چهارشنبه 19 آبان 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"سعادت‌آباد" و ناموس بدبختی، فرنگيس حبيبی

فرنگيس حبيبی
مسئله اين است که حق زندگی و حق مصونيت در مقابل خشونت حقی است از آنِ تمام انسان‌ها در تمام فصول. شناختن و شناساندن اين حق، از جمله، به قوام جامعه‌ی مدنی کمک می‌کند. اين حق وظيفه‌ای به‌وجود می‌آورد؛ هم برای حکومت و مديران جامعه و هم برای شهروندان. عدم پاسخ‌گويی حکومت، اجباراً و به‌گونه‌ای محتوم، به عدم رعايت اين حق و وظيفه در نزد شهروندان نمی‌انجامد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


در اوائل نوجوانی، هنگامی که سنم ديگر اجازۀ خواندن "کيهان بچه ها" را نمی داد، صفحۀ حوادث روزنامۀ کيهان تقريباً تنها صفحۀ مورد علاقه ام بود. هرشب با کنجکاوی و اشتياق غريبی در اين صفحه می خواندم که شوهری سر زن و سه فرزندش را بريده است و يا جسد دختری که از خانه اش در تهران گريخته بود دو ماه بعد در زاهدان پيدا شده است. خبر های داغ سرقت و تصادفات پر تلفات جاده ها نيز هميشه بصورت چاشنی در آش پر خون و خشونت اين صفحه به کار می رفت. بعد ها که بزرگتر شدم و حوزۀ مطالعاتم به اصطلاح ارتقاء پيدا کرد، از ياد آوری آن اشتياق اعتياد گونه شرمنده می شدم. در آن زمان عادت داشتم چنين حوادثی را از زاویۀ جامعه شناختی و به خصوص سياسی نگاه کنم. اما نه در نوجوانی، که شرح يک قتل يا نزاع برايم تنها يک ماجرای داستان گونه بود و نه در جوانی که جنايت و خشونت را مظهر ظلم و سوءمديريت سياسی می دانستم، هرگز ذلت و درد بلاواسطۀ افراد در گير در اين "ماجرا"ها را حس نمی کردم. هيچگاه به فکرم نرسيده بود خودم را به جای قاتل يا مقتول بگذارم و حادثه را با تن و جانم زندگی کنم.

هفتۀ پيش، وقتی در اخبار و سايت ها شنيدم و خواندم که جوانی در پی يک "نزاع ناموسی" با چاقوی رقيب مجروح شده و بيست دقيقه بعد جان سپرده است تکان خوردم. اين حادثه در روز روشن در يکی از محله های نسبتاً مرفه نشين تهران رخ داده است و جوانِ در خون غلطيده لحظات طولانی طلب کمک می کرده و نه مأموران انتظامی حاضر در محل و نه مردم رهگذر به کمک مرد زخمی نرفته اند و به تماشای مرگ او بسنده کرده اند. می گويم سخت تکان خوردم چون ذره ای توانستم خودم را به جای آن مرد افتاده بر سنگفرش بگذارم، نگاهش را به مردم و به زخم هايش تجسم کنم، هراسش را از مرگی که آهسته آهسته در تنش رخنه می کرد حدس بزنم و صدايش را بشنوم که با التماسی بی نتيجه می خواست که به بيمارستان منتقلش کنند. خودم را در جلد مردم نظاره گر ديدم که برخی خشونت ناموسی را امری طبيعی و مجاز می دانستند، برخی ديگر در حال محاسبۀ ميزان دردسرهای احتمالی بودند که در صورت پا پيش گذاشتن و کمک به مرد مجروح گريبانشان را می گرفت. چه چرتکه های کندی! و چه نگاه هايی به بغل دستی ها که آن ها هم در حال همين محاسبات بودند و پيش خود می گفتند وقتی مأمور انتظامی با اسلحه و تجهيزات اينجا ايستاده و کاری نمی کند، ما چکاره ايم؟ باری، چاقوی يک نفر قاتلِ تنها بر جرئت و وجدانِ انسانی يک جمع و بر رسالت و چماق و ساز و برگ نظامی مأموران انتظامی چربيد و مرد زخمی به مقتولی تمام عيار تبديل شد.

راستش خيلی دلم می خواست، ولی هرچه سعی کردم نتوانستم خودم را جای مأموران انتظامی بگذارم. نمی دانم در اين بيست دقيقه در ذهن آن ها چه می گذشته است. چه عاملی قدرت حرکت و ابتکارو اقدام آن ها را فلج کرده است؟ از دور تصور می کنم که به آنها آموخته اند که تنها در مقابل کس ياکسانی که"دشمن" به شمار می روند وارد عمل شوند. و احياناً از آنجا که نه قاتل و نه مقتول از نظر آن ها دشمن نبوده اند، نه شعاری می داده اند و نه پرچم سبزی در دست داشته اند، در قبالشان وظيفه ای احساس نکرده اند.

در اين ميان ذهنيت فيلمبردارِ صحنه هم قابل تأمل است. آيا او استعدادش را در سرعت فيلمبرداری و پخش آن در شبکه اينترنت می آزموده است؟ و از اينکه در مسابقۀ شکار صحنه های ناب و تکان دهنده از رقبای خود پيشی گرفته است به خود می باليده است؟ آيا لحظه ای ترديد نکرده است که شايد بهتر باشد از تلفنش اول برای خبر کردن يک آمبولانس استفاده کند؟ يا به اين نتيجه رسيده است که با ابزاری که در اختيار دارد تنها می تواند به افشاگری در بارۀ جنايات ناموسی و خشونتی که در جامعه موج می زند بپردازد؟

پرسش ها فراوانند، اما يک واقعيت پرسش ناپذير است و آن مرگ يک انسان در ميان امواج سهمگين بی تفاوتی است. به ياد شعر نيما افتادم: "آی، ادم ها!" و بلافاصله به خودم گفتم نکند دچار رمانتيسم شاعرانه شده باشم. مگر اينجا سرزمين ندا ها و سهراب ها وزهرا بنی يعقوب ها و ديار قتل های زنجيره ای نيست؟ مگر ايران رکورد جهانی مرگ مير ناشی از تصادفات جاده ای را ندارد؟ چه کسی پاسخگوی قربانيان سوانح هوايی است؟ مگر ده دوازده سال پيش شماری دختر دبستانی که " به گردش علمی" به پارک شهر تهران رفته بودند، در روز روشن و جلوی ديد گردش کنندگان، با قابق در برکۀ پارک غرق نشدند؟ مگر نگفتند مردم فکر کرده اند دست زدن به تن دختر نا محرم (حتی در حال غرق شدن) عاقبت ندارد؟ اماهمۀ اين سؤال ها تنهايی و بی چارگی جوان مجروح را در نظرم بی مقدار نکرد. تصور جمعی مردم عادی که در مقابل جان دادن فردی بی حرکت می مانند، هراس و اندوهی عميق به دلم ريخت. گفتم بی ارزش بودن زندگی انسان در يک جامعه و در نگاه حکومتگران يک چيز است، پذيرش اين بی ارزشی از طرف مردم کوچه و بازار، ماجرايی ديگر. آری، درست است که جامعۀ ما در بسياری از برهه ها و رويدادهای تاريخی شجاعت، همبستگی و نيروی ايثاری به يادماندنی از خود نشان داده است، ولی اين خصائل نيکو همواره در راستای مبارزات حق طلبانه و چالش های سياسی روی نموده است. مسئله اينست که حق زندگی و حق مصونيت در مقابل خشونت حقی است از آنِِ تمام انسان ها در تمام فصول. شناختن و شناساندن اين حق، از جمله، به قوام جامعۀ مدنی کمک می کند. اين حق وظيفه ای به وجود می آورد، هم برای حکومت و مديران جامعه و هم برای شهروندان. عدم پاسخگويی حکومت، اجباراً و به گونه ای محتوم، به عدم رعايت اين حق و وظيفه در نزد شهروندان نمی انجامد. در قوانين جزايی فرانسه و آلمان عدم کمک به فردی که در خطر است يک جرم به حساب می آيد و قابل پيگرد است. گفتن ندارد که ايران، چه در زمينۀ سياسی و چه در عرصۀ فرهنگ سازی، هنوز راه درازی را برای رسيدن به اين مرحله از قانون پذيری بايد بپيمايد. چنين قانونی امروز ممکن است در جهت عکس به اجرا در آيد. ولی جنايت ميدان کاج "سعادت آباد" علاوه بر افشای نا کارآمدی و بطلان معنای نهاد های انتظامی، صحنه ای سوررئاليستی بوجود آورد که هر گوشه اش هشداريست نسبت به يک رخوت اخلاقی و انجماد عاطفی، که در صورت گسترش، ميدان را برای هرگونه انديشه و اقدام مدنی تنگ می کند.

فرنگيس حبيبی
پاريس، ده نوامبر ۲۰۱۰


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016