دوشنبه 27 دی 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

رنجنامه زانيار مرادی و لقمان مرادی، دو زندانی سياسی محکوم به اعدام: شکنجه های روزمره، تهديد به تجاوز و اعترافات ديکته شده، هرانا

خبرگزاری هرانا - زانيار مرادی و لقمان مرادی دو زندانی سياسی که اخيرا از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به رياست قاضی صلواتی به اتهام ترور پسر امام جمعه مريوان به اعدام در ملاء عام محکوم شده اند در دو رنجنامه جداگانه اتهام ترور فرزند امام جمعه را تکذيب و اعترافات تلويزيونی پخش شده از سوی صدا و سيما را بر اثر شکنجه های غيرانسانی وزارت اطلاعات قبول کرده اند.

آنها در اين نامه ضمن افشای سناريوی دستگاه امنيتی و شکنجه های اعمال شده در طول دوران بازداشت اعترافات پخش شده را ديکته وزارت اطلاعات اعلام کردند.

متن نامه لقمان مرادی زندانی سياسی محبوس در زندان رجايی شهر که در اختيار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به شرح زير است:

من لقمان مرادی هستم ساکن شهر مريوان که دارای سه سابقه ی سياسی می باشم و در تاريخ ۲۰/۱۱/۱۳۸۷ توسط اداره ی اطلاعات دستگير شدم. اتهام من "اقدام عليه امنيت ملی" و "همکاری با احزاب سياسی" بود و در اداره ی اطلاعات پيشنهاد همکاری به من دادند و من قبول نکردم تا اينکه بعد از دو ماه در تاريخ ۲۰/۱/۱۳۸۸ از اداره ی اطلاعات آزاد شدم و آن ها کينه و غرض زيادی نسبت به من داشتند و به من گفتند که اگر همکاری نکنی در آينده دچار مشکل می شوی و بعد از آزادی در دادگاه انقلاب مريوان، يک سال حبس تعزيری به من دادند و من که با سند بيرون بودم، بعد از سه ماه و نيم من را در شهر مريوان دستگير کردند و به اداره ی اطلاعات بردند و بعد از ۲۴ ساعت بازداشت اتهام ترور به من زدند و کاغذ سفيدی را به زور به من انگشت زدند و بعد از آن من را با پابند و دستبند به بازداشتگاه اداره ی اطلاعات سنندج انتقال دادند و بعد از يک روز، با چشم بند و دستبند من را به بازجويی به زيرزمين تاريکی بردند و بازجويی را شروع کردند. در اوايل بازجويی از دوستم زانيار مرادی و پدرش اقبال مرادی، از من بازجويی می کردند و گفتند تازگی چه ارتباطی با آن ها داشته ای؟ و من گفتم هيچ ارتباطی با آقای اقبال مرادی ندارم و فقط با زانيار پسرش که يکی از دوستان نزديک و خانوادگی من است، رابطه دارم و به شکنجه کردن من شروع کردند و در مورد احزاب سياسی از من بازجويی می کردند تا اينکه اتهام ترور پسر امام جمعه ی شهر مريوان را به من زدند و می گفتند که با زانيار مرادی اين کار را کرده ای و من چون هيچ اطلاعی از اين کار نداشتم قبول نکردم ولی ان ها مدام من را شلاق می زدند و چون سابقه ی سياسی داشتم، دست از شکنجه ی من برنمی داشتند و می گفتند برای پرونده های ديگرت زياد شکنجه شده ای، خوب تحمل داری و تعداد بازجوهای من ۶ تا ۷ نفر بودند و هر چند ساعت عوض می شدند و من حق خوابيدن و غذا خوردن و استراحت کردن را هم نداشتم و از روی تاريخ صفحات بازجويی می دانستم که سه شب و سه روز است که دارند از من بازجويی می کنند و من در حال بازجويی از بی خوابی و نداشتن استراحت خوابم می برد و از حال می رفتم ولی با شلاق زدن دوباره من را بيدار می کردند. چشم هايم داشت از بی خوابی کور می شد ولی باز هيچ توجهی نمی کردند و بعد از شکنجه های فراوان به من گفتند که تو بايد قبول کنی که آن ها را ترور کرده ای وگرنه به خانواده ات ضربه ی سنگينی می زنيم و خودت هم می دانی که از اينجا نمی توانی بيرون بروی و من هيچ اتهامی را قبول نکردم و بازجوها می خواستند از شکنجه های جنسی استفاده کنند و من هم به ناچار برای شکنجه هايی که می خواستند بکنند، تمام حرف های آن ها را قبول کردم و هرچه می گفتند، می نوشتم و بعد از اينکه همه ی حرف های آن را در مورد ترور نوشتم به من گفتند که تو تنها يک راه حل برای بيرون رفتن از اينجا داری و راه حل اين است که به اقبال مرادی زنگ بزنی و بهش بگويی که من تير خوردم و زخمی هستم و در مرز باشماق گير کردم. بيا دنبالم. تا بيايد و ما هم او را ترور کنيم و بکشيم.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


من را بعد از سه شب و سه روز نخوابيدن و شکنجه و بازجويی به سلول انفرادی بردند و بعد از مدتی دوباره من را به اتاق بازجويی بردند و گفتند که تمام نوشته هايت را شرح بده و ما هم فيلم برداری می کنيم که آن هم اجباری. من را به سلول بردند و نه ماه در سلولی انفرادی که هيچ گونه امکاناتی نداشت ماندم و در تاريخ ۱/۲/۱۳۸۹ مرا به زندان بردند و بعد از چند ماه دوباره من را به اطلاعات سنندج برگرداندند و به من گفتند که تو را به خانه ی امام جمعه می بريم و تو بايد با آن ها حرف بزنی و من قبول نکردم و گفتند که اختياری نيست و بايد حتما قبول کنی و به اجبار و با دستبند و پابند من را به خانه ی امام جمعه بردند و حرف هايی که بهم گفته بودند زدم و اجازه ی هيچ چيز ديگری را نداشتم. دوباره به اطلاعات سنندج برگشتيم و دوباره شروع به فيلم برداری کردند و گفتند که بايد بگويی که ما اين کار را برای انگليس و کومله کرده ايم ولی من قبول نکردم و گفتند که اين کارها به شما ربطی ندارد و می خواهيم فقط جنگ اعصاب برايشان درست کنيم و بعد از يک ماه ما را به زندان سنندج برگرداندند تا اينکه بعد از مدتی ما را به تهران برای دادگاهی انتقال دادند و بعد از يک ماه و نيم در اطلاعات اوين، بند ۲۰۹ تهران، ما را به دادگاهی بردند و در دادگاه بنا به تهديد و شکنجه های بيرحمانه ی وزارت اطلاعات سنندج و به دليل مسموميت هر دو نفرمان نتوانستيم هيچ گونه حرف و واقعيتی را در جلسه ی دادگاه بگوييم حتی از خود دفاع کنيم و قاضی صلواتی هر اتهامی را که می خواست به ما می زد و بعد از جلسه ی دادگاه دوباره ما را به اطلاعات اوين برگرداندند و پس از يک هفته به زندان رجايی شهر کرج انتقال دادند و حالا که در زندان هستيم و هيچ راهی جز اينکه تمام واقعيت ها را برای مردم بگوييم، چاره ی ديگری نداريم و حالا که ما قربانيان شکنجه های بيرحمانه ی اداره ی اطلاعات سنندج هستيم و تمام اتهاماتی که به ما زده اند را تکذيب می کنيم و هيچ کدام از اين اتهاماتی که به ما زده اند را قبول نداريم، از تمام گروه ها و سازمان های حقوق بشر تقاضا منديم که با عاملين شکنجه های بيرحمانه ی اطلاعات سنندج طبق عدالت برخورد قانونی صورت گيرد.

از تمام دنيا به خصوص دبيرکل سازمان ملل و سازمان حقوق بشر و سازمان عفو بين الملل و کميته ی ضد شکنجه و ديگر سازمان های ذی ربط تقاضای کمک می کنيم.

ای مردم دنيا، به خصوص مردم محترم شهر مريوان، اين حرف هايی که می زنم واقعيت است و ما تمامی اتهاماتی که به ما زده اند را به شدت تکذيب می کنيم و تنها گناه ما اين است که تمام زندگی خود را فدای قوميت و مليت کرد کرده ايم . می خواهند با اين اتهام ها که به ما زده اند، زير شکنجه ی وحشيانه ی خود، ديد مردم را نسبت به ما خراب کنند و تمام اعترافات و فيلم برداری هايی که از ما گرفته اند زير شکنجه و تهديد های خانوادگی زيادی بوده و هيچ کدام از اين ها واقعيت ندارد.

زندانی سياسی لقمان مرادی

متن رنجنامه زانيار مرادی زندانی سياسی محبوس در زندان رجايی شهر که در اختيار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به شرح زير است:

اينجانب زانيار مرادی فرزند اقبال مرادی ساکن شهر مريوان متولد سال ۱۳۶۷ و دارای يک سابقۀ سياسی هستم. بنابه اينکه خانواده اينجانب زانيار مرادی عضو يکی از احزاب سياسی هست و دولت جمهوری ايران با پدرم دشمنی زيادی دارد و برای ضربه زدن به پدرم اقدام به هر کاری می کند و در اسفند ماه ۱۳۸۷ در خاک عراق برای ترور پدرم اقدام کرد و ۹ گلوله به پدرم زدند وبعد از يک ماه از بيمارستان مرخص شد و همه اش در پی آن بودند که به هر طريقی به پدرم ضربه بزنند.

تا اينکه در تاريخ ۱۱مرداد ۱۳۸۸ اداره اطلاعات مريوان من را گرفت و بعد از ۲۴ ساعت بازداشت در سلولهای انفرادی اطلاعات بدون هيچ بازجويی من را به اطلاعات سنندج منتقل کردند و در حالی که يکی از دوستانم را که با هم رابطۀ خانوادگی خيلی نزديک داشتيم بدون اينکه من خبر داشته باشم به اطلاعات سنندج آورده بودند.

درسلول اطلاعات سنندج که تنها بودم و توالت و حمام هم در خود سلول بود و در وضعيت خيلی بدی بودم بعد از يک روز با چشم بند و دست بند و پابند من را به زير زمين که خيلی تاريک بود بردند و بازجويی ها را شروع کردند در اوايل بازجوييها از وضعيت پدرم حرف می زدند به آنها جواب دادم که پدرم به من هيچ ربطی ندارد و آنها گفتند که تو با پدرت برای ما هيچ فرقی نداری در همان روز اول که موضوع بازجويی در مورد پدرم بود من را به يک تخت بسته بودند و با شلاق به بدنم می زدند و فحش خواهر مادری می دادند و بعد از شکنجه های زيادی که دادند و من هم بی حال شدم به داخل سلول بردند و اصلا از وضعيت شب و روز خبر نداشتم و بعد از مدتی دوباره برای بازجويی به زير زمين بردند و موضوع اتهام های که به من زدند و تعداد بازجوهای که ۴ الی ۶ نفر بودند و با چشم بند بازجويی و شکنجه می کردند گفتند اين افراد را تو به قتل رسانده ای اما من قبول نکردم و شکنجه را بيشتر کردند و گفتند که بايد حتما قبول کنی و گرنه خانواده ات را دچار مشکل می کنی و خودت هم زير شکنجه می ميری اما باز هم قبول نکردم.

تا اينکه خواستند شکنجه های جنسی و بطور غير انسانی استفاده کنند، يک بطری را آورده بودند و می گفتند که بايد قبول کنی اگر قبول نکنی بايد روی اين بطری بشينی و همچنين تهديد به تجاوز جنسی می کردند و می گفتند خودت انتخاب کن يا قبول می کنی يا اين آخرين راهته،من هم به ناچار قبول کردم چون نمی توانستم اين نوع شکنجه ها را تحمل کنم و بشدت از ناحیۀ بيضه خونريزی و سوزش داشتم وديگر در برابر شکنجه های بی رحمانه دوام نداشتم. حتی هيچ دکتری برای معالجۀ من نياوردند و هنوز هم هر دوی ما مشکل داريم بعد از ۱۸ ماه زندان و به ناچار قبول کردن اتهام ها.

دوستم لقمان مرادی که او هم ۳ پروندۀ سياسی ديگری داشت . مجبور به قبول کردن همان اتهام ها کردند با استفاده از شکنجه های بی رحمانه و غير انسانی و تهديدهای بيش از حد و خودشان برنامه ريزيهای همه چيز را کرده بودند که شيوۀ اعترافات را چگونه بکنيم و آن چيزی که آنها می گفتند ما بايد قبول می کرديم وگرنه شکنجه های خيلی بيرحمانه ای استفاده می کردند در صفحات بازجوييها هر چيزی که می گفتند بايد ما بدون اختيار امضاء می کرديم. هر چی می گفتند بايد در وقت فيلم برداری تکرار می کرديم . می خواستند در مورد پدرم حرف بزنم و بگويم که پدرم در اين ماجرا دست داشته است. اما من اين را نگفتم و دوباره به زير شکنجه بردند پاهايم را باز می کردند و با لگد به بيضه هايم می زدند و بعد از اينکه تمام خواسته های خودشان را برآورده کردند و هر اتهامی که خواستند با زور شکنجه و تهديد به ما بستند و گفتند بيش از يک مدت کمی شما را در زندان نگه نمی داريم.

ما را در سلول انفرادی اطلاعات سنندج به مدت ۹ ماه نگه داشتند اما در ۲ ماه اول که در سلول بودم از درد شکنجه ها نمی توانستم کارهای شخصی خود را انجام بدهم تا اينکه به مرور زمان کمی خوب شدم و هيچ اقدامی برای معالجه ام نکردند و بعد از ۹ ماه که من ودوستم جدا از هم در سلول بوديم بدون تلفن و ملاقات به زندان مرکزی سنندج منتقل کردند و گفتند که در زندان هيچی نگوييد و بعد از چند ماه آزاد می شويد و ما هم از ترس تهديدها و شکنجه های وحشيانۀ جنسی سخت ترسيده بوديم و به هيچ قيمتی نمی خواستيم که دوباره در آن شرايط قرار بگيريم و ما به مدت ۶ ماه در زندان مرکزی سنندج مانديم و بعد از ۶ ماه ما را خواستند و باز به اطلاعات بردند و خواستند که ما بگوييم که اين کار را برای کومله و انگليس کرديم ولی ما نگفتيم و خواستند در بارۀ شخصی بنام جليل فتاحی که رابط اصلی ماجرا قرار داده بودند دوباره حرف بزنيم و آنها فيلم برداری کنند. چون جليل فهميده بود برايش توطئه چيده اند و جانش در خطر است به کشور انگليس رفته و حالا در آنجا پناهنده شده و می گفتند می خواهيم برای دولت انگليس دردسر درست بکنيم و به مدت يک ماه ديگر در سلول انفرادی اطلاعات سنندج مانديم و گفتند چند ماه ديگر آزاد می شويد.

ما منتظر بوديم تا اينکه يک روز آمدند دنبال ما ،ما را با پابند و چشم بند و دست بند سوار ماشين کردند و در راه گفتند که به تهران می رويم برای دادگاهی و در جلسۀ دادگاه هيچ حرفی نزنيد و کلیۀ اتهام ها را قبول کنيد و بعد از دادگاهی آزاد می شويد.

ما را مستقيم به سلولهای انفرادی اطلاعات اوين بند ۲۰۹ بردند به مدت يک ماه و نيم بدون اينکه ملاقات و تلفن داشته باشيم خانواده ام در اين مدت هيچ خبری از ما نداشتند ، ما هيچکدام از بازجوها را نديديم. تا روز دادگاهی که در تاريخ ۱ دی ۸۹ بود در روز دادگاهی گفتند که به دادگاه می رويم و مواظب حرفهايتان باشيد ما را با پابند و دست بند به دادگاه انقلاب تهران شعبۀ ۱۵ بردند و در جلسۀ دادگاه من و دوستم به هيچ عنوان نتوانستيم حرف بزنيم چون ما را بشدت مسموم کرده بودند و قاضی که صلواتی بود اصلا نمی دانست که من زانيار هستم يا لقمان چون لقمان حکم ديگری داشت به مدت ۱ سال به خاطر پرونده سياسی که قبلا داشت.که قاضی صلواتی حکم وی را به من ابلاغ می کرد.

در جلسۀ دادگاه که امام جمعه شهر مريوان ملا مصطفی شيرزادی پدر يکی از مقتولين بود می گفت :که من از مردم می خواهم که خود را مانند اين افراد به مردم بيگانه نفروشيد و از قاضی می خواست ما را اعدام کنند ، امام جمعه در اوايل که پسرش را کشته بودند در بين تمام مردم گفته بود که اين کار خود جمهوری اسلامی بوده و می خواست با اين حرفهايی که در جلسه دادگاه می گفت تلافی هر چی که نسبت به دولت ايران گفته بود بکند.

بعد از دادگاه که هر اتهامی خواستند به ما زدند ما را به اطلاعات اوين بند ۲۰۹ برگرداندند و اصلا بازجوها را نديديم و در اوين هم درد شکنجه هايی که در اطلاعات سنندج کرده بودند دوباره شروع شد و اما هيچ اقدامی برای معالجۀ من نکردند.بعد از يک هفته ما را به زندان رجايی شهر منتقل کردند تا اينکه در زندان رجايی شهر کرج روزنامه ها را ديديم و دانستيم که چه نامرديهايی در حق ما کرده اند و می خواهند ما را اعدام کنند تا جنايتهای خود را بپوشانند ولی هيچ کس در شهر مريوان باور نمی کند که ما اين کار را کرده ايم حتی خانوادۀ خود مقتولين که پيش مردم گفته اند که ما هنوز باور نداريم و نخواهيم داشت که کار اين افراد بوده است.

و حالا که دولت ايران حکم اعدام به ما داده است هيچ راهی برای ما باقی نمانده است جز اينکه واقعيتها را برای تمام مردم دنيا بگوييم تا بی گناهی خودمان را اثبات کنيم. با وجود اينکه تمام واقعيتها را گفته ايم وزارت اطلاعات احتمالا دوباره من را به اطلاعات بازمی گرداند و دوباره دست به شکنجه های بی رحمانه و وحشيانه خودش می زند و شايد دوباره ما را مجبور به حرفهای ديگری بکنند و از تلويزيون پخش نمايند اما واقعيت اين است که ما قربانی شکنجه های وحشيانه و بی رحمانۀ وزارت اطلاعات سنندج هستيم و هيچ نقشی در اين اتهام هايی که به ما زده اند نداريم و حالا که وضعيت ما در شرايط سختی هست و حتی قيد زندگی خودمان را زده ايم. با گفتن واقعيت برای تمامی مردم دنيا بخصوص مردم محترم شهر مريوان چند نکته ای حرف دارم:

مردم، ما بی گناه هستيم و قربانی شکنجه های بی رحمانه و غير انسانی وزارت اطلاعات سنندج هستيم و دستی در اين کار نداريم و به شدت تمام اتهام هايی که به ما زدند را تکذيب می کنيم و از تمام مردم دنيا بخصوص دبير کل سازمان ملل ،حقوق بشر ،عفو بين الملل،کميته ضد شکنجه و ديگر سازمانهای ذيربط تقاضای کمک داريم. وزارت اطلاعات قصد دارد تمام جنايتهايی که فرمانده لشکر سپاه پاسداران مريوان ديوا تاب که از سال ۱۳۸۰ تا به حال انجام داده است را به افرادی مانند ما که زندگی خود را برای دفاع از مليت و قوميت کرد فدا کرده ايم بچسباند

و تنها گناه من اين است که خانواده من سياسی است ،از اين طريق می خواهند به تمام خانواده های سياسی ضربه بزنند و ما برای چندمين بار اين حرف را ميزنيم که ما زير تهديدها و شکنجه های وحشيانه فراوانی ما را مجبور به اين اعترافات کرده اند و ما به شدت اين اتهامات را تکذيب می کنيم و از گروهها و سازمانهای حقوق بشری تقاضامنديم که آمرين و عاملين اطلاعات سنندج که ما را قربانی شکنجه های بيرحمانۀخود کرده اند طبق عدالت برخورد قانونی با آنها کنند.

زندانی سياسی زانيار مرادی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016