سه شنبه 9 آذر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تعاريف، مفاهيم و اصطلاحات، متن سخنرانی گلمراد مرادی در کنفرانس هلسينکی فنلاند در رابطه با "امروز و فردای ايران"

کنفرانس هلسينکی فنلاند در رابطه با "امروز و فردای ايران" از ۱۸ تا ۲۰ نوامبر ۲۰۱۰ برگزار شد.

هموطنان ارجمند،
خانمها و آقايان محترم،
پيش از بيان هر مطلب دگر، بنده از مسئولين انجمن پژوهشگران ايران و بويژه از دوست و هموطن گرامی آقای دکتر حسين لاجوردی و همچنين از مؤسسه هنر و بازرگانی اسکانديناوی به مديريت شخصيت دوست داشتنی آقای دکتر عدلان پارسا سپاسگذارم که اين امکان را به هيئت نمايندگی جنبش دمکراتيک يارسان نيز اعطاء فرموده اند که بتوانيم به عنوان نماينده بخشی ازقديمی ترين شاخه ی ملت کرد گوران در جامعه ی ملازده ايران دراين کنفرانس زير عنوان امروز و فردای ايران، حکومت غير متمرکز، فدراليسم ...؟ شرکت نمائيم و يک گوشه از وظايفی که برای رهائی جامعه از چنگ ديکتاتوران، به عهده ماگذاشته شده است، انجام دهيم. اين وظيفه را کميته مرکزی ج. د. ی.، و هيئت نمايندگی آن به عهده بنده گذاشته اند که در باره يکی از موضوعات، يعنی "تعريفها، مفاهيم و اصطلاحات" سياسی، اجتماعی و فرهنگی بطورکلی ودرک برخی واژه های تخصصی درميان قشر فعال و روشنفکر جامعه بطور اخص به عرض حضار محترم برسانم. با تأسف بايد عرض کنم که وقت تعيين شده برای همه موضوعات و بويژه برای اين موضوع بسيار مهم، کم است. درهرصورت آرزو دارم اگر قادر به بيان همه مسايل در طول سخنرانی و هنگام بحث و گفتگو نشدم، که بدون شک زياد است واحتمالا با اين وقت محدود نخواهم شد، در آنصورت بوسيله ديگر رسانه ها، به عرض همه هم وطنان برسد. بی ترديد مشکلاتی که همه افراد روشنفکر جامعه و پيش از همه اپوزيسيون ايران دربحث وجدلها با آن دست بگريبان هستند، مشکل درک ناقص و يا نفهميدن اين واژه های مهم سياسی- اجتماعی و درنتيجه از کنارهم رد شدن ويا ايجاد دشمنی نمودن است. تازه درحالت متمدنانه تر، انشعاب وجدائی بوجود خواهد آمد. همانطور که برخی از بحثهای دوستانه در خارج از جلسات نشان می دهند، مسلما بر اين ادعا صحه گذاشته می شود. عامل اصلی اين نا بسامانيها، تفسير متفاوت ازواژه ها و اگر اغراق نگويم، کمی خود محور بينی است و به حق مسلم خويش، ازهر جانب، قانع نشدن و يا زياده از حدطلبی. فرض بفرمائيد يکی پيش شما می آيد و ادعا می کند: دو دو تا برابر سه مميز چند می شود. ايشان شايد ازنظر علمی واثبات مسئله درست بگويد، اما ما ازقبل به توافق رسيده ايم و استانداردی برای آن داريم که دو دو تا مساوی چهار و به سفيد، سفيد گويند و به رنگ سياه، سياه. تعريف اصطلاحات و واژه ها نيز همين طور اند. اگرما با معيار علمی بخواهيم آنها را بسنجيم، اصطلاح مثلا ملت فقط يک نوع تعريف می شود و آن عبارتست از گروهی از انسانها که دارای زبان مشترک، رسم و رسومات مشترک، فرهنگ مشترک، سرزمين مشترک و خواستهای اقتصادی مشترک اند. يعنی در جامعه ايران، شش مليت مختلف با اين مشخصات فوق وجود دارند و اگر حد اقل ما قشر پيشرو چنين جامعه ای اين ابتدائی ترين حق را ناديده بگيريم و از ملت ايران دم بزنيم، بنظرم يک نوع توهين به ديگر ملتهای ساکن اين سرزمين است. برخی ها نا خودآگاه يا قصدا ادعا می کنند که در هر سرزمينی يک دولت تشکيل می شود، يک ملت است! اين دوستان فراموش می کنند که ۱۴ کشور عربی وجود دارد و يک ملت عرب اند و يا در بعضی کشورها مانند سويس چهار ملت متفاوت زندگی می کنند! اين هموطنان نيازبه کمی تمرين دمکراسی دارند. بهمين دليل بنده ديروز با جسارت به بعضی از عزيزان سخنران يا پرسشگر تذکر می دادم و اين مسئله را ياد آوری می کردم. اکنون ازحضورشان پوزش می طلبم اگر تذکراتم بناحق بوده ولی اگر بحق بود که ديگر هيچی. البته بنده فرقی قايلم، بين شخصيتهای مترقی و مردمی و مدافع حقوق انسانی با محافظه کاران برتری طلب و خودمحور بين، هم دراين اپوزيسيون و هم درجمهوری اسلامی. امروزه در ميان همين سردمداران رژيم که بنده آنهارا ناسيوناليستهای کور درلباس روحانی می نامم، در بحثها، واژه های کليدی اتنيکی و سياسی و غيره را علنا، تحريف می کنند. احتمالا آگاهانه و برای جا انداختن آنها تاحد آنکه به عادت تبديل شوند که حتا خوديها نيز آن را باور کنند و بکار گيرند.
اجازه دهيد من فقط يک نمونه ازصدها تعريف برخی اصطلاحات و واژه هارا دراينجا بيآورم که امروزه برخی از سردم داران رژيم فعلی ايران، به احتمال زياد برای عوام فريبی، تبليغش می کنند. حجت الاسلام، دکتر علی اکبر ايمانی، امام جمعه فرديس و يکی ديگر از تأييد کنندگان اين رژيم بترتيب درباره تعريف کمونيسم دو تعريف از اين اصطلاح فرنگی دارند که در اينجا می آورم. آنها چنين می گويند:
"کمونيسم اين اصطلاح از ريشه لاتينی ( کمونيس ) به معنای اشتراکی گرفته شده است . و اين عقيده از سال ۱۸۴۰ رواج يافت . و معنای اشتراک محدود به ثروت و دارائی ها نمی شود ، بلکه اشتراک شامل زنان و مسائل جنسی می گردد.....". اين حجت الاسلام خودش خوب می داند که اين دروغ محض است. اما برای عوامفريبی بايد بگويد. احتمالا نظير آن دروغ مصلحت آميزی بايستی باشد که گويا پيغمبر توصيه اش نموده است. تعريف بعدی از واژه کمونيسم: "در واقع کمونيزم يعنی مسلک اشتراکی در گذشته اين اشتراک مفهوم وسيعتری داشته مانند زمان قباد که مذهب مزدک پديد آمد و شامل اشتراک عمومی در همه امور زندگی و مسائل جنسی می شد. ....". خوب، امروزه بيان اين چنين تعريف ها (!)، چيزهائی هستند که حتا مسلمانان واقعی شرم دارند بر زبان آورند، چون اکثر از محتوای پوچ آن با خبر اند. اکنون شما عزيزان خودتان تا آخرش را بخوانيد و ببينيد که اينها تاچه اندازه مردمان ملتهای ايران را نادان و بی اطلاع بحساب می آورند. اين آقايان بابی شرمی درتعريف کمونيسم چيزی را اضافه کرده اند که اصلا وجود خارجی ندارد و جز ساده دانستن توده ها، اگر باور کنند، و تعصبهای احمقانه، نتيجه ديگری نمی توان از آن برداشت کرد. مثال زنده، خود بنده دهها سال با کمونيستها در تماس مستقيم بوده ام و اگر ما تعصب گروهی و ضديت با دگر انديشان را کنار بگذاريم، بايد با صراحت بگويم که من پاک ترين و شريف ترين انسانها را از نظر اخلاقی و امانت داری که مورد اعتماد صددرصد می توانستند باشند، درميان زنان و مردان کمونيست يافتم و رذيل ترين و دروغگو ترين، در ميان مدافعان ظاهرساز دين و بويژه دين اسلام. در واقع من الفبای راستی و درستی و پای بندی به اصول انسانی ودوری جستن از نيرنگ، قبيح دانستن دروغ و حقه بازی را ازکمونيستهای واقعی آموختم. در هر صورت از هجويات و عوام فريبی اين آقايان که بگذريم، نخست ببينيم تعريفها، مفاهيم و اطصلاحات چه هستند و ما چه برداشتی ازآنها داريم؟ در مرحله اول، توضيح کوتاه لغوی اين سه واژه که تيتر سخنرانی است، عرض می کنم:
تعريف يک واژه عربی است و به مفهوم شناساندن حقيقت امری برای کسی. مفهوم در واقع يعنی توضيح دادن واژه ای يا قابل فهم کردن آن. مفاهيم عبارت است از مجموع صفات مشترکی که معنی کلی از آنها تشکيل می شود. مانند جسمی با نام، احساس و ناطق که به مفهوم انسان است. سعدی شيرازی در روشن کردن وظيفه مفهوم شعری دارد که گويد:
"حجت آنست که روزی کمری می بندد ورنه مفهوم نگشتی که ميانی دارد". اصطلاحات نيز در اصل يک واژه عربی و جمع اصطلاح است. يک معنای آن با يک ديگر صلح کردن است و معنای ديگر آن متداول کردن لفظی برای معنی ويژه ای است. مثلا اصطلاحات علمی، طبی، نظامی، صنعتی، سياسی و غيره. مولوی نيز در شعری موقعيت و وظيفه اصطلاح را به زبان خود بيان می کند و می گويد:
"هرکسی را سيرتی بنهاده ايم هرکسی را اصطلاحی داده ايم".
دراينجا هدف ما، تکيه براصطلاحات سياسی است و نه چيزدگر. درجوامع مختلف تعريفهای متفاوتی از اصطلاحات معيين سياسی به دست داده می شود. مثلا تعريف سلطنت در عمل در جامعه عربستان سعودی، عمان و مالزی با تعريف آن درسوئد، انگلستان، بلژيک و نظير اينها فرق دارد و يا تعريف عملی جمهوری که در آلمان و فرانسه وجود دارد، با جمهوری سوريه و ايران اسلام زده از آسمان تا زمين متفاوت است. مثال دگر، ما قبيله، طايفه و قوم را چگونه تعريف می کنيم و اين اصطلاحات اتنيکی و فرهنگی و اجتماعی را تاچه حدبرای مردم عادی عادلانه و بدون گرايش به خط سياسی ويژه ای توضيح می دهيم؟ در اينجا بايد گفت: متأسفانه يکی از مشکلات جامعه ايران که شما عزيزان و ما کوشش می کنيم آن را حل نمائيم همين است که جلو عوام فريبی گرفته شود. پرسش ديگری، از اصطلاحات، دمکراسی و آزادی و غيره چه می فهميم؟ به نظرمن اگر روشنفکران جامعه و پيش از همه فعالان سياسی هر سر زمينی سعی کنند بدون در نظر گرفتن منافع فردی و حزبی، استاندارد اين واژه ها واصطلاحات را بفهمند و به کار گيرند، اتوماتيک صد قدم در راه خدمت به صلح و برابری و آرامش در جامعه بر داشته اند.
در اينجا بايد يک نکته را در مورد اقليتها بطور کلی و اقليتهای آئينی بطور اخص خاطر نشان ساخت که اينها از نظر خدمات آموزشی و گسترش فرهنگ و ادب سياسی و آئينی محروم ترين قشر جوامع چند مليتی ايران بوده اند و هنوز هم هستند. ما به عنوان نمايندگان بخش چشم گيری از مردم يارسان درآينده ايران از نظر آزادی آموزش آئين و ادب و فرهنگ خود که بخشی از ادبيات کردی است انتظاراتی داريم که آرزومنديم با صلح و صفا بر آورده شوند. يعنی فرزندان ما اين امکان را داشته باشند که بتوانند اصطلاحات و واژه های ادبی، آئينی، سياسی، اجتماعی و فلسفی را همانند ديگر هموطنان خويش در مدارس و دانشگاهها فرا گيرند وهيچ ممانعتی برای پيشرفت آنان بوجود نيايد. اکنون بعد ازاين يادآوری بايد
عرض کنم، همانطور که در پيش اشاره شد، اگر جسار نباشد يکی از مشکلاتی که فعالان سياسی واقشار روشنفکر جوامع ديکتاتور زده وبويژه جامعه ايران باآن روبرو هست به کارگيری ودرک نادرست ازواژه های اجتماعی-سياسی است. بهمين دليل به وجود آمدن سوء تفاهمات و از کنارهم گذشتنها که ازآن يادکرديم، به دنبال خواهد داشت. درنتيجه زرنگان وفرصت طلبان جامعه حاکم خواهند شد. چون اکثر مردم باتعريف واژه ها ومفاهيم اجتماعی-سياسی وتا حدودی اقتصادی بيگانه هستند، درک عام از سياست محدود می شود، به هر که خر شد تو پالان و هرکه در شد تو دالان، خواهد بود. همين باعث شده است که خامنه ای رهبر، احمدی نژاد رئيس جمهور و مصباح يزدی تئوريسين اين جامعه به قرون وسطا بر گردانده شده ما می شوند. در چنين سيستمی به دليل تبليغات مشمئز کننده و بيش ازحد مردم به خود تلقين می کنند که عکس خمينی را درکره ماه ديده اند و يا به طور نسبی می پذيرند که رئيس جمهور مملکت دربرابر دوربينهای خبرنگاران خارجی نامه برای امام زمان را بچاه جمکران، اداره پست زمينی خداوندی، می اندازد! که درحقيقت يک عوامفريبی شرم آور است. يا درزمان جنگ هشت ساله ايران و عراق بسياری ازداستانهای افسانه ای را درصدا وسيمای ايران پخش می کردند و از جمله امام زمان که غايب بايد باشد و تاروز موعود ظاهر نشود، دايم در جبهه جنگ سوار بر اسب سپيدی باشمشير کشيده آماده بود! دراين رابطه يکی از روزنامه های ماهانه در خارج از کشور مطلبی از صدها مطالب عوام فريبانه، آورده است که تکرارش غمگين بنظر می رسد، اما نقل آن در اينجا بيثمر نيست، اين روزنامه نوشته است: "از جمله آنها يک عمال کلاش رژيم مدعی بود در جنگ بينائی خويش را از دست داده است و بلال حبشی را خود زيارت کرده که برای شفای او آمده است وبينائی اورا شفا داده است"! نکته، به اين دليل غم انگيز است که بسياری از مردم پاک دل و عادی به اين داستانهای خود در آوردی باور دارند. خوب سردمداران رژيم واقف اند که نيروهای اپوزيسيون به دليل درک نکردن همديگر يا در بحثهای کليدی از کنارهم رد شدن، مرتب درجدل و باخود درگير اند و وقت برای افشاء گری رژيم اسلامی در ايران کم می ماند. پس آنها می توانند جرأت کنند و هر چرند و هجوی را تحويل مردم بدهند. اين است که جامعه ما و بويژه قشر روشنفکر ما نياز مبرم دارد به متانت و تحمل مخالفان خود و کوشش در روشنگری بيشتر. چه زمانی اين مقدور است؟ هنگاميکه به ابتدائی ترين های سياسی توجه شود. يعنی تعريف درست وکليدی مفاهيم، واژه ها و اصطلاحات.
اجازه دهيد، در اينجا تعريف استاندارد و به نظر خودم تفسير واقعی چند واژه و اصطلاح معروف سياسی را با شما عزيزان در بحث بگذارم که اميدوارم بتوانيم در اين زمينه يک مخرج مشترک، همانند دو دوتا چهار را بدست آوريم که بر مبنای آن بحثهايمان را درباره آينده مملکت و اداره آن و پياده کردن يک سيستم آزاد و دمکراتيک که درآن يک برنامه درست آموزشی برای جامعه بتوان بوجود آورد، آغاز نمائيم. چون واژه ها و اصطلاحات همه ی فنون بی اندازه زياد هستند و خارج از توان اين کنفرانس و وقت تعيين شده، لذا بنده فقط بچند واژه و اصطلاح سياسی محدود که ما آنهارا زياد بکار می بريم، بسنده می کنم. آرزو دارم از مرز وقت داده شده به بنده، تجاوز نکند. اگرتجاوز کرد يک بخش ازآن را ناچارا حذف خواهم نمود و می گذارم برای انتشارات. اولين اصطلاحاتی که به نظرم می رسند و ما زياد از آنها در زندگی روزمره سياسی، استفاده می کنيم، بشرح زير هستند:
آزادی: بهترين تعريف برای آزادی ممانعت نکردن ازبيانات و احترام به آزادی دگران است. روزا لوگزامبورگ يک تعريف منطقی برای واژه آزادی دارد که بعد از گذشت حدود يک قرن از بيان آن هنوز تازگی خودرا از دست نداده است، او گفته بوده: "هميشه آزادی ماخلاصه می شود در آزادی ديگران". يا "انسان تا آن مرزی آزاد است که آزادی دگران آغاز می شود". پس مفهوم آزادی هرج و مرج نيست، بلکه رعايت حقوق ديگران و آزادی ديگران شرط آزاد بودن هر انسان است. حيوانات به دليل نداشتن قوه فکری اين مرز را نمی شناسند.
آپاليتيزم يا ازسياست پرهيز کردن و دوری جستن ازمسايل سياسی، يعنی بی طرفی و "دست بگير روی کلاهت باد نبرد". درواقع اين نوع رفتار انسان در جامعه درست نيست. زيرا هيچ انسانی نمی تواند، نسبت به مسائل جامعه ايکه در آن زندگی می کند يا با آن ارتباط دارد، بی طرف باشد. اگر ما انسانها اين را تا حدی درک کنيم که سياست همانند صرف غذا برای گرفتن نيرو و ادامه حيات و صرف دارو برای بهبودی و جلو گيری از مريضی در زندگی انسانی لازم و ضروری است، بنابرآن وجدان هيچ کسی قبول نخواهد کرد که بی طرف ازکنار مسايل سياسی-اجتماعی بگذرد وکاری بکارش نداشته باشد. مثل معروفيست، اگرما با سياست کاری نداشته باشيم، بدون شک سياست با ما کار دارد و يخه مارا رها نمی کند.
اپورتونيسم يافرصت طلبی در زبان عربی يک نام جالب به آن داده شده. "ابن الوقت". يعنی در واقع کسانی که آگاهانه اصطلاح هر که خر شد آنان پالان و هر که در شد آنان دالان" را در عمل بکار می گيرند. اين نوع افراد را می توان فرصت طلب ناب، ناميد. البته در زبان ليبرالها فرصت طلبی مثبت هم هست که انسان به منظور پيشبرد اهداف مردمی آن را بکار گيرد. آنها در رابطه با اپورتونيسم فرد دست به يک توجيه گری می زنند که مثلا اگر فردی در يک موقعيت خطرناک قرار گرفت و وجودش برای آينده مردم لازم بود، برای حفظ جان خود دست بيک سری کارها می زند که خود به آن اعتقاد ندارد و موقتا در خدمت سيستم حاکم و زور مند قرار می گيرد. روی اين مسئله بحث مفصلی است و نمی توان به سادگی آن را پذيرفت يا رد کرد. باتأسف بايد گفت: که ناخود آگاه بی تفاوتان و ازسياست دوری جويان در عمل در جرگه فرصت طلبان درمی آيند. لايق ذکر است که فرصت طلبی درجوامع ديکتاتور زده، به مراتب فراوان تر ازديگر کشورها هستند. آلمانی ها يک تعريف جالب برای اپورتونيسم دارند. "تطبيق دادن خويشتن با محيط بطور زيرکانه و لاقيدی نسبت به خواست ديگران يا بی پرينسيپی". اين در تضاد با تعريف ليبرالی فوق است.
اپوزيسيون: من تعريف آن را، با تغييرات و اضافاتی از خودم با رعايت استاندارد، از اطلاعات اينترنتی گرفته ام، زيرا باور دارم که تعريف نسبتا درستی داده شده است. اپوزيسيون درزبانهای اروپائی وبويژه فرانسه بمعنای مخالفت يا مخالفان، و در معنای وسيع خودش عبارت است از کوشش اتحاديه ها، حزب ها، گروه ها، دسته ها و افراد برای دست يابی به هدف هايی که در نظر دارند و اين اهداف در مخالفت با اهداف دارندگان قدرت سياسی، اقتصادی اند. در واقع اپوزيسيون دو نوع است: نخست در معنای محدود نامی برای گروهی که در نظام های حکومت پارلمانی، بنا به قانون اساسی موجوديت آنها به رسميت شناخته شده است، و درپارلمان گروهی را تشکيل می دهند که باحکومت ارتباط ندارد و ازدولت حمايت نمی کند اما خودرا به قانون اساسی آنکشور وفادار می داند. اپوزيسيون نامبرده با شرکت در گفتگوهای مجلس و با شور قانونی، شرايطی که قانون معين کرده در کنار حکومت نظارت مستقيم دارد. مهمترين وظيفه اپوزيسيون آن است که به انتخاب کنندگان امکانات انتخاب ديگری می دهد و می کوشد در مجلس آينده آن کشور اکثريت به دست آورد. اپوزيسيون مظهرحکومت احتمالی آينده است و جزء مکمل نظام های پارلمانی است. نمونه در کشورهائی مانند انگلستان، فرانسه، آمريکا و سوئد است که معمولا دو حزب اصلی در آنها وجود دارند که هر کدام به نوبت نقش حاکم و اپوزيسيون را به عهده می گيرند. در اين نوع اپوزيسيون بايد گفت، متأسفانه اغلب جنگ قدرت حاکم است تا خواست انتخاب کنندگان. دوم اپوزيسيونی که به طور کلی سيستم را قبول ندارد. اغلب اين اپوزيسيونها در کشورهای ديکتاتوری اند و بيشتر فراری از سرزمين خويش. اين اپوزيسيونها، در حد امکانات، مبارزه می کنند برای کسب آزادی و حاکميت دمکراتيک بر جامعه.
اريستوکراسی يا اشرافيت که در ايران قرون ۱۹ و ۲۰ به هزار فاميل شهرت داشته است. در سرزمينهای چند مليتی اين قشر درميان همه ملتها وجود دارند. منتها در سيستمهای ديکتاتوری فقط آريستوکرات ملت حاکم و يا وفاداران صد در صد به ديکتاتوری می توانند در حاکميت سهمی داشته باشند. امروزه در صد کمی از هرجامعه را اريستوکراتها تشکيل می دهند. درواقع کليد اصلی مسايل اقتصادی وسياسی اغلب دردست آنها است. اکثر مردمان اين قشر در هرجامعه به سه نکته مهم توجه دارند. يک برتری قشرخود(حاکم)، دو جمع آوری ثروت بهر قيمتی و سه اشغال پستهای کليدی در کشور خويش. اگر هم برای آن پست و مقام شايستگی و لياقت نداشته باشند، بهرنحوی آن را می خرند. اين طرز رفتار اکثريت اين قشر در هر جامعه ايست. البته کمی بی انصافی خواهد بود، اگر به قول اروپائيان "گيسوی همه را با يک برس شانه کنيم". زيرا درميان اين قشر و به ويژه درجامعه خود ما يافت شده و می شوند شخصيتهائی که با آگاهی کامل به خاطر توده ها، به طبقه يا کلاس خود پشت کرده و می کنند و حاضر نبوده اند و نيستند بهر قيمتی زندگی کنند. ما در تاريخ ايران از اين نوع افراد زياد داشته ايم و اکنون هم بدون شک داريم.
آژيتاسيون يک واژه فرانسوی است به معنی توليد آشوب و اظطراب. اما معنی آن در عالم سياست يعنی تبليغ برای يک ايدئولوِژی ويژه و يا تأثيرات سياسی بر مردم گذاشتن از طريق گفتگو، سخنرانی، نطق و غيره.
اليگارشی يا بزبان فارسی سيادت گروه کوچکی از نظر اقتصادی و سياسی بر جامعه يعنی در واقع قدرتمندی تعداد معدودی ميلياردر دريک جامعه که نفوذ خود را از نظر سياسی و اقتصادی اعمال می کنند. بايد گفته شود که خطر ناک ترين افراد اين گروه و قشر، برای کل جامعه، تازه به دوران رسيده هائی مانند صادق محصولی وزير رفاه کابينه دوم احمدی نژاد هستند. اينها اگر پست مهمی نيز در دولت داشته باشند، اغلب عامل دزدی، رشوه خواری و رشوه دهی در رژيمهای ديکتاتوری خواهند بود. استثمار واژه ای مربوط به قشر اليگارشی است. چاپيدن در جامعه از خصلت اين قشر است. بوِيژه در کشورهای ديکتاتوری غير مستقيم و ناخودآگاه به دليل دست بازی بيش ازحد و استثمار بيحد و حدود، موجب ناراضی گری توده های رنج و زحمت می شوند و سقوط رژيمهای ديکتاتوری حامی خودرا آسان تر می کنند. اين تنها حسن تازه به دوران رسيده هاست. تازه اگر آگاهی داشته باشند که چکار می کنند، جلو آن را خواهند گرفت.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


آنارشيسم يا هرج و مرج طلبی يک جريان سياسی است. آنارشيسم از واژه آنارشيای يونانی گرفته شده که به مفهوم فقدان رهبری است. آنها ضرورت وجود وتشکيل يک دولت را نفی می کنند. آنارشيستها به بهانه اينکه انسان آزاد است پس هيچکسی حق ندارد برای او خط مشی تعيين کند، مخالف پايبندی به اصول و مقررات تعيين شده جمعی اند. آنها فقط عمل فردی را قبول دارند. در واقع می شود گفت به همان قانون جنگل باوردارند و هرکه زورمند تر بود، می تواند زندگی بهتری داشته باشد. اين را بر زبان نمی آورند، اما عملا اين طور است. اين جريان فکری حدودا ۱۴۰ تا ۱۷۰ سال پيش دراروپا بوجود آمده است وازمبلغين فکری آن، می توان از ميخائيل باکونين آريستوکرات روس (۱۸۱۴-۱۸۷۶) نام برد.
پاسيفيسم اين واژه لاتينی است و به معنای راهی که به صلح و آرامش می رسد يا هواداری از صلح و آرامش است. پاسيفيستها جريانی ليبرالی و مترقی هستند که معتقدند، بدون جنگ و خونريزی و با ديالوگ بايد به نتيجه ای به سود توده ها رسيد. بنا به نظرات چپ، جريان پاسيفيسم گاهی مورد سوء استفاده جنگ طلبان امپرياليستی قرار می گيرد و از پاک دلی آنان بهره گرفته می شود و آنان باسياست ضد جنگ خود توده هارا درمبارزه عليه جنگ طلبان خام می کنند.
دماگوگی يا عوامفريبی، متأسفانه درميان محافظه کاران و برتری طلبان بشدت رواج دارد. عوامفريبانی هستند که وعده های دروغين می دهند وواقعيت را برای مردم تحريف می کنند. مانند مساوی دانستن فدراليسم با تجزيه طلبی و درواقع نفی خواست حقوق يک ملت وغيره! برای آنها مهم نيست اين تحريف چه نتيجه مخربی در ميان مردم نا آگاه به مسئله خواهد داشت، مهم آنست که به هدف اصلی برسند. يعنی برتری يا حاکميت ملت خويش که همان حاکميت خود است. زيرا اکثريت ملت حاکم از اين دعوا، کمترين سودی خواهند برد. مثالهای زنده زياد و فراوانی داريم که برای حفظ صلح و بحث سالم از بردن نام خودداری می کنيم.
دمکراسی (دموس برابر مردم و خلق است و کراتوس يعنی حاکميت و قدرت) اين واژه يونانی است و در همه جوامع مصرف زياد دارد، اما کمتر به آن عمل می شود. دمکراسی در جوامع کثيرالمله زمانی بواقعيت می پيوندد که همه مليتهای آن سرزمين حقوق برابر سياسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی داشته باشند. اين زمانی است که در آن جامعه يک سيستم فدراليسم يا نظير آن حاکم باشد. بسياری از تمرکز گرايان و يا مخالفان سيستم فدراليسم، چون نمی توانند و يا نمی خواهند با دمکراسی مخالفت ورزند، می کوشند يک توجيه گری برای غير ممکن ساختن فدراليسم بيابند. مثلا می گويند در جامعه ديکتاتورزده و عقب نگه داشته شده ايران چند مليتی ممکن نيست فدراليسم بدون درگيريها پياده شود. اينان از طرفی، به دليل نا آگاهی و کم تجربگی توده ها، درست می گويند و بايد توده ها آموزش ببينند و خود را از درون ازقيد و بند ديکتاتوری برهانند. ازطرف ديگر اين هم وطنان يا واقعا از بنياد نمی خواهند دمکراسی حاکم باشد و يا فراموش می کنند که هر حکومت مرکزی درجامعه چند مليتی ايران برسر کار آيد بطورخود کار به طرف يک ديکتاتوری خشن سوق داده می شود. اما درعوض فدراليسم هر چه مشکل زا باشد، باکوشش درراه آموزش، مشکلات اوليه به آهستگی ولی با اطمينان حل خواهد شد. بعلاوه فدراليسم هرچه هم بد باشد که نيست صد در صد در جامعه کثيرالملله ايران از حکومت مرکزی بمراتب بهتر است.
ديکتاتوری يعنی حاکميت مطلقه يک فرد بر جامعه مانند پينوشه، محمد رضا شاه، خامنه ای و امثال. معمولا سيستمهای مطلقه و حکومتهای مرکزی يک حزبی يا چند حزبی گوش بفرمان، فقط دستورات رهبر يا شاه آن مملکت قابل اجراء است و اگر مجلسی نيز مانند ايران وجود داشته باشد، انچه را که رهبر امر می کند به تصويب خواهند رساند. اين را می توان استبداد کور ناميد. استبدادی که رهبرش هيچ حرف مخالفی را تحمل نمی کند و همه، حتا خوديها که مدتها وفادار بوده اند، بايستی گوش به فرمان باشند، در غير آن صورت سر به نيست خواهند شد.
راسيسم يا نژاد پرستی (راس يعنی نژاد) يک ايدئولوژی ارتجاعی است که برتری ملتی يا فردی بر ملت يا فرد دگری را می داند. نمونه آن در تاريخ ديديم. که با به قدرت رسيدن هيتلر در آلمان چگونه می خواستند نژاد "برتر" آلمانی يا آريائی را به ديگر ساکنان اين جهان، بقبولانند و در ميان مردم عادی مانند پسر خاله بنده که تا آخر عمرش اعتقاد به برتری نژاد آريائی داشت و يکی از هواداران سر سخت رضا خان مير پنج بود. اوحتا فکر می کرد هيتلر برای آلمانيها کار خوبی کرده! بنده که مثال می آورم ومی گويم مردمان عادی، زيرا بهترين دوست وهم پيک همين پسرخاله من يهودی بود و اين نکته برای او کاملا روشن نبود که اين هيتلر ضد يهود است. شما ملاحظه بفرمائيد سطح آگاهی سياسی مردم تا چه اندازه بوده و هست. تازه اين پسرخاله بنده درميان مردم آدم باسواد و با کلاسی بود.
رويزيونيزم يا تجديد نظر طلبی بمفهوم منفی آن بيشتر درکشورهای ماوراء چپ راديکال مانند چين کمونيست در دوره مائو و تامدتی بعد از او که دولت شوروی را يک سيستم سوسيال امپرياليستی ورويزيونيستی خطاب می کرد، رواج داشت. جالب است همان حزب کمونيست چين که دگر احزاب هوادار و حزب کمونيست شوروی را رويزيونيزم می خواند، امروزه خودش تا پوست و استخوان رويزيونيست شده است. امير نيک آئين يک تاريخچه کوتاه ازاين اصطلاح بشرح زير بدست می دهد: "از نظر تاريخی پيدايش رويزيونيسم به دهه آخر قرن گذشته (قرن نوزدهم) مربوط است. نماينده رويزيونيسم در آن زمان سوسيال دمکرات آلمانی، شخصی به نام برنشتاين بود که آشکارا در صدد نفی اصول اساسی تعاليم مارکسيسم و جای گزين کردن آن باتئوريهای ديگربود. شکل ديگر رويزيونيزم کوششی بودکه در آن زمان توسط کائوتسکی يکی ديگر از رهبران سوسيال دمکراسی آلمان انجام می گرفت. وی در حرف مارکسيسم را قبول داشت ولی در عمل و زير جملات بظاهر مارکسيستی اصول اساسی آن را رد می کرد. ..." در واقع واژه رويزيونيزم يک مقوله مربوط به مارکسيسم است.
شمشير دمکلاس اصطلاح افسانه ای است که امروزه در عالم سياست بکار گيری آن زياد رواج دارد. گويند ديونيسوس پادشاه مستبد سيراکوس يک شمشير تيزی بربالای سر دموکلاس که رقيبش بود با تارموی دم اسبی آنگونه آويزان کرده بود که اگر دموکلاس کوچکترين حرکتی می کرد امکان داشت موی پاره شود و شمشير بر فرق او فرود آيد. اين اصطلاح را برای کسی بکار می گيرند که بين دو صندلی باشد و نداند چکار کند. يعنی يک خطر اورا تهديد کند و جانب هر طرفی را بگيرد يا رها کند به زيان خود او تمام شود.
شوينيزم در واقع بمعنی ميهن پرستی افراطی است يعنی يک درجه بالا تر از پاتريوتيسم (ميهن دوستی). شوينيست به کسانی در عالم سياست می گويند که برتری ملت خودرا برديگر ملتها بداند وبرای به کرسی نشاندن هدف خود آتش نفاق و دشمنی را بين ديگر ملتها و بين افراد يک ملت رو شن کند و دامن بزند. ما واژه شوينيزم برتری طلب هم داريم که هم ملت و ميهن خودرا بپرستند و هم سرکردگی خود و ملت خودرا بکرسی بنشانند.
صيهونيسم نيز يک روش تند ناسيوناليستی و تعصب گرا است که مردم يهودی اسرائيل را، بدليل سابقه غم انگيز تاريخی و قربانی شدن شش ميليون يهودی بی گناه توسط نژاد پرستان هيتلری، بطرف خود جذب نموده. در واقع ايدئولوژی صيهونيستی يک جريان ارتجاعی است و با ملت يهود هيچ ارتباطی نبايد داشته باشد. تأسيس سازمان جهانی صيهونيسم در سال ۱۸۹۷ در محلی بنام صيهون در نزديکی شهر اورشليم بوده است.
فاشيسم در فارسی آن را تشکيل نظام ديکتاتوری با اعمال زور ترجمه کرده اند. از نظر تاريخی نخست در سال ۱۹۱۹ در ايتاليا ايجاد شد و يک سال بعد توانست حکومت در ايتاليا را بدست گيرد. حزب ناسيونال سوسياليست هيتلر که در سال ۱۹۲۰ تشکيل شد همين ايدئولوژی فاشيستی را داشت. تازه او درسال ۱۹۳۳ در آلمان قدرت را بدست گرفت.
فدراليسم بمعنی نوعی حکومت در برخی از کشورهای جهان است که مردمان آن کشور، مانند آلمان از يک ملت هستند و به شيوه فدرالی اداره می شود و يا مانند سويس و کانادا و بلژيک از مليتهای مختلف اند. ملتهای اين سر زمين ها به شيوه دمکراتيک باهم زندگی می کنند که آرزو داريم روزی در جامعه ايران نيز اين نوع سيستم دمکراتيکی بوجود آيد. برای مردمان کشورهای ديکتاور زده، بايد در خلال حکومت به شيوه فدرالی، اين تئوری به مرور زمان و سيستماتيک آموزش داده شود.
فرهنگ از مجموعه ارزشهای مادی و معنوی جامعه بشری تشکيل شده است. من فکر می کنم ماترياليستها تعريف جامع تری از فرهنگ بدست می دهند. آنها می گويند که در عالم سياست فرهنگ زير بنائی و فرهنگ روبنائی داريم. در اين رابطه با دو واژه زيربنا و روبنا برخورد می کنيم که زير بنا عبارتست از مناسبات توليدی و ساختمان اقتصادی يک جامعه يعنی اشکال مالکيت و توزيع توليدات و نعم مادی بين مولدين و مناسبات ميان انسانها که از اشکال مالکيت ناشی می شوند. روبنای فرهنگ جامعه عبارتست از نظريات سياسی، حقوقی، فلسفی، اخلاقی، هنری و آئينی. درواقع می توان گفت زيربنا ريشه و پايه فرهنگ است و روبنا شاخ و برگ درخت تنومند آن فرهنگ.
قوم وقبيله به گروهی ازانسانها گويند که دارای زبان مشترک، رسم و رسومات و لباس مشترک و سر زمين و فرهنگ مشترک باشند. خواستها و ضروريات اقتصادی انسانها که به اين خصوصيات فوق اضافه شود، قوم تبديل به ملت می گردد که اين يک مقوله سياسی است و در بخش تعريف ملت بيشتر توضيح داده می شود.
کاپيتولاسيون به معنی اعطای مصونيتهای ويژه در يک کشور ضعيف تر به افراد کشوری قوی تر که غير مستقيم بر آن کشور ضعيف تسلط سياسی و اقتصادی و نظامی داشته باشد، خواهد بود. يکی از بهانه هائی که آيت الله خمينی عليه شاه مطرح کرد و احساسات مردم پاک دل را بر انگيخت، قانون کاپيتولاسيون بود.
ماکياوليسم اين اصطلاح از نام ماکياول نويسنده و سياستمدار ايتاليائی اواخر قرن پانزدهم و اوايل قرن شانزدهم (۱۴۹۶ تا ۱۵۲۷) می زيسته، گرفته شده است. او به زمامداران ايتاليائی برای رسيدن به قدرت، استفاده ازهر وسيله غيراخلاقی را توصيه می کرد. او موازين اخلاقی وشرف انسانی را ناديده می گرفت و برای رسيدن به هدف سياسی همه را زير پا می گذاشت وچنين کاری را زياد بد نمی دانست. اين است که با کنايه می گويند، فلانی سياست ماکياولی را بکار می گيرد.
ملت و تعريف آن: مـتأسفانه درميان برخی ازهموطنان اپوزيسيون عمدا و يا نا آگاهانه، ملت را با نژاد يکی می گيرند و يکی از نکات مشترک را نيز مذهب برای تشکيل يک ملت می دانند که اين ادعاها بنا به اثبات علم ملت شناسی، نادرست اند. زيرا نژاد يک روش زيست شناسی و افراد يک ملت می توانند دارای آئين و مذاهب مختلف باشند. مانند ما کردها که هم مسلمان داريم و هم يارسانی، زرتشتی، بهائی و غيره و درميان ملت فارس نيز همين طور است. تعريف علمی ملت، بگروهی از انسانها می گويند که دارای زبان مادری مشترک، رسم و رسومات و لباس ويژه خود، سرزمين مشترک، حيات اقتصادی مشترک و وِيژگيهای روانی باشند. در اينجا مذهب و نژاد کمترين نقشی می توانند داشته باشند. البته درجهان امروز شده و می شود که چندين ملت باهم جمع شده و آزادانه و بدون زور درکنار هم زندگی کرده ويک سرزمين متحد و روابط بازرکانی مشترک را دارند. نيروهای محافظه کار در جامعه ايران از اصطلاح ملتهای اين سرزمين خودداری می کنند. البته آنها اقوام ايرانی را نمی توانند انکار کنند و اکثر می گويند که ايران از اقوام فارس، آذری، کرد، بلوچ، عرب وترکمن تشکيل شده. هيچکسی با اين ادعا مخالفتی ندارد، اگر حقوق مساوی بين اين اقوام وجود داشته باشد. متأسفانه افراد ناسيوناليست و کنترا محافظه کاری درقدرت و اپوزيسيون هستند که عمدا تعريف نادرستی برای ملت بکار می گيرند و می گويند، چون جمع اقوام ايرانی يک دولت را تشکيل داده اند پس يک ملت اند و بدين ترتيب ايران دارای يک ملت است. در صورتی که اين با تعريف علمی از ملت فاصله دارد. آنگونه که درپيش ذکر شد، هستند ملتهائی که باهم يک سرزمين و دولت را تشکيل داده. مانند سويس، هندوستان، کانادا، بلژيک. آرزو داريم روزی جامعه چند مليتی ماروی دمکراسی را به خود ببيند و درخاورميانه به سويس اروپا تبديل شود. اجازه دهيد چندجمله ديگر دررابطه با تاريخ ملت عرض کنم.
در واقع پيش از پيدايش اصطلاح ملت در نيمه قرن ۱۹ و انقلاب صنعتی در اروپا، شکلهای تاريخی ديگری از اتحاد انسانها وجود داشت، مانند طايفه که پيوند خونی و اقتصادی باهم داشتند که از اتحاد چند طايفه مختلف قبيله بوجود می آمد. افراد و خانواده های هر قبيله درکمونهای اوليه زندگی با هم، دروسايل توليد شريک می شدند که ازاين ابزار به نوبه استفاده می کردند. با تکامل جهان و جامعه، و پيشرفت تکنولوژی قبايل بيشتر بهم نزديک شدند و منافع استراتژيک نظامی آنها را وا می داشت درزمينه های ويژه ای بهم به پيوندند. اين تشکل واتحاد قبايل يا کمون بزرگتر قوم خوانده می شدکه جمع آن اقوام است. درجوامع نيمه فئودالی، مثلا امپراتوريهای عثمانی وايران سيستم عشيره ای وقومی به خوبی ديده می شدند. امروزه در کشورهای خاورميانه ای به ندرت نشانه هائی از آن وجود دارند. پس آنگونه که اشاره شد، همان تعريف پيوندهای خونی، زبانی و فرهنگی و دگر رسم و سومات و سر زمين مشترک درباره طايفه و قوم نيز پا برجاست که بعد از آن با اضافه شدن خواستهای مشترک توليدی و اقتصادی ملت بوجود آمد. عامل اصلی پيدايش ملت، لهستانها بودند: درسالهای ۱۷۷۲، ۱۷۹۲ و ۱۷۹۵ ميلادی لهستان بين کشورهای روسيه تزاری و پروس آلمان و اتريش سه بار تقسيم شد. مبارزان لهستانی برای شناسائی ملت خود اولين گام را در سالهای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸ و ۱۸۶۳ برداشتند. يکی ازهنرمندان به زبان آلمانی قطعه ای دارد مبنی براينکه رقص محلی مازورکا دراطراف ورشو به رقص سياسی تبديل شده بود و در جنبش سال ۱۸۳۰ نقش مهمی داشته. لهستانی ها درجنبش اول شکست خوردند، اما عاقبت درسال ۱۸۴۸ موفق شدند قراردادی با اين کشورها امضاء کنند که آنها(روسيه، پروس و اتريش) ملت لهستان را در چارچوب اين کشورها به عنوان يک ملت برسميت بشناسند و اين گويا در سال ۱۸۶۳ قطعی شده است و امروز ملت لهستان يک دولت مستقل دارد.

مسئله ملی در کشورهای گوناگون:
باز با تأسف در جوامع عقب نگهداشته شده و ديکتاتور زده و چه بسا در بعضی از کشورهای پيشرفته نيز، مسئله ملی، کاملا حل نشده است. دنيای امروز از ما می طلبد که همزيستی مسالمت آميز بين ملتهای يک سرزمين و حتا بين ملتهای جهان با پيروی از ايدئولوژيهای گوناگون وجود داشته باشد. اين مسئله به رعايت ابتدائی ترين حقوق دمکراتيک کمک شايانی خواهد نمود. آنچه که به ملتهای خود ما در ايران مربوط می شود، امير نيک آئين در واژه نامه سياسی-اجتماعی خود در صفحه ۱۱۷ به نکته ای اشار دارد که آوردنش با صرف نظر از ايدئولوژی گوينده آن بی سود نيست. او می نويسد:
"در کشور کثيرالمله ی ايران يعنی کشوريکه در آن خلقهای متعددی زندگی می کنند و طی قرنهای متمادی تاريخ با يک ديگر سرنوشت مشترکی داشته، در ابداع و ايجاد فرهنگ غنی و برازنده ای با هم همکاری کرده و در راه استقلال و آزادی متحدا و دوش بدوش هم فدا کاريهای بيشماری نموده اند، هنوز همه خلقها ازحقوق حقه ی خود بر خوردار نيستند. علاوه بر شرکت درتمام مصائبی که ناشی ازسياست عمومی رژيم است يک رشته محروميتهای ملی نيز آنهارا در فشارقرار می دهد. با رشد آگاهی ملی و درک واقعيت اوضاع ايران مبارزه خلقهای کشور ما برای تأمين حقوق ملی و دمکراتيک خود با منافع اساسی تمام خلقهای ايران در مبارزه عليه امپرياليسم و ارتجاع در می آميزد. مبارزات متعددی که در جريان سالهای اخير بويژه در کردستان و آذربايجان بوقوع پيوسته است اين حقيقت را بنحو بارزی نشان می دهد". بنظر من حل مسئله ملی تضمينی است که اتحاد آگاهانه همه ملتهای ايران را گسست ناپذير نمايد. من هميشه در بحثها مثال خلقهای آلمانی، فرانسوی، ايتاليائی و رتورومانی سويس را می زنم که اگر شما با پتک بدنبال آلمانی ها يا فرانسوی ها بيافتيد که به کشور مادر يعنی آلمان و فرانسه به پيوندند، هرگز اين کار را نخواهند کرد و سويسی خواهند ماند. بدون شک اگر در کشور خود ما حقوق مساوی برای همه ملتهای ايران تضمين شود، اين مسئله در باره ملتهای ما هم صدق خواهد کرد و اگر گنده گوئی نباشد، مردمان ما هيچ کمی از مردم سويس ندارند. پس شعار تجزيه طلبی و سوء استفاده از آن يک شعار ارتجائی است و عوامفريبانه.

ناسيوناليسم و ملی گرائی
بکار گيری واژه ناسيوناليسم يا ملت پرستی متعصب که برخی از هم وطنان با غرور از آن دم می زنند، خطر ناک است. در واقع بنده نوعی وطن پرست و ملت پرست نيستم، بلکه وطن دوست و ملت دوست يا وطن گرا وملی گرا هستم. اين فرق را بايد ما بخوبی تشخيص دهيم و در بکار گيری واژه ها کمی حساسيت نشان دهيم و ازتشنج و درگيری با افراد نا آگاه و ناسيوناليست دوری جوئيم. اين تنها راه موفقيت همه مردمان ملتهای ايران خواهد بود.
از آنجا که متن تصحيح شده سخنرانی فوق و بعضی نکات در بحثها و گفت گوی سه روزه را در نظر دارم امروز ۲۱ نوامبر ۲۰۱۰ برای انجمن پژوهشگران ايران ارسال کنم که به عنوان مجموعه اسناد بصورت کتاب در آيد، لازم ديدم چند جمله ای در رابطه با نتايج سه روزه کنفرانس نيز به آن ضميمه نمايم. بدون شک درآينده نزديک برداشت خودم را به عنوان يک کرد محقق يارسانی و يکی از شرکت کنندگان در کنفرانس هلسينکی که هيچ آرزوئی ندارد جز آزادی وحقوق مساوی و زندگی مردم درصلح و آرامش درسرزمين ايران، خواهم نوشت ومنتشر خواهم کرد. به نظر من در اينجا بسيار لازم و ضروری است که اين نکات زير در باره بحث وجدلهای سه روزه ونتيجه آن به طورخلاصه ازديد يک شرکت کننده ياد آوری شود. در هر صورت اگر واقع بينی را رعايت کنيم و فقط تعريف و تمجيد را که از خصوصيات ما خاورزمينی هاست، کنار بگذاريم، بايد بپذيريم که درمجموع کنفرانس باوصف زحمت فراوان برگذارکنندگان وحاميان آن و بويژه انجمن پژوهشگران ايران، به اهداف اصلی خوديش کاملا نرسيد و نتوانست انتظار شرکت کنندگان را برآورده کند. احتمالا اين اعتراف صريح تلخ است، امااين هرگز بدان معنا نيست که کنفرانس هيچ دست آوردی نداشته و يا نتيجه نادرستی ازآن گرفته شده است، مبنی براين که آيا می توانيم به فدراليسم و يک سيستم دمکراتيک در جامعه ايران بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی دست يابيم يا خير؟ پر مسلم است که می توان باصبر و حوصله و البته با تأخير بيش از انتظار به هدف رسيد. از طرفی بدرستی می دانيم، با وصف اينکه رسيدن به اين هدف بزرگ يعنی آزادی مردم، دمکراسی و يک حکومت فدرالی در سر زمين چند مليتی ايران با سنن و فرهنگ متفاوت و قبل از هرچيز با پيشينه غم بارديکتاتوری درآن، زياد آسان نيست وبه قول صاحبنظران و بزرگان عالم سياست، جاده اتوبان وآسفالته نخواهد بود. امابدون شک و ترديد با اراده و خواست همه نيروهای مترقی و پيشرو، هيچ کاری نشد ندارد.
طبيعی است، مشکلات عديده ای برسر راه ما قرار گرفته اند، از جمله کارشکنی و موانعی که ناسيوناليستهای برتری طلب از هرطرف قضيه، بوجود می آورند. غم انگيزتر از اين مشکلات، نا آگاهی توده های مردم ازمسايل سياسی و اجتماعی دراين رابطه است وسوء استفاده ازپاک دلی آنان توسط برتری طلبان، شناخت نا کافی از اصطلاح فدراليسم و مشکل پياده کردن سيستم دمکراتيک، به دليل عادت چندين صد ساله مردم به ديکتاتوری درجامعه ما وغيره. پس انجام چنين کارمهمی آسان نيست.
اينها بخشی ازمشکلات عمده ای هستند که هم شخصيتهای شرکت کننده در کنفرانس با آن روبرو بودند و هم مردمان مليتهای ايران با آن روبرو خواهند بود. چرا می گويم شخصيتهای شرکت کننده؟ دليل دارم، زيرا برخی ازشخصيتهای نامی وقلبا علاقمند به حل اين چنين معضلات اجتماعی بويژه بين اقوام و ملتها و آئينهای اقليت، از تعريف استاندارد و درست و حسابی که با واقعيت و خوی انسانی انطباق داشته باشند، دوری می جستند و ياتعريفهای متفاوتی از واژه ها به دست می دادند که هيچکدام علمی نمی توانست باشد. آنها نمی خواستند، براساس فرهنگنامه های وطنی وخارجی، تعريفهای استاندارد را برزبان بيآوردند. متأسفانه بايد اين را نيز اضافه کنيم که برخی از هموطنان از شنيدن اصطلاح مليتهای ايران زياد خوشحال بنظر نمی رسيدند و جای گزينی مورد پسند همه نيز، برای آن ارائه نمی دادند. اگر چه با پيدايش ملت سياسی ديگر واژه قوم اتنيکی دررابطه با يک گروه از انسانها، کم بکار گرفته می شد، اما اين دوستان بنابه همان عادت دورانهای ديکتاتوری پارا فراتر از بکارگيری واژه قوم نمی گذاشتند و به ملت واحد ايران می انديشيدند. بهرحال هر شنونده بی طرفی در جلسات اينگونه احساس می کرد. اميدوارم در اين زمينه من در اشتباه باشم و همه پای بند به حل بحران.

هايدلبرگ، آلمان فدرال
دکتر گلمراد مرادی
g-moradi@t-online.de


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016