سه شنبه 6 اردیبهشت 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مرثيه برایِ بهاره علوی که با بهار رفت...، محمد فلاح نيا، مدرسه فمينيستی

مدرسه فمينيستی: امروز ۶ ارديبهشت ماه، خبر رسيد که بهاره علوی، از فعالان جنبش زنان و همراهان کُرد کمپين يک ميليون امضا، و نويسنده وبلاگ دختر خورشيد در تصادفی جان باخته است. او که در ۱۱ فروردين ماه همراه با خانواده اش در جاده سنندج تصادف کرده بود، پس از روزها بستری بودن در بيمارستان و عواقب ناشی از اين تصادف بالاخره امروز درگذشت. او پيش از فوت اش مرگ پدرش را و بستری شدن مادرش را به واسطه اين تصادف شاهد بود. اندوه از دست دادن پدر که روح بهاره را خراش می داد به همراه عفونت های ناشی از جراحت که جسم او را می آزرد، همگی دست به دست هم داد تا اين که پس از کمتر از يک ماه از آن تصادف، اين دختر پرشور بهاری، در فصل بهار، دوستان و بستگان خود را ترک کند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اين دختر جوان ۲۱ ساله و پرشور، «درباره ما» وبلاگ اش را با اين شعر مزين کرده بود:

بايد اين ناله ی خشم آلودت/ بی گمان نعره و فرياد شود/ بايد اين بند گران پاره کنی/ تا تو را زندگی آزاد شود/ خيز از جا پی آزادی خويش/ خواهر من، ز چه رو خاموشی/ خيز از جای که بايد زين پس/ خون مردان ستمگر نوشی

متن زير به قلم محمد فلاح نيا است که در رسای بهاره علوی، اين دختر پرشور و متعهد ميهن مان، به نگارش درآمده است. يادش گرامی باد و راهش پررهرو:


مرثيه برایِ بهاره علوی که با بهار رفت...


تویِ عکس هایِ يادگاری که لبخند می زنی،
جگرم خورشيدِ سوزانی می شود
که همه چيزم را به آتش می کشد
و نبودنت را فرياد می کشم.

مثلِ سنگ، صبوریِ بسيار کرده ايم اين روزهایِ سردِ بهارِ بی نصيب را
اما طاقتمان هم اندازه ای دارد

طاق شده ام
و داغِ دلم را با تو می گويم که هميشه لبخند می زدی:
پوپک پرنده شد و پريد،
تو پرکشيدی ميانِ آسمانِ بعد از ما
و از مثلثِ تثليثمان
خطی به جای مانده که بيهودگی را هنوز ادامه می دهد.

ادامه می دهم راه هایِ جهان را
تا روزی که نمی دانم کی از راه می رسد.
مثلِ تو که نمی دانستی
و مثلِ همه یِ ما که نمی دانستيم:
مرگ، پتياره ديوِ دريوزه ما را نظاره می کند.

محمد فلاح نيا
۶ ارديبهشت ماه ۱۳۹۰


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016