جمعه 14 مرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا، گفتگوی مشوش در کشوری چند مليتی

اسماعيل نوری‌علا
اگر به اصل ۹۰ قانون اساسی مشروطه مراجعه کنيم چنين می خوانيم: «در تمام ممالك محروسه انجمن هاي ايالتي و ولايتي به موجب نظامنامه مخصوص مرتب مي‌شود». که يعنی ايران را «ممالک» خوانده و برای آن انجمن های ايالتی و ولايتی را پيش بينی کرده بودند و بر اساس اين پيش بينی قرار بود ممالک محروسه ايران بصورت فدرالی اداره شود؛ درست همانگونه که هند و آلمان و امريکا و روسيه و ژاپن و بلژيک و غيره همگی ممالکی محروسه اند و بصورت فدرالی يا فدراسيونی اداره می شوند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


esmail@nooriala.com

در جمعه گردی هفتهء پيش(1)، در اشاره به مسئلهء «عدم تمرکز در امر کشورداری»، نوشته بودم که، از نظر من، آنچه دوستان سازمان جديدالتأسيس جمهوريخواهان ايران دربارهء عدم تمرکز قدرت می گويند «همانی است که، که چه بپسندند و چه نه، در دنيای متمدن امروز (از امريکا و کانادا گرفته تا هند و ژاپن) حکومت فدرال غیر قومی و غیر زبانی و غيز مذهبی نام دارد و در کشورهای چند مليتی (و نه چند ملتی) بهترين شکل حکومت است و همانی است که آباء ايران نوين در قانون اساسی مشروطيت از آن بعنوان حکومت های ايالتی و ولايتی نام برده اند» و، برای اينکه نشان داده باشم که اين عقيده در مورد آيندهء کشورمان نيز در نزد من قدمتی دارد، در زيرنويس رجوعی داده بودم به مقالهء «ايالات متحدهء ايران» که پنح سال پيش آن را منتشر کرده بودم(2).

من، در لحظهء نگارش جملات فوق، بخوبی می دانستم که اينگونه سخن گفتن مثل راه رفتن روی زمين پر از «مين» است؛ چرا که، در فضای گفتگو در مورد راهکارهای پايان دادن به تمرکز مشکل زای کشورداری در صد سال اخير کشورمان، عباراتی همچون «حکومت فدرال» و «مليت های ايران» حکم مين هائی را دارند که اگر پا روي شان بگذاری منفجر می شوند. با اين همه، بخاطر اينکه در موضع گيری های سياسی معتقد به «شفافيت حداکثری» هستم، «مصالح شخصی» را کنار گذاشتم و پيه سرزنش شدن را به تن ماليدم.

انتظارم هم چندان ديری نپائيد و چند واکنش عصبی، مبنی بر اينکه من هم «تجزيه طلب» شده ام، از راه رسيدند. ابتدا فکر کردم بهتر است مدتی صبر کنم تا آب ها از آسياب بيافتند و خشم ها فروکش کنند و آنگاه توضيحاتی در مورد اين مباحث بدهم. اما بزودی نامه ای از يک دوست جوان و فرهيخته [که در سفرهايم به هوستون تکزاس با او آشنا شده و اخيراً از خواندن کتاب جالبی که دربارهء علل سقوط ساسانيان نوشته(3)، يعنی آقای شاهين نژاد] به دستم رسيد که مرا واداشت مطلب اين هفته را به گفتگو با او اختصاص دهم چرا که می دانم در واکنش او نه تعصب شوونيستی وجود دارد و نه در تفکرش جزميت های بی منطق. او، پس از کلماتی دوستانه نوشته است:

«به جمله ای از شما نقد کوچک ولی مهمی دارم، آنجا که می نویسید که ایران کشوری چند ملیتی است. حتماً "ملیت" را برابر با واژۀ Nationality می گیریم. یعنی شما واقعاً اعتقاد به داشتن ملیت های بلوج و لر و آذری و ... در ایران هستید؟ راست می گویند که اگر مطلبی بارها و بارها گفته شود، به مرور به مثابه حقیقت پنداشته می شود، هر چند حقیقتی در آن نباشد. آن اندازه تجزیه طلبان و فدرالیست ها از این ترکیب "ملیت های ایران" در اینجا و آنجا سود جسته اند که کم کم دارند آن را جا می اندازند؛ حتی در نوشتۀ روشنفکر سکولار و ملی گرایی چون شما. اگر اینگونه پیش رود به شما قول می دهم ترکیب "ملت های ایران" را نیز جا خواهند انداخت. در کتاب "پان تورکیسم" که توسط دکتر حمید احمدی به فارسی برگردانده شده عنوان شده که نخستین هدف پان تورکیسم در ایران، "سِتَرون کردن" جامعه در برابر ادبیاتی است که تدریجاً فدرالیسم و در نهایت تجزیه را تبلیغ می کند و بویژه در این راه از شعارهای حقوق بشری بهره می گیرند. اعتقاد راسخ دارم که ترکیباتی چون "هویت خواهی"، "ملیت های ایران"، " کشور چند ملتی"، پان فارسیست ها" و "فدرالیسم مانند آمریکا و آلمان" از آن دسته واژگانی است که اینگونه در جامعه گسترش می یابند. دربارهء بخشی هم که از "فدرالیسم غیر قومی و غیر زبانی" سخن گفته اید و آن را تایید کرده اید، برایم این پرسش پیش می آید: در کشوری که به شدت تک محصولی است و 85% درآمد کشور از صدور نفت خوزستان و کهکیلویه می آید، چگونه دیگر استان های کشور می توانند در مدل "فدرال اقتصادی" زیست نمایند. اگر قرار باشد که بیشتر استان های کشور از دولت فدرال بخشی از پول نفتی را دریافت نمایند که از استان های جنوب باختری کشور درمی آید، دیگر سخن از خودگردانی اقتصادی چیست؟»

به ايشان نوشتم که قصد دارم پاسخ هايم را بصورت جمعه گردی اين هفته درآورم و اينک تحقق آن وعده که اميدوارم پايان بحث نباشد.

***

نخست اينکه، برای «تسهيل بيان مطلب از طريق بکار بردن اصطلاحات رايج»، من در مقالهء هفتهء پيشم واژهء «مليت» را در برابر Nationality بکار نبرده و آن را معادل Sub-nation گرفته بودم؛ با علم به اينکه اين واژه می تواند برابرنهادهء خوبی نباشد چرا که معمولاً «مليت» را در برابر Nationality بکار می برند. علت آن است که در دو دههء اخير، و در بحث های رايج در مورد «عدم تمرکز»، Sub-nation را به «مليت» ترجمه کرده اند و، تا اطلاع ثانوی و پيدايش برابرنهادهء مناسب تری برای آن، من نيز از همين برابرنهاده استفاده می کنم، هر چند که شايد، مثلاً، ترکيب «خرده ملت»، که هنوز رواج چندانی نيافته است، رساناتر از «مليت» باشد. اما، در ارتباط با نکات آقای شاهين نژاد، بايد بر اين نکته تءکيد کنم که بهيچروی نمی توان «مليت» (يا «خرده ملت») را جانشين «ملت» کرد. و چرا:

بحث «عدم تمرکز» در چند صد سال اخير هميشه در سطح دنيا، و در قرن گذشته در کشور خودمان نيز، مطرح بوده است اما سازمان دهی به اين بحث و ايجاد مجموعهء واژگانی منسجم به آن به پايان جنگ دوم جهانی و ايجاد تقسيم بندی های جديد، بخصوص در اروپا، بر می گردد؛ آنگاه، از دو دهه پيش و با پيدايش «اتحاديهء اروپا»، اين بحث را با عنوان «ادارهء چند لايه» (multi-level governance) مطرح می کنند. از اين منظر هر تشکل سياسی، همچون يک «پياز»، دارای چند لايه است که از ميان آنها سه لايه بيشتر مورد بحث قرار می گيرند.

آشناترين لايه مفهوم ميانی Nation است که در فارسی به «ملت» ترجمه می شود. مطابق مجموعهء تعاريفی که سازمان ملل و اغلب اهل تحقيقات نوين بکار می برند، هر «کشور» دارای تنها يک حکومت، يک ملت، و يک سرزمين با مرزهای شناخته شدهء بين المللی است.

لايهء پس از «ملت» را که جزئی از «ملت» است Sub-nation می خوانند. هر ملت، به دلايل گوناگون تاريخی، اقتصادی و فرهنگی، به اجزاء مختلفی تقسيم می شود همچون گروه های قومی، زبانی، مذهبی و غيره. اين اجزاء را Sub-nation می خوانيم و در دو دههء اخير اين مفهوم / واژه را به «مليت» ترجمه کرده اند. علت پيدايش «مليت» ها آن است که در دوران ما «ملت» های کهن (که بخاطر فقدان تکنولوژی های ارتباطی و حمل و نقل مدرن در يک ناحيه متمرکز بوده اند)، اغلب با قرار گرفتن در معرض جنگ ها و تغييرات جغرافيائی ناشی ار آنها، اغلب تکه تکه شده و در کشورهای مختلف پراکنده گشته اند؛ درست مثل «کرد» ها که اکثرشان در چهار کشور کنونی ايران، عراق، ترکيه و سوريه زندگی می کنند و در هر يک از اين کشور ها، در سرزمين محل زندگی متمرکر خود يک Sub-nation يا «مليت» محسوب می شوند (در اينجا به کردهای، مثلاً، خراسان کاری ندارم). از اين لحاظ ايران مسلماً يک کشور «چند مليتی» است، بی آنکه تصديق اين نکته ايران را به کشوری «چند ملتی» تبديل کند؛ همان پدیده ای که در فرهنگ مباحث سياسی مربوط به یک کشور، وجود خارجی ندارد چرا که با مفهوم «يک کشور / يک ملت» در تضاد است.

اما در لايهء فراتر از «ملت» هم با مفهوم supranation روبرو می شويم که می توان آن را «ابر ملت» ترجمه کرد و آن «اتحاديه» ای از کشورها (و، در نتيحه، ملت ها) است و معمولاً در مطالعات مربوط به اين رشته پيدايش «اتحاديهء اروپا» را نمونهء کاملی از اين نوع تشکل می دانند(4)؛ هرچند که اين پديده به هيچ روی تازه نيست و قدمتی چندين هزار ساله دارد و بازماندهء مفهومی است که در ايران آن را با لفظ «شاهنشاهی» و در روم باستانی با واژهء «امپراتوری» می شناختند و توجه به آن می تواند راهگشای چرائی پيدايش «خرده ملت ها»، يا «مليت ها» شود.

می دانيم که ايران کنونی بازماندهء شاهنشاهی يا امپراتوری وسيعی است که، در سير حوادث تاريخی، تکه های مختلفی از آن جدا شده اند. در عين حال، اين جدائی بر حسب خطوط ملتی، قومی و زبانی انجام نگرفته است. به همين دليل بخش هائی از سرزمين محل سکونت بلوچ ها و کردها و ترکمن ها و آذری ها و عرب های ايران اکنون در بيرون از بازماندهء شاهنشاهی کهن ايران قرار دارند و، در نتيجه، مردمان متعلق به اين سرزمين ها در ايران و ديگر کشورهای همسايهء آن تبديل به «خرده ملت» يا «مليت» شده و سرنوشت هائی جداگانه ای يافته اند.

از منظر آنچه در بالا گفته شد، و با توجه به روند جهانی شدن، خيلی ها پيش بينی می کنند که در سير ايجاد «بازارهای مشترک» و «اتحاديه ها» و رسيدن به «ابرملت» ها، روزی هم فرا خواهد رسيد که، به دلايل اقتصادی ـ جغرافيائی ـ فرهنگی کهنی که آفرينش شاهنشاهی های گذشته را ممکن ساخته بودند، آن بخش های جدا شده که اکنون در بیرون از جفرافیای امروز ایران قرار دارند نيز به اتحاديهء بزرگی که ايران کنونی در قلب آن واقع است بازخواهند پيوست و، همانگونه که بازار مشترک اروپا به «اتحاديهء اروپا» تکامل يافته است، روزی نيز آيندگان ما شاهد پيدايش «اتحاديهء آسيای جنوب غربی» خواهند شد که ايران فعلی در مرکز آن قرار دارد و، همچون مادری، تکه های از دست رفته در تاريخ خويش را باز خواهد يافت. اين يک باور ايدئولوژيک نيست و ربطی به اعتقادات «پان ايرانيستی» ندارد و تنها گمانه ای است مبتنی بر سير روند جهانی شدن و اقتضائات آن در آيندهء آسطای جنوب غربی (که لفظ درست تری برای «خاورميانه» است).

در واقع، ايران کهن، از دوران هخامنشيان ببعد، همواره جنبه ای «بين المللی» داشته است و ساختمان رفيع تخت جمشيد نيز، بعنوان «کاخ ملل»، خود نشانهء همين نکته است. در اتحاديهء بزرگ آن زمان، «ملت ها»، و نه «مليت ها»، و حکومت ها مختلف (در قالب «شاه نشين» ها) حعضويت داشتند و رئيس آنان «شاه شاهان» يا «شاهنشاه خوانده» می شد. نام ديگر اين اتحاديه «نظام ساتراپی» بود.

جلوتر و نزديک تر به دوران خودمان هم که بائيم، می بينيم که در اصل 90 قانون اساسی مشروطه نيز می خوانيم که: «در تمام "ممالك محروسه" انجمن هاي ايالتي و ولايتي به موجب نظامنامه مخصوص مرتب مي‌شود». يعنی اين قانون اساسی، که برای صد سال قانون مادر در کشور ما محسوب می شده، ايران را «ممالک» خوانده و برای آن انجمن های ايالتی و ولايتی را پيش بينی کرده بود و، بر اساس اين پيش بينی، قرار بود ممالک محروسهء ايران بصورت غيرمتمرکز اداره شوند؛ درست همانگونه که هند و آلمان و امريکا و روسيه و ژاپن و بلژيک و غيره (هر يک با تفاوت های منطقه ای خود) همگی ممالکی محروسه اند و بصورت غيرمتمرکز اداره می شوند.

توجه کنيم که اين امر هيچ ربط مستقيمی به اينکه اين «ممالک» قبلاً جدا بوده اند و بعداً بهم پيوسته اند و يا تاريخاً در يک مجموعه جا داشته اند و از روزگاران دور، و يا از زمانه ای خاص، به حکومت غيرمتمرکز روی آورده اند ندارند و استفاده از عبارت «مليت های ايرانی» با هيچ منطقی نمی تواند برساخته و متعلق به تجزيه طلبان معدود و بی ريشه ای باشد که از هر وسيله ای برای منطقی جلوه دادن روند تجزيهء ايران استفاده می کنند.

****

به اين عبارت بايد عبارت حساس ديگری را نيز اضافه کرد که در شکل «ايران فدرال» بکار می رود. در هيچ يک از موارد تاريخی و کنونی نمی توان واژهء «فدرال» را بعنوان واژه ای از آن تجزيه طلبان دانست. حتی، بخصوص در اروپا، واژهء «فدراليست» به معنی کسی است که می خواهد يکپارچگی و تماميت ارضی يک کشور را از طريق بکارگيری سيستم حکومتی فدرال حفظ کرده و از تجزيهء آن جلوگيری کند.

صرفنظر از موارد کهن شاهنشاهی که به اتحاديه های پيچيدهء کنونی شبيه است و همچنان نمونه ای از ادارهء نامتمرکز سرزمين های وسيع محسوب می شود، حتی مفاد اصل نود قانون اساسی مشروطه هم چيزی جز تعريف يک نظم فدرالی نيست: «در تمام "ممالك محروسه" انجمن هاي ايالتي و ولايتي به موجب نظامنامه مخصوص مرتب مي‌شود».

صريح بگويم: من هيچ ابائی ندارم از اينکه اعلام کنم که آرزويم ديدن استقرار نظامی فدرال در کشورم ايران است. من حتی از اينکه احزاب اتنيکی ايران گرد هم آمده و «کنگرهء مليت های ايران فدرال» را بوجود آورند هيچ هراسيده و نگران نمی شوم. بيائيد کمی در همين نام دقت کنيم: آيا عبارت «ايران فدرال» با «حفظ تماميت ارضی ايران» تضادی دارد؟ اگر ايران وجود خارجی نداشته باشد «فدرال کردن» آن چه معنائی می تواند داشته باشد؟ آيا «ايران فدرال» نام رؤيای آباء مشروطه نيست که در اصل 92 قانون اساسی مشروطه نوشتند: «انجمن هاي ايالتي و ولايتي "اختيار نظارت تامه" در اصلاحات راجعه به ‌منافع عامه دارند؟» آيا اين تعريف، در نظام کشورداری، معنائی جز «خودگردانی فدرال» دارد؟ براستی چرا از اينکه «مليت های ايران فدرال» کنگره تشکيل داده اند تا حق طبيعی و انسانی خود را در آيندهء کشورمان تضمين کنند بايد نگران شد؟ حتی گيرم که عناصر تجزيه طلب هم در آن راه يافته باشند، اما آيا پيکر «ايران فدرال» توان آن را نخواهد داشت که اين ميکروب ها را طرد و دفع کند؟ حتی آيا نبايد تصور کرد که، در بسياری مواقع، برای گروه های اتنيکی توسل به تهديد «تجزيه» (در اينجا به درست و غلط اش کاری ندارم؛ که غلط اش بيشتر از درست اش است) بيشتر جنبهء دست بالا و به مرگ گرفتن را دارد؟ و تا بر سر ميز مذاکره با ديگران ننشينند و آن ديگران صادقانه حقوق طبيعی «مليت ها در چهارچوب تماميت ارضی ايران» را تصديق نکنند چرا بايد انتظار داشت که آنها از موضع سخت گيرانهء خود خروج کنند؟

****

من البته از مشکل جعلی اشاره به «قوم فارس» و «شوونيسم فارس» و «ستم فارس ها» نيز آگاهم. اما می دانم که هر آدم منصفی ملتفت می شود که بايد بجای واژهء «فارس» واژهء «حکومت مرکزی» را نشاند تا اين عبارات معنا پيدا کند؛ چرا که يک حکومت مرکزی ِ مخالفت کننده با استقرار نظام فئودالی هيچ ربطی به ريشه های نژادی حاکمان اش ندارد؛ که اگر چنين بود و اگر براستی قوم متمرکزی به نام فارس هم وجود داشت، همين قوم نخستين بخش ايران بود که بايد پرچم تجزيه طلبی را در مقابل هيئت حاکمه ای که بيشترشان ترک بوده و هستند بر دارد. از اين مغلطه بايد با نيشخندی گذشت و آن را جدی نگرفت.

****

اما آقای نژاد از «هويت طلبی» هم بعنوان مستمسکی برای «تجزيه طلبی» نام برده اند. براستی آيا اينکه مردمانی خواستار حفظ هويت خود باشند جرم است و بايد جلوی تحقق خواست شان گرفته شود؟ مگر وقتی که ما، بعنوان يک ملت، نگران آن هستيم که در مقابل هجوم تمدن غربی یا اسلامی «هويت ملی» مان را از دست ندهيم قصد تجزيهء جائی را داريم؟ آيا وقتی، در همين غربت بلندی که گرفتار آنيم، بچه هامان را به مدرسهء فارسی (يا هر زبانی که دوست داريم و مدرسه اش وجود دارد) می گذاريم کاری جز «هويت طلبی» کرده ايم؟ چرا اگر کرد و ترک و بلوچ هم بخواهند هويت های مليتی (و نه ملی) خود را حفظ کنند بايد به آنها برچسب «تجزيه طلب» بزنيم؟ بقول دوست ناديده ام، آقای امين موحدی: «در عصر گلوبالیزه شدن، هویت‌طلبی یک واکنش طبیعی از سوی اقوام و ملت‌ها به پدیدهء گلوبالیزاسیون بوده و به خودی خود نه تنها نمی‌تواند منفی‌ باشد بلکه می‌تواند در جهت حفظ خرده فرهنگ‌ها و زبان‌های بومی ـ که ثروت این کره خاکی محسوب می‌شوند ـ مثبت و موثر هم باشد»(5).

****

باری، از نظر من، عليرغم کوشش های تجزيه طلبانه ای که آقای شاهين نژاد به آن اشاره کرده اند، تجزيه طلبی صرفاً با واژ سازی جعلی و معوج کردن معانی موفق نمی شود. تجزيهء يک مملکت دو منشاء و علت اصلی دارد: يکی وجود يک دولت مرکزی متجاوز و تبعيض آفرين و پايمال کنندهء حقوق مردمانی که در گروه های مختلف قومی و زبانی و مذهبی در سرزمين تحت سلطه اش زندگی می کنند، و يکی هم قدرت و زور و اسلحه ای که از جانب بيگانگانی علاقمند به تجزيه شدن يک کشور در اختيار عمال خودفروش محلی گذاشته می شود. بی اين دو عامل نمی توان در ميان مردمی که سال ها با صلح و صفا کنار هم زيسته اند علائمی حاکی از ميل به تجزيه يافت.

در اين مورد من در نوشته و گفته ها عمومی ام، با اشاره به دوران انقلاب مشروطه که حکومت مرکزی از هميشه ضعيف تر بود و تا دروازه های تهران را هم نمی توانست اداره کند، بارها از مخاطبانم پرسيده ام که چرا ستارخان و باقرخان از تبريز و سردار اسعد از بختياری و سردار تنکابنی از مازندران، بجای تکه تکه کردن ايران و مستقل ساختن زادگاه های بومی خود، همراه آزادی خواهان دیگر رهسپار تهران شدند تا، به جای خواستاری جدایی، همچون دیگر مشروطه خواهان خواستار حفظ يکپارچگی ایالات محروسه ایران شدند؟

متأسفانه، از نظر من، ميهن دوستان ما، در مصاف خود با تجزيه طلبان، اين تعبيرهای مفيد و جاافتادهء بين المللی را در سينی گذاشته و تقديم معاندان می کنند و خود مترصد می نشينند تا «تجزيه طلبان» را به هنگام بکار بردن شان بشناشند و بشناسانند. بقول معروف، درست است که گفته اند فلانی ريش سفيدی دارد اما هر ريش سفيدی فلانی نيست!

در واقع، اگر بجای ايستادن و از آن خود کردن اين مجموعه واژگان درست، رهايش کرده و اجازه دهيم که تجزيه طلبان واژه های اصيل را از معناهای معوج خود پر کنند، آشکارا خودمان نيز به روند تجزيه طلبی کمک کرده ايم و بجای حل اين مسئله به بخشی از خود مسئله تبديل شده ايم. براستی هم که اگر واژه های فدرال و مليت درست اند چرا آنها را به تجزيه طلبان واگذار کنيم؟ چرا ما که اهل قلم و نوشتن هستيم وارد گود توضيح نشويم و نشان ندهيم که اين عمال ماجراجو ريشه ای در سرزمين خويش ندارند و می خواهند کشور ما را از طريق ارعاب و تهديد و با بودجه و اسلحهء بيگانه تکه تکه کنند؟

****

چندی پيش فرصتی دست داد تا با شاهزاده رضا پهلوی گفتگوئی تلفنی داشته باشم. در اين گفتگو سخن از خواست های گروه های اتنيکی به ميان آمد و ايشان به اين نکتهء مهم اشاره کرد که مشکل اصلی اتنيکی ما ـ هم در جبههء موافقان و هم در اردوگاه مخالفان حکومت فدرال ـ گم شدن معانی دقيق کلمات است، آنگونه که هر گروهی «لغت ـ معنی » خاص خود را در جيب دارد و، بر حسب آن، همواره روياروئی های زشت و عميق کنندهء خصومت جانشين گفتگوی سالم و سازنده می شوند. من روز به روز به صحت اين سخن ايشان بيشتر پی برده ام و اين نکته را تصديق می کنم که بدون آفرينش زبانی مشترک در مورد امر «عدم تمرکز» نمی توان به تفاهم و کار مشترک رسيد و اعتقادم آن است که نيروهای خوش قلم جوانی همچون آقای شاهين نژاد، که خواندن کتاب با ارزش ايشان را به همهء دوستداران ايران توصيه می کنم(6)، بايد هم و دانش خود را مصروف آفرينش يک چنين زبان مشترکی کنند تا در آينده، هيچ ايران دوستی از شنيدن عباراتی همچون «مليت های ايران» و «ايران فدرال» و «هويت طلبی» دچار هراس نشود و همهء اين مفاهيم را دقيقاً عليه انديشهء خانمان برانداز تجزيه طلبی بکار گيرد(7).

به اينجای سخن که رسيدم ديدم که تکه ای از باب يازدهم از «سـِفر پیدایش» در کتاب «عهد عتیق» مسيحيان و کليميان، که از «تشتت» زبانی بعنوان عنصر اصلی تجزيه و تفرقه و پراکندگی ياد می کند، چقدر در بحث کنونی صدق می کند. داستان آن کتاب در سرزمين عراق فعلی (بابـِل ِ باستان، که در اين کتاب از آن با عنوان سرزمين «شنعار» ياد می شود) و در بين مهاجران کوچنده به آن اتفاق می افتد:

«...به یکدیگر گفتند: "بیایید، خشت ها بسازیم و آنها را خوب بپزیم". و ایشان را آجر به جای سنگ بود، و قیر به جای گچ. و گفتند: "بیایید شهری برای خود بنا نهیم، و برجی را که سرش به آسمان برسد، تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم، مبادا بر روی تمام زمین پراکنده شویم". و خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنی آدم بنا می کردند، ملاحظه نماید. و خداوند گفت: "همانا قوم یکی است و جمیع ایشان را یک زبان و این کار را شروع کرده اند، و الان هیچ کاری که قصد آن بکنند، از ایشان ممتنع نخواهد شد. اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند"».

توجه کنيم که در اينجا «زبان» به معنی «مجموعهء مفاهيم» است و «تشويش زبانی» به معنی آن است که، در ميان مردمی همزبان، هر کس، برای هر «مفهوم معين»، «معنائی ويژه» را در ذهن خود داشته باشد که با معناهای موجود در ذهن ديگران تطابق نيافته و، در نتيجه، برقرار کردن «گفتگو» و «مفاهمه» در بين آنان ناممکن باشد.

در بين ما نيز، اگر تجزيه طلبان قصد ايجاد تشويش زبان و پراکندگی مان را دارند، اين وظيفهء ما است که از اين کار جلوگيری کنيم و مفاهيم را بصورتی شفاف و معين مطرح سازيم؛ نه اينکه برای آلوده نشدن به زشتی تجزيه طلبی از بهترين مفاهيم انسانی مان پديده هائی «مين» وار بسازيم که هر لحظه می توانند زير پای گفتگوی ما منفجر شوند.

****

آقای شاهين نژاد در بخشی از نامهء خود، بی آنکه من اشاره ای کرده باشم، از سخنم چنين نتيجه گرفته اند که اگر من با «فدراليسم قومی و زبانی و مذهبی» مخالفم لابد منظورم تأييد «فدراليسم اقتصادی» است و يا می خواهم تا از طريق برقراری حکومت فدرالی به توسعهء اقتصادی هماهنگ مناطق مختلف کشور کمک شود. اگرچه می توانم همراه با تصديق نتيجه گيری ايشان به جنبه های بسيار متنوع «فدراليسم غير قومی و زبانی و مذهبی» نيز اشاره کرده و پيچيدگی های دلکش فدراليسم در دنيای کنونی را به ايشان يادآوری کنم اما، در اين مقاله تنها به اين نکته اشاره می کنم که، در پی آن استنباط، ايشان حتی برقراری «فدراليسم اقتصادی» را نيز در گشورمان ناممکن يافته اند چرا که معتقدند: «در کشوری که به شدت تک محصولی است و 85% درآمد کشور از صدور نفت خوزستان و کهکیلویه می آید، چگونه دیگر استان های کشور می توانند در مدل "فدرال اقتصادی" زیست نمایند. اگر قرار باشد که بیشتر استان های کشور از دولت فدرال بخشی از پول نفتی را دریافت نمایند که از استان های جنوب باختری کشور درمی آید، دیگر سخن از "خودگردانی اقتصادی" چیست؟»

اگرچه اين يک بحث اقتصادی است و من نه خود را مجاز به ورود در آن می دانم و نه اين مقاله حوصلهء چنين بحثی را دارد اما شايد، با تکيه بر تجربهء کاری ام در بخش برنامه ريزی منطقه ای سازمان برنامه و بودجهء ايران، بتوانم پاسخی مختصر برای اين نکته نيز داشته باشم.

نخست اينکه، به نظر من، حق اين نيست که برای «مشکل نشان دادن يک موضوع» به مشکلی ديگر متوسل شويم. يعنی، درست است که در حال حاضر حاکمان بی خرد و بيگانه کردار ايران همهء روندهای ملی توليد ثروت را فرو هشته و تنها از طريق تکيه بر درآمد نفت و گار جنوب غربی کشور حکومت می کنند و، در نتيجه، نگاه ملتمسانهء همهء مناطق ايران به اين «درآمد» است و اين وضعيت از يکسو آفرينندهء جامعه ای رانت خوار شده و، از سوی ديگر، ايجاد کنندهء ستمی مستمر بر ساکنان آن ناحيه ثروت آفرين اما، اين نکته ای بديهی است که اگر قرار باشد ايران آينده از وضعيت کنونی به درآيد نبايد وضعيت کنونی را در آن آينده نيز ادامه داد؛ و لازم است که برای توسعهء اقتصادی تمام مناطق کشور برنامه ريزی کرد. در حاليکه پرسش آقای نژاد، تلويحاً، ادامهء همين وضعيت را در آيندهء ايران آزاد شده و احتمالاً فدرال بديهی می انگارد؛ فرضی که کلاً نقض غرض است.

در عين حال، به حکم بيناکنش های طبيعی اجتماعی، اين نکته ای بديهی است که نه ساکنان يک ناحيهء ثروت آفرين ـ در برابر نياز بقيهء کشور به آن ثروت ـ قدرت آن را خواهند داشت که بجای «خودگردانی» به «خودمختاری» و سپس به «جداسری» برسند و بقيهء ايران را به بنگلادش تبديل کنند، و نه می توان وضعيت سرکوب کنونی را ادامه داده و برای هميشه از دادن «سهم عادلانه» به مردم ساکن در ناحيهء ثروت آفرين خودداری کرد.

اما به ياد داشته باشيم که کشور ما سرزمين فقيری نيست و، از منابع طبيعی کانی و زير زمينی اش گرفته تا دشت های بادخيز و پر آفتاب اش، سرشار از امکانات توليد انرژی و ثروت است. استعداد مردمان اين سرزمين نيز در امر آفرينش و کاربرد فن آوری های گوناگون همواره مورد تصديق مستند جهانيان بوده است. در نتيجه، مشکل اصلی ما به چگونگی کارا ساختن اين استعدادهای انسانی و طبيعی بر می گردد و در اين زمينه است که بوضوح می توانيم حکم کنيم که اين وجود «حکومتی متمرکز، ايدئولوژی زده، فاسد و رانت خوار» است که ادامهء خود را در تعطيل توليد ثروت ملی و تبديل مردمان به حقوق بگيرهای بيکاره و ناتوان می بيند.

در نتيجه روشن است که يک ايران يکپارچه و فدرال، که بتواند روزی مرکز بالقوهء «اتحاديهء آسيای جنوب غربی» بشود، نمی تواند از طريق ادامهء چنين حکومت و شيوهء اداره ای متحقق شود.

1. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2011/072911-PU-EN-Grey-zone-gets-smaller.htm

2. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2006/ES.Notes.120106-federalism.htm

3. شاهين نژاد ـ نشيبی دراز است پيش فراز: نگاهی ديگر به فروپاشی ايران ساسانی ـ هوستون، خرداد 1390

4. http://www.schuman.info/Strasbourg549.htm

5. http://aminmovahedipress.blogspot.com/

6. نويسندهء کتاب موافقت کرده است که متن کتاب بصورت رايگان بر روی اينترنت در دسترس همگان قرار گيرد. در مورد چند و جون اين امر با خود نويسنده به آدرس زير تماس بگيريد:

shaheen.shaheen@rocketmail.com

7. من در مورد فدراليسم و تجزيه طلبی سه مقالهء ديگر هم در سال 2007 نوشته ام که رجوع به آنها می تواند در گستردن مفاهيم بکار رفته ر اين مقاله کمک کند:

http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2007/ES.Notes.030907-federalism2.htm

http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2007/ES.Notes.070607-Federalism-and-solidarity.htm


http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2007/ES.Notes.111607-cessationism.htm


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016