پادزهری به نوشته آقای خسرو شاکری، بابک اميرخسروی
درست برخلاف ادعای ايشان، آنچه بهروشنی از اين اسناد میتوان دريافت؛ در تأئيد اين نظر است که: حزب توده ايران بهواقع، بهدست ايرانی، با فکر اصيل ايرانی، به ابتکار عدهای آزادیخواه مترقی و شخصيتهای ملی دموکرات و عناصر مارکسيست و کمونيست؛ با برنامهای دموکراتيک و اصلاحطلبانه، تأسيس گرديد
ويژه خبرنامه گويا
چندسال پيش آقای خسروشاکری درخرداد۱۳۸۶، مطلبی تحت عنوان«آيامابراستی اصلاح پذيرهستيم؟» منتشرکرد. من بااشتياق وکنجکاوی زياد، نوشتۀ ايشان راخواندم. زيرامدعی بود که: «براساس اسنادی که دربايگانی های بين الملل کمونيست يافته» بدست آورده است، ثابت می کند که حزب توده ازآغاز، ساخته وپرداخته دولت شوروی بوده است!
آن زمان، پس ازمطالعۀ نوشته ايشان، ولی به ويژه درنگ درچند وچون اسنادی که ايشان ارائه کرده اند؛ متوجه شدم که درست برخلاف ادعای ايشان، آنچه به روشنی ازاين اسناد می توان دريافت؛ درتائيد اين نظراست که: حزب توده ايران به واقع، بدست ايرانی، با فکراصيل ايرانی، به ابتکارعده ای آزادی خواه مترقی وشخصيت های ملی دموکرات وعناصرمارکسيست وکمونيست؛ بابرنامه ای دموکراتيک واصلاح طلبانه، تاسيس گرديد.
اينکه باگذشت زمان وبه چه عللی اين حزب درمسيروابستگی به شوروی افتاد وچه زيان هائی ازاين بابت، برسرِحزب تودۀ ايران وجنبش چپ ايران وحتی جنبش ملی ـ دموکراتيک ايران آمد، داستان غم انگيزوطولانی است که من به سهم خود کوشيده ام درکتابم تحت عنوان«نظرازدرون به نقش حزب تودۀ ايران»، آن رابررسی کنم.
همان وقت(بتاريخ ۷مهرماه ۱۳۸۶)، نقدی برنوشتۀ آقای شاکری نوشتم که ازجمله در«سايت ايران امروز» منتشرگرديد. انگيزه ام ازنوشتن آن نقد وبررسی، بخاطرِنگرانی ام ازاين بود که نوشتۀ آقای شاکری موجب گمراهی خوانندگان گردد. به ويژه آنکه ايشان ازجايگاه يک«مورّخ» حرف می زد و نوشته اش رامتکی براسناد کمينترن تحويل خواننده می داد. در ضمن مختصر اميدی داشتم که آقای شاکری پس ازتوجّه به استدلالات من، لااقل سکوت کند وديگردرپیِ ادعای خود نباشد!
اينک انتشار همان مطالب، ولی اين بار تحت عنوان تازه ای در «سايت گويا» مرا بار ديگر متوجه کرد که متاسفانه، کينۀ شتری آقای خسروشاکری با حزب تودۀ ايران که معروف خاص وعام است، وبه منازعات سنّتی حزب توده ـ جبهۀ ملی برمی گردد؛ قوی ترازآنست که بااينگونه استدلالات برطرف گردد! لذا بناچار پاسخ ونقد ام به نوشتۀ ايشان را، بارديگردراختيارعلاقه مندان می گذارم وداوری رابرعهدۀ خوانندۀ محترم می گدارم. اميدوارم روزی اسناد حزب کمونيست شوروی و«کا.گ.ب.» دردسترس پژوهندگان بی غرض ومنصف قراربگيرد؛ وبه روشن ترشدن اين موضوع موردبحث ياری رساند. بابک اميرخسروی ۰۲/۰۲/۲۰۱۲
چگونگی تاسيس حزب توده ايران در هفتم مهرماه ۱۳۲۰
جنگ جهانی دوم وورود ارتش متفقين به ايران درسوم شهريور۱۳۲۰عصرتازه ای درفضای سياسی ايران بازگشود.ازپيامدهای فوری آن، کناره گيری رضا شاه ازسلطنت وآزادی زندانيان سياسی، به ويژه گروه معروف به «۵۳ نفر» بود. تصادفی نيست که تقريبا يک ماه پس ازآن، درهفتم مهرماه ۱۳۲۰، به همت همين آزادمردان، اولين حزب مدرن چپ ايران پايه گذاری شد. که طی دهه ها نقش مهمی درصحنه سياسی، اجتماعی وفرهنگی ميهن ما ايفانمود.
قصد من دراين نوشته ارزيابی ازکارنامه اين حزب توده ايران طی اين سال های طولانی ويا دادن بيلان کاراو نيست. حزب توده ايران يک بنگاه بازرگانی نيست که فوائد وخسارت های آن رابشود دردوستون نوشت. وبا يک جمع وتفريق ساده بيلان کارآن را به صورت مثبت يا منفی عرضه کرد! شخصادرنوشته های گوناگون، ازجمله چندسال پيش، درسلسله مقاله هائی که درنشريه«راه آزادی»، تحت عنوان«کارنامه پنجاه ساله حزب توده ايران»؛ ونيزدرمصاحبه با مجله «کنکاش» چندسال پيش، به تفصيل به اين موضوع پرداخته ام.
دراينجا، به مناسبت سالگرد تاسيس حزب توده ايران، قصد دارم تنها به يک موضوع مهم که هم چنان مورد بحث واختلاف نظراست، بپردازم. وآن، عبارت ازواقعيت وچندوچون تاسيس حزب و سمت گيری های سال های آغازين اوست.
دو« تز» دربرابريکديگرند: آيا حزب توده ايران «مخلوق شوروی وسازمان های امنيتی آن ن.کا.و.د (کا.گ.ب. بعدی) است»؟ يا اصيل است وبه ابتکاروهمت آزادی خواهان عدالت جوی ايرانی تاسيس شده است؟ اين است سوال اساسی که موضوع اين نوشته است. به ويژه آن که هنوز برخی ازپژوهشگران با دسترسی به مدارک «کمينترن»(انترناسيونال کمونيستی) اين بحث را دوباره ازسرگرفته اند.
بنابرآنچه ازداده هاآموخته ام؛ وبا درنگ درسخنان برخی ازپايه گذاران اصلی حزب توده ايران، که با آن ها به گفتگونشسته ام؛ بارها گفته ام واينک بااطمينان بيشتر، بازمی گويم:
«حزب توده ايران بدست ايرانی، با فکراصيل ايرانی، به ابتکارعده ای آزادی خواه مترقی و شخصيت های ملی دموکرات وعناصر مارکسيست وکمونيست؛ بابرنامه ای دموکر اتيک واصلاح طلبانه، آن چه ماامروز کارپايه چپ دموکرات ورفرميست می ناميم، پا به حيات گذاشت».(به نقل ازکتاب.«نظرازدرون به نقش حزب توده ايران»(تهران ۱۳۷۵صفحه ۷۵)
واقعيت اين است که قاطبه مبتکران وانديشه پردازان اصلی اين حزب، نظيرايرج اسکندری که بحق مغزمتفکرومعمارآن بود، باآن که گرايشات مارکسيستی داشتند، ولی عضوحزب کمونيست نبودند، و به طريق اولی، رابطه ای با کمينترن (انترناسيونال کمونيستی) نداشتند. ولذابرای کارسياسی، گوش به فرمان کسی ننشسته بودند. آن هادرعمل، برپايه دانش وتجربه شان رفتاروعمل می کردند. که انصافا بسياراصيل وبديع، وبرخاسته ازشناخت درستی بود که ازجامعه ايران وآرايش نيروها داشتند.
با آن که شخصا، برپايه تجربه طولانی چندين دهه عضويت وفعاليت درحزب توده ايران، به ويژه دردوران مهاجرت رهبری حزب به کشورهای «سوسياليستی واقعاموجود»، پديده وابستگی حزب به شوروی را«ام العيوب» دانسته ودرگذشته تاحدتوان ومقدوراتم، به نقدآن پرداخته ام؛ واينک نزديک به ربع قرن است که هيچ ارتباطی بااين حزب ندارم. وازباقی ماندگان اين حزب، جزشنيدن توهين وبدگوئی وحتی تهمت زنی، چيزی نصيبم نمی شود. بااين حال اخلاقا خودرا موظف می دانم، موکدا بگويم: نه حزب توده ايران به گفته «مورخينی» ازنوع آقای خسروشاکری «مخلوق دولت شوروی» بود؛ ونه وابستگی به شوروی پديده «مادرزادی» وذاتی اين حزب بوده است. حزب توده ايران را بتدريج وابسته کردند، که علل وچگونگی آن، نياز به بررسی جداگانه و مستقلی دارد که شخصا به نوبه خود درنوشته های متعددی به آن پرداخته ام.
نوشته را با کوتاه شده توضيحات ايرج اسکندری درباره تکوين انديشه تاسيس حزب، کارپايه آن و چگونگی تشکيل اش، به نقل ازخاطرات اوآغازمی کنم:
«پس ازدرگذشت ارانی در۱۴ بهمن ۱۳۱۸ درزندان، بحث ما اين بود که اگراززندان مرخص شديم چه بکنيم وچه کاری می توانيم انجام بدهيم؟ برخی ازرفقا به طورساده می گفتند دراين صورت ما بايد حزب کمونيست را راه بيندازيم..... عقيده من اين بود ما بايد حزبی تشکيل بدهيم که دارای برنامه حداقل دموکراتيک باشد وجنبه ضد استعماری داشته باشد...رفقا ازمن سوال کردند دراين صورت چه اسمی به نظرتومی رسد؟ ... گفتم مثلا حزب توده! رفقا اتفاقا خوششان آمد ومطلب مسکوت ماند تا ما اززندان بيرون آمديم....ازهمان روزهای اولی که اززندان بيرون آمديم، من پيشقدم اين کار بودم». اسکندری سپس درباره ی کارهاواقداماتش دراين راستا؛ تماس هايش با زندانيان آزاد شده وديگران صحبت می کند؛ وبه جلسه مقدماتی که به اين منظوربا رادمنش ونوشين وروستا وديگران تشکيل می دهند وبحثی درباره آينده کارشان راه می اندازند، اشاره می کند. ومی گويد: پس ازآزادی ديگررفقای زندانی ازجمله دکتر بهرامی وبزرگ علوی، «جلسه ای تشکيل داديم ودرآن جادرباره تاسيس حزب صحبت کرديم. نام حزب توده قبول شده بود.
من پيشنهاد کردم برای اين که حزب ما يک حزب دموکرا تيک وملی تلقی شود، بهتراست که با سليمان ميرزا که آدم وجيه المله ای است، ديدارکنيم. تا اگرموافق باشد، رياست حزب را برعهده بگيرد. چون او، گرچه يک آدم مذهبی است، ولی درعين حال به سوسياليسم عقيده دارد واگراين پيشنهاد را بپذيرد برای حزب خيلی مفيد است ومامی توانيم درمردم بيشتروزودترنفوذ کنيم». آن گاه با هیأتی به ديداراو می روند. وازاوخواهش می کنند رياست حزب را بپذيرد. سليمان ميرزامی گويد
«من ديگرپيرشده ام وحالا گمان نکنم بتوانم فعاليت زيادی داشته باشم؛ واضافه می کند که ايرج آنجاهست ومی تواندبه جای من باشد». خلاصه پس ازاصرار، سليمان ميرزا می گويد:« چنانچه رفقا به اين نتيجه رسيده ايد که می خواهيد من پيرمرد را قبول کنيد، حرفی ندارم». چندروزبعد، «با حضوراووبا شرکت حدود ۲۷-۲۸ نفرکه درآن موقع حاضربودند واززندان آزادشده بودند، جلسه ای تشکيل داديم ......درآن جلسه به اتفاق آراء سليمان ميرزابه سمت صدرحزب انتخاب گرديد... يک هيات موقتی با رای مخفی انتخاب شدتا ترتيب تشکيل حزب را بدهد. دراين جلسه همان حزب توده مورد پسند و قبول همه قرارگرفت ومقررشد برنامه ای برای حزب تدوين گردد».
جلسه موسسان حزب توده ايران که ايرج اسکندری ازآن سخن می گويد، درمنزل سليمان محسن اسکندری(عموی او)، صبح روز۷ مهرماه ۱۳۲۰برگذارمی شود وکميته مرکزی موقت ۱۵ نفره انتخاب می شود. اسکندری می افزايد درآن جلسه قرارشد اطلاعيه ای مبنی برتشکيل حزب توده باامضای سليمان ميرزا صادرومنتشرشود.«تشکيل حزب اعلام شد وسروصدای عظيمی درآن موقع براه انداخت». (خاطرات سياسی ايرج اسکندری. بخش دوم.صفحات ۱۳تا۱۷)
اسکندری درخاطرات خود، درواکنش به اين پرسش ما: پس«تابحال شوروی دخالتی درتشکيل حزب نداشته است»، باهيجان چنين پاسخ داد:«اگرغيرازاين می بود، سليمان ميرزادراين حزب شرکت نمی کرد. چون اويک فردملی بود والبته برای شوروی هم احترام زيادی قائل وبه آن معتقد بود. سليمان ميرزادرتمام طول حياتش باامپرياليسم تزاری وامپرياليسم انگلستان مبارزه کرده ويکی ازرجال برجسته صدرمشروطيت ايران بود. انگليس ها اوراگرفته وبه هندوستان برده بودند ودرآن جااسير بود. ولی به محض اين که انقلاب اکتبرپديدآمد وتزارسرنگون شد، سليمان ميرزا بلا فاصله دربمبئی اعلام کردکه اکنون سياست ماتغييرمی کند. زيرا بااين اعلامی که لنين کرده وبا اين انقلابی که درروسيه به ظهورپيوسته، يک دشمن بزرگ مان ازبين رفته است. لذا می توانيم بگوئيم که دولت شوروی متحدما عليه استعمارانگلستان خواهد بود.
کاملا معلوم است که سليمان ميرزا کاملا جنبه ملی داشت وبه هيچ وجه معتقد نبود که بايد رفت وبه شوروی هاروی آورد وازآن ها دستورگرفت! اواصلا چنين طرزفکری نداشت». ايرج اسکندری درجای ديگرازخاطرات خود درباره سليمان ميرزا می گويد: او«معتقد بودکه شوروی يک عامل ضد امپرياليستی جديدی است که پيداشده وازقدرتش بايستی برای راندن امپرياليسم انگلستان و يا هر استعمار ديگری در ايران استفاده کرد». شادروان ايرج، درجمعبندی اين بحث، پيام زير را همچون وصيت خود بيادگارمی گذارد:
«من اين هارا می گويم تا دانسته شود که درآن موقع واقعا اين که می گفتند حزب را گويا شوروی ها تشکيل داده اند، ادعای نادرستی است». (همان جا صفحه۲۷)
بديهی است که سليمان ميرزابمانند بسياری ازملييون ديگروقاطبه نيروهای ترقی خواه ايران، تصور نمی کرد که انگيره های توسعه طلبانه وآزمندانه ابردولت روسيه شوروی، ماهيتا همانست که ابر دولت تزارها! وفقط ظريف تروفريبنده ترشده است.توهم به ماهيت سياست خارجی روسيه شوروی، همه گيربود. نامه دکتر مصدق به ماکسيموف سفيرشوروی درايران، درمرداد ۱۳۲۳ دربحبوحه ماجرای تقاضای امتيازنفت شمال، بازتاب آن درميان ملييون ايرانست:
«جناب آقای سفير! علاقه من به موفقيت شماازنظرمصالح ايرانست وچنان چه درمجلس علنا اظهار داشتم، گذشته شما ثابت کرده است که هروقت دولت شوروی ازصحنه سياسی ايران غايب شده است، روزگارايران تباه گرديده است. تصديق بفرمائيد که قلوب ملت ايران ازمعادن نفت گران تراست وکانی است که درآن می توانيد استخراج محبت نمائيد»!
علاقه واحترام پايه گذاران حزب توده، وبعدها نيزتوده حزبی وکادرها وبسياری ازرهبران حزب به شوروی، اضافه برهمين ملاحظه عمومی مصالح ملی ايران؛ به خاطرتمايلات وباورهای سياسی ـ اجتماعی آن ها برای عدالت اجتماعی وحمايت ازفرودستان کشوربود. زيرا درنظرآنان، شوروی مظهروتجسم آن بود. وکشوری پنداشته می شد که اين آرمان ها درآن جا، تحقق يافته است. بدبختانه همين احساسات پاک وصادقانه وايمان بی شائبه رهبران حزب توده ايران به «اولين ميهن پرولتار يای پيروزجهان»؛ زمينه ذهنی مساعدی فراهم آورد تا دولت شوروی بربسترآن، حزب راگام به گام، به سوی يک جريان وابسته سوق دهد ودرعمل، به آلتی برای پيشبرد سياست خارجی توسعه طلبانه وآزمندانه خودمبدل سازند. تصوروباورتوده ای ها ازمناسبات با شوروی، همبستگی بود نه وابستگی!
درتکميل شهادت ايرج اسکندری، بی مناسب نمی دانم، گواهی اردشيرآوانسيان را که ازکمونيست های پرسابقه و مبارز بود؛ ودرآغازتشکيل حزب توده، ازهواداران سخت تشکيل حزب کمونيست ايران بجای آن بود، نقل کنم. اردشيرآوانسيان درخاطرات شفاهی خود می گويد:«وقتی وارد تهران شدم( منظورش پس ازمراجعت ازتبعيد دوران رضاشاه است. درنبوداوقاطبه اقدامات اوليه برای تشکيل حزب توده وانتخاب شورای مرکزی موقت، صورت گرفته بود) با روستا وايرج ملاقات کردم. هيچ رفيقی ازکمينترن ويا شوروی نيامدماراببيند. من هيچ وقت ازکمينترن سوال نکردم که اين ها حزب توده راتشکيل داده اند، آيا اين کارخوبست يانه؟ اول گفتم تشکيل حزب توده کار خبطی است. ولی وقتی فکرکردم ديدم کاردرستی است ورفتم دنبال تشکيل کروژوک های مارکسيستی که تا کنفرانس اول حزب(۱۷ مهر ماه ۱۳۲۱) و انتخاب کميته مرکزی ادامه داشت».
درمساله گرهی نقش کمينترن درتشکيل حزب توده ايران؛ توضيح وگواهی اردشيرآوانسيان که به تصديق همه، انسان بسيارصادق ورک گوست؛ و باوجودارتباط اش با کمينترن وباورعميق اش به نظام شوروی، درسراسرزندگی سي اسی اش، فردمستقلی بود، بسيار حائز اهميت است.
من اين خاطرات شفائی رابه هنگام مسافرتم به يروان پايتخت ارمنستان، درسپتامبر ۱۹۸۶ تندنويسی کرده ام. وکوتاه شده همين مطالب را درزيرنويس خاطرات ايرج اسکندری نقل کرده ام. مدارکی که اينک آقای خسروشاکری درمقاله خودبه نقل ازآرشيو کمينترن آورده است وبعدا اشاره خواهم کرد، کاملا گواه بردرستی اظهارات فوق الذکراردشيرآوانسيان وگواه صداقت او در گفتار است.
تحريف تاريخ از کجا آغاز شد؟
ولی اين واقعيت پرارزش تاريخی درجنبش چپ ايران، ابتدا ازسوی بازيگران سرکوبگردستگاه حاکمه ايران زيرسوال رفت. داستان سرائی وجعليات گستاخانه سرهنگ زيبائی که درکتاب« سير کمونيسم درايران» سرهمبندی کرده، بارزترين نمونه آنست. زيراسرآغازاين جعل تاريخی است! بنابه اين روايت، گويا درنشست موسسان حزب درمنزل سليمان ميرزا، «موضوع مذاکره تشکيل حزبی بنام حزب کمونيست بود. علی اوف (کاردارسفارت شوروی) بااين نام مخالفت کرده واستدلال می کند که با توجه به شرايط واوضاع واحوال ايران، حزبی بايد تاسيس شود که معتدل وميانه رو باشد تابتواندکليه طبقات رادرخودجمع آوری کند! بدين لحاظ نام حزب کمونيست درشرايط فعلی برای ايران مناسب نيست!بالاخره پس ازشوربسيار، نظرعلی اوف پذيرفته شد ونام«حزب توده» برای حزب جديد التاسيس انتخاب گرديد»! سرهنگ زيبائی برای اين که ازجعليات اش چيزی کم نيايد اضافه می کند:«مصطفی فاتح نيزکه به طرفداری ازسياست انگليس مشهوراست، دراين جلسه حضورداشت»!(« سيرکمونيسم درايران» صفحات۱۹۹ ـ ۲۰۰).
شگفت آوراست که جعليات سرهنگ زيبائی شکنجه گرمعروف فرمانداری نظامی پس ازکودتای ۲۸ مرداد، درباره حضورعلی اوف، بعدهاازسوی پژوهشگران ومردان سياسی چپ به اشکال گوناگون، تکرارمی شود.ازجمله آقای انورخامه ای درکتاب خاطراتش(جلد دوم«فرصت بزرگ ازدست رفته») ويانورالدين کيانوری وبعضی ديگرپس ازتارومارشدن حزب، چه درزندان وچه پس آزادی اززندان جمهوری اسلامی، درخاطرات ونوشته هايشان به حضورونقش علی اوف اشاره کرده اند، ويابه طريقی پای سفارت شوروی را به امرتشکيل حزب توده ايران کشانده اند. اين همه تلاش، برای القاء اين پيشداوری است که حزب به ابتکار و رهنمود کمينترن وشوروی ها تاسيس شده است! چنانچه ازنامه آقای انورخامه ای که اشاره خواهد شد، برمی آيد، درواقع سر منشاءهمه روايت ها دراين مورد، افسانه سازی وجعليات فوق الذکر سرهنگ زيبائی بوده است.
من در کتاب («نظرازدرون به نقش حزب توده ايران») به اين داستان سرائی ها وبه ويژه اظهارات کيانوری که پای کمينترن وسفارت شوروی رابدون ارائه سند ودليل، وصرفا برپايه حدس وگمان، به ميان آورده است، پاسخ داده ام. تنها نکته ناگفته ای راکه لازم می دانم اضافه کنم، نتيجه مکاتبات من با آقای انورخامه ای برسرحضورياعدم حضورعلی اوف درنشست موسسان حزب توده درمنزل سليمان ميرزا ست. ايشان پس ازمکاتبات چند بين ما، درآخرين نامه مورخ ۲۵ فروردين ۱۳۸۰ ازشهر کرج، چنين گواهی می دهد:«درموردحضورعلی اوف درجلسه موسسان حزب توده، همان گونه که قبلا نوشته بودم، استناد من کلا به گفته زنده ياد مهندس تقی مکی نژاد بوده واوهم احتمالا آن را به اتکاء «سيرکمونيسم درايران» می گفته است. اکنون به طور مسلم برايم ثابت شده است که منشاء اين خبرهمان کتاب بوده که نه منبع آن معلوم است ونه به صحت وسقم آن می توان اعتماد داشت. اسناد ديگری هم ازآرشيوانگلستان بدست آورده ام که اين نظررا تائيد می کند ودربخش چهارم مجموعه «سال های پرآشوب»(زيرچاپ) منتشر خواهدشد».
تشبثات جديد خسرو شاکری
اما موضوع بحث امروزی من بررسی مطالبی است آقای خسروشاکری دراين رابطه نوشته و متاسفانه همان مضمون وهدف سرهنگ زيبائی ازافسانه سازی اش را دنبال می کند. ومی گويد: حزب توده ازآغاز، ساخته وپرداخته دولت شوروی است. منتهی مدعی است نظرش«به طورمستند» است! منظورم دومقاله ايشان است. يکی تحت عنوان «آياما براستی اصلاح پذير هستيم»؟ که اخيرا به فارسی نوشته است (خرداد۱۳۸۶). ولی به ويژه دومی، مقاله مشروح تر ديگری است که به زبان انگليسی، درنشريه «دفترهای جهان روس» شماره ۳/۴۰ سپتامبر ۱۹۹۹ صفحات ۱۴۹۷تا ۵۲۸ به چاپ رسانده است.
باآن که آقای خسروشاکری روايت های سرهنگ زيبائی وانورخامه ای وسايرين را«تزهای فولکلوريک» و«نظريات درنگ نشده» و«افسانه» می نامد. وبا رويکردی منتقدانه به آن ها می نگرد وبدرستی می گويد: هدف اعلام شده کتاب سرهنگ زيبائی:«اين است که نشان دهد چگونه کارگران سوسياليست وجنبش کمونيستی درايران يک پيکربيگانه باجامعه ايرانی وابزارقدرت خارجی» بوده است. ولی جای تاسف وشگفتی است که خود او درهردومقاله اش، همان هدف اعلام شده سرهنگ زيبائی را دنبال می کند!
به طورنمونه، درجمعبندی مقاله انگليسی اش می نويسد:« شواهدی که دربالا موردبررسی قرار داديم، به وضوح نشان می دهد که حزب توده ايران مخلوق دولت شوروی، ازطريق دستگاه اطلاعاتی ارتش سرخ بود»!(صفحه۵۲۳) ويا درمقاله فارسی زبانش، با گستاخی بيشترمی نويسد: «مگرغيرازاين است که ازهمان سنگ اولِ بنا همه چيزرا حزب کمونيست شوروی تعيين می کرد و کا.گ.ب. (پيش ازآن ان. کا. و. د.) به اجرا می گذاشت»؟ همسوئی انگيره ها وهدفی که دنبال می شود، چنان چشمگيروخيره کننده است که خود شاکری تلويحا به آن اذعان دارد! در جمعبندی مقاله انگليسی اش با صراحت می نويسد: نوعی سازگاری ميان «تز حضور علی اوف با آنچه ما در اين بررسی با سند ثابت کرده ايم وجود دارد». (صفحه۵۲۳)
تفاوت منتهی ازمنظر«مورخ» محترم، تنها دراين است که تزهای سرهنگ زيبائی وديگران را «افسانه» می شمرد؛ ولی موضع خود را مبتنی بر «اسناد انکارناپذير کمينترن» می پندارد!
ممکن است اين سوال به ذهن خواننده خطورکند که چگونه افسانه سازی سرهنگ زيبائی درکتاب «سير کمونيسم درايران» که دربحبوحه قدرت گيری ساواک با هدف بی اعتبارکردن چپ ايران صورت گرفته است؛ بانوشته های امروزی آقای خسروشاکری که به يقين مبارزسياسی آزادی خواه وايران دوست است، اين چنين همسوست؟ تنها پاسخ به گمان من، با شناختی که بيش ازچهل سال است ازاو دارم، ذهنی گری بيمارگونه ويکسونگری اوبه مسائل، به ويژه کينه اش باحزب توده ايران است. کينه ای که بازتاب خصومت های تاريخی زوج «جبهه ملی ـ حزب توده»، دربيش از نيم قرن گذشته است! همين ذهنی گری وخصومت سياسی است که هرگونه واقع نگری وحتی استنباط درست ازاسنادی را که می خواند، از او سلب می کند.
زيرا چنانچه ملاحظه خواهد شد، اتفاقا هيچ سند خارجی تا بحال، بهتر از همين «اسنادانکارناپذير کمينترن»، که مورداتکاء خسروشاکری است؛ برای تائيد نظريه ای که من درباره واقعيت تشکيل حزب توده ايران بدست ايرانی وبا فکراصيل ايرانی، گفته ونوشته ام، دردسترس نيست. من براين گمان بوده وهستم که هر پژوهشگربی غرض، تاکيد می کنم بی غرض، که تاحدی باتاريخ حزب واسناد آن آشنا باشد؛ ودرپيام ها وگواهی افراد معتبروقابل اعتمادی نظيرايرج اسکندری واردشير آوانسيان غورکرده باشد؛ به همان نتيجه ای که من دست يافته ام، خواهد رسيد. به همين جهت، هنگامی که آقای شاکری مقاله انگليسی اش را چندسال پيش دراختيارمن گذاشت، همين تذکرو توضيح بالا رابه ايشان دادم. وفکرکردم کفايت کند. واقعا نيازی به بررسی نوشته ايشان نديدم. زيرا وقت گيراست.
حالا آقای شاکری ، موضوع رادوباره ازسرگرفته وکاررابه مطبوعات فارسی زبان کشانده و مرا به چالش می طلبد و می فرمايد: «جای تأسف است که اميرخسروی، که از محتوای مقاله ی مستندی اطلاع دارد که سال ها پيش درموردتأسيس حزب توده با تکيه مدارک آرشيوشوروی پيشين نوشتم ودراختيارش نيزگذاشتم، اما خودرا«به کوچه ی علی چپ می زند»!
خيرآقای محترم! من خودرا «به کوچه ی علی چپ» نزده ام! ظاهرا فراموش کرده ايد که همان وقت به شماگفتم که اين«اسناد» ارتباطی به چگونگی تشکيل حزب توده ايران ندارد. وواقعا اين حزب به طورمستقل، باهمت و«بدست ايرانيان، با فکراصيل ايرانی» تاسيس شده بود. مگريادتان رفته است که شمارا توجه دادم، که حتی تاريخ اولين ديدار سليمان محسن اسکندری با آن سرهنگ ارتش سرخ؛ که شما همه تخم مرغ های استدلالتان را درسبد گزارشات اوگذاشته ايد؛ پس ازتاسيس حزب نو بنيادی بنام حزب توده ايران بوده است! ونيزتدوين وانتشاربرنامه دموکراتيک ومردمی اصلاح طلبانه حزب، پيش ازتاريخ ارسال گزارش جناب سرهنگ به کمينترن بوده است. بگذريم ازاين که هرگز، پاسخی هم به آن گزارشات داده نشد!
می توانستم اينبارنيزبه روال گذشته ودليلی که آوردم، به چالش آقای شاکری بی اعتنا بمانم. ولی عده ای ازدوستان معتقدند، سکوت به معنی صحه گذاشتن برنظريه به غايت نادرست شاکری ازيک رويداد تاريخی است. امری که باتاريخ جنبش چپ ايران گره خورده است. اين نگرانی هست که با گذشت زمان، نظريه اونيزهمانند افسانه سرهنگ زيبائی، به عنوان يک حقيقت جابيفتد؛وطی دهه ها، همه را گمراه کند.
پس به بررسی چندوچون اسناد ارائه شده ازسوی آقای شاکری می پردازم. اين امربدون واردشدن درجزئيات که متاسفانه برای خواننده ملال آوراست، ناممکن است. بدين جهت پيشاپيش، ازخوانند گان اين سطورپوزش می طلبم. اميدوارم نوشته حاضرکمکی به غنای دانش نسل جوان ايرانی باشد که بااشتياق به گرايشات چپ آزادی خواه روی آورده اند و کنجکاوتاريخ گذشته اين جنبش وشناخت سيمای واقعی آن هستند.
بادرنظرگرفتن اين که قاطبه خوانندگان اين سطور، به احتمال زياد به نوشته انگيسی زبان چندسال پيش آقای شاکری دسترسی ندارند. برای آسان کردن فهم موضوع موردبحث، به چند نکته اشاره
می کنم: اسناد«کمينترن» که آقای خسروشاکری دراختياردارد وفقط بخش هائی ازآن را درمقاله اش، منتشرکرده ومورد بررسی قرارداده است، کلا شامل دومجموعه است.
۱ ـ مجموعه اول: دربرگيرنده گزارشاتی است که «سرهنگ سليوکف»، رئيس رکن دوم اداره سوم اطلاعات ارتش سرخ درايران، ازگفتگوهايش با سليمان محسن اسکندری، به مقام بالا دست خود دربخش اطلاعات ارتش سرخ در تهران، «کميسرايليچف»، فرستاده است.
گفتگوها طی چند ديداردرمنزل سليمان محسن اسکندری، درفاصله زمانی ۷ مهرماه ۱۳۲۰تا۲۲ آبان ماه همان سال(۲۹سپتامبر تا۱۳ نوامبر۱۹۴۱) صورت گرفته است. گزارش اين گفتگوها دردونوبت، بتاريخ ۸ نوامبرو۸ دسامبر۱۹۴۱، ازسوی «کميسرايليچف»، به ژرژديميتروف، دبيرکل کمينترن (انترناسيونال کمونيستی) برای کسب تکليف ورهنمود ارسال شده است.
همان گونه که ازمقاله اخيرآقای شاکری («آيا ما براستی اصلاح پذير هستيم»؟ دهم خرداد۱۳۸۶) مستفاد می شود، گزارشات سرهنگ سليوکف اساس استدلال ايشان را درتوضيح اين جعل تاريخی که: «حزب توده ايران مخلوق دولت شوروی، ازطريق دستگاه اطلاعاتی ارتش سرخ بود»، تشکيل می دهد! درمقاله انگليسی نيزپس ازنقل قول ازگزارش های سرهنگ سليوکف ازديدار هايش با سليمان محسن اسکندری، می نويسد:« بدين ترتيب طی ۶ هفته درفاصله ۲۹ سپتامبر تا ۱۳ نوامبر۱۹۴۱، «شوروی ها سليمان ميرزا اسکندری ومتحدين اورا برای ايجاد يک سازمان چپ ميانه، رهبری کردند»!(مقاله انگليسی.صفحه ۵۲۰)
آيا اين سرهنگ امنيتی شوروی، چنانچه آقای خسروشاکريمدعی است، واقعا درتشکيل وشکل گيری حزب توده ايران نقش داشته است؟ اگردراسناد منتشره بی غرضانه درنگ کنيم، پاسخ کاملا منفی است. دلايل آن را «به طورمستند»، بااستفاده ازهمان مقدارمطالبی که ايشان ازاسناد کمينترن در مقاله خودنقل کرده است؛ ضمن تجزيه وتحليل آنها، خواهم آورد. بدوا دراين جا، روی يکی دو نکته انگشت می گذارم:
نکته اول ـ اسناد بروشنی نشان می دهند که سليمان ميرزا هيچگاه نه ديدارهای خود با سرهنگ سليوکف را ونه مسائل ومطالبی راکه دراين گفتگوهابه ميان آمده است، با رهبری حزب توده وحتی بانزديکان خودنظيرايرج اسکندری واردشيرآوانسيان، درميان نگذاشته وچيزی منتقل نکرده است. چنانچه نشان داده خواهد شد، خودآقای خسروشاکری نيزاين واقعيت راتائيد ميکند.
ازسوی ديگر، بازاسناد منتشره نشان می دهند که کمينترن يايک ارگان بالاتر و تصميم گيرنده ديگری درميان مقامات دولت شوروی نيز، به گزارشات سرهنگ سليوکف ترتيب اثروپاسخی نداده اند. هر مورخ بی غرض که کمی با واقيعت نظام وسيستم بوروکراتيک دوران سلطه استالينی آشنا باشد؛ می فهمد که يک سرهنگ ارتش سرخ نه اختياروصلاحيت داشت ونه اساسا جرات می کرد به ابتکارو مسئوليت خود، به شخصيت اجتماعی مهمی درمقام سليمان ميرزااسکندری، آن هم درمساله مهم چگونگی تشکيل يک حزب درايران، رهنمودبدهد. شخصيتی که درتمام اين گزارشات وحتی درنامه ديميتروف به استالين، ازاوبا احترام يادمی شود. سليمان ميرزا نيزکسی نبود که ازيک مامورسفارت شوروی دستوربگيرد. درستی اين نظرکه جناب سرهنگ اختياری ازخود نداشت وپاسخ همه پرسش هائی که دراين گفتارها پيش می آمد، به آينده موکول می کرد؛ وهرگزپاسخی هم نمی آورد، دربحث های مشخص بعدی ملاحظه خواهدشد. ولی متاسفانه، چون وسوسه ذهنی آقای خسروشاکری فقط جاانداختن تز ناوارد خود است، لاف زنی های اين افسرامنيتی را سکه ناب گرفته وبا ذهنيت و پيشداوری های خود درآميخته، تحويل خواننده داده است!
آيارهبری حزب توده در جريان گفتگوها بود؟
بی اطلاعی رهبری حزب توده از اين گفتگوها وديدارهارا باذکر داده هائی ازمتن گزارشات از نظر می گذرانيم. سرهنگ سليوکف ازفردای اولين ديدار، ازسليمان ميرزامی خواهد، هيچ کس ازاين گفتگوها مطلع نشود. سليمان ميرزا درتائيد نظراوونشان دادن اين که خودوی متوجه آنست، مثالی می آورد که شايان توجه است. به سليوکف پاسخ می دهد:«برخی اززندانيان سياسی به اومراجعه کرده وازوی خواسته اند که ازسفارت شوروی درباره آزادی زندانيان سياسی ياری بخواهد. واو پاسخ داده است که اين کارخودما ايرانيان است وسفارت شوروی نمی تواند درآن دخالتی بکند».
درجای ديگراسناد، درديدار۲۰آبان ماه ۱۳۲۰ سليمان ميرزا با سليوکف، درصحبت ازاين که در نشست اخيرحزب موضوع برقراری تماس حزب با سفارت شوروی مطرح شده بود، می گويد: «چون آن ها ازرابطه ما اطلاعی نداشتند، من هم چيزی دراينباره به آن ها نگفتم. واعلام کردم که ما بايد روی پای خودبايستيم»!
آقای شاکری خود، درمقاله انگليسی زبان اش، به مناسبت های مختلف، اين واقعيت رامنعکس می کند. ازجمله دوباردرصفحه۵۲۱، روی اين امرکه رهبران حزب از«مذاکرات سری ميان سليمان ميرزا وسرهنگ سليوکف طی ۶ هفته بی اطلاع بودند»، انگشت می گذارد!
وقتی چنين است و خودشاکری بتاکيداذعان دارد، که رهبری حزب ازمذاکرات سری ميان سليمان ميرزا وسرهنگ سليوکف بی اطلاع بوده است. پس دراين صورت، باچه شگردی اين گفتگوها به ناخودآگاه رهبری حزب منتقل می شده است وسپس درکارپايه ومشی وسياست رهبری حزب بازتاب می يافته است؟ وقتی به تاکيد خودآقای خسروشاکری همرزمان سليمان ميرزاازاين گفتگوها بی اطلاع بودند؛ پس جناب سرهنگ با چه ترفندی توانسته است به گفته شما: طی ۶ هفته درفاصله ۲۹ سپتامبر تا ۱۳ نوامبر۱۹۴۱، متحدين سليمان ميرزا اسکندری را برای ايجاد يک سازمان چپ ميانه، رهبری کند؟
مگراين که مورخ محترم، برای توجيه نظرخود، حزب توده ايران و رهبری پرتحرک آن را دروجود سليمان ميرزاخلاصه کند! من به نقش سمبليک سليمان ميرزا اين رجل سياسی کهنسال رابه عنوان صدرکميته مرکزی، اززبان ايرج اسکندری نقل کردم. اضافه برآن، درنمونه هائی که بعدا اشاره خواهم کرد، به وضوح بی ارتباطی کامل ميان آنچه دراين ديدارها می گذشت وکارها وفعاليت های روزمره رهبری حزب نشان خواهم داد.
نکته دوم ارزيابی کلی ازاين ديدارها وگفتگوها ست که از آغاز تا پايان، ۶هفته به طول انجاميده است. سليمان محسن اسکندری ازاين ديدارهاچه قصدوانتظاری داشت؟ ماموريت وقصد سرهنگ سليوکف، افسرسازمان اطلاعاتی ارتش سرخ چه بود؟ وکلااين گفتگوها چه جا مقامی در رابطه با اين بحث ما داشته است؟
ازمطالعه اسناد چنين مستفاد می شود که هدف سليمان ميرزااسکندری ازاين ديدارها، درمقام يک مبارزدموکرات ملی با گرايشات عام سوسياليستی؛ رئيس وريش سفيد يک حزب نوبنياد ؛ کسی که به کشور شوراها به چشم يک دوست ويارومتحد درپيکارعليه استعمارانگلستان می نگرد. اين بوده است که ازاين فرصت وموقعيت استثنائی به گونه ی عاملی موثر، درمبارزه برای آزادی ودمو کراسی، استفاده کند. ازهمان نخستين ديدار، سليمان ميرزااسکندری، انگيزه وانتظارخودرا آشکارا به مخاطب خودچنين بيان می کند: «برهه ای که ما اکنون ازآن گذرمی کنيم، يعنی به هنگام حضور ارتش سرخ درايران، بايد برای بهبود وضع ايران مورداستفاده قرارگيرد». وانتظار دارد شوروی به پيکاراوبرای« آزادی واعاده ی حقوق مدنی زندانيان سياسی ياری کند».
تاکيد اين نکته در بحث مابرای فهم بهترمسائل ضرورت دارد. که سليمان ميرزا ازهويت واقعی سرهنگ سليوکف آگاهی نداشته است؛ وخودرا با يک نماينده ازسوی دولت شوروی طرف می ديده است نه يک کادر«کا.گ.ب.»! چنانچه ازاسناد برمی آيد، سرهنگ سليوکف ازسوی پطرف، رايزن سفارت شوروی درتهران به سليمان ميرزا معرفی شده بود. بديهی است که سرهنگ ارتش سرخ نيزبااونيفرم نظامی هرچندشب يکبار، به منزل سليمان ميرزا که شخصيت سرشناس وجيه المله ای بود، رفت آمد نمی کرده است. زيرا می توانست بازتاب بسيارنامطلوبی درجامعه داشته باشد. متاسفانه «مورخ»محترم برای رسيدن به هدف ازپيش تعيين شده خويش؛ وپليسی-امنيتی کردن داستان خود، ازتوضيح اين گونه نکات مهم، پرهيزمی کند تاراحت تربخواننده القاء کندکه:« حزب توده ايران مخلوق دولت شوروی، ازطريق دستگاه اطلاعاتی ارتش سرخ بود»! نوشته ايشان پراز اين گونه شگردهاست که درجريان توضيح مطالب به بعضی مواردآن اشاره خواهم کرد.
هدف ديگرسليمان ميرزا درارتباط با وضع جاری کشوربود. ايران دراشغال نيروهای نظامی خارجی بود که درگيريک جنگ سخت وسرنوشت سازجهانی بودند. سياستمدارکارکشته وپرتجربه می خواهد فعاليت حزب نوبنياد اودرتقابل وچالش با متفقين قرارنگيرد. مشورت با نماينده دولت شوروی راغنيمت می شمردتا مشگلی پيش نيايد. درنگ درصحبت های سليمان ميرزا اين برآورد را روشن می سازد.
هنگامی که رهبری حزب تصميم به سازماندهی درمناطق نفت خيزجنوب، ياآذربايجان ومناطق شمالی که زيراشغال ارتش سرخ است، می گيرد. سليمان ميرزا مصلحت می بيند موضوع را با سليوکف درميان بگذارد. زيرا نگران است که سازمان دهی حزب درمناطق اشغالی ارتش سرخ «مزاحمتی برای آن هادراين مناطق فراهم آورد». (مقاله انگليسی صفحه ۵۰۷) لذا موضوع را با مخاطب خوددرميان می گذارد.
همين مورد حساس، درعين حال گواه برنظری است فوقا اشاره کردم؛ که ميان آنچه دراين گفتگوها رد وبدل می شد؛ باآنچه چيزی که درعمل می گذشت وازسوی رهبری حزب دنبال می شد؛ هيچ گونه رابطه وهم سوئی وجود نداشته است. باآن که طرف شوروی به سليمان ميرزا می گويد:«تا وقتی که من اين موضوع را خوب مطالعه نکرده ام، درمورد سازماندهی درمناطق اشغالی شوروی دست نگهدارند». (بديهی است که می خواسته است ازمقامات بالاتررهنمود بگيرد). ولی نگاهی به کارنامه فعاليت های حزب درآن زمان نشان می دهد، بلافاصله پس از اعلام موجوديت، رهبری حزب بی درنگ وبه سرعت، دست به سازماندهی گسترده واحد های حزبی درتبريزوسايرمناطق اشغالی زده است! بگذريم ازاين که بنا به اسنادمنتشره، هرگزپاسخی ورهنمودی به سرهنگ سليوکف دراين خصوص داده نمی شود که احيانا به سليمان ميرزامنتقل کند! لذااگراظهارات سليوکف به نحوی واحتملا بادخالت وواسطه سليمان ميرزا نافذ می بود، می بايست سازمان دهی حزب دراين مناطق لااقل ماه ها به تعويق می افتاد! حال آن که، چنانچه در سرمقاله اولين شماره روزنامه سياست درسوم اسفند ۱۳۲۰ ديده می شود، درچندماه اول تاسيس حزب، طبق احصائيه موجود درغالب نقاط ايران سازمان های حزب فعال بوده اند.
نمونه ديگر، توصيه سرهنگ سليوکف درآخرين گزارش به مقام بالادست خوداست. اوازجمله پيشنهاد می کند:«دستجات مشخص حزب سليمان ميرزا درمناطق اشغالی ارتش سرخ، به عهده تشکيلات کميته مرکزی حزب کمونيست آذربايجان شوروی سپرده شود»!(همان جا صفحه۵۰۶)
ولی هرگزچنين وضعی پيش نيامد وسازمان های حزب دراين مناطق همواره زيرنظرورهبری حزب توده ايران اداره می شده است. چنين حالتی تنها درسال ۱۳۲۴رخ داد. وآن به هنگام برپائی فرقه دمو کرات آذربايجان بدست شوروی هاست، که رهبری تشکيلات آن منطقه به مدت يک سال، زيرسلطه ی ميرجعفر باقروف قرارگرفت.
گوياترين نمونه، برنامه حزب توده ايران است که معرف اصالت آن، به گونه حزب چپ دموکرات واصلاح طلب ومقيد به تغييروتحولات آرام ومسالمت آميزاست. سليمان ميرزا پس ازاين که نسخه ای ازبرنامه حزب را که قبلابه مطبوعات فرستاه شده، دراختيارسليوکف قرارمی دهد. درديداربعدی آن هادر۱۹ مهرماه، سليوکف به سليمان ميرزا می گويد:«پس ازاين که با برنامه حزب آشنا شدم، می توانم بگويم که به طوراساسی همسوباعقايد ماست ومطابق باشرايط حاضرايرانست»! ملاحظه می شودکه اظهارات اوروشن می کند که سرهنگ سليوکف، کاملابی اطلاع ازتدارک برنامه حزب ومضمون آن است ونقشی درتدوين آن نداشته است! وگرنه، درگزارشات خود که پرازلاف زنی است، به نحوی به آن اشاره می کرد ومی باليد!
با توجه به اين که هرگزرهنمودی ازمقامات بالای سليوکف نمی رسد! داده های نمونه وار بالا و نمونه های نظيرآن، گواه براين است که امواج گفتگوهای آن ها، ازچهارديواری منزل سليمان ميرزا هرگزفراترنرفته است.
پس آقای شاکری باحرکت ازکدام معيار واتيک تاريخ نويسی حکم می دهد: «شواهدی که ما فوقا بررسی کرديم به وضوح نشان می دهد که حزب توده مخلوق دولت شوروی ازطريق سازمان اطلاعاتی ارتش سرخ بود»؟!
متاسفانه ايشان، بجای درنگ درداده ها و بررسی بی طرفانه آن هاکه شرط اوليه وناگزيرهرکار پژوهشی است؛ برخی لاف زنی های يک افسرامنيتی ازگزارشاتش به مقام بالا دست خود را، پايه واساس برای تهمت زنی های خود قرارمی دهد. به طور مثال، ازدلايلی که آقای شاکری برای تائيد «تز» اش می آورد اين فرازازگزارش سليوکف به مقام بالا دستش ازاولين ديدارآن هاست. جناب سرهنگ درگزارش خودلاف زنان می نويسد: سليمان ميرزا اسکندری «موافقت کرد که باکمک ما کارکند»! آقای شاکری بی انصافانه يک شخصيت برجسته ملی ـ دموکرات ايران دوست را تا حد يک پادوی کا.گ.ب. پائين می آورد. واقعا به يک مردسياسی توهين ازاين بالاترنمی شود
سوال هائی که بی پاسخ می ماند!
درجريان اين ملاقات ها، به مناسبت های گوناگون، سوالاتی ازسوی سليمان ميرزا اسکندری مطرح می شود. ترجيع بند پاسخ کليشه ای سليوکف همواره احاله به بعد است. سليمان ميرزا نظرمخاطب خودرا درباره نام حزب سوال می کند. سليوکف می گويد:«درآينده اين موضوع رااز سرمی گيريم»! (مقاله انگليسی صفحه۵۰۳) درديدارديگر، سليمان ميرزادرميان صحبت های خوداز قصد خويش برای ارسال نامه اعتراضی به نخست وزيرسخن می گويد. پاسخ سليوکف بازدرهمان جهت است: «فعلادراين مورد چيزی نمی توانم بگويم»! تفسيرآقای شاکری چنين است:« به عبارت ديگرمی خواهد به مانند دفعات قبلی ازمقامات بالای خود دستورالعمل بگيرد»!(مقاله انگليسی صفخه ۵۰۷) يک بارسليمان ميرزا موضوع سازماندهی حزب درمناطق نفتی جنوب رامطرح ميکند. سليوکف پاسخ ميدهد:«فکرخوبی است. درچندروزآينده می توانم به اين سوال پاسخ بدهم»! شاکری بازدرتفسيرخود می گويد:«برای رسيدگی کردن آن بامقام بالاتر»! (مقاله انگليسی صفحه ۵۰۸) ميرجعفرباقروف همزمان با تاسيس حزب توده، تشکيلاتی درايالت آذربايجان برپا کرده بود که نطفه همان فرقه دموکرات بعدی بوده است. سليمان ميرزاازمخاطب خود می پرسد اين چه صيغه ای است؟ سليوکف درگزارش به مقام بالادست خود می گويد:«پاسخی ندادم. قول دادم درنشست بعدی باجزئيات به آن بپردازم»! خودآقای شاکری تفسيرمی کند:«لابدپس ازمشورت با مسکو»!(مقاله انگليسی صفحه ۵۰۹). ازاين موارد بازهم هست. ولی برای پرهيزازاطناب کلام به همين نمونه هابسنده می کنم. اين امرمی رساند که:
ـ جناب سرهنگ کوچک ترين اختيارازخود واصلا صلاحيت نداشت که به ساده ترين مسائل پاسخ بدهد. واقعا نيزدرآن سيستم به غايت متمرکزدوران استالين تصوری غيرازآن، دورازعقلانيت است.
بديهی است که وقتی رهنمودی به او نمی رسيده است، يک سرهنگ امنيتی که معلوم نيست چند مرده حلاج است؛ وتاچه حدجامعه ايران ونيروهای اجتماعی آن را می شناسد؛ چگونه می توانسته است طی پنج شش جلسه که بعضی با حضورمترجم بيش از۳۰ دقيقه طول نکشيده است؛ به سليمان ميرزا اسکندری، اين شخصيت سياسی ـ ملی پرتجربه ودنيا ديده، که درسقف رهبران برجسته جنبش مشروطه خواهی، نظيرموتمن الملک ونظام السلطنه مافی، سيد حسن مدرس ومصدق السلطنه قرارداشت؛ تعليم بدهد که چگونه حزبی مناسب حال ايران است؟ برنامه وخط مشی آن چه باشد و غيره وغيره! وهمه اين کارهارا نيزسرخودانجام بدهد؟ شگفت آوراست که مورخ محترم به تمام اين نکات ابتدائی بی اعتنا مانده است! متاسفانه تمام تلاش اواين است که ازورای گزارشات سرهنگ سليوکف مطلبی بيابد تابگويد:«حزب توده ايران مخلوق دولت شوروی» است!
چون ازصلاحيت وتوانائی سرهنگ سليوکف سخن رفت، به يک «اپيزود» که درگزارشات است اشاره کنم. درنامه ای که بتاريخ ۸دسامبر۱۹۴۱، کميسرايليچف همراه باگزارشات سرهنگ سليوکف به دبيرکل کمينترن می فرستد؛ ازاومی خواهد:«امکان انتقال اين ماموريت به فردشايسته تری را، به اواطلاع دهد»! که ازعدم توانائی سياسی جناب سرهنگ حکايت دارد. خود آقای شاکری موضوع را چنين تفسيرمی کند:«معنايش اين است که اينک فردی باتجربيات بيشتردرمسائل ايران لازم است تا سليمان ميرزا اسکندری وحزب اورا رهبری کند»!(مقاله انگليسی زيرنويس صفحه ۵۰۸).
درميان اسناد منتشرشده، به دوديداربعدی سليمان ميرزااسکندری با فردی بنام «کوزنتسف» دراواخر فوريه۱۹۴۲ اشاره شده است. که احتمالا همان فردشايسته تراست ؟ دررابطه با صلاحيت سرهنگ سليوکف، توجه به نامه «فی تين»، نماينده کمينترن درايران به ديميتروف؛ و اظهارنظرش درباره اونيزشايان توجه است. که بعدا با تفصيل بيشتربه گزارش اوخواهيم پرداخت.
ـ گزارش های سرهنگ سليوکف ازاين ديدارها، برای کسب تکليف ورهنمود، يکی دوماه بعدازاين ديدارها به کمينترن ارسال می شود(۸ نوامبرو۸ دسامبر ۱۹۴۱). جزيک مورد که روی آن مکث خواهدشد. ولی هرگزپاسخی«ازبالا»، به سوالاتی که طی اين ديدارها پيش می آيده، نمی رسد. اين گزارشات نيزدربايگانی می ماند تااين که نيم قرن بعد، آقای شاکری آن هارا کشف کند و دستاويزداستان خود برای تحريف تاريخ قراربدهد!
همان گونه که دربالا اشاره کردم، ازميان سوال های متعددی که درجريان گفتگوها به ميان می آيد، سرهنگ سليوکف تنها به يک مورد پاسخ می آورد. درديدار۱۹ مهرماه ۱۳۲۰، سليمان ميرزا در باره کارهاوسخنان ماجراجويانه ی رضا روستا سخن می گويد؛ که «خواستارطرح فوری شعارهای کمونيستی وشوروی طلبی است»! به گفته سليمان ميرزا، رضاروستا صريحا می گويد:«سفارت شوروی ازما حمايت خواهد کرد!... روستاآشکارا خودرابه عنوان فرستاده سفارت شوروی معرفی می کند»! سليمان ميرزا می گويد:«اظهارات روستا درداخل حزب منازعه برپاکرده است».( مقاله انگليسی صفحه ۵۰۵) سليوکف به سرعت، ودرنشست بعدی(۲۳ مهرماه ۱۳۲۰)، پاسخ می آورد: «هيچ کس درسفارت شوروی به اوماموريت نداده است با حزب رابطه برقرارکند وبه طريق اولی چنين مواضع راديکالی رابه اوتوصيه نکرده است». دليل اين که ازميان آن همه پرسش تنها به يک مورد پاسخ روشن آمده بود، آنست که توضيح مطلب کاملا درحدود اختيارات واطلاعات سفارت شوروی بوده ونيازی به کسب تکليف ازکمينترن نداشته است. وگرنه آن هم مثل موارد ديگر، بی پاسخ می ماند!
[ادامه مقاله را با کليک اينجا دنبال کنيد]