پنجشنبه 8 اردیبهشت 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

باغ وحشی به نام "دولت انتظار"، پدرام فرزاد

محمود احمدی نژاد
از زمان تشکيل جمهوری اسلامی و سقوط رژيم پهلوی، شاهد بوديم که اصولگرايان در هنگام احساس خطر، نزديک به يکديگر شده و با ايجاد يک دايرۀ بسته و حمايت تنگاتنگ از يکديگر، سعی در راندن و طرد غيرخودی‌ها دارند (همچون پنگوئن‌ها). تنها در اين گونه مواقع است که نشانی از انشقاق درون خود اصولگرايان نمی‌بينيم و پس از دفع يا عقب‌نشينی خطر، دوباره شاهد آنيم که آَش همان آش، ولی کاسه گران‌تر!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


چند گونه از برخورد حيوانات با يکديگر را برايمان روايت کرده‌اند:
به نقل از روستاييان (به خصوص مناطق کوهستانی) روايت کرده‌اند که وقتی گرگ‌ها در زمستان از پيدا کردن غذا (شکار) عاجز می‌گردند، در کنار هم، پهلو به پهلو ايستاده و تشکيل نوعی شکل هندسی شبيه دايره می‌دهند و به قدری می‌ايستند تا يکی از آنها از شدت ضعف به زمين افتاده و ديگران به جانش می‌افتند و با خوردن چيزی که از آن بخت برگشته باقی می‌ماند، سد جوع می‌کنند تا شکار بعدی!
زنبورهای کارگر تا حد مرگ از زنبور ملکه دفاع می‌کنند که نسلشان منقرض نگردد و زنبورهای مهاجم که وظيفه‌ای جز دفاع از گروه زنبورهای کارگر و ملکه و کندوی خويش ندارند، هميشه آماده فرو کردن نيش خود در بدن فرد يا حيوان مهاجم به کندوی خويش هستند؛ حتی باوجود عالم بودن به اين مسئله که خرج کردن نيش همان و مردن همان (نوعی کاميکازه‌بازی ژاپنی‌ها به شيوه زنبورها).
فيل‌ها بسيار راه می‌پيمايند به خاطر رسيدن به آب. فيل‌های مادر تا حد مرگ از بچه‌های خود دفاع می‌کنند اما هيچ وقت به خاطر دفاع از بچه فيل، نمی‌ميرند. پس معلوم می‌شود آنها، حدی برای دفاع از دارايی‌شان قائلند (چه چيزی عزيزتر از اولاد، البته قبل از جان ناقابل!).
داستان تکراری زيرپا گذاشتن بچه ميمون توسط مادرش هنگام گرمای زياد زيرپای ميمون مادر نيز شهره خاص و عام است و نياز به تعريف مجدد ندارد.
از اسکيموها نيز روايت کرده‌اند که پنگوئن‌ها آموخته‌اند برای در امان بودن از سرما، هنگام وزش بادهای قطبی گرد هم جمع شوند. آنها همچنين دريافته‌اند برای آن که حقی از کسی ضايع نشود، با حرکاتی مواج و موزون، جای خود را تغيير دهند تا همه بتوانند از گرمای درونی هستۀ گرد آمده از جماعت پنگوئن‌ها، سهمی برابر ببرند.
و اما مورچه‌ها... کار می‌کنند،‌ انبار می‌کنند، مقداری می‌خورند و سپس خوراک پرنده يا چرنده يا خزنده‌ای می‌شوند و تمام!
موش‌های محترم خانگی يا خيابانی نيز بيشتر به گدايان حرفه‌ای می‌مانند که هرچه سر و وضعشان رقت‌انگيز است، دارايی‌شان سر به فلک می‌زند و معلوم نيست چرا اين دارايی را خرج هيچ چيز نمی‌کنند بلکه دو روزی هم خوش بگذرانند؟ اين يکی، هنوز از سوال‌های حل نشده عالم است؛ هم درمورد گدايان و هم درمورد موش‌ها.
سگ ... سگ حيوانی است که الگوی وفاداری شناخته شده و واقعيات و گاهاً افسانه‌هايی نيز درباره وفايش به صاحبش شنيده‌ايم و شنيده‌ايد. البته به نظر می‌آيد اين رفتار وفادارانه درمورد سگ‌هايی از نژاهای خاص و خالص است و نه آنهايی که از طريق جفت‌گيری با نژادی غيرهمگون به وجود آمده‌اند. چنان که شاهديم اين نژادهای ناهمگون و به اصطلاح خودمان «دورگه» نشانه‌های کمی از وفاداری از خود بروز می‌دهند و بعضاً بی‌وفايی نيز پيشه می‌کنند! اما خب، ظاهر قشنگ آنها و دک و پزی که دارند و برای صاحبانشان نيز به ارمغان می‌آورند (منظورم دک و پز و کلاس است) باعث شده که طی چند سال اخير، در خريد سگ‌های خانگی، بيشترين گرايش را به اين گونه نژادهای ترکيبی داشته باشيم. البته طرحی که در مجلس ارائه شده و در حال تبديل شدن به قانون است، احتمالاً باعث خانه‌نشين شدن اين عروسک‌های پاچه‌گير و بسيار پرخرج خواهد شد.
احتمالا اگر همين طور بخواهم درمورد حيوانات و طرز رفتار و برخوردشان و مثال‌هايی از آنها ادامه بدهم،‌ بايد اين مطلب را برای يکی از سايت‌ها يا مجلات مربوط به حيوانات بفرستم و منتظر تشويق و جايزه گرفتن از سوی انجمن‌های حمايت از حيوانات باشم! اما غرض، چيز ديگری است.

***

از زمان تشکيل جمهوری اسلامی و سقوط رژيم پهلوی، شاهد بوديم که اصولگرايان در هنگام احساس خطر، نزديک به يکديگر شده و با ايجاد يک دايرۀ بسته و حمايت تنگاتنگ از يکديگر، سعی در راندن و طرد غيرخودی‌ها دارند (همچون پنگوئن‌ها). تنها در اين گونه مواقع است که نشانی از انشقاق درون خود اصولگرايان نمی‌بينيم و پس از دفع يا عقب‌نشينی خطر، دوباره شاهد آنيم که آَش همان آش، ولی کاسه گران‌تر!
اين قاعده که رنگ و رويی غريزی به خود گرفته بود با روی کار آمدن احمدی‌نژاد در سال ۸۴ و مخصوصاً پس از ادامۀ رياست او بر دولت در سال ۸۸ به تدريج به هم خورد و تقريبا در حال پوست‌اندازی کامل است.
اين گروه (که ديگر اصطلاح تازه به دوران رسيده برای آنان کاربرد ندارد) تمايل دارند برای هميشه در حلقه قدرت بمانند، بيشترين منفعت را از آن خود کنند، «کمترين ورودی» را به سيکل بسته خود داشته باشند و ترجيحا «بيشترين خروجی» را و در آخر، تمام سودهای حاصل از اين کوشش دسته‌جمعی را به حساب همين جمع واريز کنند و لاغير.
شخص محمود احمدی‌نژاد به عنوان نگين اين انگشتری (حلقه قدرتی که به آن اشاره شد) تلاش دارد بقيه را به عملگان مطيع دولت خود تبديل کند؛ امری که زياد به مذاق بقیۀ اصولگرايان خوش نيامده و بيننده آنيم که در نتيجة اين کارها، بين «اصولگرايان قديمی» (ترجيحاً بازاريان و حوزويان) از يک سو و شرکت سهامی خاص «احمدی‌نژاد و شرکا» از سوی ديگر، کشمکشی بسيار جدی درگرفته است. تا جايی که طرح سوال از رئيس جمهوری در مجلس شورای اسلامی دارد راه را برای طرح عدم کفايت سياسی احمدی‌نژاد هموار می‌کند
گفتم احمدی‌نژاد... همان احمدی‌نژادی پس از حمايت تمام قد خامنه‌ای از او، نامه‌اش درمورد برکناری مشايی از معاون اولی رياست جمهوری را وقعی ننهاد، بدون اجازه و اطلاع او، وزير اطلاعات را استعفا داد که البته خورد لب پاشوره، بودجه سال ۱۳۹۰ را به جای اين که ۷۵ الی ۹۰ روز قبل از اتمام سال به مجلس ارائه کند، ۴۵ روز قبل از اتمام سال در چند برگ کاغذ A۴ به مجلس داده و با لحنی مسخره و با همان خنده‌های هيستريکش، بهارستان‌نشينان را تهديدی ضمنی کرد که اگر بودجه تصويب نشود، خانم‌هايتان شما را به خانه را نخواهند داد. در استيضاح وزرايش، با غيبت خود، مجلس را به هيچ حساب نمی‌کند، در جلسات هيئت دولت به خاطر لجبازی بچگانه‌اش بر سر رد شدن استعفای حيدر مصلحی از سمت وزارت اطلاعات حاضر نمی‌شود، در جلسات مجمع تشخيص مصلحت نظام به دليل لجبازی با شخص علی‌‌اکبر هاشمی‌رفسنجانی حاضر نمی‌شود، شهردار تهران را به معدوت جلسات هيئت دولت که شخصا رياست آن را برعهده دارد،‌ دعوت نمی‌کند در حالی که در زمان رياست جمهوری خاتمی و اشغال صندلی شهردار تهران توسط خودش، بارها از طريق روزنامه مرتبط با شهرداری تهران (همشهری) گريه و گلايه خود را به صورت رسمی و تحت عنوان تحليل، نفد و گزارش به خورد خوانندگان نشريه‌اش داده بود و ... مثنوی هفتاد من کاغذی خواهد کارهای اين شبه‌قذافی بی‌يال و دم و اشکم.

***

چند روزی برگرديم به عقب، به روزهای قبل از دعوای نمايندگان بر سر بودجه مزخرف و رديف بودجه‌های مزخرف‌تری که کارشناسان مرتبط با غيب در اين دولت انتظار آن را تدوين کرده‌اند و هم‌اکنون غوغايی در مجلس راه انداخته که بيا و ببين.

***

طی روزهای قبل از رسيدگی به بودجه شاهد بوديم که هر روز از درون مجلس مصوبه‌ای بيرون ‌آمد تا يقه دولت را بيشتر فشار دهد. در آن طرف قضيه دولت هم به راحتی تمامی اين مصوبه‌ها را ناديده می‌گرفت تا قدرت خود را به رخ بقيه (مجلس) بکشد! يک نمونه‌ گل‌درشت آن، درج نشدن ابلاغ رسمی تشکيل وزارت ورزش و جوانان توسط دولت در روزنامۀ رسمی کشور است. نوع رفتار دولت با قانون ادغام وزارتخانه‌ها نيز نمونه‌ای است ديگر از اين برخورد. اين مصوبه، بخشی از برنامۀ پنجم توسعه است و برای کاستن از حجم دولت طراحی شده که ظاهرا شخص اول دولت عقلش بيشتر از اين حرف‌ها می‌رسيد و ما نمی‌دانسيتم. اسناد و مدارکش را هم دارد!!!
اين مصوبات، هر يک به نوعی، با بی‌توجهی رئيس دولت روبرو شده‌اند. البته بی‌محلی احمدی‌نژاد اين بار از طرف لاريجانی بی‌پاسخ نمانده و او از دولت خواست که هر چه زودتر تکليف کار را مشخص کند.
باز هم برگرديد به چند روز قبل از اين ماجراها؛ جايی که احمدی‌نژاد در جواب خبرنگاری که از او پرسيد «چرا از قوۀ مقننه شکايت نمی‌کند؟» با همان نيشخند هميشگی‌اش اشاره کرده بود که «باتوجه به حضور صادق لاريجانی (برادر اين يکی لاريجانی) در رأس دستگاه قضا، ديگر جايی برای شکايت از علی لاريجانی باقی نمی‌ماند!» درنهايت اين بگومگوها به آنجا انجاميد که باز احمدی‌نژاد تهديد شد که به مجلس فراخوانده می‌شود تا مورد استيضاح قرار بگيرد. خب، از ظواهر چنين برمی‌آيد که احمدی‌نژاد برای اولين بار در ميان پرانتزی گير کرده که «پرانتز باز» آن صادق لاريجانی، رئيس قوه قضاييه و «پرانتز بسته» آن علی لاريجانی، رئيس مجلس شورای اسلامی است.
تازه قسمت جالب قصه از اينجا شروع می‌شود. درست جايی که شاهد گيرافتادن احمدی‌نژادی هستيم که هر سوال را در مصاحبه‌هايش با سوالی ديگر جواب می‌داد اما اينجا بين دو برادر که حداقل در لفاظی و سفسطه، کم از او ندارند بدجور گير کرده و مجبور به جوابگويی است مگر اين که طبق معمول آويزان خامنه‌ای شود و حکمی حکومتی از او طلب کند که به نظر می‌رسد امامزاده‌ای که هميشه برايش شفا به دنبال می‌آورد، باتوجه به جفتک‌پرانی اخيرش در عزل وزير اطلاعات (که البته به استعفا تبديل شد)، اين بار نه تنها شفايی در کارش نباشد، بلکه کورکننده نيز خواهد بود. بايد منتظر ماند و ديد نتيجه اين کشمکش‌ها چه می‌شود.

***

باز هم مشايی.
با قاطعيت می‌توان گفت کمتر کسی از نوع رابطۀ احمدی‌نژاد و مشايی خبر دارد، اصلا شايد کسی خبر ندارد. در نزديک‌ترين حالت ممکن، می‌تواند شنونده و بيننده را به ياد رابطۀ فيدل کاسترو و چه گوارا بيندازد. رابطه‌ای که با مرگ افسانه‌ای چه‌گوارای افسانه‌ای خاتمه يافت، اما کاسترو ساليان سال حاکم مطلق‌العنان کوبا بود و ماند و همين همين چند روز پيش پس از سه سال که عملا هيچ‌کاره بود، به صورت رسمی پای خود را از کفش سياست بيرون کشيد تا سياسيون کوبا نيز بتوانند نفسی بکشند، هرچند با انتصاب برادرش (رائول) به جای خود، قفل ديگری بر دست و پای کوبايی‌ها زد اما همين که رائول حالت و کاريزمای اسطوره‌ای او را ندارد، برای بسياری ار کوبايی‌ها کافی است تا نفسی به راحتی بکشند و مجبور به شنيدن يا مشاهده سخنرانی‌های چندساعته و اعصاب خردکن او نباشند.
اما کاری که احمدی‌نژاد با اصولگرايان کرد شبيه به برخورد چکشی استالين با لاورنتی بريا، تروتسکی و تصفيه‌های خونين او در دوره‌های مختلف از زمامداری‌اش بود. «بريا» رئيس آن موقع پليس مخفی رژيم کمونيستی اتحاد جماهير شوروی بود که از «گ.پ.او»، «چکا»، «ان.کا.و.د» و ... به «کا.گ.ب» (يا به قول امروزی‌ها «کی.جی.ب» K.G.B) تغيير نام داد و هم‌اکنون در نظام جديد روسيه به «پليس مخفی روسيه» يا «FSB» مشهور است. او پس از راه‌اندازی اولين سری از تصفيه‌های هزاران نفری استالين، پی به عاقبت ماجرا برد و با عقب کشيدن از سياست سعی در فرار داشت که خود نيز در «چرخ‌ گوشت» تصفيه‌های استالينی، تبديل به «گوشت چرخ کرده» شد و تمام شد.
لئو تروتسکی، بزرگ‌ترين نظريه‌پرداز و تئوريسين انقلاب کمونيستی شوروی نيز چند ماه قبل قبل از مرگ لنين و پس از آن با استالين به رويارويی پرداخت و زمانی که اقتدارگرايی و ديکتاتوری را در وی مشاهده کرد، با کوچ به مکزيک سعی در خروج از عالم سياست داشت که استالين زندن بودن و حضور او در مکزيک را نيز برنتافت و با اعزام ماموری به مکزيک و طرح‌ريزی يک رابطه عاشقانه بين اين مامور و مستخدمه تروتسکی، زمينه قتل او توسط تبر آن مامور اعزامی فراهم شد و قصه تمام.
عزل و اخراج‌های پی در پی در دولت‌های نهم و دهم، صدور حکم مشاوره و سپس اخراج همان مشاورانی که بعضاً حتی يک بار هم مشاوره نداده بودند (به سبب اين که جای ديگر و در منصبی ديگر مشغول به کار بودند و وقت و اجازه کار ديگری را نداشتند)، تداعی‌کننده همان تصفيه‌هاست منتهی اين بار پای «خون» وسط نيست، فقط «آبرو»ی مردم است که می‌ريزد که مطمئنا از منظر بسياری از همين مردم، بهتر از ريختن خونشان است. حداقل از نظر احمدی‌نژاد و مرادش (اسفنديار رحيم مشايی). تنها جايی که حرفشان برش نداشت همين آخرين مورد (عزل وزير اطلاعات) بود که با برگشتن مصلحی به سر کار، حسين عبداللهی (يکی از چند معاون وزير اطلاعات)‌از سمتی که داشت، (برخلاف نظر مشايی) عزل شد و به سمتی ديگر گماشته شد تا سايه مشايی بر سر وزارت اطلاعات کمرنگ‌تر شود. البته هنوز تا آينده، راه درازی در پيش است و چه بسا اشخاص ديگری گماشته مشايی باشند و هنوز مصلحی (نماينده خامنه‌ای در وزارت اطلاعات) به صورت کامل،‌ اختيار وزارت اطلاعات را در دست نداشته باشد.
آينده معلوم خواهد کرد که احمدی‌نژاد با در اختيار داشتن منابع مالی، بی‌انضباطی‌های بی‌شمارِ مالی و اقتصادی و سرازير کردن منابع مالی کشور در جيب شرکای نظامی خود (تحت عنوان قراردادهای اقتصادی دولتی و مخصوصا به سمت سپاه پاسداران) از سوی ديگر، پول لازم را برای بودن و ماندن در «عرش» قدرت به دست آورده يا به «فرش» آن خواهد رسيد؟ رجوع کنيد به شروع فعاليت‌های انتخاباتی باراک اوباما برای سال انتخابات رياست جمهوری سال ۲۰۱۲ امريکا که يکی از کارهای اولیۀ او، تأسيس نهادهايی بود که بتوانند جمع‌آوری کمک‌های مالی لازم را به بهترين وجه ممکن، سروسامان بدهند. او جمع‌آوری «کمک مالی يک ميليارد دلاری» را يکی از اهداف فعاليت‌های انتخاباتی خود برشمرده است. يه مقدار اين دو حرکت «زيادی شبيه به هم» است، به نظر شما اين چنين نيست؟
بلاهت ظاهری احمدی‌نژاد را که کنار بگذاريم، متوجه می‌شويم او خوبی به نقش پول پی برده و قانونی و غيرقانونی (مگر فرقی هم دارد؟) می‌خواهد از اين چشمۀ بی‌پايان برای فعاليت سياسی‌اش بهره ببرد. حماقت عمدی او در طرح پس‌انداز کردن ۴۱ هزار تومان‌ها در بانک برای اين که بعد از ۱۰ سال ۱۰۰ يا ۱۲۰ ميليون تومان پول داشته باشيم را فراموش کنيد. نيز خنده‌های چندش‌آورش را.
فقط ملاحظه کنيد انتخاباتی که به خاطر به قدرت رسيدن او برگزار شد و کشته‌ها داد و آبروها بر باد رفت و «ياران قديم» تبديل به «دشمنان جديد» شدند و چند قطب سياسی کاملا الکی و باسمه‌ای به وجود آمد و چشم در چشم مخاطب برگشت گفت در اينجا آزادی کامل حکمفرماست و با به دست آوردن حمايت مطلق خامنه‌ای، چهار نعل تاخت و تاخت تا امروز که حتی شيوه «پوتين - مدودف» (البته نه با اختلافات فعلی‌شان) را برای خود و مشايی (يا بقايی و در نهايت، رحيمی) انتخاب کرده و به هيچ عنوان حاضر به ترک عرصه سياست بدون اطلاق لقب پدرخواندگی رئيس جمهوری بعدی به خودش نيست که نيست. ظاهراً مدلی که رفسنجانی بيش از بيست سال در عرصه سياست حضور داشت، به مذاق او نيز خوش آمده، البته با استيل خاص خودش می‌خواهد اين کار را انجام دهد.
سياست‌های عوام‌گرايانۀ احمدی‌نژاد و موفقيت نسبی وی در جلب حمايت بخش‌هايی از تهيدستان استان‌های مختلف (که به دلايل متعدد از دانش، ثروت و نيز اخلاق و درک لازم، بهره‌ای نبرده‌اند) به علاوه ملی‌گرايی و تشکيل سمينار ايرانيان خارج از کشور توسط مشايی، برگزاری «شو» عجيب و غريبی تحت عنوان ملی‌گرايی که از مقبره کوروش کبير شروع شد و به آوردن لوح همان کوروش کبير به ايران و برگرداندنش با چشمان اشکبار توسط اسفنديار رحيم مشايی (باز هم!) به موزه بريتانيا ختم شد، پهن کردن بساط «مکتب ايرانی» که «شهرداری رهبر» هم نتوانست عليرغم توصيه‌های پنهان و آشکاری که حتی به آيت‌الله معتبری چون جوادی آملی نيز ختم شد آن را به جرم «سد معبر» جمع کند، آزاد گشتن و در سمت خود باقی ماندنِ مشايی باوجود «منحرف» و «بیّن‌الغی» خطاب شدن وی توسط اکثر علما و آيت‌الله‌های حوزه و ائمه جمعه کشور و ... هم نشان از «عقبه» پر و پيمان اين جماعت دارد (سپاه پاسداران) و هم نشان از خيز برداشتن آنها جهت بلعيدن يکباره تمامی سمت‌های مهم و کليدی کشور (ترفيع حميد بقايی جوان به دو عنوان از عناوينی که در دست اسفنديار رحيم مشايی بود که آلترناتيوی جهت روز مبادای او باشد) و در عين حال تسخير خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ايران (ايرنا) توسط يکی از پادوهای اين حلقه قدرت (جوانفکر) که اگر به ابتدای همين مطلب رجوع کنيد، بهترين صفت برای او «زنبور کارگر» است و نه حتی «زنبور مهاجم».
«زنبور مهاجم» تنها برازنده غلامحسين الهام است که باوجود مشکلات شخصی‌ام با وی و نيز جرم غيرقابل بخشايش حمايت و همکاری با دو دولت احمدی‌نژاد، انصافاً نبايد از دانش او در زمينه حقوق و علوم قضايی و جزا گذشت، همچنين از سعه صدرش در زمان برخورد با خبرنگارانی که هنگام سخنگو بودنش در دولت احمدی‌نژاد، هفته‌ای يک بار پذيرای آنها بود و شنونده متلک‌هايشان نيز.
اما حرکت آخر اين حلقه، ‌بسيار خزنده، گزنده و در عين محال پرزرق و برق و گول‌زننده است.
چند روزی است که روزنامه‌ای در قطع روزنامه «شرق» با تقليد از روزهای اوج همين روزنامه نامبرده (شرق) چاپ می‌شود به نام «۷ صبح». کافی است فقط روزنامه «۷ صبح» را نگاه کنيد. ظاهراً کاری به کار سياست و سياسيون و سياست‌پيشگان و سياست‌زدگان ندارد. اصلا از هرچه سياست است بدش می‌آيد طفلکی.
راه انداختن روزنامه‌ای که با اين مقالات حتی اگر در زمان پهلوی نيز منتشر می‌شد به جرم به کار بردن کلمات رکيک و اشاعه ابتذال توقيف می‌شد (و در جمهوری اسلامی با اين همه اهن و تلپ در زمينه اسلام‌گرايی و منع ترويج ابتذال، حتی به صورت کلامی، هنوز توقيف نشده) آخرين حرکتی است که قبل از انتخابات مجلس شورای اسلامی، اين حلقه دست به آن زده است. حداقل تا الان که آخرين حرکت بود. از قرار، اينان تلاش دارند جوّ غالب جامعه را در دست بگيرند و با رسم نموداری منطقی، در انتها، جای خود را در هرم قدرت تثبيت کنند.
شنيده شده که روزنامه‌ها و خبرگزاری‌های ديگری نيز در شرف تاسيس و راه‌اندازی هستند که بايد نشست،‌ ديد و شنيد که چه می‌گويند و چه می‌نويسند و سپس درمورد آنها نظر داد که پيش‌بينی عاقبت حرکاتی که احمدی‌نژاد و يارانش در حلقه مرکزی آن هستند ، کاری است بيهوده.
البته اصلا مخالف تکثر عقايد و تضارب آرا و انتشار روزنامه‌های مختلف با طرز بيان‌های مختلف (نه مشمئزکننده) و نيز طرزفکرهای گوناگون نبوده و نيستم بلکه معتقدم در اين شرايط است که سره از ناسره تشخيص داده می‌شود و نيز کمکی به رشد فرهنگ جامعه می‌گردد.
به طور مثال، نوشتن ابراهيم افشار نيز در هر نشريه‌ای «بايد» مايه افتخار آن نشريه باشد زيرا وی به هيچ عنوان «تحت هر شرايط» کار نمی‌کند و خود، شرايط کار خويش را تعيين کرده و حداقل خوشحالم که بازگشت وی به مطبوعات را بعد از کنار کشيدن خودخواسته‌اش شاهديم. البته اين فقط نظر شخصی نويسنده است کسی که الگوی نويسندگان «ايران جوان» (توقيف شد)، «تماشاگران» (خودتوقيفی کرد!!!!)، «چلچراغ» (کپی بسيار مسخره‌ای از نوشته‌هايش را نشان دادند و حتی تنه به تنه ضعيف‌‌ترين نوشته‌هايش هم نزدند، توقيف شد و دوباره شروع به کار کرد) و «کرگدن‌نامه روزنامه شرق» (البته در روزهای خوبش و روزهای خوب سيدعلی ميرفتاح، قبل از آخرين توقيف) بود و هست، دوباره پا به صحنه فعاليت گذاشته. لطفا به تريج قبای کسی برنخورد.
اما چرا فقط يک روزنامه خاص؟
چرا اين روزنامه (۷ صبح) در شناسنامه‌اش نه نام مديرمسئولش را می‌نويسد،‌ نه نام صاحب امتيازش را؟ آرش خوشخو خبرنگاری است خوب، حتی مقداری از خوب هم بهتر اما (با تمام احترامی که برای وی قائلم) در حضور وزنه‌ای چون ابراهيم افشار که نويسنده ستون طنز صفحه آخر اين روزنامه و نيز مسئول پاسخ به تلفن‌های همين روزنامه (که هر دو در اختيار افشار هستند و پرخواننده‌ترين مطالب اين روزنامه می‌باشند) می‌باشد، سردبيری آرش خوشخو، توهين به شأن و جايگاه ابراهيم افشار و بدتر از آن، توهين به شعور خواننده روزنامه نيست؟ در ميان نويسندگانی که در اين روزنامه هستند و نامی از خود، پای مطالبشان يا زير تيتر مطلبشان نمی‌نويسند چه جايی برای علی مزينانی (لطفا بی‌احترامی محسوب نشود) وجود دارد که در شناسنامه همين روزنامه اسمش را شاهديم؟
به جرئت می‌توان گفت اگر حتی ۱۰% از غلظت ادبيات به کار رفته در اين روزنامه، در ساير روزنامه‌ها مشاهده می‌شد، حکم به تکفير صاحب امتياز، مديرمسئول، سردبير، تمامی دبيران سرويس‌ها، خبرنگاران، مسئولان فنی و تحريريه و اداری و ... همان نشريه داده می‌شد اما چرا در ميان اين همه روزنامه فقط يکی مجاز به نشر اين گونه مطالب است؟ بخوانيد و بفهميد لطفا:
«ما از پشت نرگسيم و از جلو چنگيز» يا مطلبی درمورد تبليغات فراوان فرآورده‌های مربوط به روابط جنسی در داروخانه‌ها با اين مضامين «بابا،‌ رستم از هم اين داروها می‌خورد؟» يا «واژه‌های تقديمی به فرهنگستان طبابت: استحکام بخشايی، ضد گشاده‌ورزانی، ديويد وياگرايی، تنگاتنگ نمايی شيرآلات، نجيب و سربه‌زير گردانی، دلاورانه فرجامی يا آنتی‌فوری‌رسانی و ...» که البته همه نشان از ذهن طناز و فعال نويسنده دارد اما آيا جای انتشار آنها در روزنامه است؟ اگر هست، پس چرا فقط در يک روزنامه خاص؟
سال‌هاست شاهد آنيم که در چند ماه مانده به انتخابات مجلس يا رياست جمهوری، مقداری فتيله سانسور و بازبينی مطالب را پايين می‌کشند و اندک فضايی برای تنفس خبرنگاران و نويسندگان و تحليلگران باقی می‌گذارند و نشريات نيز با اقبال مردم روبرو می‌شوند اما با اين فاصله‌ای که تا انتخابات مجلس داريم تنها فکری که می‌توانيم بکنيم اين است که اين روزنامه،‌ جاده صاف‌کن روزنامه‌های ديگری است که قرار است به نوبت چاپ شده و همه و همه يک طرز فکر خاص را ترويج کنند و خواننده‌شان را نيز منکوب مطالب خويش.
اينجاست که دلم برای عزيز بزرگواری چون «مسعود نقره‌کار» تنگ می‌شود که با اصطلاحات مخصوص به خودش،‌ شعله در خرمن اين پاچه‌ورماليدگان عرصه سياست بيندازد، هرچند باتوجه به سابقه خودم در همين کار (من بچه «عباسی» هستم و وی اهل و عاشق محله «ميدان خراسان» ، «بی‌سيم» و «تيردوقلو» و ...) شايد يک مطلب از اين عزيز يا دونفره (همراه با يکديگر)، با ادبياتی دقيقا احمدی‌نژادی، کاملا بتواند حق مطلب را ادا کند.
با اين حرکت کاملا هوشمندانه، اما خزنده و آرام، لازم است هشداری به اهالی مطبوعات داده شود و بالاتر از آن هشدار مهم‌تری به اهالی سياست (مخصوصا آنهايی که طی انتخابات ۱۳۸۸ و بعد از آن هزينه‌ها دادند، زندان رفتند، اخراج شدند و ...) که «سر چشمه شايد گرفتن به بيل / چو پر شد نشايد گذشتن به پيل».
با نگاهی به اوايل همين مطلب شايد بتوانيم انواع و اقسام تشابه را در بين حيواناتی که اسمشان آورده شد و بعضی از نامبردگان و مورد اشاره قرار گرفتگان اين مطلب پيدا کرد. مقداری فکر کنيد بد نيست. بازی فکری خوبی است.
کمکتان می‌کنم:
اين فيل‌ها راه زيادی پيموده‌اند تا به آب رسيده‌اند (حرکت احمدی‌نژاد از استانداری در آذربايجان و اردبيل. حرکت صادق محصولی از همان استان، شروع حرکت اطلاعاتی اسفنديار رحيم مشايی با نام مرتضی محب‌الاوليا در واحد اطلاعات سياه و ...)، بچه‌های خود را رها کرده‌اند (وزرای قابلی چون پرويز فتاح، باقری لنکرانی و ...)، زنبورهای کارگر و مهاجم خود را قربانی کرده‌اند (رئيس بازرسی ويژه رياست جمهوری،‌ داوود احمدی‌نژاد)، گاهاً زمين که داغ شد بچه‌های خود را حتی زير پای خود سوزاندند که سالم بمانند (وزرايی چون دانش جعفری و ...)، سگ‌های وفاداری دارند که هنوز برايشان دم تکان می‌دهند (علی‌آبادی،‌ ثمره هاشمی، الهام و...) و گرگ‌هايی هستند که منتظرند يکی از خودشان به زمين بيفتد تا او را بدرند (وزرای درنده‌ای چون محسنی‌اژه‌ای، وزير اطلاعاتی که قندان پرتاب کردنش به سمت عيسی سحرخيز هرگز از خاطره اهالی مطبوعات پاک نمی‌شود، مصطفی پورمحمدی وزير کشوری که يکی از سه نفر قاضی برگزارکننده دادگاه‌های مرگ و زندگی تابستان ۶۷ بود و ...) مردم بدبخت و بيچاره نيز همچون هميشه مورچه‌هايی هستند که کار می‌کنند و انبار می‌کنند و موش‌هايی چون صادق محصولی و قاضی مرتضوی درو می‌کنند.
***
بقيه کار با شما. از من گفتن بود و از شما ... با خودتان!!
پدرام فرزاد


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016