شنبه 14 اسفند 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

رهبران انقلابی عليه انقلاب‌های بدون رهبر، الاهه بقراط، کيهان لندن

الاهه بقراط
ويژگی کشورهای عربی در اين است که در آن‌ها از ديکتاتوری‌های کلاسيک در اشکال جمهوری و پادشاهی تا ديکتاتوری‌های ايدئولوژيک و دينی يافت می‌شود. از اين تنوع می‌توان به اين نتيجه رسيد وقتی که همه اين‌ها دست‌خوش امواج سهمگين تحولات اجتماعی می‌شوند، پس بايد "خواست مردم" آن‌ها را خارج از نوع رژيم حاکم بر آن کشورها جُست: آزادی و تعلق به جهانی که می‌توان در آن به يک امنيت سياسی و اقتصادی نسبی دست يافت. اين نتيجه در مورد جنبش سبز نيز صادق است همراه با اين نگرانی که عدم شفافيت درباره "خواست مردم" و نشناختن مرحله‌ای که کشور در آن قرار گرفته است، می‌تواند اين جنبش را دچار انسداد و ناکامی کند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


کيهان لندن ۳ مارس ۲۰۱۱
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com

سرانجام يک کشور انقلابی با يک رهبر انقلابی هم دچار يک انقلاب بدون رهبر شد تا ايران تنها نماند! «جماهير عربی سوسياليستی خلق ليبی» و «جمهوری اسلامی ايران» برادران رضاعی و شيری يکديگرند. هر دو از يک مادر شير نوشيده‌اند: مصری که بسی پيش از جنگ جهانی دوم، با يک پستان ناسيونال سوسياليسم افراطی عرب (ناصريسم) و با پستان ديگر بنيادگرايی اسلامی (اخوان المسلمين) را تغذيه می‌کرد.
رابطه اين دو از همان زمان که معمر قذافی به مثابه معبود انقلابی گروه‌های مسلح چپ و مذهبی در ايران ستايش می‌شد، زيرا رهبر يک «جمهوری هم سوسياليستی هم اسلامی» بود، و نه تنها آنها بلکه گروه‌های تروريستی اروپا مانند بادرماينهوف را زير چتر پشتيبانی‌های مالی و آموزشی خود می‌گرفت، عميق‌تر از آن بود که راهی که در پيش گرفته بودند به يک مقصد منجر نشود. مقصدی که هر دو را پس از سی چهل سال سرانجام در برابر مردم و جامعه‌ای قرار می‌داد که با نسل‌های ستايش‌گر آنان، زمين تا آسمان تفاوت کرده و ديگر حاضر نيستند سرنوشت سياسی و اجتماعی خويش را به دست انقلابيونی بسپارند که هنوز از قرن بيستم عبور نکرده‌ و همچنان در دوران «جنگ سرد» بسر می‌برند. جنگ سردی که در آن اسلام‌گرايی و بنيادگرايان به جای کمونيسم و بلوک شرق نشانده‌ شده و ظاهرا از شعله‌ور ساختن تنور سرد آن با تروريسم و حتا يک زورآزمايی اتمی در جنگ جهانی سوم پروايی نيست.

صاحبان انقلاب
رويدادهای دو سال گذشته در ايران و هفته‌های اخير در کشورهای عربی و حتا چين که اخيرا شاهد تظاهراتی برای آزادی و دمکراسی بود و خود را برای اعتراضات بيشتر آماده می‌کند، دست کم دو نکته را برای ايرانيان روشن ساخت:
يکی اينکه نشان داد انقلابيون پيشين که زير پوشش «اصلاح» در عمل برای بقای رژيم ايران تلاش می‌کنند، ضمن ستايش انقلاب خودشان در سال ۵۷، اگر قرار باشد انقلابی در هر جا غير از ايران روی دهد، از آن پشتيبانی کرده و فقط مخالف انقلاب عليه جمهوری اسلامی هستند. مخالفتی که در برابر خواست‌های بنيادين مردم و زير تأثير جنبش آزادی‌خواهانه اعراب، بيش از پيش رنگ می‌بازد.
ديگر اينکه، رهبران انقلابی نيز فقط عاشق انقلابی هستند که خودشان رهبری آن را بر عهده داشته‌اند (ليبی) و يا جايگزين رهبری آن شده‌اند (جمهوری اسلامی). ولی اگر مردم پس از گذشت حتا دو نسل بخواهند دوباره انقلاب کنند، همينان آنان را با هواپيماهای جنگنده بمباران خواهند کرد!
سخنرانی تکان‌دهنده معمر قذافی در روز سه شنبه ۲۲ فوريه جهان را در شگفتی توأم با تأسف فرو برد. وی پس از چهل سال، يعنی دو نسل کامل حکومت بلامنازع برغنی‌ترين کشور نفتی آفريقا، تظاهرات مخالفان رژيم خود را به خاک و خون کشيد و با کشتار صدها نفر در طول دو سه روز، مخالفانش را «موش»، «مشتی معتاد»، «مزدور بيگانگان» و «حشرات مزاحم» ناميد که بنا به گفته پسرش بايد خاک ليبی را «خانه به خانه و وجب به وجب» از «شرّ» آنها «پاک» کرد.
قذافی با گستاخی‌ای که تا کنون از هيچ ديکتاتوری ديده نشده است، گفت: «من رييس جمهوری نيستم که کنار بروم. من رهبر انقلاب ليبی هستم. صاحب اين انقلابم! و تا ابد رهبر اين انقلاب می مانم تا شهيد شوم!»
منظور قذافی از «انقلاب» همان کودتای نظامی اول سپتامبر ۱۹۶۹ است که وی آن را «انقلاب سبز» ناميد تا بر ريشه‌های مذهبی کودتای سوسياليستی‌اش تأکيد کرده باشد!
ولی آيا ادعای مالکيت نسبت به انقلاب «جمهوری سوسياليستی اسلامی ليبی» و انقلاب «جمهوری اسلامی ايران» می‌تواند سرکوب بی‌امان مردم را توسط کسانی که يک بار برای هميشه به قدرت رسيده‌اند، توجيه کند؟ انقلاب در يک فضای انتزاعی رخ نمی‌دهد بلکه در سرزمين و کشوری اتفاق می‌افتد که نه حکومت‌ها بلکه مردم صاحبان آن هستند. هر اندازه انقلاب تنها به يک نسل يا حداکثر دو نسلی می‌تواند تعلق داشته باشد که با گذشت زمان جای خود را به نسل‌های تازه می‌سپارند که چه بسا با آن انقلاب به شدت احساس بيگانگی می‌کنند، ليکن کشور، سرزمين و ميهن و وطن مفهومی است ورای رويدادهای سياسی و تحولات اجتماعی که انقلاب يکی از آنهاست. انقلاب‌ها و صاحبان آنها به تاريخ سپرده می‌شوند. کشورها و مردمانشان اما در زمان جاری هستند و مضمون اصلی تاريخ را تشکيل می‌دهند.

صاحبان کشور
جمهوری اسلامی برادر کوچکتر «جمهوری سوسياليستی اسلامی» ليبی که ده سال بعد در ايران به دنيا آمد، اگرچه عمدتا از اخوان المسلمين الهام گرفته بود، ليکن از همه نظر با قذافی، برادر شيری خويش، احساس نزديکی می‌کرد تا جايی که برخی چپ‌های ايران نيز در دفاع از جمهوری اسلامی، مانند قذافی به اين نتيجه رسيدند که تفاوتی ميان «اسلام» و «سوسياليسم» نيست. آيا آنها شاهد دستاوردهای سوسياليستی اسلام در ليبی بودند؟! کسی نمی‌داند! ولی امروز با آنچه در ليبی می‌گذرد معنای «جمهوری سوسياليستی اسلامی» را بهتر می‌توان دريافت.
به هر روی، صرف نظر از نامی که قذافی برای حکومت مطلقه خود پس از کودتای نظامی انتخاب کرده بود، ليبی فعال‌ترين کشور در عرصه تروريسم جهانی بود. تا زمانی که «جمهوری اسلامی» به سن بلوغ برسد و به کمک برادر بزرگترش بشتابد، پشت هر اقدام تروريستی در جهان، رد پای قذافی ديده می‌شد. به طوری که وقتی راه دو برادر تا اندازه‌ای از هم فاصله گرفت و ليبی مصمم شد تا خيمه و خرگاه خود را در اروپا و غرب پهن کند، با پذيرفتن مسئوليت اقدام‌های تروريستی خود، هنوز که هنوز است دارد بهای رابطه «حسنه» خود را با غرب، با غرامت‌های ميلياردی می‌پردازد. اين غرامت‌ها را عمليات مرگباری مانند انفجار ديسکوی «لابل» در برلين (۵ آوريل ۱۹۸۶) با سه کشته و عمليات سقوط هواپيمای مسافربری «پان آمريکن» بر فراز «لاکربی» در اسکاتلند (۲۱ دسامبر ۱۹۸۸) با ۲۷۰ کشته روی دست مردم تنگدست ليبی ثروتمند گذاشت.
پرونده‌های تروريستی جمهوری اسلامی اگرچه هنوز کار را به پرداخت غرامت علنی نکشانده است، اما هر بار به عنوان ابزار فشار برای مهار حکومت دينی در ايران به کار می‌رود و تروريست‌هايش مورد معامله و مبادله با گروگان‌های خارجی در جمهوری اسلامی قرار می‌گيرند.
اينک بر بستر سوخت و ساز مناسبات اجتماعی، مردم به مثابه صاحبان سرزمين خود، در کشورهای عربی نيز مانند ايران به ميدان آمده‌اند تا سرنوشت خود را به دست گيرند. وضعيت ايران با اين کشورها، گذشته از اندک شباهت‌های سياسی و اجتماعی، همواره بسيار متفاوت بوده است. برای مثال، جمهوری اسلامی هرگز از سوی مردم ايران به عنوان سرنوشت محتوم آنها پذيرفته نشد. از همان آغاز همواره در برابر رژيم کنونی ايران مقاومت‌های بزرگ و کوچک وجود داشته است. از سوی ديگر، اگر قذافی خود را صاحب انقلاب کودتايی خود می‌داند ولی ديگر خود را نماينده خدا بر زمين نمی‌شمارد و رسالت آماده کردن جهان جهت ظهور «امام زمان» را برای خود قائل نيست. حتا به نظر نمی‌رسد قذافی چنان تيشه‌ای به ريشه دين مردم ليبی زده باشد، که بتوان از خطر قدرت گرفتن اسلام‌گرايان در آن کشور نگران نبود!
در عين حال، ويژگی کشورهای عربی در اين است که در آنها از ديکتاتوری‌های کلاسيک در اشکال جمهوری و پادشاهی تا ديکتاتوری‌های ايدئولوژيک و دينی يافت می‌شود. از اين تنوع می‌توان به يک نتيجه واحد رسيد: هنگامی که همه اينها صرف نظر از رژيمی که بر آنها حاکم است، دستخوش امواج سهمگين تحولات اجتماعی می‌شوند، پس بايد «خواست مردم» آنها را خارج از نوع رژيم حاکم بر آن کشورها جُست: آزادی و تعلق به جهانی که می‌توان در آن به يک امنيت سياسی و اقتصادی نسبی دست يافت. اين نتيجه در مورد تحولات ايران و جنبش سبز نيز صادق است.
اينک رهبران انقلابی با همه ابزاری که در اختيار دارند در برابر انقلاب‌های بدون رهبر مقاومت می‌کنند. در مورد ايران، زبان از تکرار اين امتياز بزرگ مردمانش مبنی بر از سر گذراندن دوران اسلام‌گرايان و بيدار شدن از کابوس يک حکومت دينی، خسته نمی‌شود. نگرانی اما در اين است که عدم شفافيت درباره «خواست مردم» و مرحله‌ای که کشور در آن قرار گرفته است، اين بيداری را بار ديگر دچار انسداد و ناکامی کند.
نه تنهاهر حکومتی، بلکه هر جنبشی که در آن گسترده‌ترين لايه‌های اجتماعی و گرايش‌های فکری و سياسی شرکت نداشته باشد و آن جنبش بيانگر منافع وسيع‌ترين مدافعانش به مثابه «خير همگانی» نباشد، نه تنها با مقاومت از بيرون و درون روبرو خواهد شد، بلکه دير يا زود به شکست خواهد انجاميد. اين واقعيتی است که سرکوبگران روی آن سرمايه‌گذاری کرده‌اند.
اگر صاحبان انقلاب‌ها نهايتا هر انقلابی را به سود لايه و طبقه خاصی به خدمت می‌گيرند تا سرانجام يک انقلاب ديگر بر حکومت آنها نقطه پايان نهد، صاحبان کشورها اما نمی‌توانند جز به منافع ملی و مردم در گسترده‌ترين معنای آن بينديشند. امروز در اين انقلاب‌های بدون رهبر که به راه افتاده است، صاحبان کشورها تنها با شفافيت در خواست‌های سياسی و نفی بدون چون و چرای ديکتاتوری است که می‌توانند از سد رهبران فرسوده انقلابی اعم از «سوسياليستی» يا «اسلامی» عبور کنند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016