برای دانشجويان و برای نماد والای جنبش دانشجويی، ۱۶ آذر، هوشنگ کشاورز صدر
نسل ما حاصل جنبشهایِ ناکامی است که اگر هر يک از آنها به بار مینشست قادر بود کوههای البرز را بجنباند تا ابرهای دريای مازندران، دشتهای تشنه مرکز ايران را به گلستان بدل کنند. من نيز در اين ناکامیها شريکم. پس کاستیهای نسل ما را بر ما ببخشاييد و اگر امتيازی در تجربه ما يافتيد توشه را شما باد!
«از آن بالا سه قطره خون چکيد،
تو که به چشم خودت ديدی،
تو که شاهد آن بودی.»
صادق هدايت
آری، من که متعلق به نسل آن روزم، به قول هدايت، شاهد آن بودم و به چشم خودم ديدم. ديدم که قندچی، بزرگ نيا و شريعت رضوی به ضرب گلوله چکمه پوشان حکومت ديکتاتوری در سرسرای دانشکده فنی دانشگاه تهران از پای درآمدند. ساعت ده و بيست دقيقه صبح بود و روز ۱۶ آذر بود و سال ۱۳۳۲، سال کودتا و سال محاکمه مصدق بود.
دوستان !
بدينسان «کشتن دانشجو» آنهم در دانشگاه، نماد و نشانی شد که امروز بعد از ۵۷ سال پرچمی است در دست نوادگان آنها ـ در دست شما. از آن سالِ دَد و بد تا به امروز اين پرچم که جلوه ايست در کارزار آشتی ناپذير حق و باطل، استبداد و آزادی و جهل و خرد هرگز و هرگز بر زمين نمانده است.
ما بازماندگان آن نسل و شاهدان آن جنايت، باور و يقين داريم که شما، نسلی که افتخار ايران هستيد و اعجاب برانگيز ديوار هول انگيزترين استبداد تاريخ را فرو ريختيد، همچنان اين پرچم را افراشته نگاه خواهيد داشت.
دوستان جوان !
حيات اجتماعی و سياسی ما ايرانيان انباشتی از مطالبات اجتماعی است. مطالباتی که ديروز وسيله شاهان و امروز وسيله فقها و شريعتمداران با زور، کشتن، زندان، شکنجه و بالاخره نفی بلدِ مدعيان اين مطالبات، از مردم ايران دريغ شده است.
دوستان جوان ! دوستان دانشجو !
نسل ما روايت انقلاب مشروطه را از پدرانشان که شاهد بیواسطه آن بودند شنيدند. شنيدند که در آسيا، جامعه ما در شمار نخستين جوامعی بود که زنجير استبداد را گسست و قيد آن را از گردن برداشت. شنيدند که در کنار مجلس، انجمنها برپا شد که در آن از آزادی، ترقی، عدالت سخن میرفت. شنيدند که حتی مواجب شاه را مجلس تعيين میکرد و البته همان شاهی که قبل از خيزش مردم و بيش از بانگِ ناقوسهای مشروطه، فرمانروای مطلق بر جان و مال مردم بود هر آنگاه که اراده می کرد بی قيد و شرط و دليل، میکشت، میبرد و میخورد. درست مثل امروز که هم نسل شما و هم بقايای نسل ما شاهد آنست.
دوستان !
اما اين را نيز شنيديم که هنوز مردم ما هوای بهار آزادی عصر اول مشروطه را استنشاق نکرده بودند، که همه چيز واژگون شد، سکوتی بيست ساله از راه رسيد و گلوی جامعه را فشرد. «مصلحی» مقتدر از راه رسيد و میبايست و بايد تکليف مردم از طريق حضانت آنها روشن شود.
در پايانه سالهای استبداد بيست ساله بود که نسل ما راهی مدرسه شد، ديگر میديديم و نيازی به شنيدن نداشتيم. اُنيفورم خاکستری بچه های مدرسه با دستمالهای سفيد که با سنجاق قفلی ها بر يقه ها نصب بود، البته در شهرها. خيابان های تعريض شده و کارخانه چيت شاهی و بهشهر و خط آهن و بعد نظميه و سکوت و بازهم سکوت. بچه ها میدانستند که بايد حرف خانه را به مدرسه نبرند، ورنه طرف حساب نان آورشان سرپاس مختاری است. کوچه و همسايه، جا و عنصر مطمئن نبود، و در خانه اگر حرفی از سياست زده میشد حکم عقل آن بود که دور از گوش بچه ها باشد.
دوستان دانشجو !
ما ايرانيان در اين دوره استبدادی را از سرگذرانديم که از تبعات اجتماعی آن، آتش بسی بود که با فرمان «سکوت» ميان نهادهای کهنه و نو برقرار شد. نهال نو آزادی که به يمن مشروطيت جوانه زده بود از تکاپو بازماند و نهاد کهنه خرافه و جهل که ريشه در تاريخ داشت با آنکه به ظاهر آسيب ديده بود در ماوای تاريخی خود يعنی ناآگاهی مردم پنهان شد و با مرگ استبداد بيست ساله چنان برخاست که نه تنها جبران مافات کرد بل تبعات آن را امروز بر گوشت و پوستمان حس میکنيم، منظور اين يا آن فرد نيست، نگاه به استبداد است که سم مهلک آگاهی و رشد، و داروی شفابخش ناآگاهی، جهل و خرافه است.
دوستان دانشجو !
اجازه بدهيد به پيشينه مان بنگريم و به چالشی نظر کنيم که ميان علی اکبر دهخدا و حضرات آيات در نخستين مجلس شورای ملی در صد و اندی سال پيش رخ داده است، دهخدا به جرم به کار بردن واژه «کهنه پرست» در روزنامه صوراسرافيل از طرف آيات عظام و پيروان قد و نيم قدشان، در مجلس به محاکمه فراخوانده شد، سخنان مستدل دهخدا در اين دادگاه پند تاريخ است، سرمشقی است در صراحت و شجاعت، او به مدعيان معمم درس تاريخ داد، پس نمايندگان مجلس رای بر حقانيت او دادند و روزنامه صوراسرافيل که بيان حق و آزادی بود ادامه حيات يافت. و يا اينکه، در طلايه نخستين بهار آزادی که به يمن جوشش انقلاب مشروطه پديدار شد، در پيکاری شگفت ميان بيداران و آزاديخواهان «مشروطه»خواه و حضرات علماء باصطلاح مشروطه خواه، از تاريخ ۱۴ جمادی الثانی تا تاريخ ۱۸ جمادی الثانی ۱۳۲۴ يعنی به مدت ۵ روز سه بار نام مجلس نمايندگان به مجلس شورای اسلامی و مجلس شواری ملی تغيير يافت. عاقبت به استواری پدران آگاهمان صاحب مجلس شورای ملی شديم.
دوستان دانشجو !
ما ايرانيان از روزی که صاحب حق و حقوق اجتماعی شديم (انقلاب مشروطه) تا امروز که زير سلطه حکومت روحانيان هستيم، بهاران کوتاه آزادی و زمستانهای سخت و طولانی استبداد را دوره کرده ايم. ما در اين دوران افت و خيز بسيار داشته ايم. با اينهمه در هر بهار آزادی مردم ما استحقاق و قابليت خود را به نمايش جهانی گذارده اند.
در نخستين بهار آزادی، در گهواره ميهن ما «قانون» به دنيا آمد و ما صاحب حکومت مشروطه شديم. حالا اگر حقوق حقه ما از مردمان دريغ شد اما بی گمان در دفتر مطالبات تاريخی مردم ثبت شد.
در دومين بهار آزادی، به یُمن آزادی مشارکت زن و مرد، کوچک و بزرگ و رهبری صادق و مجرب، سرمايه بزرگ ما يعنی «يعنی نفت» از چنگ استعمار به در آمد و همه ديديم که آفتاب بريتانيا در آبادان و در آبهای خليج فارس غروب کرد.
در سومين بهار آزادی، مردم پنجه در پنجه نهادِ «قدرت موروثی» انداختند که با منطق آزادی و دمکراسی نمیخواند.
دوستان دانشجو !
اما بعد از بهارکِ انقلاب، استبدادی فرا رسيد مسلح به دشنه انتقام و هراسناک از عمر کوتاه نابحق خود. استبدادی که در کشتن، خرد و کلان نمیشناخت. استبدادی که بر هيچ جنبنده ای ابقا نکرد. به ريشه ها هجوم برد. خانه ها را سوخت و ويران کرد. جنگ آفريد و برای آن تقدس قائل شد. امنيت برای حتی زيستن و نه برای انديشيدن و سخن گفتن چنان از دست شد که هرکس حتی در گذشته سخنی در حُرّيت و آزادی بر زبان رانده بود يا به تيغ جلاد سپرده شد و يا جلای وطن کرد. کوچی بزرگ آغاز شد و غربتی بزرگتر. غربتی سياه و تلخ. همچون امروز که نوادگانمان را می بينيم که آنها نيز پس از ۳۰ سال کوچ ديگری را آغازيده اند.
دوستان دانشجو !
امروز ديگر نه نسل ما که نسل شما و همه جامعه ايران استبدادی هول انگيز را از سر می گذرانند. ما ايرانيان از استبداد مذهبی خسران بسيار ديده ايم. جنگ، ويرانی، اجحاف، حق شکنی، مرگ اخلاق و ارزشها و هزاران درد ديگر. اما دوستان و فرزندان عزيز دانشجو، با اينهمه، نه به خِردِ سياسی، بل به تجربه ای مبتنی به کفايت، درايت و استواری شما در مبارزه بی امانی که درگير آنيد، دريافته ام که بهاری فرا میرسد که درازای آن سايه بر تاريخ صد سال مبارزه مردم ايران خواهد داشت. دريافته ام که شب از نيمه گذشته است و سپيده عرصه را بر تاريکی تنگ کرده است. چشم ما، نسل ما و اميد همه بر همت و استواری شماست.
دوستان !
در کلام آخر، نسل ما حاصل جنبشهایِ ناکامی است که اگر هر يک از آنها به بار مینشست قادر بود کوههای البرز را بجنباند تا ابرهای دريای مازندران، دشتهای تشنه مرکز ايران را به گلستان بدل کنند. من نيز در اين ناکامیها شريکم. پس کاستیهای نسل ما را بر ما ببخشاييد و اگر امتيازی در تجربه ما يافتيد توشه را شما باد !
هوشنگ کشاورز صدر
پناهنده سياسی ايرانی در فرانسه