سه شنبه 1 شهریور 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

گذر از خيال، دولت ملی بختيار پادزهر استبداد دينی بود! محمود خادمی

در شرايطی که استبداد سلطنتی همه راههای بقای خود را آزمايش و شکست خورده بود و در آستانه فروپاشی سلطنت ؛ نخست وزيری شاپور بختيار ؛ سياستمداری دمکرات با گرايش سو سيال دمکراسی بر رژيم شاه تحميل شد و استبداد سلطنتی از سر اجبار به اين تحول تن سپرد . شاپور بختيار پست نخست وزيری را ــ در ۳۷ روز باقيمانده از حيات رژيم سلطنتی ــ با قبول تمامی شرايط اش از طرف شاه برعهده گرفت و بدين ترتيب ؛ تمام اعتبار سياسی خود را به قمار خطرناکی گذاشت که خودش بعدا" در اين باره گفته بود : من آبرو و اعتبار سياسی ام را برای ثبت بر سنگ گورم حفظ نکرده ام ؛ اگر به کار نجات وطن نگيرمش به چه کار آيد ؟
شاه برای خروج از ايران و نجات جانِ خود و خانواده اش از توفانِ خشم مردم و انقلاب تمام شرايط بختيار برای پذيرش پست نخست وزيری پذيرفت ( اختيارات و شرايطی که حتی دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ضد استعماری مردم ايران در اوج محبوبيت خود از آن برخوردار نشده بود ) . شروط بختيار برای پذيرش پست نخست وزيری عبارت بودند از : انحلال ساواک ؛ آزادی تمام زندانيان سياسی ؛ لغو سانسور و آزادی کامل مطبوعات ؛ انتقال بنياد پهلوی به دولت ؛ حذف کميسيون شاهنشاهی ؛ خروج شاه از ايران و عدم دخالت شاه در انتخاب وزيران و .... . بختيار در دوران کوتاه نخست وزيری ساواک را منحل ؛ هر نوع سانسوری را از ميان برداشته ؛ آزادی کامل مطبوعات را بر قرار ؛ تمام زندانيان سياسی را آزاد نمود و وعده سريع محاکمه عوامل فاسد رژيم شاه را داد .



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


بختيار از ياران صديق دکتر مصدق و از مبارزان ضد استبدادی دوران رژيم سلطنتی بود که سالها از عمر خود را در زندانهای شاه سپری کرده بود . از اعضای بر جسته جبهه ملی و سو سيال دمکراتی معتقد به آزادی و عدالت اجتماعی . وی در آستانه تحويل گرفتن پست نخست وزيری گفته بود : ساليان زيادی اعضای جبهه ملی برای اجرای قانون اساسی مشروطه مبارزه کزده اند و اکنون که شرايط سياسی مسند " نخست وزيری مشروطه " را در اختيارشان قرار داده است ؛ در پذيرفتن آن نبايد ترديد کنند .
بختيار پست نخست وزيری را در شرايطی قبول کرده بود که خمينی در تناسب قوای سياسی موجود دست بالا را داشت و بختيار چون پر کاهی بر بال های بلند موج های طوفانی که خمينی ايجاد کرده بود سرگردان بود . ضمن اينکه تفکر حاکم بر جامعه تفکری راديکال بود و هر نوع اصلاح و تغيير در درون نظام را قبول نداشت ؛ با نا کام ماندن شاپور بختيار ( بعد اعلام بی طرفی ارتش در ۲۲ بهمن ۵۷ ) راه برای حاکميت بلامنازع خمينی در رأس يک دولت دينی ( آنهم در شرايطی که جامعه ايران در حدی از تحول مدنی قرار داشت که تشکيل دولت دينی امر مشکلی به نظر ميرسيد ؛ در آن زمان جامعه ايران از نظر فرهنگی بسيار پيشرفته تر از کشورها منطقه بود ) هموار گرديد .
اگر چه اصلاحات انجام شده بوسيله بختيار و ساير اصلاحات مورد نظر وی همان تغيير نظام بود و در نهايت راه به انقلاب و سرنگونی رژيم شاه می برد . ولی اين اقدامات نتوانست مردم را راضی نمايد و دولت ۳۷ روزه بختيار سقوط کرد .
نام بختيار ياد آور دوران کوتاهی از تاريخ ايران است که در آن يکی از چهره های سياسی آزاديخواه برای نجات کشور ــ از استبداد سلطنتی حاکم و استبداد دينی در راه ــ قد علم کرد . در مقابل ؛ هم جريانات روشنفکری مدعی دمکراسی و هم گروهها و سازمان های سياسی مخالف رژيم سلطنتی نه تنها وی را حمايت نکرده و تنها گذاشتند بلکه به کمک رقيب وی يعنی ارتجاع و استبداد دينی شتافتند و متقابلاً بختيار را متهم به خيانت و وابستگی نمودند . بختيار در باره کسانی که وی را به خيانت محکوم می کردند گفته بود : خيانت از آن روشنفکرانی بود که تشخيص ندادند که وقتی انسان طرفدار دمکراسی و آزادی واقعی باشد ؛ وقتی بخواهد مملکت را از ديکتاتوری و از متحجّر بودن بيرون بکشد نبايد دست به دامن آخوندها بزند .
اگر چه نفوذ گسترده شبکه روحانيت و مساجد ؛ فرهنگ مذهبی جامعه ؛ غيبت نهادها و احزاب سياسی چپ ؛ ملی و سکولار ؛ تثبيت رهبری خمينی ــ در هنگام پذيرش پست نخست وزيری از سوی بختيار ــ و شرايط و حمايت های بين المللی عامل اصلی پيروزی خمينی ) اسلام گرايان ) و ناکامی دولت ملی شاپور بختيار در ايران بود ولی نمی توان بر بی عملی ؛ جفا و دشمنی نسبت به بختيار و بعضا" حمايت ها از خمينی ؛ که توسط نخبگان سياسی و روشنفکران جامعه صورت گرفت ــ و موضوع اين مقاله است که به مناسبت سالگرد کودتای استعماری عليه دولت ملی دکتر مصدق نگاشته شده ــ چشم فرو بست . اما قبل از ورود به بحث اصلی ضروری است که به نکاتی در باره مواضع سياسی بختيار اشاره شود :

الف ــ مواضع سياسی بختيار

شاپور بختيار از رهبران جبهه ملی و از ياران وفادار دکتر محمد مصدق بود . وی به تبع مواضع و مصوبات جبهه ملی با استقرار يک حکومت دينی در کشور مخالفت کرد . در مواجه با انقلاب اسلامی و بدنبال آن حکومت دينی ــ که مورد تائيد و پشتيبانی اکثريت مردم بود ــ مانند ديگر رهبران جبهه با دو گزينه مواجه بود . يا همراهی با انقلابی که هويت دينی داشت و تبعيت بی چون و چرا از خمينی يا سکوت و عزلت سياسی . بختيار بر خلاف بسياری از ياران خود در جبهه ــ که راه حمايت و پشتيبانی از خمينی و حکومت دينی را در پيش گرفتند ــ راه سومی را بر گزيد و وارد کار زاری شد که اميد پيروزی در آن بسيار اندک بود .
بختيار در زمانی که بسياری از مدعيان سياسی ؛ نخبگان و روشنفکران جامعه مسحور " امام " و " انقلاب " بودند با شهامت تمام بر جدائی بدون چون و چرای مذهب و سياست پای فشرد و از يک حکومت ملی در برابر استبداد سلطنتی دفاع کرد . وی در باره جمهوری اسلامی گفت : هيچ کس نمی داند جمهوری اسلامی خمينی چيست و اگر کسی به متون گذشته مراجعه کند پشتش به لرزه در می آيد . خمينی نه تعهد گروههای سياسی را می پذيرد نه دمکراسی را ؛ می خواهد روحانيت قانون الهی را اجرا کند ؛ همه چيز اينجا شروع می شود و اينجا تمام می شود ( ۱۴ بهمن ۱۳۵۷ ) .
وی همچنين در دوره زمامداری ۳۷ روزه اش در باره خمينی و دخالت هايش در سياست خطاب به مردم گفت : خمينی مانند هر ايرانی می تواند به وطنش باز گردد ؛ اما دولت اجازه نمی دهد وی با بر خورداری از مصونيت لباس روحانيت در سياست دخالت کند .
در زمانی که " اصلاحات " واژه شناخته شده و مطلوبی نبود و صحبت از اصلاحات در آن شرايط هيجانی و جو زده ؛ شجاعت ويژه می طلبيد . بختيار می خواست هر گونه تغييری در چارچوب قانون و از طريق صندوق رأی و در انتخابات آزاد صورت گيرد . وی سياستمداری آزاديخواه ؛ با پرنسيب و مظهری از شجاعت فکری بود .
از ويژه گی های بارز بختيار که باعث شده در حافظه تاريخی مردم ايران جاودانه بماند و در فرهنگ سياسی و مبارزاتی مردم به فراموشی نرود ؛ شهامت و ايستادگی وی در برابر ايلغار دينی آخوندها و تأکيد بر جدائی دين و سياست بود خواسته ای که امروزه و بعد از ۳۲ سال تجربه خونبار حاکميت دينی به گفتمان رايج تبديل شده و در جريان اعتراضات مردم با شعار " نسل ما آرياست دين از سياست جد است " به کرات و با صدای بلند از طرف مردم و جوانان کشور فرياد می شود .

ب ــ بر خورد نيروهای سياسی ؛ روشنفکران جامعه ؛ ليبرال ها و ... با بختيار

در آن مقطع ؛ بخش اعظم نيروی روشنفکری جامعه و مدعيان عرصه سياست نا توان از تشخيص درست و بدون درک درست از مسير عمومی تکامل و تمدن بشری دنباله رو سياست و فضای ايدئولوژيک حاکم شده و به مخالفت با بختيار پرداختند .آنها فکر می کردند که مردم قبل از اينکه به آزادی و صندوق رأی نياز داشته باشند به زندگی ساده و سالمی و به رهبری که شور مردم به عدالت را پاسخ بدهد نياز دارند . آنها در واقع در برابر حرکات خيابانی توده های بی شکل ؛ غير سياسی و مردمی که مسحور کاريزمای خمينی شده بودند خود را باخته و به دليل فقر فرهنگی و شيفتگی به برخی مفاهيم پوپوليستی نتوانستند از شور و شوق و هيجانات انقلاب فاصله بگيرند و با ديده عقل و خرد به رويدادها بنگرند .
جريانات سياسی چپ و انقلابی که بعد از سالها سرکوب و خفقان پا به عرصه فعاليت علنی گذاشته بودند . در حاليکه برای گسترش فعاليت های خود به دمکراسی نياز داشتند و می بايست با حمايت از بختيار به توسعه دمکراسی در جامعه کمک کنند و با استفاده از فرجه بختيار به تشکيل بلوک مستقل و قدرت مندی از دمکراسی خواهان در مقابل استبداد سلطنتی و خود کامگی دينی بپردازند ؛ بر عکس به مخالفت با بختيار و تضعيف وی و حمايت تلويحی از اسلام گرايان روی آوردند .
خلاصه اينکه ؛ اکثريت قريب به اتفاق جريان روشنفکری در آن زمان تسليم جذابيت و کاريزمای خمينی شده و با ارائه کاذبِ چهره مطلوب و مقبول از وی و با نوشتن مقالات آتشين در ستايش از او سعی می نمودند قرابت های بيشتری بين او ــ جريان فکری خمينی ــ و جريان سياسی خود بيابند در حاليکه بطور واقعی هيچ قرابتی وجود نداشت .
اما چرا صدای شاپور بختياری که تمام خواسته های سياسی ــ تاريخی مردم ايران و آزاديخواهان از صدر مشروطه تا به آن روز را را پاسخ داده بود شنيده نشد ؟ مگر بختيار در همان روزهای اول نخست وزيری اش با انحلال ساواک ؛ آزادی تمام زندانيان سياسی ؛ لغو سانسور و آزادی کامل مطبوعات ؛ اخراج شاه از کشور و ... اولين گام های استوار در راه استقرار دمکراسی در کشور را بر نداشته بود ؟ دليل مخالفت خمينی و آخوندها با بختيار به خاطر مرز بندی قاطع وی با قدرت گيری خمينی و دار و دسته اش ــ سودای قدرت ــ روشن است . همچنين عدم همراهی مردم با بختيار و پشتبانی بی دريغ آنان از خمينی را می توان در رابطه ذهنی مردم با رهبران سياسی و در مقايسه خمينی به عنوان رهبری کاريزمات و قديسی نجات بخش با سياستمداری نا شناخته ــ که البته با بی مهری ياران و طرد وی از جبهه ملی و با مخالفت روشنفکران و سياسيون نيز مواجه است ــ جستجو نمود . اما ريشه مخالفت هایِ نيروها و احزاب سياسی با بختيار به خاطر چه بود ؟ چرا و چه شد که در هم آميختن شعار " آزادی ؛ استقلال " با اسلام گرائی و جمهوری اسلامی در ميان احزاب و سازمان های چپ و انقلابی که پرچمدار انقلاب ضد ديکتاتوری بوده و بار اصلی انقلاب را بر دوش کشيده بودند هيچ واکنش جدی را بر نيانگيخت ؟

يکم ــ جبهه ملی:

بعد از قبول پست نخست وزيری از جانب شاپور بختيار ؛ جبهه ملی در تاريخ ۹ دی ۱۳۵۷ طی اطلاعيه ای وی را به خاطر رعايت نکردن انضباط سازمانی از جبهه ملی اخراج کرد . شورای مرکزی جبهه ملی در اين اطلاعيه که در روزنامه اطلاعات در تاريخ ۹ دی ۵۷ منتشر گرديد نوشته بود : با وجود نظام سلطنتی غير قانونی .... تشکيل دولت از طرف ايشان ــ شاپور بختيار ــ به هيچ روی با مصوبات آرمانی و سازمانی جبهه ملی ايران سازگاری ندارد . بعد از اخراج بختيار از جبهه ملی ؛ اعضای باقيمانده جبهه ملی بدون ارائه آلترناتيو سياسی خود و يا راهکاری های مشخصی برای آن شرايط در برابر اسلام گرايان به زير قبای خمينی خزيدند و به صف نيروهای هوادار خمينی و دار و دسته آخوند ها پيوستند و در کار شکنی و ابراز دشمنی با بختيار از هيچ چيز فرو گذار نکردند .

دوم ــ طبقه متوسط شهری ؛ روشنفکران و ليبرال ها:

به دليل تمايل نسبی اين طبقه به حدی از مدرنيته و دمکراسی ؛ بختيار احتمالا" با اميد بستن و حساب کردن روی حمايت لايه هائی از اين طبقه ؛ روشنفکران و گرايش های آزاديخواه و ليبرال آن ؛ پست نخست وزيری را قبول کرده بود . اما متأسفانه در آن بزنگاه تاريخی از آنجا که اين طبقه نماينده و سخنگوی مستقلی برای خود نداشت ( بدليل آنکه استبداد سلطنتی همه نهاد های سياسی و اجتماعی به جز روحانيت را سرکوب و نابود کرده بود ) نتوانستند به وظيفه خود عمل نمايد و به جای همراهی با بختيار و استفاده از فرصت نخست وزيری برای تحکيم پايه های دموکراسی نو پا و تشکيل اتحادی نيرومند با وی برای مقابله با استبداد سلطنتی و تهديدات اسلام گرايان ؛ زمان را به نفع استبداد دينی از دست دادند .

سوم ــ بر خورد احزاب و سازمانهای سياسی با بختيار:

نيروی های سياسی چپ و انقلابی عموماً ( مذهبی و غير مذهبی ) هراسان از ريسک کردن روی نام و سابقه سياسی خود ؛ با کوله باری از آرمان خواهی و راديکاليزم شکست خورده در طوفان انقلابی که خمينی ايجاد کرده بود ؛ حيران و سرگردان در حالی نظاره گر شکل گيری انقلاب اسلامی خمينی در لحظه ها بودند که خود برای ابديت نقشه و برنامه تنظيم می نمودند. در حاليکه درست آن بود ( البته الان روشن و مشخص شده ) که در آن شرايط مشخص دستور العملی وجه العين اين نيروها قرار گيرد که بر اساس آن مردم و نيروهای سياسی ترغيب شوند تا با افشا و ترسيم خصلت ارتجاعی خمينی و خطر دخالت دين در سياست و همزمان ياری و تقويت بختيار تدارک يک انقلاب واقعی را ببينند . آنها نه تنها به اين تشخيص نرسيدند بلکه آنهائی هم که همان موقع می دانستند چه چيزی درست است و چه بايد بکنند از آنجا که پيروزی بختيار را پيروزی خود نمی دانستند متأسفانه افعال را فراموش کرده و از طريق اسامی مجرد اعمال را بيان می کردند . الغرض زمان در بی عملی و باری به هر جهت رفتن اين نيروها به هدر رفت و در نهايت مردمی که ديوانه وار حق را می خواستند ــ ولی نمی دانستند که خمينی و اسلام گرايان حق نيستند ــ و برای آن از هيچ گونه فداکاری دريغ نکرده بودند انقلاب را به پيروزی رساندند و کسانی که ديوانه وار قدرت را دوست داشتند ــ و با حق عداوت و دشمنی ذاتی داشتند ــ به قدرت رسيدند.

۱) سازمان های سياسی چپ و انقلابی که در گذشته سعی می نمودند ؛ برای تحليل رويدادها و وقايع از شيوه شناخت ديالکتيکی استفاده و باين اسلوبِ شناخت وفادار بمانند . وقايع دوران نخست وزيری بختيار و مثلث " شاه ؛ خمينی ؛ بختيار " را واقعيتی ساده و تک بعدی نگاه نموده و به عمق و محتوا و پيچيدگی رويداد ها و وقايع توجه نکردند و در حاليکه خمينی و دار و دسته آخوند ها " آنتی تز " محتوائی و واقعی استبداد سلطنتی نبودند به ياری و کمک وی شتافته و با پشت کردن و تنها گذاشتن بختيار ؛ کاتاليزور " سنتزی " بنام جمهوری اسلامی شدند که اکنون و بعد از اينهمه جنايت و تباهی معرف حضور همگان می باشد .

۲) معتقدين به مبارزه طبقاتی که خرده بورژوازی را متحد نزديک خود در جريان مبارزه طبقاتی و ضد امپرياليستی ميدانستند به ناچار می بايست شرمگينانه همراه و همگام با اسلام گرايان به رهبری خمينی در بسيج کارگران در کارخانه ها و گسترش اعتصابات به حمايت از انقلابی بر می خاستند که بعداً قاتل جانشان شد . بنابراين اين نيروها خمينی را که نماينده خرده بورژوازی بود بر بختيار که او را نماينده " بورژوازی " می دانستند ترجيح دادند .

ج ــ نتيجه

شاپور بختيار در آن زمان بزرگترين شانس و تنها اقبال ايران برای گذار به دمکراسی و دگرگون ساختن کل نظام استبدادی ــ استبداد سلطنتی و حکومت دينی ــ در ايران و تغيير اوضاع به نفع حاکميت مردمی ؛ تأمين عدالت اجتماعی ؛ رعايت حقوق بشر ؛ مدنيت و کوتاه کردن دست مذهب و ايدئولوژی در حکومت و مديريت جامعه بود . بختيار در رساله دکترای خود گفته بود : فهم اينکه قدرت سياسی با به خود بستن گوهر الهی بر آدميان فرمان براند و بنام مشيت الهی يا زير عنوان حکم تقدير ؛ بی امان اجبارهای گوناگون را بر مردم تحميل کند ساده است .
شگفتا بختيار تنها رهبر سياسی دوران اخير بوده است ــ در دوره کوتاه ۳۷ روزه حاکميت خود ــ که به هر آنچه وعده داده بود عمل کرد .
اگر نيروها و احزاب سياسی ؛ روشنفکران و ليبرال ها و ..... به جای همراهی با موج مسلط آن روز و سر دادن شعارهای " کابينه بختيار نابود بايد گردد - جمهوری اسلامی ايجاد بايد گردد " و " مرگ بر بختيار - نوکر بی اختيار " پيروزی بختيار را پيروزی خود می دانستند و آن را ارج می گذاشتند و از او در برابر موج خمينی گرائی حمايت می کردند و اگر اين نيروها در آن موقع از قطب ديگر جامعه به رهبری خمينی فاصله می گرفتند و با تشکيل يک ائتلاف نيرومند و ارائه يک قانون اساسی دمکراتيک در برابر خمينی و حکومت اسلامی می ايستادند اوضاعِ امروز مردم و کشور ما بگونه ديگری بود . چرا که ؛ حتی اگر چنين قطب نيرومندی نمی توانست باعث ماندگاری بختيار بشود ولی اين بلوک سياسی می توانست مانع دست درازی سريع حکومت دينی به دست آورد های انقلاب و آزاديهای سياسی بدست آمده در جريان انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بشود .
اگر سازمان ها و احزاب سياسی چپ و سکولاری که در بهترين حالت هر کدام ؛ از آرمانها و بعضا" از جزم های رويايی خود دفاع می کردند به جای جريان اسلام گرائی ؛ به جريان بختيار ــ که عناصر بيشتری از دمکراسی و حقوق بشر را داشت ــ خود را نزديکتر حس می نمودند و به آن متعهد می شدند ؛ دمکراسی ؛ عدالت اجتماعی و حقوق بشر فرصت اجرا می يافت .
اگر کلمات آزادی ؛ دمکراسی و حقوق بشر در آن روزهای طوفانی ارزشهای بورژوازی تلقی نمی شدند و اگر نيروهای سياسی به ياری بختيارِ مدافع اين ارزش ها می شتافتند و دولت او را به يک دولت مقتدر ملی ارتقاء می دادند تا به سلطنت شاه ( بعد از خروج شاه از ايران ) همانگونه که بختيار می خواست پايان داده شود و دولت بختيار با يک سياست راديکال ملی و اجتماعی تقويت و اداره می شد . در آن صورت خمينی و دار و دسته آخوندها نمی توانستند چنين ضربات هولناکی به روند آزاديهای سياسی در ايران بزنند .
ولی متأسفانه و صد افسوس که جريانات سياسی مخالف ديکتاتوری سلطنتی عليرغم کوله باری از تجربهِ مبارزه با استبداد ؛ نتوانستند با دفاعی يکدست و همه جانبه از آزادی ؛ حقوق بشر و انديشه جامعه مدنی ؛ که در آن مقطع بختيار مبشّر و نماينده آن محسوب می شد ــ و امروزه در شعار های جوانان و مردم کشورمان طنين می يابد ــ در مقابل انقلاب اسلامی و موج اسلام گرائی بايستادند و از دست آوردهائی که در دولت بختيار محقق شده بود پاسداری نمايند .

محمود خادمی
arezo1953@yahoo.de


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016