چهارشنبه 3 اسفند 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اشکی برای کودکان نسرين ستوده، عبدالحسين طوطيايی

کودکان خردسال نسرين ستوده برای سومين بار است که به پيشباز بهاری می روند که از آغوش مادر بی هيچ گناهی دور شده اند . فرشتگان معصوم نه از وکالت و دستگاه قضا و نه از حقوق بشر و سياست می دانستند اما اکنون که سومين سال است نوميدانه، جای جای خانه و کاشانه خودرا در جستجوی نشانه هايی از مادرمی کاوند اين را آموخته اند که حقشان بی هيچ گناه و بی امکان از هر دفاعی از آنان ستانده شده است. تنها سهم آنان از آغوش گرم مادر، هراز گاهی گذر از ديوارهاِ ی قطور زندان و ديدن طرح کمرنگی از او در ورای شيشه های کابين ملاقات است. هاله ای دست نيافتنی که از ساعت ها قبل تلاش کرده است که با مونتاژ تبسمی از بردباری بر سيمای اندوهناکش بتواند کودکان را پژمرده تر راهی خانه بی مادر نکند. کودکان اما هر شب را بر تابش آفتاب روز بيشتر می پسندند . آنها در اين قرن ها انتظاری که در قامت دو سال جلوه کرده است به تجربه دريافته اند که در هنگام آرميدن ، آن هنگام که کوبش قلب کوچک بر سينه نازکشان آرام و قرار می گيرد خواب های طلايی از مادر ديده اند .



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


مادری که از شوق ديدار دلبندانش برشاپرک خيال و رويای انان نشسته و بی هيچ بازدارنده ای از بلندای حصار زندان بسويشان شتافته است. چه بسيار روز ها که آنان برای پنهان شدن خورشيد در قفای اميد هايشان لحظه ها از پی هم شمرده اند . اميد که بتوانند اين بار هم بدون ساعت ها انتظار و دريافت برگه ملاقات بازهم بر بال شاپرک نشسته و بسوی مادر خيز بردارند. بامدادانی را بخاطر دارند که از پشت پر های شاپرک فرو افتاده و از آن خواب شيرين به دنيای تلخ واقعيت چشم گشوده اند . چه بسا برای گريز از تابش خورشيد بار ديگر چشم بر هم نهاده شايد که اين بار نيز شاپرک، بال زنان آنها را به مادر رساند اما تابش آفتاب بيرحمانه بر تاريکی اندوهشان افزوده است. خورشيدی که اگر همواره تلالو حيات و زندگانی بوده است اما برای کودکان ستوده ها خبر از ديوار قطوری می دهد که آنها را از آرزو های لطيفشان دور می سازد . آرزوهای آنان اما ديگر از جنس ديگر کودکان نيست . آنها که با گرمای تن مادر هر شب را غنوده و در اين سو و آنسوی نشاطشان سايه اش را بر سر خود می بينند . مادری که نه با صدای بلندگوی زندان همواره در کنارشان ايستاده تا کاخ آرزوهای آ ينده شان را بنا گذارد .

در آغازين سالی که می آيد آرزو کنيم که ديوار قطور زندان ها يک بار و برای هميشه فرو ريزد . ديواری که از ضربان تند قلب کوچک کودکان زود بزرگ شده تاب ايستادن از دست دهد . خردسالانی که بی هيچ گناه و عصيانی اما وادار شده اند برای هزيمت از درد جانکاه دوری از مادر از کودکی خود و از تمامی شادی ها و جيغ های زيبايش که امتداد زندگی را فرياد می کشد به بزرگسالی خيز بردارند . بزرگان آينده ای که تا انتهای حيات خود بازدم تنفسشان آهی برخاسته از سينه درد آلودی در حسرت گذشته است . گذشته ای که آنها تنها و تنها می توانستند بر بال شاپرک خيال خود ، مادری را ببنند که نظام هستی آنرا از هيچ موجودی دريغ نکرده است .

نوروز امسال نيز شرمگينانه پای بدرون خانه های ما می گدارد . شرم از آنکه بر سفره غفلت هفت سين ما نام ستوده باز هم در زنجيره( س) هايمان ننشسته است. آرزو ی خودرا در طليعه سالی که می ايد با چيدن هفت سين هايی که از وفا و معرفت ما ستوده شده اند در برابر آفريدگاری که جز مهربانی نشانی ندارد بنماييم.

عبدالحسين طوطيايی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016