سه شنبه 30 آذر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

دفتر شعر مرا دزديدند، نامه محسن مخملباف به آيت الله خامنه ای در رابطه با حکم جعفر پناهی

خامنه ای، ای رهبر شعر دوست!
نگو که نمی دانی.نگو که بی خبری. در بيت حضرتت و به قلم مبارکت ، حکم جعفر را بريده اند. قاضی بيچاره تنها حکم ولی فقيه را از روی دست خط تو خوانده است.

خامنه ای رهبر شعر دوست!
ديشب تا به صبح نخوابيديم.اگر منظورت بد خواب کردن ما بود، موفق شدی. ديشب هر که يک بيت شعر در عمرش خوانده بود ،نخوابيد. نه برای ۶ سال زندان، که جعفر پناهی به زندان بزرگ و کوچکت خو کرده است. برای محروميتش از ۲۰ سال سخن گفتن.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ای رهبر شعر دوست!
احکام تو رهبر فرزانه غريب است. بسيار غريب . تو در قضاوت از شعر بيدل غريب تر می نمايی. نگاه کن! تو حکم کرده ای که منقار قناری را بدوزند، چرا که آوازش گمان نرفته است که در مدح تو بوده باشد.

ای رهبر خود در قفس بيت رهبری!
دلم برايت می سوزد. برای شعرهايی که می توانستی و نسرودی. برای اسارتت در محاصره ملازمانت. ای اسير بزرگ !
گداترين گدای شهر از اين که می تواند بی مهابا در شهر پرسه بزند، از تو در آزادی ثروتمند تر است. اکنون اين تويی که از واقعيت محرومی. تويی که پيش از آن که به هر کجا سفر کنی، واقعيت را برايت بزک می کنند، ای خود قناری بی آواز خوش!

بگذار خاطره ای واقعی از يک شاعر سرزمينت را فاش کنم. اما نخواه که نام شاعر را بگويم. شاعر اکنون مرده است. ليک بيم آن دارم که اگر از او نام ببرم، مريدانت قبر او را به آتش بکشند.

در شهرستانی فيلم می ساختيم. فرماندار شهر شنيده بود که عليه او شعرهای نابی گفته شده است که در دهان مردم شهر می چرخد. اين و آن را مامور کرده بود تا شاعر اين شعرهای ناب را بيابند. هر که طبع شعر داشت را دستگير کردند و نيافتند. تا اين که گمان بر شاعر بزرگ شهر که پيرمردی تکيده بود رفت.
به حکم حاکم شهر، دفتر شعر شاعر را ربوده بودند و هيچ شعری که خلاف حاکم باشد نيافته بودند. اما حاکم گفته بود قدرت شعری که عليه من گفته شده، به قدرت شعر شاعر بزرگ شهر است. پس برای عذاب شاعر، دفتر شعرهای منتشر نشده او را که حاصل عمرش بود ربودند. شاعر التماس می کرد که مرا زندانی کنيد، قل و زنجير کنيد، شلاق بزنيد. اما دفتر شعرم را پس بدهيد. پس نداده بودند. و گفته بودند تو از شعری که عليه حاکم شهر گفته شده، بی خبری و ما از دفتر شعرهای تو. اين به آن در. بگرد تا بگرديم.

وقتی ما وارد آن شهر شديم. شاعر ديگر ديوانه ای ژوليده و تکيده بيش نبود. چو مجنونی در پی ليلای خويش. چون حافظی در به در غزل خويش، سر در کوی و بيابان می ناليد:
ای وای
ای وای
دفتر شعر مرا دزديدند.

خامنه ای ای رهبر شعر دوست!
دفتر شعر پناهی را به او پس بده.

۲۱ دسامبر ۲۰۱۰
محسن مخملباف


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016