پنجشنبه 1 دی 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آقای نوری‌زاد، نامه های شما مصداق "افضل الجهاد"اند، حسن يوسفی اشکوری، جرس

مخاطبان ما فقط حاکمان نيستند، مخاطب اصلی ما مردم ايرانند؛همان هايی که در نهايت تغييرات را رقم می زنند


برادر گرامی جناب آقای محمد نوری زاد

با عرض ادب و احترام و آرزوی بهترين ها برای شما و استواری بيشتر و دليری افزون تر در مسير راه پر مخاطره و جهاد بزرگی که آغاز کرده ايد.

اول لازم است ادای دين کنم و يک پوزش خواهی را که از من طلب داريد، به اطلاع شما برسانم. زمانی که پس از ماجرای انتخابات ۸۸ و آغاز جنبش بزرگ مدنی سبز مردم ايران چند نوشته از شما در قالب نامه به رهبر جمهوری اسلامی در رسانه ها انتشار يافت، بسيار خرسند شدم که فردی از خيل حاميان ولايت فقيه به جنبش مردم پيوسته و به ستم اعتراض می کند اما در همان حال برای من اين پرسش ايجاد شد که نويسنده اين نامه ها همان نوری زاد «روايت فتح» و همان نوری زاد قلم زن کيهان و همکار حسين شريعتمداری است؟ قلمی خوش و افکاری مترقيانه و مردمی و عدالت طلبانه از يک کيهانی و آن هم مخاطب قرار دادن رهبر نظام، که نقد که هيچ حتی نامه نوشتن به وی تابويی خطرناک در نظام ولايت مطلقه فقيه شمرده می شود، چندان معقول و طبيعی و در نتيجه مقبول نمی نمود. به ويژه ادبيات آن همراه بود با انواع سخنان مبالغه آميز و ثناگويی متداول در نظام جمهوری اسلامی و اين بر ابهام می افزود. اما پس از آن که چند بار بازداشت شديد و هر بار که از زندان ولايت فقيه و «رهبر بزرگوار» باز گشتيد بر دليری و صراحت و شجاعت تان افزود و اين به تدريج رفع ابهام کرد و سرانجام مرا (احتمالا مانند بسياری ديگر) به ايمان و اخلاص و صفای باطن و صدق نيت تان مؤمن ساخت. از آن زمان همواره خود را ملامت می کنم چرا در باره شما ترديد داشته و چرا از صفای درون يک انسان شريف و اهل فضل و دانش و هنر و ايمان غافل بوده و به ظاهر قضاوت کرده و او را از کيهانيان شمرده ام. به ويژه اکنون که مسيح وار و کُميت گونه قلم خود را به مثابه صليب دار بر دوش گرفته با زبان و بيان نرم و خوش آهنگ و شاعرانه اما استوار و شفاف و صريح به پيکار با تباهی ها و ستمگری ها و تجاوزها می رويد و بر سنت سلف صالح از حقوق مظلومان و محذوفان حکومت دفاع می کنيد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اکنون جمله جمله نامه نگاريهای شما به عالی ترين مقام کشور، که در هرحال مستقيم و غير مستقيم مسئول تمام فاجعه ها و تبعيض ها و بی عدالتی های سازمان يافته است، مصداق «افضل الجهاد»ی است که نبی گرامی اسلام فرمود و اين بدان معناست که اين «رهبر بزرگوار» مصداق همان «امام جائر» است که مورد خطاب خيرخواهانی چون شما قرار می گيرد اما دريغ که گوشش بدهکار نصايح و هشدارهای مخلصانی چون شما نيست و خطاها و انحرافها و سياهکاری ها زير پوشش دين و امنيت ملی و مصالح نظام و پاسداری از ارزشهای انقلاب و حفظ کشور همچنان ادامه دارد. اکنون اين تعالی و توفيق را به شما تبريک می گويم و برای سلامت شما و خانواده تان از گزند گزمگان ولايت جور دعا می کنم.

اما جناب نوری زاد! شما از برخی از شخصيت های مؤثر خواسته ايد که برای رهبر نامه بنويسند و از مشکلات و خطرات بگويند و رهبر نظام را به مسئوليت هايش آگاه گنند. در واقع يک نهضت نامه نگاری تدارک ديده ايد. پيشنهاد هوشمندانه ای است و اميدوارم دوستان مورد خطاب به هر شکل که صلاح می دانند به دعوت شما پاسخ مثبت بدهند. اما بايد عرض کنم که در ايران عصر جمهوری اسلامی و بيشتر در دوران فرمانروايی آيه الله خامنه ای اين راه تقريبا طی شده و ظاهراٌ بی ثمر بوده و حداقل تا کنون آشکارا گوش شنوايی نيافته است.

اصولا به لحاظ تاريخی و روانشناسی جامعه ايرانی، نهضت نامه نگاری و آن هم نامه نگاری عمومی و سرگشاده، زمانی موضوعيت و ضرورت پيدا می کند که اولا سيستم و نهادهای رسمی و مسئول حکومتی و مسئولان قانونی مديريت کشور، به هر دليل، ناتوان شده و از عهده وظايف خود بر نيايند و مديريت معمول و سالم و طبيعی نظام و جامعه با بن بست ناکارآمدی و ناتوانی مواجه شود، و ثانيا، کمکها و نقدها و هدايت های پنهان و خصوصی افراد و يا نهادهای مدنی و مردمی به جايی نرسيده و در نهايت در کار حکومت و فرمانروايی و مديريت طبيعی مملکت گره کور ايجاد شده و در فرجام راهی جز فرياد بر آوردن در علن نباشد. به عبارت ديگر، نامه نگاريهای علنی و عمومی در قالب نامه سرگشاده به مسئولان، و به ويژه عالی ترين مقام کشور، دقيقا بدان معناست که اداره کشور با بن بست ناکارآمدی و احيانا فساد و تباهی اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و مالی دچار شده و نيز رژيم و مجموعه نهادهای رسمی و قانونی کشور مشروعيت خود را از دست داده و حداقل با بحران مشروعيت مواجه شده است. شايد بتوان با اين تعبير ادای مقصود کرد که نامه های سرگشاده از سوی منتقدان و اوپزيسيون به حاکمان مخصوصا به مقام اول نشانه گره گور و ناگشودنی در مديريت کشور و نا اميدی مطلق از بهبود اوضاع و تغيير مورد انتظار برای اصلاح طبيعی اداره مملکت است. و گرنه تا زمانی که کشور و مديريت رسمی و قانونی آن دچار بحران نشده و امور بر وفق وظايف محوله اداره می شود، نيازی به اين نامه های سرگشاده و هشدارهای فردی و جمعی به حاکمان و حاکم اول نيست و علی القاعده در آن شرايط کسی هم در فکر نامه نگاری و بر آوردن فرياد اعتراض در مرآ و منظر عموم نيست. چنان که در کشورهای پيشرفته و قانون مدار و دموکرات از چنين نامه نگاری ها و هشدارها و نقدها و رهنمودها خبری نيست.

نگاهی به تاريخ نامه نگاری ها به مقامات عالی و به ويژه نامه های سرگشاده و عمومی به شخص اول کشور در ايران معاصر به خوبی از اين مدعا پرده بر می دارد. زمانی که از مهاجرت اول علمای معترض به عبدالعظيم و تحصن آنان به استبداد دربار و دولت گذشت و وعده مظفزالدين شاه مبنی بر ايجاد عدالتخانه (مجلس شورای ملی) و تأسيس مشروطيت عملی نشد، عالم و مجتهد خيرخواه و مترقی و مردمی پايتخت سيد محمد طباطبايی ناگزير شد به ناصرالملک و شاه نامه بنويسد و از آنان گله کند و از شاه بخواهد که به وعده اش عمل کند. اما، طبق معمول، شاه نشنيد و همچنان بی اعتنا ماند. سرانجام علما در يک موج گسترده تر اعتراضی به قصد مهاجرت به عتبات حرکت کرده و در بين راه در قم متحصن شدند و البته اين بار موفق شده و شاه مستبد و بيمار را به تسليم وادار کردند.

نامه سرگشاده ديگر، که در تاريخ مبارزات اعتراضی و مردمی ايران نامی به ياد ماندنی دارد، نامه سرگشاده دکتر علی اصغر حاج سيد جوادی به دربار و محمدرضا شاه است که در زمستان ۱۳۵۴ نوشته و منتشر شد. اين نامه در پی برگزاری کنفرانس آموزشی رامسر با رياست شاه و حضور تمام مقامات کشور و برای اولين بار اعتراف شاه به رسوخ فساد مالی و انواع ديگر فساد در نهادهای دولتی نوشته شد و حاج سيد جوادی در اوج اقتدار ظاهری نظام سلطنت، با هوشمندی و درايت يک روشنفکر مردمی جهان سومی، به خوبی نقطه ضعف نظام را تشخيص داد به آن نشانه رفت و دليرانه اما مشفقانه ايرادها و اشکالات اساسی و بنيادی حکومت و نظام را بر شمرد و آشکارا گفت که فسادهای مالی و مانند آن ريشه در استبداد و خفقان و عدم آزادی دارد. اما، باز طبق معمول، شاه مغرور و غافل پيام اين نامه (و البته پيام دهها نامه سرگشاده ديگررا) نشنيد و استبداد همچنان ادامه يافت و چند سال بعد رژيم برای هميشه از صحنه روزگار حذف شد.

حال نوبت به نامه های سرگشاده به عالی ترين مقام جمهوری اسلامی در اين مقطع تاريخی رسيده است. گرچه اين نوع نامه نگاری ها از همان آغاز جمهوری اسلامی رايج بوده و بسياری از شخصيت های دينی و سياسی و فرهنگی و روشنفکری (مانند نامه مهندس بازرگان و برخی دوستانش به آيه الله خمينی در سال ۶۶ درباره جنگ بی فرجام، نامه مهندس سحابی در سال ۶۸ به مجلس شورای اسلامی درباره تغيير ماهوی قانون اساسی و نامه دکتر سحابی به رهبر نظام در سال ۷۸ ) غالبا از سر استيصال به مقام اول و گاه نيز به رئيس جمهور و نخست وزير وقت نامه نوشته و خواسته هايی را برای بهبود امور و انجام تغييرات ريز و درشتی مطرح کرده اند اما در عمل بی تأثير بوده و به جايی نرسيده و حد اقل به تغيير محسوسی منتهی نشده است.

در دوران بيست و دوساله رهبری آقای خامنه ای، کشتی بان را سياستی ديگر آمد، و در نتيجه دوران تازه ای از بحران نا کارآمدی مديريت کشور آغاز شد و هر سال و ماه کشور را با بحران بيشتری مواجه کرد. در دوران اصلاحات بخشی از بدنه مترقی تر حاکميت تلاش کرد اندک تغييری ايجاد کند اما تمام تلاشهای خيرخواهانه و مدبرانه دولت اصلاحات و به ويژه مجلس ششم با مقاومت ها و کارشکنی های شخص رهبر با ناکامی مواجه شد. ايشان که حرکت اصلاحی اصلاح طلبان وفادار به انقلاب و نظام را نيز انحراف می شمرد و بلايی که بايد به خير بگذرد، آدمی به نام محمود احمدی نژاد را کشف کرد و به او مأموريت داد تا انديشه اصلاح طلبی را بزدايد و اصلاح طلبان را از ساختار نظام اخراج کند. اين انديشه و سياست آقای خامنه ای در سال گذشته در گفتگوی وی با جامعه مدرسين قم افشا شد آنجا که گفت اين دولت، بر خلاف دوران اصلاحات، دنبال حاکميت دوگانه نيست. تداوم منطقی و طبيعی اين سياست به کودتای انتخاباتی سال ۸۸ منتهی شد و ثمره تلخ خود را نشان داد.

در جنبش انتخاباتی رياست جمهوری دهم، که آشکار شد هنوز مردم با استواری و همبستگی بيشتری برای تحقق مطالبات قانونی و مشروع خود تلاش می کنند، روشن شد که سياست حذف اصلاح طلبان و فکر اصلاح طلبی در بدنه اجتماعی نه تنها از بين نرفته بلکه با قدرت ملی رو به تعميق و گسترش است و بدين ترتيب روشن شد اقدامات چهار ساله احمدی نژاد و تيم مأمور او برای حذف انديشه تغيير ناکام بوده و در واقع سياست پسا اصلاحاتی رهبری نظام با شکست مواجه شده است. به ويژه که پس از انتخابات جنبش مدنی و خيابانی عظيمی شکل گرفت و شخصيت هايی چون مهندس موسوی و حجه الاسلام کروبی، دو تن از شخصيت های کليدی و مؤثر نظام، نيز همراه مردم به اعتراض برخاسته و در کنار مردم دليرانه ايستادند و ماندند. اين بود که آقای خامنه ای همان سياست پيشين را، اما اين بار با خشونت عريان، ادامه دادند و پس از سخنرانی مهم ۲۹ خرداد ۸۸ عملا خود رهبری مقابله با جنبش اعتراضی را بر عهده گرفتند.

قصد من بازگويی تاريخ تحولات اين دوره نيست، فقط می خواهم بگويم نامه نگاری ها به عالی ترين مقام کشور دقيقا به معنای بحران ناکارآمدی در نظام مديريتی کشور است و آشکارا به دليل سوء مديريت و بی تدبيری مسئول اول اداره مملکت است؛ اين درس و تجربه تاريخ است. اما از سوی ديگر، نامه نگاری های سرگشاده و انبوه، دقيقا به معنای یأس اصلاح طلبان و تحول خواهان و خيرخواهان ملک و ميهن نيز هست. در اين دو سال و نيم اخير، که عملا قطار اداره نيم بند قبلی کشور از ريل طبيعی خود خارج و همه چيز به هرج و مرج و حتی ابتذال کشيده شده، صدها نفر از شخصيت های معتمد همين نظام حضوری و غير حضوری به رهبر نظام مشورت داده و خيرخواهانه کاستی ها و بی تدبيری ها را گوشزد کرده و پيشنهاداتی برای اندک تغيير در سيستم مديريت بيمار و عوام زده دولت بی کفايت و فاسد بر کشيده رهبری ارائه داده اند، اما بی هيچ نتيجه و ثمری. بعد به تدريج، به دليل یأس و استيصال، نامه نگاری های علنی و سرگشاده آغاز شد، اما تا کنون هيچ نتيجه ای ند اشته، بدين نشانه که نه تنها تغييری در سياست های غلط و ايران بر باد ده ايجاد نشده که همچنان در بر همان پاشنه می چرخد.

در اين دوره به گمانم نامه آقای هاشمی رفسنجانی در آستانه انتخابات ۸۸ به رهبری نقطه عطفی در تاريخ جمهوری اسلامی است. ايشان با موقعيت سنجی و هوشمندی تمام، بر خلاف هميشه که سياست پشت پرده و غير شفاف را دنبال می کند، آگاهانه نامه سرگشاده به رهبری را منتشر کرد و آنگاه به ديدار وی رفت و با وی به گفتگو و رايزنی نشست. نمی دانيم در آن گفتگوی طولانی چه گفته شده اما محتوای همين نامه نشان می دهد که هوشمند ترين و با تجربه ترين شخصيت تمام دوران عمر جمهوری اسلامی به خوبی افقهای دورتر را ديده و برخلاف رهبری که از قضا رهبر با بصيرتان هم هست و هاشمی را به بی بصيرتی نواخته است، از خطرات به خوبی آگاه است و به ويژه «فتنه احمدی نژاد» و احمدی نژاديسم را به خوبی می شناسد. تحولات پس از انتخابات و به ويژه انکشاف «جريان انجرافی» در دستگاه رهبری و صدور فرمان مقابله با جريان انحرافی، درستی هشدارها و انذارهای هاشمی در همان نامه تاريخی را به روشنی عيان کرد و روشن شد که باز رهبری از بصيرت لازم در اداره امور و در تشخيص جبهه دوست و دشمن بی بهره بوده و شگفت اين که به هشدارهای کسی چون هاشمی، که گويی قرار نبوده برای او هيچ کس مثل هاشمی باشد، گوش نداده است.

اما جناب نوری زاد عزيز! اکنون نوبت شما رسيده است. نمی خواهم آيه یأس بخوانم. روشن است که در باره تحولات آينده غيبگويی و يا پيشگويی دقيق ناممکن است. از اين رو نمی توان در باره هيچ چيز و هيچ کس پيش بينی دقيق کرد و گفت حتما چنين می شود و چنان نمی شود و کلام مطلقا و در تمام موارد در کس اثر نمی کند. اما اگر تجارب مکرر تاريخی ملاک باشد، چندان جای اميدواری برای به ثمر نشستن نامه نگاری های شما و کسان ديگر در اين مقطع و شايد برای هميشه باقی نمی ماند. تجربه نشان داده است که اگر هم بصيرتی حاصل شود و تنبهی پديد آيد، به احتمال زياد ديگر تمام پلهای پست سر خر اب شده و راه بازگشتی نمانده است.

باربارا باکمن، نويسنده خوش قلم و خوش فکر آمريکايی، کتاب دارد به نام «سير نا بخردی». وی در اين کتاب تاريخ بشر از «جنگ تروا تا جنگ ويتنام» را مورد بررسی قرار داده و نشان داده که فرمانروايان و حکومت ها بارها در مقاطع مهم تاريخ زندگی شان تصميماتی گرفته اند که عين نابخردی بوده و در نهايت به زيان خود و کشور و دولت شان تمام شده است. فکر می کنم رهبر جمهوری اسلامی فعلی تا کنون دو اشتباه بزرگ مرتکب شده است. يکی براندازی پروژه اصلاح طلبی و ناديده گرفتن نعمت وجود شخصيتی چون سيد محمد خاتمی و نيز کفران نعمت مجلس ششم و ديگر دخالت آشکار در امر انتخابات ۸۸ و برکشيدن مجدد آدمی به نام ا حمدی نژاد، که حد اقل در طول چهار سال ماهيت و عملکرد او و باندش بر آفتاب افکنده شده بود، و مهم تر از آن بر عهده گرفتن سرکوبی جنبش اعتراضی مردم. اين اشتباهات پر هزينه همچنان ادامه دارد و همچنان نشانی از تغيير در اين سياست ها و تصميم ها ديده نمی شود.

شگفت اين که در طول اين دوران تقريبا تمام شخصيت های با سابقه و خوش سابقه انقلاب و نظام و از جمله خاندان روحانی های صدر انقلاب (خاندان بهشتی، مطهری، قدوسی، هاشمی رفسنجانی، منتظری و به طور خاص خانواده رهبر فقيد انقلاب و بنيانگذار نظام جمهوری اسلامی و مؤسس ولايت مطلقه فقيه) کم و بيش از رهبری و سياست های او فاصله گرفته و غالبا آشکارا در صف منتقدين سياست های وی نشسته اند. اين افراد گرچه از سوی آقای خامنه ای به «بی بصيرتی» ملقب شده اند اما همچنان ايستاده اند و سير نابخردی نشان داده است که چه کسی در خور عنوان بی بصيرتی بوده است. آقای خامنه ای چگونه کشور و نظام را رهبری کرده که اکنون پس از بيش از دو دهه تمام ارکان انقلاب و نظام و نزديکان به رهبر فقيد و وفاداران به او در صف منتقدانش قرار گرفته و آشکارا از او فاصله گرفته اند؟ پس اين همه فرزانگی و بصيرت ادعايی در کجاست و تجلی آن در کجا عيان شده است؟

حال جناب نوری زاد، شما هم بيازماييد! زنده ياد مهندس سحابی، که در برابر نامه نگاری های گاه و بيگاهش و نيز در برابر انتشار مقالات انتقادی منتشر شده در مجله «ايران فردا» قرار می گرفت که گفته می شد «چه فايده، گوش شنوايی که نيست!»، يک پاسخ تکراری داشت و آن اين که مخاطبان ما فقط حاکمان نيستند، مخاطبان اصلی ما مردم ايرانند، ما در احتجاج با حاکمان و نقد افکار و رفتارشان، با مردم هم صحبت می کنيم و در امور اساسا ملی و مربوط به خودشان با آنان گفتگو می کنيم و از اين طريق بر اگاهی شان می افزاييم و آنان را در تصميم گيرهای بعدی شان کمک می کنيم. اين منطق درستی است. گرچه من احتمال تأثير در تغيير تصميمات رهبری را تقريبا هيچ می دانم، اما در هرحال، انتشار همين نامه ها نوعی سخن گفتن با مردم هم هست. در شرايطی که تمام مجاری آگاهی بخشی و ارتباطات رسانه ای با مردم مسدود شده و «دارها برچيده و خونها شسته اند» و«آوای جغدی هم به گوش نمی رسد»، نامه های سرگشاده شما و برخی ديگر (به ويژه زندانيان شجاع و مبارز و دلير از درون زندان) خوانده می شود و مضامين و محتوای آنها به گوشها منتقل و در اذهان آماده و بی غرض در حاکميت و بيشتر در مردم اثر می گذارد. نيز همين نامه ها تابوی نقد ناپذيری و مقدس سازی ولايت عظما را می شکند و همگان در می يابند که نه در قانون چنين مصونيتی برای رهبر وجود دارد و نه در دين چنين تقدسی محلی از اعراب دارد. هرچند ممکن است در شرايط عادی نامه نگاريهای خصوصی مؤثرتر باشد، اما در شرايط بحران و بن بست و یأس از تغيير روش فرمانروايان و صاحبان قدرت مطلقه، خطابات مستقيم و نقد صريح و شفاف رهبری نظام سود بيشتری دارد.

من خود (مانند بسياری ديگر) از دوران مجلس اول نامه های پر شماری برای مقامات عالی کشور (آيت الله خمينی، هاشمی رفسنجانی، سيد علی خامنه ای، موسوی اردبيلی، مير حسين موسوی و اخيرا خاتمی) نوشته ام که جملگی خصوصی بوده و اکنون اکثر آنها در اختيار است و همچنان منتشر نشده باقی مانده اند. در ساليان اخير نيز بارها تصميم گرفته ام که برای مقام رهبری نامه (خصوصی و يا عمومی) بنويسم و برخی مسائل را با ايشان در ميان بگذارم اما هر بار نيز منصرف شده ام چرا که احتمال تأثير را هيچ می بينم. به ويژه که امکان ارسال مطمئن نامه خصوصی نيز وجود نداشت. در دوران زندان دو بار نامه نوشته اما باز منصرف شدم. در آن زمان می خواستم درباره دادگاه غير قانونی ويژه روحانيت و عملکردهای بعضا شگقت آن حرف بزنم و حداقل به اطلاع ايشان برسانم که دادگاه ويژه ايشان چگونه عمل می کند و رفتارش با متهمانی که حتی گاه روحانی نبوده و هيچ ربطی هم به روحانيت نداشته چگونه است. البته بيفزايم هيچ خواسته شخصی نداشتم سخن من عمومی و در دفاع از حقوق تضييع شده ديگران بود. به ويژه با گذشت زمان بر من روشن شد که اين رفتارهای دادگاه ويژه در سطح کلان نمی تواند خارج از سياست و حتی اطلاع ايشان باشد. اصولا داز ادگاهی که هيچ مبنا و مشروعيت قانونی ندارد و صرفا تابع اراده يک شخص و آن هم مقام دارای اختيارات مطلقه و بدون امکان نظارت و بازخواست است، انتظاری جز اين نمی توان داشت.

اخيرا نوشتم که جناب آقای خامنه ای! برای خروج از بن بست کنونی و برای رهايی از خطراتی که بر اثر سوء سياست شما و دولت بر کشيده شما پديد آمده، چند پيشنهاد دارم. اگر ميل داريد از الگوی ايران پيش از اسلام (و به پيروی از آن سنت در دوران پس از اسلام نيز) پيروی کنيد حد اقل يک «ديوان مظالم» درست کنيد تا هفته ای و ماهی و حتی سالی يک بارعموم مردم به محضر شما بيايند و آزادانه و بدون هيچ بيم و هراسی تظلم کنند و پاره ای از مشکلات و مصائب و خواسته های خود را به اطلاع شما بر سانند. اين سنتی در ايران قديم بود، سنتی که احتمالا آن را طاغوتی می دانيد! يا دست کم يک «لويی جرگه ايرانی» با حضور معتمدان نظام اما از طيف ها و جناح های مختلف تشکيل دهيد و در آن در حد ضرورت بحث و تبادل نظر صورت بگيرد تا راه حلهايی برای خروج از اين بن بست پيدا شود. اين پيشنهادها با اين پيش فرض مقطوع در ذهنم برجسته شد که سياست های جناب ايشان کشور و نظام حقوقی و ساختار حقيقی ان را با بن بست و ناکارآمدی مطلق مواجه کرده است. در اين شرايط فاجعه بار واقعا چه راهی برای خروج از اين وضعيت وجود دارد؟ نامه اخير را نوشتم اما پاره کردم و ريختم دور چرا که هيچ اميدی به تأثيرگذاری نمی ديدم. گرچه می توانست در حد روشنگری مفيد باشد.

جناب نوری زاد! با اين همه مسئوليت نقد و راهنمايی و ارشاد حاکمان به هر طريق ممکن و مؤثر از هيچ ايرانی وطن خواه و مردم دوستی ساقط نيست و به ويژه در ميانه گفتگو و محاجه با حاکمان و با رهبری نظام ، مردمانند که مخاطب اصلی هستند و بی ترديد در نهايت همينانند که به زودی تغييرات را رقم می زنند و به تعبير قرآن حکيم و حکمت آموز با تغيير و تحول درونی خود سرنوشت خود و جامعه و ميهن خود را نيز تغيير خواهند داد. اين مردم محروم از هر نوع امکان گردش آزاد اطلاعات بيش از هر چيز به بصيرت و آگاهی احتياج دارند. روزگاری شيعتی بصير و آگاه گفته بود انقلاب قبل از اگاهی توده فاجعه است، تاريخ معاصر و بيشتر تاريخ انقلاب و کارنامه جمهوری اسلامی و کنشگران آن، مهر تأييدی براين گزاره است. به کار سترگ شما ارج می گذارم و برای شما بقای با عزت و برای رهبری و مسئولان تنبه و بصيرت عميق و برای مردم ايران آزادی و رهايی از مثلث شوم «جهل و جور و جوع» آرزو می کنم.

برادر شما
حسن يوسفی اشکوری


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016