نقش اندیشههای اسلام انقلابی در پیدایش سیاست "توابسازی" (بخش دوم و پايانی)، رضا کاظمزاده
اينان در کنار استفاده از شکنجه برای گرفتن اطلاعات، اجرای اعترافات علنی، نوشتن ندامتنامه و غيره، همزمان هدف مهم ديگری را نيز دنبال میکردند که آن ايجاد تغييری بنيادی در درون فرد و استحالهی وی به موجودی تمامأ جديد و متفاوت بود. اين همان هدفی بود که امروز میتوان از آن تحت عنوان "سياست توابسازی" نام برد
[بخش نخست مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]
الف) هويت قائم به ذات
اولين ويژگی مهم در روايت اسلامگرايانه از انسان انقلابی و نوين اسلامی به اين نکته برميگردد که هويت را امری قائم به ذات و استوار بر خود تلقی ميکند. هويت قائم برخود هويتی است به روی خود بسته. هويتی که ميتواند ذاتش را از هر گونه دگرگونی که منشاءاش محيط خارج باشد مصون بدارد. اين در حالی است که برای ايشان هويت افراد معمولی همانطور که پيشتر گفتيم تماما تحت تاثير و زير سيطره ی کامل فرهنگ (از نوع "سنتی" يا "غرب زده" اش) شکل گرفته است. به همين دليل نيز ميتوان ادعا کرد که در اين انديشه گسستن از فرهنگ شرط اصلی برای تحقق "آزادی" فردی تصور ميشود.
بدين ترتيب اسلامگرايی در اين دوره ايدئولوژی ای عميقا فرهنگ ستيز است. (۱۲) جنگ ايدئولوژی اسلامی با فرهنگ، جنگی بر سر اعتقاد نيست. اسلامگرايان با طرح تئوری بازگشت از همان ابتدا هدفشان کنار زدن فرهنگ و نشاندن ايدئولوژی بر جای آن و از اين طريق سازماندهی و تنظيم روابط ميان گروهای انسانی بود. تئوری بازگشت که يکی از مشغله های فکری مستمر و مهم ايدئولوگهای اسلامی به حساب می آيد تلاش دارد تا نشان دهد که فرهنگ در بستر تاريخ و به تدريج خود را همچون حجابی ميان انسان مسلمان و "اسلام حقيقی" قرار داده و جامعه ی مسلمانان را از سرچشمه های اصيل و اوليه آيين محمدی دور ساخته است. در نظر ايدئولوگ اسلامگرا، اين خود دليل ديگری است برای آنکه به فرهنگ جامعه اش به ديده ی ظن نگاه کند و مظاهر گوناگون آنرا به دقت زير نظر داشته باشد. برای چنين تفکری تنها آن بخشهايی از فرهنگ پسنديده ميباشد که در واقع ديگر به حوضه ی فرهنگ تعلق نگيرد و به بخشی از ايدئولوژی تبديل شده باشد.
انگاره ی ساخت و پرداخت هويت انقلابی به طور مستقيم از بطن تئوری گسست دوجانبه از فرهنگ بيرون می آيد. در اين حال در قدم اول ايدئولوژی به جای فرهنگ مينشيند و سپس در پی آن فرآيندهای فرهنگ زدايی به بخش مهمی از تکنيکهای ساخت و پرداخت هويت انقلابی تبديل ميشوند. انگاره ی "خودسازی انقلابی" اسلامگرايان در اين دوره را ميبايست در پرتوی مفهوم "فرهنگ زدايی" دوباره خوانی کرد.
ب) هويت خودساخته
در اين دوره ويژگی مهم ديگر ايدئولوژی اسلامگرايی در اين بود که ميپنداشت فرد ميتواند تنها با اتکا به خود و با بهره وری از آموزه های ايدئولوژيک، هويت خويش را از اساس و در ذاتش متحول سازد. اهميت بيش از حدی که ايشان برای "آگاهی" (و يا آنچه "خودآگاهی انقلابی" ميناميدند) قائل بودند از همين جا نشات ميگرفت.
از يک سو انگاره ی خود بسندگی هويت (که هويت را تماما استوار بر خود و در نتيجه بر درون فرد فرض ميکرد) و از سوی ديگر اعتقاد به توانايی فرد در ايجاد تغيير در هويت فردی، پيش زمينه های لازم را برای ظهور تصور قهرمان (و همينطور همزادش ضد-قهرمان) در انديشه های ايشان فراهم آورد. در اين حالت قهرمان به انسانی گفته ميشد که در ابتدا هويت خويش را تماما از نو آفريده و سپس آنرا به تمام و کمال بر درون خويش استوار ساخته است. مسلما چنين قهرمانی ميبايست بتواند در برابر تمامی عوامل بيرونی که قصد دخل و تصرف در او و هويتش را داشته باشند مقاومت کند. به اين ترتيب آن فرد نيز که در زير شکنجه ميشکست، يا به اراده ی خود اين تصميم را گرفته بود که در اينصورت خائن تلقی ميشد و يا اين که در کار "خودسازی انقلابی" و ساخت هويت جديدش دچار انحراف گشته بود. در اينجا نکته ی مهم در اين است که در هر دو حالت مقصر اصلی خود فرد تلقی ميشد و نقش شکنجه گران تنها به پرده برداشتن از حقيقت واقعی و درونی فرد تقليل مييافت.
با ظهور قهرمان و اهميت مرکزی و درجه اولی که چنين انگاره ای در تئوری و پراکسيس انقلابی بدست آورده بود، به يکباره مقاومت فرد در برابر دستگاه سرکوب نيز به مهمترين معيار برای تشخيص درستی و حقانيت ايدئولوژی تبديل گشت. قهرمان که در ابتدا وجود خويش را زائيده ی ايدئولوژی تصور ميکرد، پس از تولدش رسالت اثبات حقانيت همان ايدئولوژی را با به نمايش گذاشتن وجودش، بر دوش ميگرفت. (۱۳) در اين حالت فرد و آنچه که بود (و نه فرديت و يا تنها آنچه که انجام ميداد) اهميتی بی سابقه و درجه اول در فرآيند مشروعيت بخشيدن به ايدئولوژی پيدا کرد. فرد (در درون گروه و در حقيقت به خاطر تعلقش به گروه) به موجودی استثنايی تبديل شد که هويت گروهش را در آن واحد هم در خود داشت و هم در بيرون از خود به نمايش ميگذاشت. بدين ترتيب قهرمان از يک سو نتيجه و نمونه ی مجسم و تحقق يافته ی ارزشها و آرمانها و در يک کلام ايدئولوژی گروه تلقی ميگشت و از سوی ديگر حقانيت چنين ايدئولوژی ای در نهايت با رفتار قهرمان دراجتماع و بويژه در شرايط مبارزه و زندان گره خورده بود.
ج) خشونت سازمان يافته : مهمترين ابزار برای ساخت هويت انقلابی
نکته سومی که در تفکر و گفتمان اسلامگرايان به مثابه مهمترين ابزار (در ابتدا برای ساخت هويت انقلابی و سپس برای حفظ روحيه ی انقلابی) نقشی مهم ايفا ميکرد، به موضوع خشونت مربوط ميشد. بدين معنا که در کادر فرآيند فرهنگ زدايی که همزمان بر دو تئوری گسست (برای بريدن از فرهنگ) و تئوری بازگشت (برای پيوستن به ايدئولوژی) استوار بود، مهمترين راهکار برای ساخت هويت انقلابی، اعمال خشونت محاسبه شده و هدفمند بود. در اين دوره ايدئولوژی اسلامگرايی در افراطی ترين گرايشهايش خشونت را تحت عنوان مفاهيمی همچون "قهر و کينه ی انقلابی" تئوريزه کرد و نمونه ی آرمانی (Idéal-type) آن را در مفهوم شهادت (بويژه در بازخوانی روايت امام حسين) متحقق ساخت. در اين شرايط هم بکارگيری قهر (به مثابه مهمترين روش مبارزه) و هم قربانی قهر دشمن شدن (به مثابه "شهادت" دادن به حقيقت خويش) از اهميت ويژه ای در ايدئولوژی اسلامگرايان برخوردار گشت: بکارگيری قهر فرد را به مبارزی انقلابی تبديل ميکرد و مورد قهر حکومت واقع گشتن او را تا مرتبه ی قهرمان که برترين مرحله اش شهادت بود، بالا ميکشيد.
***
تواب: قهرمان اجباری
در دو دهه ی شصت و هفتاد، ايدئولوژی اسلامگرايان در زندان خود را در قالب آنچه بعدها "سياست تواب سازی" نام گرفت نماياند. سه ويژگی نگاه اسلام گرايان به موضوع هويت که در بالا به آنها اشاره شد، به طور مستقيم در شکل گيری تفکری که به "سياست تواب سازی" انجاميد شرکت داشتند.
الف) زندان به مثابه "دانشگاه آدم سازی"
نظريه پردازان و کارگزاران اصلی شکنجه در اين دوره ميپنداشتند که با شکستن سيستم دفاعی فرد در واقع ميتوانند هويت فردی او را بنا به ميل خود تغيير دهند. به همين سبب نيز زندانهای جمهوری اسلامی را "دانشگاههای آدم سازی" ميناميدند. بدين ترتيب اعمال شکنجه تنها به منظور تخليه اطلاعاتی افراد، لو دادن همرزمان، ضربه زدن به سازمانهای سياسی، وادار نمودن به اعترافات علنی جهت شکستن روحيه ی ديگران و ... نبود بلکه حتی پس از دست يابی به همه ی اين هدفها و تعيين حکم زندان يا اعدام برای زندانی، همچنان ادامه مييافت. در اين حالت هدف اصلی شکنجه گران فرد و ايجاد تغيير عميق و درونی در او بود. تا آن زمان در ايران، اعمال خشونت به شکلی برنامه ريزی شده و پيوسته که هدف خود را نه گروه اجتماعی بلکه خود فرد و ايجاد تغيير در هويت او قرار داده باشد، امری بی سابقه بود. چنين پروژه ای تنها در سيستمی تماميت خواه که بر مبنای ايدئولوژی ای ويژه بنا گذاشته شده باشد قابل تصور است.
از اين زاويه ميتوان گفت که در نظام فکری اسلامگرايان انقلابی، مهمترين تفاوت ميان فرد متعارف (يعنی فردی که تابع محض فرهنگ پيرامونش ميباشد) با انسان انقلابی و ايدئولوژيک اسلامی (يعنی فردی که خود را از "زندان" تنگ فرهنگ آزاد کرده است) در اينست که هويت اولی بنا به شرايط تغيير ميکند در حالی که هويت خود ساخته ی انسان انقلابی بنا به تعريف تحت هيچ شرايطی و به زور هيچ فشاری قابل تغيير نيست. بدين ترتيب تمامی کسانی که در زندان و تحت تاثير فشار جسمانی و روانی درهم شکسته برخلاف عقايد گذشته خود دست به اعترافات کتبی يا علنی ميزدند، در حقيقت نادرستی تفکر و ايدئولوژی خويش را به اثبات ميرساندند. به همين دليل نيز در اعترافات تلويزيونی در دو دهه ی شصت و هفتاد، کوچکترين تلاشی از سوی بازجويان و مديران زندانها برای مخفی داشتن شرايط سخت فشارهای جسمانی و روانی بر زندانی به عمل نمی آمد. چرا که در آن دوران چنين شرايطی بخشی از آزمون قهرمان – ضد قهرمان (که براساس توافقی ضمنی ميان حکومت و مخالفينش شکل گرفته بود) محسوب ميگشت. بدين ترتيب تواب در ضمن اينکه به مظهر مجسم بی حقيقتی ايدئولوژی گروه اش تبديل ميگشت (چرا که در تفکر بازجويان حقانيت يک ايدئولوژی به توانايی فرد در دفاع از آن محول شده بود)، همزمان به موجودی جديد و کاملا متفاوت از گذشته نيز (يعنی به مسلمانی معتقد) تحول می يافت.
بدين ترتيب سياست تواب سازی در نگاه برنامه ريزانش همزمان با يک تير دو نشان ميزد: هم ايدئولوژی گروه را (حتی در نزد پيروان آن گروه) بی اعتبار ميساخت و هم از فرد موجودی تماما متفاوت و در خدمت ايدئولوژی اسلامی ميساخت.
بدين منوال همان آموزه هايی که در گذشته به کار "خودسازی" فرد و نتيجه اش يعنی ظهور قهرمان آمده بودند، پس از انقلاب در خدمت "ديگری سازی" مخالفان بکار گرفته شدند. نکته ی اساسی در اينجا، وجود اين انديشه در ميان کارگردانان زندانها بود که ايجاد تغيير در ماهيت فرد را به شکلی ارادی ممکن ميپنداشتند. چنين نگاهی به موضوع هويت فردی در همه ی نظامهای خودکامه به چشم نميخورد. در چنين حالتی ديگر شکستن فرد و تبديل او به ضد قهرمان کافی نيست.
اسلامگرايان با طرح ايجاد تغيير در هويت فرد، همزمان سه هدف متفاوت را دنبال ميکردند. از نظر ايشان سياست تواب سازی اگر موفق ميگشت:
۱) از يک سو بر بی حقيقتی اعتقادات و راه و روش مخالفان گواهی ميداد؛
۲) از سوی ديگر زندانی را در برابر نگاه همرزمانش به ضد-قهرمان تبديل ميکرد؛
۳) و دست آخر از خود زندانی، انسانی جديد و نو مسلمانی معتقد ميساخت.
بدين ترتيب با شکستن زندانی، ايدئولوژی گروه به پرسش گرفته ميشد، به روابط افراد در گروه و با گروه ضربه ميخورد و در نهايت زندانی به موجودی کاملا متضاد با آنچه در گذشته بوده استحاله مييافت. در واقع پروژه ی تواب سازی به طور همزمان به سه پديده ی متفاوت ايدئولوژی، گروه اجتماعی و هويت فرد يک جا ميپرداخت.
ب) فرآيندهای فرهنگ زدايی در خدمت کسب "آزادی" فردی
در زندانهای جمهوری اسلامی، کارگزاران و بازجويان برای دست يابی به هدف خويش (ايجاد تغيير در هويت فرد و تبديل او از "محارب با خدا" به "تواب") از تکنيک های فرهنگ زدايی استفاده ميکردند.
نگاه بازجويان و کارگزاران اصلی زندانها در دهه ی شصت، نگاهی ايدئولوژيک بود. اکثر روسای زندانها در اين دوره، در رژيم گذشته طعم زندان را چشيده بودند و تعداد بسياری از بازجويان از ميان طلاب و روحانيون جوان انتخاب شده بودند . (۱۴) اگر هدف بازجويان تنها به شکستن روحيه زندانی، خراب کردن اعتبار او نزد همرزمانش و ضربه زدن به حيثيت گروه های سياسی محدود ميگشت، همکاری اطلاعاتی و در نهايت اعترافات علنی کافی مينمود. با اين حال در اين دوره و در کادر سياست "تواب سازی"، بازجويان از فرد ميخواستند تا نه تنها تمام شعائر دينی را به دقت رعايت کرده اجرای آنرا به نمايش بگذارد بلکه حتی در شکنجه و يا اعدام همرزمان سابق خويش نيز شرکت کند. در حقيقت در چارچوپ سياست فرهنگ زدايی (به معنای قطع پيوندهای گذشته ی فرد) تا آنجا پيش رفتند که از خود فرد ميخواستند تا در انهدام تمامی افراد و يا عناصری که به نوعی با آن گذشته ارتباط داشت، فعالانه شرکت جويد. در اين "پاکسازی" فرد از گذشته اش علاوه بر پيوندهای گروهی-سياسی گاه حتی به پيوندهايی به مراتب عميقتر (مانند پيوند زناشويی يا خانوادگی) نيز حمله ميکردند.
همانطور که پيشتر گفتيم، در ايدئولوژی اسلامگرايان انقلابی گسست دو جانبه از فرهنگ شرط لازم برای راه يابی به "خودآگاهی" و خروج از وضعيت انفعال و بردگی قلمداد ميگشت. در دستگاه فکری اينان آزادی فردی نتيجه ی طبيعی و بلافصل دست يابی به "خودآگاهی" است. "آزادی" فردی برای شريعتی تنها به قيمت رها شدن از دو زندان "سنت" و "از خود بيگانگی" ميسر است. او در جزوه ی "خودسازی انقلابی" در اين باره مينويسد:
"بايد پيش از پرداختن به شيوه ی خودسازی، ايدئولوژی را مشخص کرد، برای ما مسئله ی خودسازی پس از تعيين ايدئولوژی مطرح ميشود، ايدئولوژی ما چيست؟ نخستين گام در راه خودسازی تقويت اين هراس و وسواس دائمی در خويش است که به "از خود بيگانگی" دچار نشويم. بزرگترين آفت از خود بيگانگی يک روشنفکر "تقليد" است، تقليد يعنی زندانی بودن در چارچوب هايی که بی حضور تو تعيين کرده اند، اين چارچوبها ميتوانند:
۱- سنتی باشند، يعنی پيش از تو بر تو تحميل شده باشند. آنانکه اين سنتها را ساخته اند سازنده بوده اند، اما تو که ميپذيری از خود بيگانه ای.
۲- در حالی که احساس کاذبی به تو دست ميدهد که از سنتهای کهنه ی موروثی رها شده ای، ممکن است اين رهايی را خود کسب نکرده باشی، بلکه جاذبه ی تقليد از عوامل غالب بر زمان، از روحهای فائق و از قدرتهای مسلط – که حاکميت خويش را بر عصر تثبيت کرده اند – ترا از زندان سنت به زندان خويش منتقل کرده باشند و تو اين تغيير زندان را رهايی احساس ميکنی. در حالی که از نوعی بيگانگی به نوع جديدی از بيگانگی، نقل مکان کرده ای. نخستين گام، کشف خويشتن و ايمان به ظرفيتهای انسانی خويشتن است. (...) بی شک انسان فردا، انسانی که رو به فردا ميانديشد، انسانی خواهد بود که لياقت آزاد شدن از همه ی زندانهای گذشته و حال را، يعنی آنچه را که از طريق وراثت يافته ايم و آنچه را که از طريق استعماری بر ما ديکته ميشود، کسب کرده است، و ظرفيت مغزی و روحی کشف تازه ای را، برخلاف آنچه قدما و علما ميگويند، بدست آورده است." (۱۵)
در اينجا شريعتی در بحث "از خود بيگانگی"، همچنان از دو رويه ی فرهنگ مسلط بر جامعه ("سنتی" و "تقليدی") سخن ميگويد و برای "آزاد شدن از همه ی زندانهای گذشته و حال" مجددا به طرح تئوری گسست از فرهنگ روی می آورد.
اما به چه دليل انقلابيان در اين دوره، تحت عناوين گوناگون و به شکلهای مختلف، بر تئوری گسست تاکيد می ورزيدند؟ يکی از مهمترين پی آمدهای گسست از فرهنگ پيرامون تضعيف رابطه ی فرد با گروههای اجتماعی اش است. بدين ترتيب معنای نهايی آنچه "خودسازی انقلابی" ميناميدند، برقراری فاصله ميان فرد با گروههای اجتماعی اش بود. با تضعيف و در حالت ايده آل قطع پيوند ميان فرد و گروههای اجتماعی است که ميتوان او را بطور کامل در خدمت گروهی جديد و ايدئولوژی اش درآورد. بنابراين ميتوان چنين نتيجه گرفت که آزادی در چنين ايدئولوژی ای نتيجه ی فرآيندی است که هدفش در درجه ی اول و بيش از هر چيز تضعيف و حتی قطع پيوندهای فرد با گروههای اجتماعی اش است. بدين ترتيب جنبشهای انقلابی-اسلامی در آن دوره به جای يافتن راه حلی برای يکی از مهترين بحرانهای اجتماعی جامعه ايران تا به آن روز، يعنی بحران ناشی از اضمحلال پيوندهای گروهی-خويشاوندی که نتيجه مستقيم رشد شتابمند و نابسامان مهاجرت به شهرهای بزرگ بود، هدف خود را درست برعکس شدت بخشيدن هر چه بيشتر جنين بحرانی قرار دادند.
در چارچوب چنين تفکری بکارگيری فرآيند فرهنگ زدايی در محيط زندان نيز به منظور هدف قرار دادن روابط فرد با گروههای اجتماعی اش انجام ميشود. اگر در ابتدای دستگيری هدف از شکنجه های بدنی بويژه بدست آوردن اطلاعات و ضربه زدن به گروه سياسی فرد بود، هدف آنچه شکنجه سفيد يا روانی مينامند، تاثيرگذاری بر هويت درونی خود فرد ميباشد. در اين حالت نه حمله مستقيم به پيکر فرد بلکه آسيب رسانی به پيوندهای فرد با محيط اطرافش است که در مرکز توجه قرار دارد. بازجويان زندانهای جمهوری اسلامی نيز همچون انقلابيان اسلامگرای يک دهه پيش از خود ميپنداشتند که با ايجاد جدايی و شکاف ميان فرد و گروههای اجتماعی اش، در حقيقت زمينه را برای تغيير ماهيت درونی او مهيا ساخته اند.
خاطرات بسياری از زندانيان سياسی در اين دوره، حکايت از ناراحتی های روحی توابين دارد. در واقع سياست تواب سازی، با قطع پيوندهای فرد از محيط اطرافش، او را به اتمی معلق تبديل ميکرد. اگر فرآيند فرهنگ زدايی لااقل با نوعی "بازگشت مجدد به دامن امت اسلامی" توام بود و يا اينکه لااقل خود جمع توابان ميتوانست ويژگيهای گروهی جديد را بيابد، شايد امرای زندان قادر ميشدند از بروز اختلالات روحی در ميان ايشان جلوگيری کنند. در واقعيت اما توابان به اتمهای مجزايی ميمانستند که هر چند از گروههای اجتماعی شان بريده بودند اما نتوانسته بودند به گروهی جديد بپيوندند. شکنجه در چنين حالتی به يکی از حساسترين و ضروريترين نيازهای انسانی (يعنی احساس تعلق داشتن به نوع بشر) حمله ميکند. انسان در چنين وضعيتی دچار انواع و اقسام ناراحتی های روحی که گاهی خود را در شکلهايی بسيار حاد به نمايش ميگذارد ميشود. ديوانگی در اين حالت نوعی گريز از واقعيت تحمل ناپذير است. ظاهرا شيوع اختلالات روانی در ميان توابان يکی از مهمترين دلايل برای کنار گذاشتن چنين سياستی در زندانها بود.
ج) خشونت: ابزار ساخت انسان نوين اسلامی
خشونت سازمان يافته مهمترين ابزاری است که در زندان جهت توليد فرآيند فرهنگ زدايی بکار گرفته ميشود. همانطور که پيشتر نيز گفتيم برای انقلابيان اسلامگرا در پيش از انقلاب، اعمال خشونت سازمان يافته مهمترين روش برای تسريع فرآيند فرهنگ زدايی تلقی ميشد. چنين خشونتی در کادر مفاهيمی مانند "قهر انقلابی" که آنروی ديگرش مفهوم "شهادت" ميباشد، تئوريزه شده بودند.
پس از پيروزی انقلاب، اسلامگرايان تازه به قدرت رسيده همچنان از خشونت سازمان يافته به مثابه مهمترين ابزار برای خلق انسان نوين اسلامی خود استفاده نمودند. اگر در پيش از انقلاب نتيجه ی چنين فرآيندی را ميتوان در سيمای انسان اسلامگرای انقلابی دهه ی پنجاه مشاهده نمود، پس از انقلاب چهره ی انسان نوين اسلامی را (که اسلامگرايان با بکارگيری امکاناتی به مراتب مجهزتر و در مقياسی بسيار وسيعتر دست بکار آفرينش آن شدند) بايستی با توجه به دو نمونه ی بسيجی و تواب مورد مطالعه قرار داد. در هر دو مورد خشونت سازمان يافته همچنان به مثابه اصلی ترين ابزار برای ايجاد فرآيند فرهنگ زدايی و تغيير هر چه عميقتر و بازگشت ناپذيرتر در هويت فرد تلقی ميگشت. انسان بسيجی به اراده ی خويش و تواب برخلاف ميل باطنی خود، هر دو به دست دستگاه عظيم و مخوف "انسان سازی" نظام تماميت خواه سپرده شده بودند. با اينکه بسيجی و تواب در شرايطی کاملا متفاوت و از بعضی جهات به کل متضاد قرار داشتند، با اين حال هر دو بر اساس نگاه و منطقی واحد نسبت به انسان و موضوع هويت پرداخت شده بودند.
دو واقعه ی مهم اجتماعی پس از پيروزی انقلاب اين امکان را در اختيار انقلابيان اسلامگرا قرار داد تا تئوری های انسان سازی خويش را در سطحی وسيع و با امکاناتی بی سابقه، به مرحله ی اجرا بگذارند. اولين واقعه به شروع جنگ ايران با عراق مربوط ميشود. جنگ خيلی سريع به فرصتی ايده آل برای خلق انسان نوين اسلامی که بر آن نام بسيجی نهادند تبديل گشت. بسيج خود را نيرويی ميدانست که بنا به اراده و خواست داوطلبانه ی اعضای خود و استوار بر ايدئولوژی اسلام انقلابی شکل گرفته است. بر اساس اين ايدئولوژی، شرکت بسيجی در "جنگ مقدس" - که خمينی آنرا برکتی برای ملت ايران ميدانست - تنها به قصد دفاع از مرزهای ميهن اسلامی انجام نميگرفت بلکه همزمان فرصتی مغتنم برای ايجاد تغييری عميق و اساسی در فرد شمرده ميشد. برای درک اين نکته که چگونه قرار گرفتن در فضای خشونت و شرکت در جنگ ميتواند بر هويت درونی فرد تاثير گذاشته او را از موجودی عادی و در نتيجه گمراه به موجودی متعالی و بی نظير مبدل کند، بايد به شرايط انقلابی حاکم بر جامعه و خصوصيات ايدئولوژی اسلامی در اين دوره مراجعه نمود. نکته ی مهم اما برای بحث ما اينست که از نگاه اسلامگرايان انقلابی هدف از جنگيدن در راه اسلام تنها حفاظت از ميهن اسلامی (که از آن ميتوان به بکارگيری فرد در جهت مصالح جمع تعبير نمود) نيست، بلکه همزمان تعالی فرد و رسيدن وی به مدارج بالای انسانی نيز از اهداف مهم آن تلقی ميشود. گره زدن هويت فردی به رويدادی اجتماعی (مشارکت فرد در جنگ) پديده ای است که اساس فکری اسلامگرايان انقلابی را به نظامهای ايدئولوژيک مدرن نزديک ميسازد.(۱۶) از اين نظر خشونت سازمان يافته به ابزاری جهت کسب آزادی و "وارستگی" فردی (به معنای عدم وابستگی به گروههای اجتماعی) تبديل ميشود. بدين ترتيب بار ديگر ميان سه پديده ی خشونت سازمان يافته، تغيير هويت فرد و آزادی، رابطه ای علت و معلولی برقرار ميگردد.
کمی بعدتر و در فرصتی تازه همين انديشه از نو وارد ميدان شد. اينبار مسلمانان انقلابی به جنگی به مراتب سرنوشت سازتر از جنگ با عراق برخاسته بودند: پيکار با نيروهايی شيطانی که در جسم و روان امت اسلامی مشغول به خرابکاری بودند. اسلامگرايان انقلابی در اين پيکار مقدس، در ضمن آنکه هدف اول خويش را همچنان قلع و قمع دشمن قرار داده بودند، همزمان به ارتقاء و نجات فرد نيز فکر ميکردند. اينبار صحنه ی اصلی نبرد نه ميدانهای جنگ بلکه فضای زندان بود. با اين حال خشونت همچنان به مثابه مهمترين ابزار برای ايجاد تغيير در هويت فرد بکار گرفته شد.
اگر در جنگ با عراق خشونت رهايی بخش توسط دشمن بر نيروهای خودی (بسيجی) اعمال ميگشت، در محيط زندان خشونت توسط خود نظام اسلامی و اينبار بر عليه دشمنانش ("منافقين و ملحدين") بکار گرفته ميشد. بدين ترتيب ميتوان مهمترين تفاوت ميان بسيجی و تواب را در اين دانست که اولی به خواست خود و ديگری به زور در معرض خشونت رهايی بخش قرار گرفته بودند. در تئوری های انسان سازی اسلامگرايان انقلابی در پس از انقلاب، ديگر مانند گذشته به ميل و خواست خود فرد اهميتی داده نميشد و چنين ميپنداشتند که فرد چه خود بخواهد و چه نخواهد، خشونت سازمان يافته بر هويت او تاثير مورد نظر ايشان را بر جای خواهد گذاشت.
***
در جمهوری اسلامی، بويژه در دو دهه ی شصت و هفتاد، هدف از شکنجه تنها به امر نفوذ به درون زندانی و از اين طريق پی بردن به اسرار سازمانی او خاتمه نمی يافت، بلکه دست يابی به هويت فرد و ايجاد تغيير در آن نيز يکی از هدفهای مهم شکنجه به شمار می آمد. اگر دست يابی به اسرار سازمانی هدفی تماما سياسی را دنبال ميکرد، ايجاد تغيير در ماهيت فرد در درجه ی نخست هدفی ايدئولوژيک را تعقيب مينمود. در حقيقت اينان در کنار استفاده از شکنجه برای گرفتن اطلاعات، اجرای اعترافات علنی، نوشتن ندامتنامه و غيره، همزمان هدف مهم ديگری را نيز دنبال ميکردند که آن ايجاد تغييری بنيادی در درون فرد و استحاله ی وی به موجودی تماما جديد و متفاوت بود. اين همان هدفی بود که امروز ميتوان از آن تحت عنوان "سياست تواب سازی" نام برد.
بروکسل
۱۵ مارس ۲۰۰۹
[بازگشت به بخش نخست مقاله]
ـــــــــــــــــــــــــ
پانويس
۱۲- فرهنگ ستيزی همچنان يکی از خصوصيات مهم نظام اسلامگرايان در ايران است. با اين حال گفتمانی که ستيز با فرهنگ را سامان ميبخشيد در حال حاضر تا حد بسياری ويژگی انقلابی خود را از دست داده و محافظه کار گشته است. در جامعه ی امروز ما فرهنگ ستيزی محافظه کارانه تنها به حوزه هايی از فرهنگ که خارج از کنترل و مراقبت دين شکل گرفته باشند (که نمونه های آن را در دوره معاصر ميتوان در شعر، رمان، موسيقی، سينما، تئاتر، آداب زندگی شهری و مشابه آن مشاهده کرد) محدود نميشود بلکه اساسا حتی با آن بخشهايی از فرهنگ که تحت تاثير مستقيم و يا غير مستقيم دين و واليانش شکل گرفته اند (مانند عرفان، بخشی از موسيقی سنتی، فرقه های گوناگون دراويش و غيره) نيز سرستيز دارد.
۱۳- اهميت نقش قهرمان در اين دوره را ميتوان به خوبی از نام مهمترين سازمانهای انقلابی در آن سالها تشخيص داد: در هر دو مورد "سازمان مجاهدين خلق ايران" و "سازمان چريکهای فدايی خلق ايران"، نام سازمان سياسی که در واقع معرف و روشن کننده ی ماهيت آن سازمان است، به طور مستقيم به افراد تشکيلات و اعضايش ("مجاهدين" و "چريکهای فدايی") ارجاع ميدهد. بدين ترتيب ماهيت گروه را در درجه ی نخست نه دنيای انگاره ها (اعم از سياسی-اجتماعی يا فلسفی)، بلکه اعضای گروه بودند که ميساختند. اعضايی که البته محصول نهايی، گرانبار و کم نظير همان انگاره ها قلمداد ميشدند. برخلاف گروههای سياسی پر طرفدار نسل های قبل تر (مانند "حزب توده ی ايران"، "جبهه ی ملی ايران"، "نهضت آزادی ايران") که برای ناميدن خود، به امری فراگير، جمعی و خارج از خويش ارجاع ميدادند، جنبشهای راديکال در دو دهه ی چهل و پنجاه در ايران، هويت سازمان سياسی خويش را در درجه ی اول بر افراد و اعضايش استوار ساختند. بدين ترتيب در اين دوره هويت سازمانی و گروهی نيز به هويتی خودبسنده و استوار بر خويش تبديل شد که اهميت خود را در درجه ی نخست نه در گستردگی و پراکندگی عقايد و آرمانهايش در ميان طبقات گوناگون، بلکه در تجسم آن آرمانها در تک تک اعضايش جستجو ميکرد. اينکه به عنوان مثال در دو "سازمان مجاهدين خلق ايران"، و "سازمان چريکهای فدايی خلق ايران"، مجاهد خلق يا چريک فدايی بودن لااقل به همان اندازه ی مسلمان يا مارکسيست بودن اهميت داشت، همين نکته را نشان ميدهد. بدين ترتيب در اين سازمانها رابطه ای بی سابقه و منحصر به فرد ميان عضو و گروه سياسی اش برقرار شد و نقش فرد در ايدئولوژی تا بدان پايه اهميت يافت که تاريخچه رسمی سازمان سياسی با نقل سرگذشت اعضای آن در هم آميخت و يکی گشت.
۱۴- در اين باره به کتاب بسيار ارزشمند اعترافات شکنجه شدگان، نوشته ی يرواند آبراهاميان، نشر باران، سال ۲۰۰۳ مراجعه کنيد.
۱۵- علی شريعتی، خودسازی انقلابی، جلد سفيد، ص ۱۰ و ۱۱.
۱۶- از اين زاويه می توان شباهتهای قابل تاملی ميان انسان ايده آل اسلامی (در اينجا مدل بسيجی) با نوع مارکسيستی آن (مثلا قهرمان رمانهايی مانند چگونه فولاد آبديده شد) يافت.