گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
5 آبان» آخن (آلمان): اجرای نمايشنامه "اين جشن" به کارگردانی رضا جعفری، نوامبر و دسامبر15 مرداد» بهياد آنکه خلاف "موج کور" شنا کرد، اختر قاسمی 5 مرداد» خبر سلامت و خروج محسن کاشفزاده (محسن موسوی) از ايران، اختر قاسمی 22 اردیبهشت» گفتوگوی اختر قاسمی با بهنود مکری بهمناسبت دريافت جايزه رسانه آکادمی بينالمللی (والم) 29 دی» اميدوارم که گشت ارشاد در اين ساعت خواب باشد"، گفتوگوی اختر قاسمی با شيرين سقايی و آنکاترين هاوسمن دو فيلمساز جوان ايرانی و آلمانی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! درباره نمايش "ضيافت" کار رضا جعفری، همراه با گفتوگو با وی و مينا خانی بازيگر، اختر قاسمیرضا جعفری شايد برای برخی علاقهمندان به فرهنگ و هنر ايران نامی آشنا نباشد ولی توانست در سرزمين ادبيات و تئاتر گوته و شيلر و برشت، به نامی برای منتقدان تئاتر آلمان تبديل شود طوری که يکی از منتقدان نوشته است اگر مسئولان تئاتر او را آنچنان که هست نبينند، حماقت کردهانداختر قاسمی ـ ويژه خبرنامه گويا به آخن میروم تا نمايشنامه "ضيافت" کاری از رضا جعفری، کارگردان هموطنی را ببينم که ساليانیست بهدور از هياهو و سروصدا در گوشهای ازآخن مشغول کار و تلاش است. رضا جعفری شايد برای برخی علاقهمندان به فرهنگ و هنر ايران نامی آشنا نباشد ولی توانست در سرزمين ادبيات و تئاتر گوته و شيلر و برشت، به نامی برای منتقدان تئاتر آلمان تبديل شود طوری که يکی از منتقدان نوشته است اگر مسئولان تئاتر او را آنچنان که هست نبينند، حماقت کردهاند. در نشريه "فيلم بتا" در مورد رضا جعفری و کار او چنين نوشته شده ".... اما اين تئاتر فقط در آخن اتفاق نمیافتد، بلکه جايی ميان برلين و نيويورک هم اين اتفاق میافتد و اگر شهر آخن اين گروه را نبيند، آنها بهزودی به برلين يا نيويورک میروند و اگر ما آنها را به عنوان توريست ديده باشيم اين حماقت خودِ ماست! کاری برايش نمیشود کرد..." اين نگاه منتقدیست به يک کارگردان تبعيدی که توانسته با وجود تمام مشکلات مهاجرت، از زبان و فرهنگ گرفته تا تلاش برای دريافت بودجهای ناچيز به خاطر روی صحنه بردن کاری که ساليان، با سپری کردن روزها و شبهای خود در گوشهای از اتاق به آن مشغول بوده؛ در جامعه فرهنگی جا باز کند. ليندا در واقع مرده است و حضوری در اين ضيافت ندارد اما روح ليندا در اين نمايش همه جا با تماشاگر حضور دارد و تصويری از وجدان بيدار انسانی به بيننده میدهد. نمايشنامه "ضيافت" که توسط توماس وينتربرگ و موگنز روکوف نوشته شده در سال ۹۸ ميلادی توسط خود وينتربرگ کارگردان معروف دانمارکی به تصوير سينما در آمد اما در فيلم او ليندا حضور آنچنانی ندارد؛ ليندايی که تجاوز را نمیتواند تحمل کند و تصميم به مرگ میگيرد. اما ليندا در نمايش رضا جعفری با تکتک افراد در جشن و حتی با تماشاگر همراه است. رضا جعفری در اين نمايشنامه آنچنان با استفاده از تمام عناصری که در دسترس دارد بيننده را به درون روح و روان ليندا میکشاند که گويی ليندا حضوری واقعی دارد و با تو و در کنار توست. او با استفاده از سه پروژکتور در اطراف صحنه و نورپردازی قوی و ارائهی صحنهای بدون مکان و زمان فضايی را ايجاد کرده است که گويی با بازيگران و تصاوير حرکت میکنی و يا در مهمانی حضور داری و با ليندا گفتوگو میکنی. او با توانايی خاص خود توانست تجاوز را نه فقط به عنوان تجاوز جنسی بلکه تجاوز به حريم انسان، به روح و روان انسان بازگو کند و اين را در برخوردی که افراد خانواده با ديگر مهمانان حاضر در جشن دارند و با روح سرگردان ليندا که همه جا به دنبال آنهاست میتوان بهخوبی دريافت. يک زوج معلم آلمانی با ناباوری از اين که يک کارگردان مهاجر ايرانی با چنين تسلطی موضوعی را چنين زيبا بيان کند به من گفتند: "در برابر اين کارگردان بايد کلاه از سر برداشت!" پس از پايان نمايش تصميم گرفتم با بازيگر ايرانی نقش ليندا که با حرکات موزون و رقص زيبایاش تماشاگر را مجذوب کار خود کرده بود و کارگردان گفتوگويی داشته باشم. ابتدا به سراغ مينا خانی دختر جوان دانشجو (ليندا) میروم. مينا چند سالیست که برای ادامه تحصيل به آلمان آمده. او در دو سال گذشته در گردهمايیهای اعتراضی به پشتيبانی از جنبش مردم ايران در کلن اعتراض را به شکل رقص ارائه میداد و بارها و بارها ما شاهد بوديم که مينا درد و رنج زن ايرانی را که شلاق میخورد و شکنجه میشود با رقص مفهومی به خيابان آورد. از او میپرسم: ـ مينا چطور شد که از رقصهای مفهومی در حرکتهای اعتراضی خيابان به تئاتر آمدی؟ ـ مينا تو در نقش ليندا توانستی با زبان بدن و حرکات و رقص درد دختری که مورد تجاوز قرار گرفته بود نشان دهی و توانستی تجاوز را نه به عنوان تجاوز جنسی بلکه تجاوزی که به روح و روان آدمی هم بيان کنی که شايد بهتر بگويم در اينجا به نظر من نقش تو نقش وجدان بيدار آدمی بود و خيلی خوب اين را به بيننده منتقل کردی؛ چطور توانستی آن را اينطور موفق اجرا کنی؟ اينکه چطور من توانستم اينکار را انجام بدهم، خوب خيلی کار کردم و چند بار نمايشنامه را خواندم و از زاويههای مختلف سعی کردم به شخصيت ليندا بپردازم و شش ماه بهطور مداوم زير نظر دو معلم رقص و رضا جعفری کار کردم و چند طرح رقص هم کار خودم بود. - برای من به عنوان بيننده بهخصوص بينندهای که از کشوری میآيد که انسان از هر نظر مورد تجاوز قرار میگيرد اين رقص تئاتر بيانگر تجاوز به انسان از هر منظری، چه اجتماعی، چه سياسی يا حقوقی، فردی، روحی و يا روانی نيز بود. علاقهمندم بدانم اين کار چه تأثيری روی شخص خودت داشته است؟ ـ دوست دارم برخورد آلمانیها را با نقش تو بدانم من دو نقد خواندم که خيلی مثبت بود ولی بهطور مشخص تماشاگران چه برخوردی با تو داشتند؟ ـ حالا تصميم داری بازهم تئاتر کار کنی؟ با آرزوی موفقيت برای مينا به سراغ رضا جعفری میروم. رضا قول میدهد که جواب سئوالهايم را با ايميل برای من بفرستد. او در پاسخ به سئوالات کليشهای خبرنگاری من با حس شاعرانهای که در بيان تصاوير و کلام دارد چنين برای من نوشت: اختر عزيز! من آنچه را که در ذهن ورم کردهام جا خوش کرده است مینويسم . اگر تمامی آنرا نيز به دور بريزی صادقانه بگويم که از تو ناراحت نخواهم شد . رشد کردم. باد وزيد و نينديشيد که ساقهای لرزانی بيش نيستم. آدمها در گذار زندگی نکبتبار خود در رفتوآمدی ناموزون حتی نيم، نيمچه نگاهی نيز به من نکردند. چنان در رنج روزانهی خود غرق بودند که کوری در جوانی به سراغشان آمده بود. فقر کورشان کرده بود. افيون به بردگیشان کشانده بود و من در حيرت نيمنگاهی که از سر مهر باشد در آن گندمگاه دير بزرگ شدم. و ناگهان بدون آنکه خود بدانم بر صحنه تئاتر ايستاده بودم. در نورانیترين لحظات زندگیام که پروژکتورها آن را به دروغ نورانی کرده بودند نقش پادشاه نگينداری را بازی میکردم که در پشت صحنه زار میزند و تماشاگرانام فقط لحظهای را ديدند که من در نور غرق شده بودم نوری که زندگیام را تاريک نمود؛ تناقصی که تا اين لحظه هنوز مرا رها نکرده است "لايم لايتی" شدم که چارلی بزرگ آن را به تصوير کشيده است. دلقکی که هاينريش بل بر او گريسته است. میخواستم که جانم را آرامآرام بر پيکر کارهايم بچکانم و اين سئوال لعنتی ويرانگر بر جانم لانه کرد "چگونه میتوانم از اين ساختارهای کليشهای بگذرم؛ چگونه میتوانم تئاتر را با سينما آشتی دهم و چرا با اينهمه کار طاقتفرسا چنين تفاوت آشکاری بين سينما و تئاتر رقم خورده است؛ و چرا کارگردانی همچو من نزديک به دو سال عمر خود را بر سر کاری بگذارد و نتيجه آن در مقايسه با هيولائی رشد کرده همچو سينما تقريبأ به هيچ نزديک است." میبايستی که همهی اِلِمانهای تئاتر گذشته را میشکستم. میبايستی که تئاتر ديالوگ را به تئاتری تصويری نزديک کنم. و کار آخرينام "ضيافت" مرا به ايدهی خود که ساليان درازیست مرا به خود مشغول کرده بود نزديک نمود. چرا تئاتر، رقص؟ و چرا تئاتر، رقص، ديالوگ. نه!؟ تا اينکه با مينا از طريق رقصهای اعتراضیاش در خيابانهای آلمان آشنا شدم. تا اينکه با طاهره از طريق سلو رقصهایاش آشنا شدم و طرح خود را در آخرين کارم نوشتم. تئاتر، ديالوگ و رقص و طراحی صحنه را بر اين اساس نوشتم. تا آخرين لحظه با نگاههای مشکوک بازيگرانام مواجه شدم اما ايمان داشتم به درستی کار خودم. میدانستم که هر کار مدرنی با نگاههايی مشکوک مواجه میشود. میدانستم که رقصها در ريتم کار چکانده شدهاند و ايمان داشتم به بازيگرانام، به رقصنده و بازيگرم و به انسان. و در شب اولين اجرا شکها همچو ذرات برف آب شد و مجسمه نقرهای اعتماد در چشمان بازيگرانام شکل گرفت و من با شناسنامهای که زبانم را فارسی و تولدم را تهران ضبط کرده است در گوشهای از اين خاک پهناور که شيلر و گوته را پرورش داده است خودم را و هويتم را به ثبت رساندم و مينا اکنون با نام خودش با هويت خودش صحنه را میشکافد. و اينک طراح هنرمند پلاکارد نمايشنامه آرتا داوری عزيزم نام خود را چنان قوی بر اثرش نهاده است که هيچ نگاهی نمیتواند آن را ناديده انگارد و طراح لباسام، تارا شمس، بودناش را به اثبات رسانده است که فيلمبردار هموطنام به همراه زوج آلمانی خود بودن و شدن را به رخ میکشند. و میماند حرف آخرم: "هنر در انحصار هيچ قوم و قبيله و مليتی نيست." *** پس از خواندن پاسخ شاعرانه رضا جعفری به فکر فرو رفتم و به هنرمندانی چون رضا اندیشیدم و به عشق آنها، کار و هنرشان و تلاش و پیگیری و پشتکار آنها؛ حتی اگر دیده نشوند باز هم از پای نمینشینند و همانگونه که در پاسخ گفت او در سرزمین گوته و شیلر خود و هویتاش را به ثبت رساند. "ضيافت" از نهم نوامبر بهروی صحنه رفته است و روز يکشنبه چهارم دسامبر آخرين اجرای آن خواهد بود. ــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|