رابطه خارج کشور با جنبش سبز، جمعهگردیهای اسماعيل نوریعلا
بهراستی که اگر جنبش سبز از يک رهبری داهيانهی سکولار دموکراتی برخوردار بود که، بهجای کوشش برای تعمير بنای کلنگی حکومت اسلامی در پی فروريختن حقوقی اين بنا برمیآمد و، با تکيه بر نيروهای وسيع مردمی که در عمل نشان دادهاند حاضرند جان و مال و ناموس خود را در اين راه فدا کنند، بر آتش اين آزادیخواهی میافزود، آنگاه چه نيازی به خارج کشوریهای سکولار دموکرات وجود داشت؟
[email protected]
من فکر می کنم که اگر به «دو گانه» ی «حکومت سکولار» در برابر «حکومت اسلامی» باور داشته باشيم، خيلی دور از واقع نباشد اگر محيط زندگی ايرانيان خارج کشور را ـ بخصوص در کشورهای غربی ـ «قلمروی سکولارهای دموکرات» بدانيم (فضائی که از اين پس از آن با عنوان عام «خارج کشور» نام خواهم برد)؛ قلمروئی که البته در آن انبوهی از عوامل و هواداران حکومت اسلامی نيز ـ چه به صورت ديپلمات و چه در شکل بازرگان و روزنامه نويس و غيره، و حتی مامور ـ حضور دارند اما، بر خلاف داخل ايران ـ نمی توانند اراده و آرمان خود را بر سکولارهای ايرانی تحميل کنند. سکولارهای ساکن اين قلمرو طی سی و دو سال اخير خيلی کم متوجه نقشی بوده يا شده اند که می توانند در پايان دادن به غائلهء شريعت مداران فرقهء اماميه در ايران بازی کنند. اما در پی شکل گرفتن جنبش سبز توجه به چنين نقش بالقوده ای روز به روز بيشتر شده و هم اکنون جای اول را در ميان گفتمان های رايج سياسی بخود اختصاص داده است. اين واقعيت موجب آن شده که اکنون بتوانيم در مقولهء «رابطهء خارج کشور با جنبش سبز ايرانيان» به تفکر و گفتگوی صريح تر و مفصل تری بنشينيم. در اين راستا، و در اولين قدم، شايد بر شمردن برخی از ويژگی های اين «خارج کشور» بتواند به رساندن منظورم کمک کند:
ما، در «خارج کشور»، از آزادی داشتن و بيان کردن و تبليغ عقيده، و توانائی دست زدن به اقدامات سياسی، برخورداريم. اين آزادی ها بدان خاطر نصيب ما شده اند که حکومت های محل سکونت اغلب ما سکولار هستند و به دليل اين سکولار بودن قادرند پيش بينی های مندرج در اعلاميهء حقوق بشر را رعايت کنند. يک حکومت غير سکولار (چه مذهبی و چه ايدئولوژيک) نمی تواند مجری آن پيش بينی ها باشد و اغلب بصورت مانع اجرای آنها عمل می کند. حکومت غير سکولار بر بنياد برتری مبانی ايدئولوژيک خود بر ارادهء انسان ها عمل می کند و قانون اش ناانسانمدار و منبعث از منابعی فرا انسانی است.
اگر اعلاميهء حقوق بشر بر حول اين محور شکل يافته که «تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ حيثيت و کرامت و حقوق با هم برابرند [و] همگی دارای عقل و وجدان هستند...» (ماده يک)، يک مذهب يا ايدئولوژی نمی تواند اين تعريف حقوقی از انسان را بپذيرد؛ چرا که افراد بشر مورد نظر او نه آزادند و نه از لحاظ ضابطه های گوناگون برابر محسوب می شوند. مذهب آدميان را به «مؤمن» و «کافر» تقسيم می کند و برای اين دومی حقوقی برابر با آن اولی قائل نيست. ايدئولوژی هم آدميان را بر حسب اعتقاد يا التزام به مبانی خود گروه بندی می کند. جامعه ای که از طريق اين تعاريف و ملاحظات بوجود می آيد جامعه ای آزاد نيست و آدميان در درون آن قانوناً دارای حقوق برابر نيستند. حکومت سکولار اما ـ البته اگر بر بنياد اعلاميهء حقوق بشر بوجود آيدو بدان متعهد باشد ـ می تواند در تحقق آن پيش بينی ها وسيله ای مؤثر باشد.
به عبارت ديگر، ما تنها با يک حکومت سکولار لزوماً به تحقق اهداف حقوق بشری نمی رسيم و تنها با الصاق سکولاريسم به اعلاميهء حقوق بشر است که جامعه ای دموکرات متحقق می شود اما متحقق ساختن حقوق بشر نيز بدون خلق يک حکومت سکولار ممکن نيست. حکومت سکولار بستری است که «می تواند» (اگر اراده ای ملی بر آن قرار گيرد) موجبات تحقق پيش بينی های اعلاميه حقوق بشر را فراهم آورد اما حقوق بشر «نمی تواند» بخودی خود و بدون تکيه زدن بر داربست يک حکومت سکولار متحقق شود. بقول حافظ، «ما به او محتاج بوديم، او به ما مشتاق بود!»
پس ما اگر از تحميل همراه با سرکوب ايدئولوژی مسلط بر حکومت اسلامی به «خارج کشور» گريخته ايم در واقع از يک «حکومت مذهبی» گريخته و به دامن حکومت هائی سکولار آويخته ايم و نقش يک دولت سکولار را در ممکن ساختن يک جامعهء مبتنی بر حقوق بشر به چشم خود و عملاً ديده و تجربه کرده ايم.
البته در همين «خارج کشور» بسياری از هموطنان ما توفيق آن را نداشته اند که در سرزمين هائی با حکومت «سکولار دموکرات» ساکن شوند و، در نتيجه، به تفاريق و بسته به دوری حکومت های محل سکونت شان از سکولاريسم و حقوق بشر، دچار سلب آزادی های خود شده اند. مثلاً، يک ايرانی که ـ اغلب به علل اقتصادی و نه فرهنگی و اخلاقی ـ از حکومت اسلامی به عربستان سعودی گريخته باشد بخوبی در می يابد که در آن سرزمين نيز از حقوق بشر خبری نيست چرا که حکومت مسلط بر آن نشانه ای از سکولار بودن را در خود ندارد.
پس ، اگر محرکات و جاذبه های اقتصادی را کنار بگذاريم که قادرند آدميان را تا به قعر جهنم هم بکشانند، می توانيم ديد که مهمترين و قوی ترين جاذبه ها برای گريختگان از دست حکومت اسلامی آزادی های گسترده ای است که اينگونه جوامع به مهاجران خواسته و ناخواسته شان عرضه می دارند.
نيک اگر بنگريم می بينيم که حتی متدين ترين ساکنان «خارج کشور»، به هر دينی که معتقد باشند، در همين «خارج کشور» است که کشف می کنند چگونه يک حکومت سکولار مبتنی بر اعلاميهء حقوق بشر می تواند آنها را در اجرای آداب و مناسک دينی شان کمک کند، بی آنکه هراس از تهاجم «پليس امر به معروف و نهی از منکر ِ» مذاهب و اديان ديگر بصورت تهديدی دائمی در محيط زندگی شان وجود داشته باشد. اينجا درويش و زاهد و صوفی و بی دين همه می توانند در يک کوچه و خيابان و در همسايگی هم زندگی کنند، عبادتگاه هاشان را کنار هم بسازند و خداوندشان را هر آنگونه که دوست دارند نيايش کنند.
شايد اکنون، در ابتدای قرن بيست و يکم، گزافه گوئی بنظر رسد اگر جوامع سکولار دموکرات را تحقق همان مفهوم قديمی «مدينهء فاضله» بدانيم اما کافی است سری به نوشته های مردمان قرون قبلی بزنيم تا دريابيم که جامعه آرزوئی آنها، مدينهء فاضله ای که همچون امری محال در آرزويش می زيستند، همين «خارج کشور» ی است که ما در آن ساکنيم. آيا وقتی سعدی شيراز می سرود که «بهشت آنجاست کازاری نباشد / کسی را با کسی کاری نباشد» ويژگی های همين «خارج کشور سکولار دموکرات» را شرح نمی داد؟ آيا وقتی مولانا گفتگوی «موسی و شبان» را به نظم در می آورد نگاهش به تفاوت يک حکومت مذهبی با يک حکومت سکولار نبود؟ يا آنجا که حافظ خبر می داد که: «آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است: / با دوستان مروت، با دشمنان مدارا» آيا به چنين جامعه اشاره نمی کرد؟ و آيا اين فردوسی نبود که کشف کرده بود که چنان جامعه ای بدون توسل به «خرد» ممکن نيست، وقتی که می نوشت: «مدارا خرد را برادر بود / خرد بر سر جان چو افسر بود»؟
و ما صد سال پيش بود که، در پی خفتاری چهارده قرنی، با نگاه کردن از روی دست همين «خارج کشور»، تصميم گرفتيم که جامعهء خود را مبدل به جامعه ای خردمدار، مدارا کننده، آسوده و متمدن کنيم. (اهانتی نيست که اگر ايران دمادمای مشروطه چندان هم متمدن ندانيم، به تريج قبای کسی بر نخورد). يعنی خواستيم بکوشيم تا آرزوی بزرگان انديشه مان را در قالب حکومتی سکولار و دموکرات متحقق سازيم. اما افسوس که اجرای اين پروژه آنقدر دچار تعليق و تعويق شد که عاقبت سياه ترين نيروهائی که در قاموس شان نه خرد و مدارا جائی دارد و نه مروت و انصاف، و در بهشت شان جز تعزير و سنگسار و شلاق و اعدام و تجاور چيزی يافت نمی شود توانستند بر جامعهء آخر قرن بيستم ما چيره شوند و با رفتار و کردار و گفتار و پندار خود ما را به «خارج کشور» برانند.
می خواهم بگويم که بسيار بعيد است که يک ايرانی خارج کشوری، بدون اينکه وابسته و منفعت برنده از حکومت اسلامی باشد، بخواهد و يا حتی بتواند منکر اين حقايق عملی در مورد تفاوت های دو نوع حکومت مذهبی و سکولار دموکرات باشد. ما، هم اکنون و عملاً، در مدينهء فاضلهء پيشينيان مان زندگی می کنيم و در ساحل امن آن نگران آنهائی هستيم که در انقياد سرکوب اخلاقی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی حاکمان شريعت مدار بسر می برند.
و همينجا بايد توجه کنيم که آنچه اين «محيط» را بوجود می آورد و در نزد ما اکنون امری متحقق و بديهی انگاشته می شود برای هموطنان داخل کشورمان هنوز حکم همان مدينهء فاضله ای را دارد که گاه در سودای تحقق اش به خيابان می آيند و در برخورد با گلوله و چماق سر و سينه خونين می کنند و گاه نيز، سرخورده از بن بستی که پيش رويشان دهان سياه باز می کند، به کنجی می خزند و زانوی غم به بغل می گيرند.
اما آيا اين واقعيات همانگونه که هستند در آينهء رسانه های ما منعکس می شوند؟ در بسياری از متون منتشر شدهء اين روزها می بينيم که نويسندگان و گويندگان، با بکارگيری زبانی حماسی، و با طبل و سنج حرف و کلمه، می کوشند از آنچه «جنبش سبز» نام گرفته معجزه ای بسازند که نه نياز به کمک مادی دارد و نه محتاج امدادهای معنوی است؛ بخوبی می داند چه می خواهد و حتی برنامهء رسيدن به خواسته های خود را هم ـ که «پروژهء هر فرد يک رهبر» نام دارد ـ منظم کرده است و با افت و خيز پيش می رود و تنها کار ما خارج کشوری ها آن است که مواظب باشيم با اعمال و رفتارهای نابخردانهء خود به «جنبش سبز» لطمه ای نزنيم، برايش شاخ نشويم و بدانيم که، بقول يکی از مقالات اخير، «رقابت با جنبش سبز بدترين ارمغان ما برونيان خواهد بود!»
براستی آيا چنين است؟ براستی در پشت اين آيه هائی که هر دم در مورد نسبت و رابطهء «خارج کشور» با «جنبش سبز» نازل و صادر می شود استدلال خردپذيری هم وجود دارد؟ من که در حد توانم اين راهنمائی و اخطارها را به دقت دنبال می کنم به اين نتيجه رسيده ام که اگر لازم باشد برای صدور هر راهنمائی و نصيحتی پشت بندی از استدلال و انديشهء ساختارمند وجود داشته باشد، حتماً لازم است اين آيات نيز کاويده شده و داربست استدلالی شان مشخص گردد، و الا صدور نصايحی از اين گونه بی در و پيکر و نامستدل دارای هيچ کاربرد ويژه و مؤثری نبوده و تنها به فلج کردن و خلع سلاح «خارج کشور» و تشويق آن به بی عملی و سکون خواهد انجاميد.
بنظر من، برای اينکه ما در «خارج کشور» دست به تشکل نيروهای وسيع و گستردهء سکولار دموکرات مان نزنيم و، از دل اين تشکل، يک ساختار کارا برای همراهی با بخش سکولار دموکرات جنبش سبز (که در بن بست آرزوی خونين تحقق مدينهء فاضله ای که ما در آن به سر می بريم گير کرده است) بوجود نياوريم و، هر کجا لازم شد، وظيفهء پر کردن خلاء رهبری ناشی از سرکوب و خيانت در داخل کشور را بر عهده نگيريم، منطقاً وجود پيش شرطی ضروری است و آن اينکه بتوانيم همهء آن ادعا ها را که در مورد جنبش سبز بيان می شود بصورتی مستند و عقلائی اثبات کنيم.
براستی هم که اگر جنبش سبز از يک رهبری داهيانهء سکولار دموکرات برخوردار بود، که بجای کوشش برای تعمير بنای کلنگی حکومت اسلامی در پی فرو ريختن حقوقی اين بنا بر می آمد، و با تکيه بر نيروهای وسيع مردمی که در عمل نشان داده اند خاضرند جان و مال و ناموس خود را در اين راه فدا کنند بر آتش اين آزاديخواهی می افزود، آنگاه چه نيازی به خارج کشوری های سکولار دموکرات وجود داشت؟ اگر جنبش سبز دارای استراتژی و تاکتيک بود و مردم شرکت کننده در آن می دانستند که براستی به سوی کدام هدف سکولار دموکرات (يا حکومتی غير مذهبی) گام بر می دارند براستی چه نيازی به هرگونه اقدام از جانب «خارج کشوری ها» بود؟
مخالفان ايجاد آلترناتيو سکولار (در اينجا به چگونگی ايجادش کاری ندارم) در خارج کشور حتماً بايد پايه های استدلال خود را بر چنين مفروضاتی گذاشته باشند که نگران و شتابزده می خواهند جلوی روند آلترناتيو سازی را سد کنند تا مبادا از اين رهگذر «آسيبی به جنبش سبز وارد شود». اما متأسفانه آنچه منتشر می کنند فاقد يک ساختار استدلالی برای اثبات چنين مدعاهائی است و، در نتيجه، حاصلی جز ايجاد بن بستی دلشکن در «خارج کشور» نمی تواند داشته باشد.
اگر ما آنچه را که خود هم اکنون و عملاً داريم و از آن آسودگی خيال می گيريم برای هموطنان داخل کشورمان می خواهيم، و اگر می بينيم که آن هموطنان آرزومند وضعيت ما، با همهء فداکاری ها و تلاش ها، هم اکنون بن بستی عملی، عاطفی و سياسی را تجربه می کنند، چرا بايد بجای شکستن ديوارهای بن بست داخل کشور بکوشيم که همان بن بست را در «خارج کشور» نيز بازسازی کنيم؟
آنها که می انديشند اقدام برای ايجاد يک تشکيلات الترناتيو در «خارج کشور» جز ضرر زدن به «جنبش سبز» حاصلی نخواهد داشت چرا دلايل خود را بصورتی مدون در برابر قضاوت مردم قرار نمی دهند؟ چرا می گويند و رد می شوند؟ چرا نمی ايستند و آيات شان را برای مردم توضيح نمی دهند؟
«آلترناتيو خواهان» همواره کوشيده اند که خواست خود را مدلل کنند، هرچند که استدلال آنها نيز بر پايهء مفروضاتی چند استوار است. مثلاً، آنها معتقدند که اکثريت مردم تحصيل کرده، آگاه و آشنا با جهان امروز و مفاهيم پديد آورندهء آن، خواستار آنند که در کشورشان همان فضا و امکان و آزادی هائی برقرار باشد که ما در خارج کشور از آن برخورداريم. آيا کسی با اين فرض مشکلی دارد؟ البته که هستند کسانی که می گويند اکثر ملت ايران مذهبی هستند و به همين علت يک حکومت سکولار مبتنی بر اعلاميهء حقوق بشر را نمی خواهند! و اگر هم علت را بپرسی آنها چاره ای ندارند جز اينکه به اصل «بی خبری مردم» متوسل شوند و ادعا کنند که حکومت مردم را از اين ترسانده که حکومت سکولار می خواهد دين شما را از شما بگيرد.
يعنی آنها حکومت اسلامی را در کار تبليغی خود موفق می دانند و روی اين موفقيت حساب باز می کنند. حال آنکه بنظر «آلترناتيو خواهان» اتفاقاً تنها توفيق حکومت آن بوده است که به مردم ديندار هم فهمانده است که يک حکومت مذهبی دين مردم را بيشتر به خطر می اندازد. چرا که اين حکومت تنها برآمده از يک «قرائت معين» از دين مردم است و از آنها می خواهد که همين را بعنوان تنها قرائت مجاز و شرعی بپذيرند. حال آنکه تحميل يک قرائت معين، حتی از يک مذهب معين، بر مردم امری غيرممکن است و اجرای طرح يونيفرم کردن معتقدات آنها نيز تنها و تنها به نارضايتی و گريز از حکومت مذهبی می انجامد، چنانکه انجاميده است.
نيز هستند کسانی که وجود رهبری خانواده های کروبی ـ موسوی را، آن هم پس از دو سال طی سراشيبی و سقوط، تنها شکل رهبری می دانند و استدلال شان هم آن است که اين رهبری هنوز و همچنان می تواند بسياری از مردم را به خيابان بکشد. و آنگاه، به طنز و طعنه، می گويند کدام يک از شما سکولارها قادريد صد نفر را به خيابان بياوريد؟
دقت کنيد که اين سخنان تا چه حد سوراخ سوراخ و بی پايه است. از يکسو «رهبری ِ» واقعاً موجود اسلاميست ها را با سکولارهای منفرد مقايسه می کنند و از استدلال خود راضی بيرون می آيند و، ثانياً، حتی اگر منظور از «فرد» کل آلترناتيو سکولار دموکرات خارج کشور باشد، بايد از آنان پرسيد که پس هراس شما از چيست و چرا فرد يا گروهی که نمی تواند صد نفر را به خيابان آورد می تواند به جنبش سبز داخل کشور ضرر بزند؟ يعنی يکی از دو سخن اينان بايد دروغ و گزافه باشد. چرا که اگر يک آلترناتيو سکولار دموکرات در خارج از کشور بوجود آيد بتواند، بسا بيشتر از رهبران مذهبی جنبش، مردم را به خيابان بکشد و جنبش سبز را از بن بست و سکون خارج نمايد و شوری تازه در افکند آنگاه نمی توان آن را به ضرر زدن به جنبش متهم کرد، هرچند برای آنان که خواستار حفظ نظام هستند چنين امری نگران کننده است. و يا نمی تواند که معلوم نيست در اين ناتوانی کدام ضرر متوجه جنبش سبز داخل کشور می شود.
از نظر منطقی که راهنمای فکر کردن من است، کوشش برای ايجاد يک آلترناتيو سکولار دموکرات در خارج کشور واجد هيچ ضرری نيست حتی اگر شکست بخورد. اما اگر پا بگيرد و تناور شود تنها آنان از اين رشد ضرر می کنند که هستی خود را به يکی از جناح های اسلاميست وابسته می بينند. پيدا کردن آن جناح و اين وابستگی نيز کار چندان مشکلی نيست. دم خروس هرگز برای هميشه پنهان نمی ماند.
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
[email protected]
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm