گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
9 اسفند» درگذشت وحيد ميرزاده، فعال ملی مذهبی، سايت ملی مذهبی3 اسفند» نشست سازمان های جبهه ملی ايران با حضور احمد رأفت و رضا عليجانی (با عکس) 27 مهر» رضا عليجانی پس از ۱۰ سال جايزهاش را دريافت کرد، بی بی سی 25 خرداد» رضاعليجانی هم بند سابق هدی صابر: در مرگ او اهمال عمدی صورت گرفته است؛ دستگاه حاکم می خواست او بميرد، کمپين بين المللی حقوق بشر 2 خرداد» زندان و شکنجه؛ افشاء و تزريق!؟ رضا عليجانی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مهندسی رؤياها، به ياد وحيد ميرزاده، رضا عليجانیچه نسل شگفتی بود (و هست) نسل دههی۵۰، چه فعاليتها و چه سيرها و سرنوشتهايی داشتهاند. داستان اما هنوز تمام نشده است. ولی به قول دوست عزيزی چقدر دوستانمان دارند زود زود میروند و تنهایمان میگذارند. مگر تن خسته و رنجور اين نسل پرماجرا، چقدر تحمل دارد. داس مرگ به دوستان همنسل ما رسيده است. پير شدهايم اين قدر و نمیدانستيم!؟چه سال شومی بود اين سال ۹۰ برای ما (ملی – مذهبیها) ؛ نقطهچينی از مرگ : مهندس (سحابی)، هاله، هدی و حالا در آخر سال وحيد (ميرزاده). يک راهپله بيشتر فاصله نبود بين آپارتمان ما و محل کار وحيد. معمولا هفتهای يکی دو بار پايين میرفتم از پلهها برای ديدناش. گويی از آسمان رويا به زمين واقعيت و گهگاه نيز او اين پلهها را، به عکس، بالا میآمد. بسيار میگفت از خودش، سيرش و سرنوشت نسل ما ؛ هر چند سرگذشتی متفاوت داشتيم ، اما بسيار شبيه بود رخدادهای پيش آمده برای نسل مان.
وحيد در اوان جوانی با جنبش مسلمانان مبارز (امت) کار کرده بود در کرمانشاه و چه بحثها و سخنرانیها کرده بود برای ديگران – که از ياد آوری اش گاه خنده اش می گرفت - و چه چالشها و فشارها و بالا و پايينها که گذرانده بود تا مسيرش افتاده بود به تهران. او جزء جمعی بود که جدا شده بود از گروهش و خانه پدری. همچنان بر اين عقيده بود اما نقد میکرد خود و برخی دوستاناش را برای تقاضای آن موقع شان برای توقف و انحلال جمع و احترام می گذاشت به دست اندرکاران خانه پدری. برافروخته بود از چپگرايی و چپزدنهای بسياری گروههای سياسی در اوان انقلاب که بیتجربه بودند و بیدانش و يا بسيار ذهنی بودند و آرمانگرا. در ادامه به نشريه «احياء» رسيده بود و همکاری کرده بود با آقای يوسفی اشکوری و برخی دوستان ديگر در انتشار آن. و در امتداد اين نقطهچين پيوسته بود به مجله ايران فردا و شده بود دبير سرويس تاريخ. معرفی نهضت مقاومت ملی در تاريخ شفاهی که در آن سرويس راه افتاده بود بر دوش او بود. و چه تلاشها کرد در شناساندن دکتر مصدق و نهضت ملی با کمک از ارتباطگيری با نويسندگان و محققان به نامی همچون زندهياد سرهنگ غلامرضا نجاتی و ديگران. در جريان ملی – مذهبی نيز از فعالان بود و در انتخابات مجلس ششم نامزد ما بود در کرمانشاه. بسياری از روشنفکران و فعالان مدنی ، اهل تسنن و اهل حق، دانشجويان و بازاريان ملی و... از او حمايت کرده بودند و ستاد انتخاباتیاش شده بود چشم و چراغ تحولخواهان. و همين ترساند اصحاب استصواب را از او. و در حالی که از فيلترهم هيئت اجرايی (وزارت کشور) و هم هيئت نظارت (شورای نگهبان) گذشته بود ؛ درست شب انتخابات (پنجشنبه شبی بود) نام او را حذف کردند و در فهرستهای کاغذی که بالای صندوقها نصب بود روی اسم او را با ماژيک خط کشيدند. بسياری میگفتند در نظرسنجیهای داخل شهر او نماينده اول شهر بود. پس از انتخابات نيز میگفتند به خاطر دير هنگام حذف کردن وی از ليست رسمی انتخابات ، رای انبوهی به نام او در صندوقها ريخته شده بود. هميشه ته لهجه شيرين کرمانشاهیاش فرايادمان میآورد خاستگاه او را. به شوخی «روله پهلوان» میخواندمش و به طعنه میگفتم شهر شما تنها شهری است که در ورودیاش تابلو زدهاند «به کلانشهر کرمانشاه خوش آمديد!» در جمعها و جبهههای مختلف کردی فعال بود و در همه جا سخناش دفاع از حقوق مردم کرد اما در چارچوب منافع ملی و حفظ استقلال و تماميت ارضی کشور بود. در اين حوزه گاه بحثهای داغی با هم داشتيم. مخصوصا وقتی قرار بود پيشنويس منشور حقوق و مسئوليتهای اقوام برای ملی – مذهبیها آماده شود. رفاقتمان اما، عليرغم برخی اختلافنظرها، در مسائل سياسی و يا مسائل داخلی ملی - مذهبی، هميشه برقرار بود. و عليرغم گاه حساس بودن و زودرنجبودناش و يا سختگيریاش در روابط با ديگران، کريمانه و راحت میشد با او پيشنويس نوشتههای جمعی تهيه کرد. در بيشتر مواقع رفاقت و صداقت برايش مهمتر از عقايد و نظرات سياسی بود و گاه وصل و قطع ارتباط هايش، چه در حوزه شغلی و چه در حوزه سياسی و فرهنگی از منظر عاطفی و اخلاقی بود تا ملاک و معيارهای خشک سياسی و تشکيلاتی. به نظم و سلسلهمراتب، سختگيرانه باور داشت. اما با گفت و گو انعطاف هم به خرج میداد. اين ها را که میگويم نه برای تخليه غمخاطره و بغض درگلوست ، برای انديشيدن به رنجی است که میبريم و اين جزئيات خود نشانگر مسائل کلان جامعه ما و فضای سياسی – روشنفکری آن است. وحيد دوستان زيادی داشت. سرنوشت آنها، سرنوشت نسل ماست. سرنوشت نسلی که سرگذشت شان مرا به ياد آن ديالوگ فيلم «روز واقعه» می اندازد که آن مسيحی در پی سروش غيبی «هل من ناصرنی» حسين در انتها می گفت: حقيقت را تکه پاره ديدم که بيانی بود از ظلمی که بر حسين و يارانش رفته بود. اينک حقيقت زندگی وحيد و ديگر هم نسل های آرمان خواه اش – در جريان های مختلف فکری و سياسی - نيز تکراری است از همين سرگذشت و همين بيان : عشق بزرگ او، مهندس (سحابی) روی در نقاب خاک کشيد، هاله و هدی مظلومانه رفتند. تنی چند از دوستاناش آواره ديار غربتاند، برخی در رفت و آمد بين خانه و اطلاعات و سپاهاند و تحت فشار شديد. برخی در زنداناند و در بند عمومی، برخی نيز زير فشار شديد بازجويیاند ؛ اين «برخی» همه اسم دارند ولی چه اهميتی دارد که بگويم مسعود و عليرضا، سعيد و محمود، احسان و سعيد، تقی و مرتضی و... و يا هر اسم ديگری. اين حروف سياه بر صفحه کاغذ سفيد نشانگر سرنوشت يک نسل آرمانخواه است ؛ اما آن بخشی که هنوز سرپا هستند و افتاده و خسته و پشيمان نشدهاند. هر چند تجربه بر تجربه اندوخته و بسياری از نظراتشان را تغيير داده يا تکميل کردهاند ، همچون خود وحيد. چه نيازمندم به خاطرات گرم و آرامبخش دوستان صاف و يکرنگ از ميان انبوه دوستان هم نسلام. خاطرات پلههايی که پايين میرفتم به شوق برای ديدن وحيد «روله پهلوان» و فرود آمدن از روياپردازی های ويژه ی آن نسل به نگاه عينی و مهندسی و حساب و کتاب و پروژه و برنامه برای هر رويا که در فضای اتاق او موج می زد. و چه خوش بود وقتی او از پلهها بالا میآمد برای فاصلهگيری از خطکش و نقشه و ورود از دنيا ی « اعداد » به دنيای «حروف » و کلام و زبان و روياپردازی مشترک. چه رفت و برگشت مبارکی است اين سير صفا – مروهای نسل ما. اما اينک وحيد در بالا رفتن از پلهها ديگر - بیانصاف - جلوی آپارتمان ما نايستاده است، رفته است تا بالا، تا انتها . نمیدانم چرا سکانس به دريا رفتن خسرو شکيبايی يادم میآيد در فيلم هامون. چه نسل شگفتی بود (و هست) نسل دهه۵۰، چه فعاليتها و چه سيرها و سرنوشتهايی داشتهاند. داستان اما هنوز تمام نشده است. ولی به قول دوست عزيزی چقدر دوستانمان دارند زود زود میروند و تنهای مان می گذارند. مگر تن خسته و رنجور اين نسل پرماجرا، چقدر تحمل دارد. داس مرگ به دوستان هم نسل ما رسيده است. پير شده ايم اين قدر و نمی دانستيم !؟ شايد وحيد راحت شد از غم های فروخورده اين نسل و اين روزگار تلخ برای مردم و ميهن ما، اما کاش بودم و برای آخرين بار سنگينی تن بيمار اما پرمهرش را بر دوشام احساس میکردم، حيف. مدتی است سينهام سفت میشود از شنيدن خبرهای بد و ناملايمات زمانه و بی مروتی های برخی مردمان آن . نمیدانم تا کی اين تلنبه سرخ میخواهد کار کند برای اين تن رنجور و روح آزرده از غمهای روزگار. ممکن است نفر بعدی هر يک از ما باشيم. پس هيچ انرژی و توانی را مصرف نشده ! باقی نگذاريم. چقدر کار مانده روی زمين ، به قول هدی صابر. فردای بهتر برای فرزندان اين سرزمين از ميان همين تلاش ها و سعی صفا- مروه ای امثال وحيد و هم نسلان اش و انرژی سرشار و رويا پردای های نوين نسل بعدی اش ساخته می شود . وحيد عزيز ؛ زری خانم (همسر مهندس سحابی) خوابی دلنشين ديده است. «هاله» گمشده ما از دريا بيرون آمده است صحيح و سالم، زيبا و باطراوت. تو کی از دريای رويای نسل ما بر می آيی ، تويی که می خواستی آرمانت را نه در رويا بلکه در زمين سفت و سخت ما بسازی. تو مهندس قابلی بودی . يادت به خير و راهت پر رهرو باد Copyright: gooya.com 2016
|