دوشنبه 9 آبان 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ديروز و امروز، مهدی فتاپور

مهدی فتاپور
فشار برای جمع کردن يا مشکل کردن استفاده از ديش‏های ماهواره‏ای در ابعادی بی‌سابقه در گذشته افزايش يافته، طرح تأسيس اينترنت ايرانی (اينترنت بسته) در دست بررسی اجرايی است و سخن از بررسی اجرايی طرح جدايی جنسيتی در دانشگاه‏ها می‏شود. اين اخبار مرا به دو خاطره در گذشته برد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


مهدی فتاپور ـ ويژه خبرنامه گويا

در جوار اخبار پراهميتی چون امکان تشديد فشار بين المللی بر ايران، اختلافات حاد درون حکومت، تداوم بحران اقتصادی با وجود قيمت بيش از صد دلاری نفت و از آنسو تصميم مسئولان رژيم در برگزاری انتخاباتی بسته تر از هميشه و سخن گفتن از حذف انتخابات رياست جمهوری چند خبر بظاهر کم اهميت تر توجه مرا جلب کرد. فشار برای جمع کردن يا مشکل کردن استفاده از ديش‏های ماهواره‏ای در ابعادی بی سابقه در گذشته افزايش يافته، طرح تاسيس اينترنت ايرانی (اينترنت بسته) در دست بررسی اجرايی است و سخن از بررسی اجرايی طرح جدايی جنسيتی در دانشگاه‏ها می‏شود. اين اخبار مرا به دو خاطره در گذشته برد.

۱۳۵۴
ساعت هشت شب نيمه اسفندماه سال ۵۳ بود. من و اسفنديار کريمی و قاسم سيدباقری روی يکی از تخت‏های زندان شماره سه قصر نشسته بوديم و بحث می‏کرديم. تلويزيون در ته راهرو اخبار پخش می‏کرد. يک خبر توجه ما را جلب کرد. حزب ايران نوين ومردم منحل می‏شود. بحثمان را متوقف کرديم و رفيتم پای تلويزيون. ديگران هم همه خبردار شدند که خبر مهمی از تلويزيون پخش می‏شود و همه پای تلويزيون جمع شدند. خبر حاکی از تشکيل يک حزب سراسری و موظف بودن همه ايرانی‏ها بعضويت در اين حزب بود. روشن نبود که عواقب اين تصميم چيست و چه گام‏های عملی در اين راستا برداشته خواهد شد. برخی خوشبين بودند و می‏گفتند اين معنايش اينست که بالاخره رژيم فهميده است که سياستش با شکست مواجه خواهد شد و اين مقدمه‏ايست برای بازشدن فضای سياسی. من نگران بودم. يکی دو ماه قبل يکی از زندانيان به من گفته بود که خبری از طريق يکی از مسئولين رژيم به وی رسيده که به من خواهد گفت ولی به اين شرط که در هيچ شرايطی اسم او در رابطه با اين خبر مطرح نشود. او ميگفت برنامه سنگينی برای نابودی فدائيان و مجاهدين طرح‏ريزی شده و يکی از عناصر آن انتقال ما از زندان قصر به زندانهای تاره تاسيس و منفرد کردن ما و قطع رابطه‏مان با خارج است. من آن خبر را جدی نگرفتم. مگر ميشد خبری از درون رژيم درز کند و به من از طريق يک زندانی ديگر در درون زندان برسد. تشکيل حزب سراسری ظاهرا نمی‏توانست به آن خبر ربطی داشته باشد و من بيهوده نگران بودم ولی نميتوانستم اين فکر را از سرم دور کنم که ممکن است آن خبر درست بوده و يک عنصر کوچک از مجموعه اقداماتی باشد که زير عنوان تشکيل حزب رستاخيز مطرح شده.

فردا صبح من و دو نفر از کسانی را که در ارتباط مستقيم با فداييان دستگير شده بوديم صدا کردند و گفتند وسايلمان را جمع کنيم. پرونده ما به هم مربوط نبود و انتقال ما احتمالا ربطی به خبر ديشب داشت. ما را به اطاقی بردند که نزديک به چهل نفر از زندانيان از بندهای مختلف زندان قصر را در آنجا جمع کرده بودند. همان لحظه ورود متوجه شدم که همه چهره‏ها آشناست. تقريبا همه افراد سرشناس وابسته به سازمان فداييان را جمع کرده بودند و معلوم بود که ميخواهند به زندان ديگری منتقل کنند. فرخ نگهدار را در ميان جمع ديدم. پيش او رفتم و گفتم انتقال ما حتما به خبر ديشب و تشکيل حزب رستاخيز ربط دارد ميخواهند يا ما را تحت فشار قرار دهند يا با ما بحث و مصاحبه داشته باشند. شما صحبت کرده‏ايد که سياست ما چيست. گفت نه صحبت نکرده‏ايم و دو نفری رفتيم پيش بيژن جزنی که يک گوشه اطاق ايستاده بود و فرخ همين سوال را مطرح کرد. بيژن گفت موضع ما در همه جا همان موضع هميشگی‏مان است. " شما امکان فعاليت سياسی بدهيد مبارزه مسلحانه همان روز متوقف خواهد شد" موضعی بود صريح و قابل دفاع.

آنروز ما را به زندان اوين منتقل و از هم جدا و به انفرادی فرستادند. نه بازجويی در کار بود و نه سوال و مصاحبه‏ای. ملاقاتيهای ما را قطع کردند و کوشيدند ارتباط ما را با بيرون و ساير زندانيان قطع کنند. چند هفته بعد يک صفحه روزنامه بما دادند که خبر از لو رفتن يک خانه تيمی چريکی در قزوين داشت. در اين خانه تيمی خشايار سنجری فرمانده تيم کشته شده بود و محمود نمازی و انوشيروان لطفی و منصور فرشيدی که همان روز مخفی و به تيم‏های چريکی پيوسته بودند دستگير شدند. . آنها هم پرونده و نزديک‏ترين دوستان من بودند. محمود نمازی و منصور فرشيدی زير شکنجه بقتل رسيدند. آنها نه مسلح بودند و نه اطلاعی از خانه های تيمی و يا ساير چريک‏ها داشتند و ساواک هيچ ضرورتی نداشت که آنان را تا حد مرگ شکنجه کند. چند هفته بعد خبر قتل نه زندانی در تپه‏های اوين را بما دادند. و اين آغاز سالهای سياه ۵۴ و ۵۵ برای مخالفين رژيم بود.

رد و بدل کردن چند کتاب يا اعلاميه که قبلا حداکثر يکی دو سال محکوميت داشت ميتوانست در اين سالها با ده يا پانزده سال محکوميت مواجه شود. دانشجويانی که تنها يک اعلاميه پخش کرده بودند ممکن بود تا حد يک فرد مرتبط با چريکها در سالهای گذشته شکنجه شوند. از آزادی زندانيانی که محکوميتشان پايان يافته بود خودداری شد و آنان بدون هيچ دليل در زندان ماندند. در سطح جامعه بسياری از منافذی که برای روشنفکران منتقد رژيم وجود داشت مسدود شد.

ساواک خود را پيروز ميديد. آنان موفق شدند سازمان مجاهدين را با بهره گيری از خطاها و تنگ‏نظری‏های رهبران آن نابود کنند. فداييان تا سرحد نابودی ضربه خوردند. صداهای منتقد خاموش شد و مسئولان رژيم از جزيره ثبات و امنيت سخن می‏گفتند. دو سال بعد زمانی که بر اثر فشار آمريکا باز شدن فضای سياسی آغاز شد، هيچ‏کس اين تصميم را جدی نگرفت و زمانی‏که صدای انقلاب مردم ايران شنيده شد و تغييرات بنيادين در دستور قرار گرفت خيلی دير شده بود. من با نظر تحليل گرانی از وابستگان به رژيم گذشته چون آقای داريوش همايون موافقم که معتقدند رژيم در شرايطی که رشد اقتصادی اجتماعی کشور امکانات مساعدی برای بازکردن فضای سياسی در اختيار آن قرار داده بود عکس عمل کرد و تمرکز (فردی) را افزايش داد تا حدی که با فرارسيدن بحران، رژيم حتی در بسيج نيروهای اجتماعی خود ناموفق ماند و فرو پاشيد. خطای سالهای ۵۴ و ۵۵ در سال‏های ۵۶ و ۵۷ نتايج خود را نشان داد و همه مردم کشور و بيش از همه مسئولان رژيم پيشين هزينه خطاها را پرداختند.

دهه شصت
بيستم مهرماه سال ۱۳۶۲ من با صمد اسلامی قرار داشتم. ماههای شهريور و مهر آنسال سخت ترين روزهای زندگيم بود. رهبری يا بخشی از رهبری ما در تور بود. من چند بار فرار کردم ولی مجددا بتور افتادم. ديگر مستاصل شده بودم. به امکان حفظ تشکيلاتمان اميدی نداشتم. خطاهای دو سال گذشته و يافتن راههايی برای جلوگيری از دستگيری و حفظ جان بخش وسيعتری از رفقايمان ذهن مرا آنچنان بخود مشغول کرده بود که نميتوانستم به آنچه در کل جامعه ميگذشت بدرستی فکر کنم. صمد در بدبينی من شريک نبود و ميگفت، پس از سرکوب سازمانهای مخالف، حکومت دارد ميتازد. دانشگاهها را خيال ندارند امسال هم باز کنند. در ادارات فشار بر کارمندان هر روز افزايش می‏يابد اگر ما بتوانيم يکدوره دوام بياوريم اعتراضات گسترش می‏يابد و آنان نميتوانند همه نيرويشان را متوجه تشکل‏های سياسی کنند. او خودش هم زياد به حرفی که می‏زد مطمئن نبود.

روند حوادث از تصورات من بدبين بمراتب بدتر بود. صمد شش ماه بعد دستگير و اعدام شد. تشکيلات ما دو سال بعد نابود شد. در زندانها لاجوردی‏ها و حاج داوودها جهنم ساختند. دانشگاه‏ها چند سال ديگر بسته ماند و يک نسل از جوانان امکان تحصيل در زمان مقرر را از دست دادند و پس از تصفيه صدها استاد و دانشجو و بازشدن دانشگاهها، دانشگاه‏ها را به چيزی شبيه يک سربازخانه بزرگ مبدل کردند. هزاران کارمند تصفيه شدند. خانواده‏ای نبود که يک يا چند تن از عزيزان خود را در جنگ از دست نداده باشد. اگر شرايط دشوار سالهای ۵۴ و ۵۵ را فعالان سياسی و اجتماعی حس ميکردند دهه شصت سالهای تاريک برای همه آنهايی بود که با فرهنگ و رفتار نيروهای حاکم بيگانه بودند. چندی قبل وبلاگی را ديدم که خاطرات عينی جوانان را از سالهای دهه شصت منتشر ميکرد. وقتی شروع کردم ديگر نتوانستم قطع کنم و تمام نوشته‏ها را در يک نوبت خواندم. تاکيد درست فعالان سياسی و حقوق بشری بر جناياتی که در دهه شصت در زندانها صورت گرفت، بر ارائه تصوير از فضای حاکم بر جامعه د رآن سالها سايه افکنده و حتی تاحدی فراموش شده. سالهايی که يک دختر دانشجو بخاطر يکبار خنديدن بلند در راهرو دانشگاه می‏توانست با خطر اخراج مواجه شود. بدست آوردن يک آهنگ مايکل جاکسون يا پينک فلويد با خطری مشابه خريد يک جنس قاچاق همراه بود. فيلم مدرسه موشها تنها فيلم قابل ديدن تلويزيون جمهوری اسلامی در شرايطی بود که ماهواره و اينترنت وجود نداشت. برای برخی هيات‏‏های گزينش در ادارات دانستن نام فرزندان ائمه مهمتر از مدرک تحصيلی و کارآيی فرد بود. ترس از ارتکاب خطايی که از چشم حزب اللهی‏های تيزبين پنهان نمانده باشد به يک عنصر روزمره و جاری زندگی بدل شده بود. نيروی حاکم باتکا حمايت اکثريت قاطع مردم، زندگی را برای کسانی که بگونه ديگری می‏انديشيدند و نحوه متفاوتی از زندگی را خواستار بودند به جهنم تبديل کرده بود
رژيم اين بار با اعتراض گسترده توده‏ای مواجه نشد. حمايت اکثريت مردم از رژيم به نيروی حاکم اجازه ميداد که بدون ترس از اعتراض هر آنچه ميخواهد انجام دهد و هر صدای منتقدی را با خشونت سرکوب کند. چه باک اگر به صدها هزارتن صدمات غيرقابل جبرانی وارد شده و اقتصاد کشور ويران گردد و موقعيت ايران در جهان در سطح نازلتری قرار گيرد. رژيم موفق شد همه ناراضيان را سرکوب کند ولی در ساختمان جامعه‏ای که خواهان يا حداقل مدعی آن بود و در مسلط نمودن فرهنگ و نحوه نگاه خود با شکست مطلق مواجه شد. اولين ناقوس شکست سياست های اعمال شده در اواخر دهه شصت در دوره رفسنجانی به صدا در آمد. اين خود مسئولين بودند که متوجه شدند حاکم شدن حزب اللهی های بی سواد در مديريت کشور کل سيستم را با فروپاشی مواجه خواهد ساخت و بحث تعهد و تخصص و برچيده شدن بساط هيات‏های گزينش را براه انداختند. در دهه هفتاد نسلی بعرصه فعاليت‏های اجتماعی پا نهاد که دوران شکست، سرخوردگی و سرکوب سالهای دهه شصت را تجربه نکرده بود و موفق شد فضای حاکم بر جامعه را دگرگون سازد بگونه‏ای که هيچ‏گاه در دوران رژيم گذشته مردم در ابعاد امروز با فرهنگ و ديدگاه نيروهای حاکم در دهه شصت و امروز فاصله نداشته‏اند.

امروز
امروز به نظر ميرسد بار ديگر رؤيای بازگشت به سالهای دهه شصت جان گرفته است. سرکوب همه نيروهای مخالف و منتقد، تصفيه همه ارگانها از نيروهای مردد و سپردن آنان بدست نيروهای مومن و قاطع، تحميل فرهنگ و نحوه زندگی خود با اعمال فشار و زور.

در انتخابات پيش روی مجلس صحنه مبارزه و تعيين توازن نيرو مايين کسانی است که هم اکنون نيز قدرت را در دست دارند و بر خلاف گذشته برای جلب بخشی از منتقدان و مخالفين به شرکت در انتخابات کوششی بعمل نمی‏آيد. حتی آقای خامنه‏ای کوشيد که گروه‏‏بند‏ی‏های حاکم را به سازش با يکديگر و ارائه ليست واحد متقاعد سازد که اين تلاش با جلب مردم به شرکت در انتخابات مغاير است. در انتخابات مجلس به هر حال بخشی از مردم يا بدليل مسائل محلی و يا بدليل اينکه سياست اين يا آن جناح حاکم را بيشتر بسود خود ميدانند شرکت خواهند کرد. اين تصور که با عدم شرکت اکثريت مردم رژيم مشروعيت خود را از دست خواهد داد واقعی نيست. ولی عدم شرکت آگاهانه بخش عمده نخبگان جامعه به آن معناست که آخرين حلقه‏های ارتباطی مابين آنان و سياست‏های حاکم بر جامعه قطع خواهد شد و مسئولان رژيم به خطرات ناشی از چنين تحول کيفی واقفند ولی با وجود اين در مواجهه با دشواری‏های حضور محدود شده مردم، انتخاباتی هدايت شده را ترجيح می‏دهند.

اين اولين بار نيست که برای جمع کردن ديش‏‏های گيرنده ماهواره‏ها اقدام ميشود و هربار خود مسئولان به اين نتيجه رسيده‏اند که هزينه چنين اقداماتی سنگين‏تر از نتايج عملی آنست ولی اعمال فشار سنگين ماههای گذشته در شرايط کنونی يک تصميم گيری سياسی است که به نظر ميرسد اين‏بار نيز با عدم موفقيت همراه بود. نصب کارابين و فرود کماندوهای ضد شورش از بام مجتمع‏های بزرگ و خرد کردن و پايين انداختن ديش‏ها با لگد تنها يک نمايش سبک و تکراری نيست. بسيج صدها مامور به مجبورکردن دهها هزار نفر به جمع کردن ديش‏هايشان در طی روز و نصب آنها در شب، بازی با اعصاب و روان صدها هزار شهروند است که نتايج اين عصبيت در همه عرصه‏های حيات اجتماعی خود را منعکس ميکند.

عدم اجازه انتشار به صدها کتاب حتی کتاب‏هايی که قبلا منتشر شده‏اند، عدم صدور اجازه توليد و يا نمايش به دهها فيلم، صحبت از طرح‏ محدود کردن گسترده ارتباط اينترنتی تحت عنوان شبکه داخلی (اينترانت ايرانی) و ... در کنار سخنان اين يا آن مسئول رژيم در رابطه با مخالفين يا ساختارهای کشور حتی اگر بسياری از اقدامات در عمل بی نتيجه مانده و متوقف شود، نشان‏ دهنده آنست که در درون حاکميت کماکان رؤيای تکرار روزهای خوش دهه شصت زنده است. دهه شصت حاکميت از حمايت اکثريت مردم برخوردار بود و باتکا اين حمايت، می‏کوشيد اراده خود را بر اقليت تحميل نمايد ولی امروز چنين اقداماتی در برابر اکثريت جامعه و اکثريت قريب باتفاق نخبگان کشور است. در چنين شرايطی مردم در برابر مسدود کردن هر روزنه، راههای ديگری را خواهند يافت. بستن سينماها در ماه رمضان پس از افطار برای ترغيب مردم به رفتن به مساجد و يا ديدن برنامه‏های مذهبی تلويزيون، فقط بر تعداد بينندگان فيلم‏های کم ارزش کانال فارسی وان افزود و محدود کردن اقشار مدرن جامعه در بهره گيری از تعطيلاتشان در کشور، ايران را به دومين منبع ارز و در آمد توريستی ترکبه (پس از روسيه) بدل می‏سازد و در برابر لغو پروازهای مستقيم به آناتاليا دهها راه ديگر يافته ميشود. اقداماتی که تنها نتيجه ‏اش خشم و عصبيت است. می‏توان با نيروی سرکوب برای مدتی مانع از اعتراضات گسترده در خيابانها شد ولی عصبيت ناشی از فشارهای اقتصادی و فرهنگی و اعمال محدوديت های سياسی خود را در محيط کار و اتوبوس و صف خريد منعکس کرده و پايه‏های کل سيستم را مورد حمله قرار ميدهد.

سال ۵۴ رژيم شاه به دليل موفقيت های اقتصادی و بالا رفتن در آمد کشود موفق شد که بمدت دو سال برنامه‏های خود را اجرا نمايد. امروز ما در شرايطی که در آمد نفت در شش سال اخير به ما امکان يک جهش بزرگ و کسب موقعيتی برتر در اقتصاد جهان را ميداد با بحران اقتصادی در گيريم. بيکاری رشد نموده و گرانی سالهای اخير فشار بر مزدبگيران و اقشار کم درآمد جامعه را تشديد کرده. تکرار سناريوی سال ۵۴ در ايران حتی بمدت دو سال ناممکن است.

اگر در دهه شصت اکثريت مردم به حاکمين اجازه دادند که نزديک به يک دهه هر آنچه ميخواهند انجام دهند، امروز کافيست مسئولان کشور يکبار سوار مترو شده و از تخت طاووس تا بهشت زهرا رفته و بازگردند تا ببينند مردم در رابطه با اختلاس سه ميليارد دلاری اخير چگونه قضاوت ميکنند و راجع به مسئولان کشور از بالا تا پايين چه ميگوييد. تکرار حتی محدود آنچه در آن سالها رخ داد ناممکن است.

سياستی که امروز پيش برده ميشود و اقداماتی که صورت ميگيرد نميتواند حتی با موفقيت کوتاه مدت مواجه شود و هزينه نتايج آنرا همه مردم ايران و بيش ازهمه مسئولان کشور خواهند پرداخت.

مهدی فتاپور

fatapour@gmx.de
http://www.fatapour.de
http://fatapour.blogspot.com/


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016