گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
7 مهر» همّت، ناصر زراعتی30 مرداد» یادداشتی در مورد حرفهای اخیر آقای محمدعلی ابطحی، ناصر زراعتی 27 مرداد» قیقاج، ناصر زراعتی 19 مرداد» در باره چاپِ دومِ کتاب "نقد فیلمهای داریوش مهرجویی، از الماسِ ۳۳ تا هامون"، ناصر زراعتی 10 مرداد» اندر حکایتِ آن مصاحبۀ بیستوسه چهار سال پیش، ناصر زراعتی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! حمله نظامی؟ یا جنگ؟ ناصر زراعتیهمینکه به حاکمانِ آمریکا و اسرائیل توصیه کنیم لطفاً نزنید بُمبهاتان را به مراکزِ اتمی ایران، آیا کافی است؟ حالا بگذریم از اینکه "اتم" و "بمبِ اتم" را حاکمان ما میخواهند چه کنند، اما بالاخره که هست؟ اگر بمبی، موشکی، زهرماری خورد به یکی از این مراکز و یک "چرنوبیلِ" اسلامی گذاشت رو دستِ بشرِ خاورمیانهای، شما فکر میکنید به فلانِ حضراتِ آمریکایی/اروپایی و آقایانِ هنرمندان و مُحققان و دانشمندان و روشنفکران و قَسعلیهذایِ هممیهن اینور آبنشینِ موافق و مشوقِ حملۀ نظامی خواهد بود؟ناصر زراعتی ـ ويژه خبرنامه گويا حدودِ ده سال پیش بود گمانم [این قافلۀ عُمر عجب میگذرد!] پس از ماجرایِ یازده سپتامبر که آمریکا حمله کرد به عراق، گروهی از هممیهنانِ غیورِ در درون و بیشتر بیرون از کشورِ ایران، بهویژه «اهالیِ سلطنت» و برخی گروهها و دستهها، به شوق آمدند و چنان قند تویِ دلشان آب شد که بنا کردند به درخواست از «آقای آمریکا» که آن زمان رئیسجمهورش جُرج بوش بود و تشویق و ترغیب نامبرده و نیز سناتورها و ژنرالهایِ گردنکلفتِ بلندپایه که: «حالا که شما تقبلِ زحمت فرمودهاید و حملۀ نظامی کردهاید به عراق، بهتر نیست از این فرصت بهره ببرید و یک حملۀ مختصر و مفیدی هم بکنید به این کشورِ همسایهاش و دَمار از روزگارِ حاکمانِ خونخوارِ جمهوری اسلامیاش برآورید تا ما ملتِ شریف و نجیبِ باستانی که از همۀ ملتهایِ دیگرِ جهان بیشتر مُستحقِ آزادی و دموکراسی هستیم، به آرزوی دیرینهمان برسیم؟» آن زمان هم مانندِ همین روزها، تنورِ بحثِ «موافقت یا مخالفت با حملۀ نظامی» (که بهتر است باهم تعارف نداشته باشم و رُک و پوستکنده بگوییم و بنویسیم «جنگ») به ایران داغ بود. یادم است بهطورِ اتفاقی، رادیو فردا را گوش میدادم که شنیدم خبرنگارش با یکی از هنرمندانِ بسیار شهیرِ ایران در همین مورد مصاحبه میکرد و ایشان در موافقت با حملۀ آمریکا و راه افتادن جنگ سخن میگفتند. خبرنگاره گفت: «خُب، جنگ باعث کُشت و کُشتار میشود...» ایشان چنین استدلال کردند که: [نقلِ به مضمون] «الان هر ساله، بیش از دهها هزار نفر [رقمِ دقیق را گفتند، من الان یادم نیست!] در حوادثِ رانندگی در ایران کشته میشوند. این رژیم که به این سادگیها سرنگونشدنی نیست و هیچ راهی هم جُز همین حملۀ نظامی آمریکا و جنگ با اینها باقی نمانده. آیا چنین حمله و جنگی بیش از این کشته خواهد داد؟» من اگر خود، به گوشِ خود، صدایِ این هنرمندِ بزرگ را نشنیده بودم و کسی ـ مثلِ من که حالا دارم این قضیه را برای شما نقل میکنم ـ آن را برایم تعریف میکرد، باور کنید باورم نمیشد. مگر ممکن است یک «هنرمند» به «انسان» اینگونه بنگرد؟ آیا امکان دارد کسی جُز دیکتاتورها و آدمکُشان، جانِ آدمی را اینقدر بیبهاء درنظر بگیرد؟ حالا به هر دلیل و با هرگونه محاسباتِ ریاضی/ مقایسهای و علیهِ هر نظامِ جنایتکاری هم که باشد... دیدم که این پژوهشگرِ نامدار همان استدلالِ آن هنرمند مشهور را (البته متأسفانه بدونِ ذکر مأخذ، که از ایشان بسیار بعید است!) تکرار کرده [با آوردنِ آمارِ دقیق و کامل از منابعِ خودِ حکومت همراه با ارقامِ حیرتانگیزِ ۸۰۰ هزار نفر کشته و نُه میلیون مجروحِ حوادثِ رانندگی در این سالهای پس از انقلاب!] و یک موردِ دیگر نیز بر آن افزودهاند: تعدادِ قربانیانِ آلودگیِ هوایِ تهران و برخی شهرهایِ دیگرِ ایران! البته از حق نباید گذشت، رفیقِ سابقِ ما، با دقتی در خورِ تحسین، جزئیات را در نظر داشته و به حضراتِ سناتورها و دولتِ علیۀ ایالاتِ متحدۀ آمریکا و ارتشِ مؤدب و فرهیخته و مهربانِ آن و نیز سران و مقاماتِ اسرائیلی، نکاتِ شایسته و بایسته و لازم را بهشکلی شیرفهمکن، تذکر دادهاند که فقط حمله کنند به حاکمان و جنایتکارانِ قدرتمدارِ جمهوری اسلامی و مراکزِ نظامیِ ایشان، و از حمله به مراکز صنعتی و اقتصادی و نفتی و اتمی و اینجور جاها امتناع وَرزَند و حواسشان خیلی جمع باشد مبادا در این میان ـ خدای ناکرده ـ خون از دماغِ حتا یک شهروند که خونِ پاکِ ایرانی در رگهایش جاری است، بیرون بیاید! و نیز هوشیارانه و بهدرستی، رهنمود دادهاند که فقط و فقط بزنند کاسه کوزۀ نظامیانِ حکومت را بشکنند و ایشان را فلج بنمایند، آنگاه مردمِ شجاع و بهخصوص جوانان و زنانِ ایرانی که در دو سالۀ اخیر نشان دادهاند چقدر شجاع و خواهانِ آزادیاند، خودشان ترتیبِ بقیۀ کارها را خواهند داد و خدمتِ حاکمان خواهند رسید. البته لزومی نداشته بگویند و بنویسند که پس از آن، حتماً همین ملت تَر و فرز، یک فقره حکومتِ دموکراسی (که اصلاً «جمهوری» یا «سلطنتی» و «مشروطه» پَشروطهاش اهمیتی ندارد!) بر سرِ کار خواهند آورد که هم «ملّی» خواهد بود و هم «مُستقل» و هم آزادیخواه و آزادیطلب و آزادیده و عدالتپرور، و خلاصه، هم «ماها» به «مشروطه»مان میرسیم و هم خیالِ «شما» آقایان و خانمها، آمریکاییانِ محترم، که میدانیم فقط و فقط در درجۀ نخست، دلتان به حالمان سوخته که چرا ما کشورهایِ عقبمانده و جهانِ سومی سابق «دموکراسی» نداریم و در درجۀ دوم، نگرانِ این تروریسم و تروریستها هستید که در کمالِ تأسف از میانِ تُخمی که خودتان کاشتید سربرآورده، و ما مطمئنیم اصلا و ابدا سوءنیتی نداشته و ندارید و برخلافِ لجنپراکنیهایِ این چپیهای همیشه خائن، در پیِ منافعِ اقتصادی و نفت و پَفت و گاز و ماز و دیگرِ منابعِ و از این مزخرفاتِ بیارزش هم نیستید، خیالتان راحت میشود و میتوانید بلند شوید، بروبچههایِ خودتان را بردارید، بروید سرِ خانه زندگیتان و مشغول شوید به حلِ مشکلِ این بحران اقتصادی که متأسفانه سرمایهداریِ جهانی را مدتی است بدجور به گوزگوز انداخته است! کِی بود؟ در یکی از این رادیوهایِ محلی، بازهم صحبت از مردم ایران و این حکومتِ سرکوبگر پیش آمده بود. شنوندهای عزیز، از خیلِ تبعیدیان و مُهاجرانِ ساکنِ این شهر [بهاصطلاحِ رادیوچیها] آمد «رویِ خط» و گفت: «من نمیفهمم این مردمِ ایران چرا یک روز بلند نمیشوند بریزند بیرون، پدرِ اینها را بسوزانند؟ فوقش رژیم یک میلیون نفر را میکُشد... بیشتر از این که نمیتواند بکشد... میتواند؟... آنوقت تکلیفِ هفتاد میلیون زن و مردِ بدبخت و همینطور ما چند میلیون آواره و دربهدر روشن میشود و خیالمان آسوده...» ما ملتِ باستانی که به تاریخ و فرهنگِ غنیِ گذشتهمان باید که فَخر بفروشیم و کم هم نمیفروشیم، نمیدانم چرا پس از اینهمه تجربه از سرگذراندن و رنج و مَرارت کشیدن، باز اینقدر سادهلوحیم! آخر، اگر منِ عوامِ بیسوادِ نادان یا کمدان بیایم به «سران و رهبرانِ» کشورِ نازنین اسرائیل بگویم: «آقا، شما بیا امروز، همان کاری را با ما ایرانیها بکن که دوهزار و اندی پیش، آقای اعلیحضرت کوروشِ کبیرِ ما ـ که بنیانگذارِ نخستین حقوقِ بشر در جهان بوده [و بر مُنکرش لعنت!] ـ با قومِ شما کرد، هنگامی که آنان را از شرِ بُختالنصر رهانید!»، آیا شما به ریشِ سفیدشدۀ من نمیخندید که: «مردِ حسابی تو مگر دیشب، چی خوردهای که داری حالا از این فرمایشات میکنی؟» اما نمیدانم چرا یک نفر از این «محققِ تاریخِ ایران و اسلام» که مرقوم فرمودهاند: [نقلِ دقیق:] «... سران و رهبرانِ اسرائیل در حمله به ایران باید به یادِ «کوروشِ بزرگ» و نجاتِ قومِ یهود از اسارتِ «بُختالنصر» عمل کنند نه بهصورتِ «صدام حسین» [کذا فیالاصل!]...»، نمیپُرسد: «واقعاً حضرتعالی خیال میکنید این آقایان میآیند حرف شما را گوش کنند؟» البته ـ بهقولِ دورانِ دبستان خودمان ـ واضح و مُبرهن است، هم برایِ خودِ ایشان و هم برایِ همۀ ما، که نه این «سران و رهبران» نوشتههایی اینچنینی را میخوانند و نه آن ژنرالها و سناتورهای آمریکایی، نه خودشان، که نوکرانشان هم، حتا زحمتِ بازکردنِ درِ پاکتِ آن نامههایِ کذائی را به خود نمیدهند... ما این حرفها را فقط برایِ مصرفِ «داخلیِ» خودمان میزنیم و دلمان هم خوش است که وظیفۀ ملّی/ میهنیِ خویش را به نحوِ اَحسَن انجام دادهایم و حالی هم به «این» و «آن»... *** شش هفت سال پیش، در گفتوگویی تلفنی با استادِ خوب و دوستِ عزیزم پرویز شفا که از نیکانِ روزگار است و انسانی است فروتن و شریف که سالهاست دور از هیاهو زندگی میکند، از کتابی نوشتۀ کریس هِجِز ـ روزنامهنگارِ آمریکایی که گزارشهایش در نیویورک تایمز چاپ میشده، با عنوان «جنگ، نیرویی که به ما معنا میدهد!» سخن به میان آمد که ایشان آن را خوانده بود و تعریف میکرد که چه کتابِ خوب و مفیدی است و چگونه این روزنامهنگار که در جنگهایِ بسیاری، در مقامِ خبرنگار و گزارشگر ـ شرکت داشته، آمده تجربههایِ پانزده سالهاش را از جنگهایِ کشورهای آمریکای لاتین و یوگسلاوی و خاورمیانه تا سرانجام، آن جنگِ معروف به «جنگِ خلیج [فارس]» که آمریکا زد صدام حسین را از کویت انداخت بیرون، در این کتاب ثبت کرده و در ضمن نیز به مقولۀ «جنگ» در ادبیاتِ جهان پرداخته است. و اینکه چقدر خواندنِ این کتاب مفید خواهد بود برایِ ما ایرانیان. از ایشان خواهش کردم کتاب را ترجمه کند و گفتم که همهجوره در خدمتم تا این اثرِ مفید به فارسی برگردانده و چاپ شود و به دستِ هممیهنان برسد. حاصلِ کارِ مشترکِ استاد و شاگرد تصحیح و تایپ شد و شش سال پیش آن را به یکی از ناشرانِ مُعتبرِ ایران دادیم که سریع حروفچینی و صفحهبندی شد و رفت برایِ کسب مجوز. تا اینکه سالِ گذشته، دریافتیم نه تنها این کتاب اجازۀ چاپ نگرفته که درِ آن انتشاراتی را هم حضرات تخته کردهاند. در نتیجه، کتاب را در اختیارِ آقای حسن زرهی، صاحبِ روزنامۀ «شهروند» کانادا گذاشتیم تا به شکلِ پاورقی در آن هفتهنامه چاپ کند و در سایتِ نشریه در اینترنت هم بگذارد. همچنین متنِ کتاب را در رادیوِ محلی «سپهر» خواندم که شکلِ گویایِ آن نیز در آرشیوِ سایتِ این رادیو هست. [علاقمندان میتوانند به آرشیو سایتهایِ شهروند و رادیو سپهر رجوع کنند و بخوانند و بشنوند.] حالا که باز این حرف و حدیثها پیش آمده، فکر میکنم ضروری است هرچه زودتر این کتاب را ـ گیرم که در چند صد نسخه ـ در همین خارجه چاپ کنیم و در دسترسِ هممیهنان قرار بدهیم تا ببینند و بخوانند و بدانند که چقدر ساده است شعلهور کردنِ آتشِ جنگ و چقدر لطمه و خساراتِ هراسناک دارد این نکبت و چقدر دشوار میتوان این آتش را خاموش کرد و بعدها هم چه اثراتِ شومی خواهد گذاشت تا مدتهایِ مدید... همینکه به حاکمانِ آمریکا و اسرائیل توصیه کنیم لطفاً نزنید بُمبهاتان را به مراکزِ اتمی ایران، آیا کافی است؟ حالا بگذریم از اینکه «اتم» و «بمبِ اتم» را حاکمان ما میخواهند چه کنند [چون این چیزها برایِ کشورهایی چون ما، حتا به درد شاف کردن هم نمیخورَند!]، اما بالاخره که هست؟ اگر بمبی، موشکی، زهرماری خورد به یکی از این مراکز و یک «چرنوبیلِ» اسلامی گذاشت رو دستِ بشرِ خاورمیانهای، شما فکر میکنید به فلانِ حضراتِ آمریکایی/اروپایی و آقایانِ هنرمندان و مُحققان و دانشمندان و روشنفکران و قَسعلیهذایِ هممیهن اینور آبنشینِ موافق و مشوقِ حملۀ نظامی [بخوانید «جنگ»!] خواهد بود؟ من واقعاً نمیدانم چرا هر چند گاه یک بار یادِ این لطیفۀ عبید زاکانی نازنین میاُفتم که خیلی مصداق دارد: روزی، بر سرِ منارهای، به همین مُعامله مشغول بودند، چون فارغ شدند، یکی با دیگری گفت: «شهرِ ما سخت خراب است!» دیگری گفت: «شهری که پیرانِ بابرکتاش من و تو باشیم، آبادانی در او، بیش از این توقع نتوان داشت!» *** من که تردید ندارم، لطفاً خوانندگانِ عزیز نیز تردید نداشته باشند که ایشان و امثالِ «ایشان»ها در مورد من و در پاسخِ این نوشته، همچنان تکرار خواهند کرد که: و بهراستی که بدا به حالِ آن «رژیم»ی که «ضعیف»ی چون من سودایِ «ادامه و استمرار»ش را در سر بپرورانَد! ناصر زراعتی Copyright: gooya.com 2016
|