه دهد، خودداری سفر فيلسوفان و متفکران غربی به يک کشور استبدادی لزوما کمکی به بهتر شدن وضع فرهنگی و فکری آن کشور نخواهد کرد.

بخش تأسف برانگيز نامه آقای دوستدار، ادبيات توهين آميز ايشان در صحبت از اسلام و در برخورد با انديشمندان دينی ايران از جمله آقايان دکتر عبدالکريم سروش و مجتهد شبستری است. ادبياتی که به شطحيات پهلو می زند. اگر زبانی سرشار از کنايه و غيظ نسبت به عالم و آدم و انفجار خشم فروخورده سی ساله شيوه صحبت فيلسوف کشور ما باشد، چه جای توقع از مردم کوچه و بازار؟ و چه شيوه ناشيانه ای برای معلمی.

ممکن است عده ای با روشنفکران مذهبی به دلايل تاريخی، فکری يا سياسی ميانه خوبی نداشته باشند. اما آيا اين دليلی است برای نفی آنها؟ آيا امتناع از ديدن آنان، خودداری از رعايت حرمت و حقوق انسانی آنها در نوشته ها و محافل و مجالس نتيجه ی مطلق نگری درباه "امتناع تفکر در انديشه دينی" نيست؟ جدايی دين از دولت خواست همه متفکران و سياستمداران دمکراسی خواه ايرانی است، اما طرح جدايی دين از سياست در حوزه عمومی آن هم از سوی يک متفکر همانند مقوله نديدن وجود و حضور روشنفکران دينی نيست؟

امروز روشنفکران دينی ايران از جمله محمد خاتمی که آرامش دوستدار با نفرت از او و کارنامه اش سخن می گويد، و حتی بخشی از دينداران سنتی ايران در صف اول مبارزه با همان استبداد دينی هستند که آقای دوستدار و ميليون ها ايرانی ديگر از آن در رنجند. امروز دکتر عبدالکريم سروش که اين همه مورد طعن و نفرت آقای آرامش دوستدار است خود قربانی سانسور و سرکوب حکومت و گروههای فشار در ايران است. چراکه نوآوری های دکتر سروش در انديشه دينی بنيان های استبداد دينی را در ايران متزلزل کرده و حتی بر تحول انديشه دينی در کشورهای مسلمان خاورميانه تاثير داشته است.

نامه آرامش دوستدار به يورگن هابرماس اوج امتناع از ديدن و تحمل ديگری است. نخبگان فکری ايران کاری سخت و راهی دشوار در پيش دارند و برای موفقيت چاره ای ندارند جز آنکه دوستدار آرامش در عرصه برخورد آراء و انديشه ها باشند، چراکه با تلاطم و تنفر کار آسان نخواهد شد.

استکهلم


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016