جمعه 19 اسفند 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اسلامگرایان، سکولاریسم وبایدهای قدرت، سجاد نیک آیین

sajad-nikaeen.jpg
آنچه امروز درمنطقۀ ما از آن بعنوان بهارعربی یاد می شود، بیم وامیدهای فراوانی را نسبت به منطقه وآینده آن با خود بهمراه اورده است. بیم هایی ازجنس احتمال برقراری یک استبداد مذهبی توسط گروههای اسلامگرای تازه به قدرت رسیده وامید به رخت بربستن دیو سیاه ودیرپای استبداد از این سرزمینها.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ویژه خبرنامه گویا

آنچه امروز درمنطقۀ ما از آن بعنوان بهارعربی یاد می شود، بیم وامیدهای فراوانی را نسبت به منطقه وآینده آن با خود بهمراه اورده است. بیم هایی ازجنس احتمال برقراری یک استبداد مذهبی توسط گروههای اسلامگرای تازه به قدرت رسیده وامید به رخت بربستن دیو سیاه ودیرپای استبداد از این سرزمینها. بررسی و واکاوی دقیق این جریان برای اثبات مدعای دروغین "بیداری اسلامی" ونیز تحلیل درست وواقع بینانه رخدادهای جاری و همچنین درس آموزی دربارۀ نقاط تمرکز نیروهای سکولار درکشورمان برای رسیدن به جامعۀ آزاد ودمرکراتیک مؤثر خواهد بود.

سخنان اخیر راشد الغنوشی، رهبر حزب اسلامگرای النهضه درتونس، نسبت به سکولاریسم بازتاب گسترده ای درخاورمیانه وجهان یافت وبسیاری آگاهانه ونا آگاهانه آنرا برمحمل تغییر آرام ونرم درگفتمان گروههای اسلامی تعبیر وتفسیر نمودند. با این حال نمی توان انکار نمود که اظهارات غنوشی دربردارندۀ نوعی تحریف معنای "سکولاریسم" وبه عبارت بهتر تهی کردن آن از معنای خود بوده است.

وی چند روز پیشتر درمرکز پژوهشی "اسلام ودموکراسی" ودرمیان مهمترین رقبای سیاسی سکولار خود اظهار داشته بود که " سکولاریسم الحاد نیست ونمی توان آنرا یک فلسفه الحادی دانست. سکولاریسم مجموعه راهکارهایی برای تضمین آزادی است." وی دربارۀ آزادی وتعریف خود از آزادی عبارت "آزادی دو سویه" را بمعنی "آزادی ورود دردین وآزادی خروج از آن" تفسیر نموده بود ومنشأ آنرا "بی نیازی" اسلام به "منافقان" دانسته بود.

این اندازه تساهل وتسامح نسبت به سکولاریسم وروا داشتن آن هرچند درنوع گفتمان اسلام سیاسی نادر وکم نظیر به چشم می آید اما این تفسیر معوج ودرهم از سکولاریسم وتقلیل وفروکاهش آن از یک فلسفه سیاسی واجتماعی وشیوه ای از جهان بینی سیاسی، به راهکار وضمانت اجرایی "آزادی" خالی از اشکال وایراد نیست.

نعریف ارائه شده توسط الغنوشی از یک سو نشانگر مشکل "ازمیان تهی کردن پدیده ها واندیشه های دنیای مدرن" درگفتمان "سیاست ورزان اسلام سیاسی" است، ودر سوی دیگر خود درقالب تلاشی برای ازالۀ "اسلام هراسی" از گروههای سکولار رقیب ویا رفیق، قابل تحلیل است.

هرچند تشخیص حقیقت ریشه ای بودن ونهادینه شدن چنین ادعایی درعمق باورها واندیشۀ سیاست مداران اسلام سیاسی به غایت دشوار است، اما بهرحال نفس این مدعا والتزام به آن با هرانگیزه ای احتمالاً اسباب تعمیق این نگرش دربدنۀ اجتماعی دینداران این جوامع را پدید خواهد آورد ودر دراز مدت به نهادینه شدن آن خواهد انجامید، بویژه آنکه اگر نظارت دقیق جهانی وفشارهای بین المللی تا سرحد امکان ازیکه تازی این گروهها درعنفوان تصاحب قدرت، بکاهد.

با این حال محتمل است که این اظهارات نتیجۀ یک جهش نوعی دراندیشه این گروه از باورمندان به "اسلام سیاسی" باشد و درحقیقت هم بتوان به رسمیت شناختن سکولاریسم را آنرا نتیجۀ تغییر کیفی تعامل وبرخورد اسلامگرایان با این مقوله فرض کرد. پس از طرح چنین فرضیه ای وبا پذیرش صحت آن، پرسش اینجاست که این فراگشت دقیقاً درنتیجۀ کدام عوامل تاریخی واجتماعی ومهمتر از همه سیاسی حاصل شده است که امروز وپس از سالیان دراز تکفیر وطرد سکولارها ازسوی گروههای وابسته به جریان اسلام سیاسی، این پدیده بعنوان یک واقعیت مسلم پذیرفته شده ومنسوبان به آن از تیغ قتل وتبعید اسلامگرایان درامان می مانند؟ این نوشتار به پاسخ به این پرسش اختصاص خواهد داشت.

یکی از مهمترین عوامل این تغییر نوعی دراندیشه فعالان اسلام سیاسی، مقتضیات قدرت وقرار گرفتن درمسند حکومت است. قرارگرفتن این جریانات دررأس هرم قدرت برخلاف آنچه رژیم جمهوری اسلامی از آن بعنوان بیداری اسلامی یاد می کند، درنتیجۀ یک جنبش تغییرخواهی با انگیزه های مذهبی نبود وموتور محرکۀ آن نیز شعارهای مذهبی ورهبران گروههای اسلام سیاسی نبودند، بلکه برعکس رجوع به رخدادهای روزهای مُشرف به آغاز "بهارعربی" حاکی از آنستکه گروههای اسلام سیاسی همچون اخوان المسلمین در درمصر، درشمار واپسین گروههای بودند که شعار تغییر نظام وبرانداختن آنرا مطرح نمودند. موتور محرکۀ این جنبشها غالباً جوانانی بودند که دراعتراض به وضعیت سیاسی واقتصادی نابسامان حاکم برکشور خود باهمکاری طیفی ازنیروهای لیبرال توانستند زمینه های شعله ور شدن یک جنبش همگانی را فراهم آورند. بعد از جنبش البته این گروههای اسلامگرا بودند که بواسطۀ شبکۀ اجتماعی گستردۀ خود وبا تکیه بر وعده های توده گرایانه وجذاب قدرت را دست گرفتند.

اما قرارگرفتن درمسند قدرت وحکومت برای ایم گروهها می تواند بسان یک تیغ دودم باشد، بویژه هنگامی که جامعه بواسطۀ استقرار درازمدت سکولاریسم آمرانه، با ساختارهای حقوقی وقانونی اجتماعی آن خوکرده باشد.

دراین حالت گروههای تازه رسیده به قدرت ناچار خواهند بود آرمانها وآرزوهای حقیقی خود را فروخورده وبا زبان جامعه با آن سخن بگویند. نمی توان انکار کرد که جوامعی همچون تونس ومصر هرچند از وجود استبداد دیرپا رنج می بردند، اما این روبنای سکولار وخارج کردن حوزه هایی همچون قانون گذاری وآموزش وپرورش از اعمال نفوذ واثرگذاری اسلام سیاسی، به تشکیل طبقه ای از "مؤمنان نظری" دراین جوامع منجر شده است. "مؤمنانی که به اسلام وآموزه های آن، هرچند بطور ناخودآگاه، " بصورت یک "امر شخصی" می نگرند ونظر فقیهان درباب اجرای احکام آن درحوزۀ اجتماع وسیاست را که توسط فقیهان توصیه وتجویز می شود را بواسطۀ زندگی روزمره دریک ساختار حقوقی وقانونی نسبتاً سکولار عملاً کنار گذاشته اند. "طبقۀ دینداران تئوریک" که تا اندازه ای می توان آنانرا زاده ومولود حاکمیت سکولاریسم اقتدارگرا دراین کشورها دانست، یکی از پدیده های ناشناختۀ پاره ای از جوامع خاورمیانه ای همچون مصر وتونس بود که درنتیجۀ جنبشهای اخیر از زیر به سطح آمده است.

برای اثبات مدعای "وجود خارجی" این طبقه می توان به آمار موالید وزاد وولد درکشوری همچون تونس نظر افکند. علیرغم توصیه های مؤکد به ضرورت تکثیر نسل درآموزه های اغلب اسلامیون، اما درعمل رشد جمعیت دراین کشور کاهش داشته است و از 2.5 درصد درسال 1975 میلادی به 1.2 درصد درسال 2000 میلادی وپس از آن به 1.01 درصد درسال 2004 و 0.989 درصد درسال 2008 رسیده است. وجود آزادیهای گستردۀ فردی واجتماعی، ساختار آموزشی سکولار دراین کشورها ونیز نظام قضایی مدرن ونسبتاً مستقل، عملاً اجرا وتنفیذ سیاستهای رادیکال توسط اسلامگرایان سیاسی را با دشواری روبرو کرده است ودرنهایت آنان را ناگزیر از پذیرش واقعیتهای موجود وضرورت تعامل با آنها به جای "تقابل" نموده است.

البته اسلامگرایان وبرخی جناحهای تندرو درمیان منسوبان به اسلام سیاسی، همچنان در رویای بازگشت به سیره وحکومت "سلف صالح" بسر می برند. شاخص ترین نماد این شیوۀ تفکر را می توان درگروه تندروی "النور" درمصر یافت. البته درگوشه وکنار وبطور محدود این گروهها تا اندازه ای موفق به تحمیل ارزشهای خود به جوامع خود شده اند، که البته باید همواره بعنوان زنگ خطر استقرار استبداد سیاه مذهبی دراین کشورها هشیارانه وبا حساسیت تمام درمحاسبات سیاسی شنیده شود.

البته علاوه برعوامل داخلی، نباید نقش عامل خارجی نیز دراین فراگشت برخواسته از مصلحت، چشم پوشید. عامل خارجی وفشارهای نهادهای بین المللی دراین میان بی تأثیر نبوده اند. روشن ترین وآشکارترین نمود این اثرگذاری را می توان درسازگار نمودن حزب عدالت وتوسعه درترکیه با معیارهای فلسفۀ سیاسی لیبرال وتسریع سکولاریزه نمودن این حزب بواسطۀ کاتالیزور عامل "خارجی" دانست. ضرورت پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا درنهایت این حزب اسلامگرایا را ناگزیر ساخت تا سیاستها وگفتمان خود را معیارهای سکولا تنظیم نموده وحتی از سرمصلحت اندیشی به قواعد بازی دموکراتیک تن دهد.

البته این قاعده درکشورهایی همچون مصر ولیبی که سلفی گری درآنها ریشه دارتر از بقیه جریانهای اسلام سیاسی است اثرگذاری عامل بیرونی درتجدید نظر اسلامیون درسیاستهای افراطگرانۀ خود تا اندازه ای ناکام مانده است. هرچند درمواردی نیز این فشارها در الزام این جریانها به پیمان نامه ها ومعاهدات بین المللی مؤثر بوده است. عقب نشینی اخوان المسلمین ازادعای تجدید نظر درپیمان نامه کمپ دیوید را می توان آشکارترین نمود اثرگذاری این فشارها دانست. به دیگر سخن، دربعد سیاست خارجی موازنۀ قوای موجود درعرصۀ بین الملل این واقعیت را به این گروهها قبولانده است که نمی توان مستقل از واقعیتهای موجود وبدور از محاسبات سیاسی درساحت نفوذ دیگر کشورها ولوج کرد وصلح وامنیت جهانی را به خطر انداخت، چرا که نظامهای تهدید کننده نظم موجود از سوی بازیگران مؤثر عرصۀ بین الملل قابل تحمل ومقبول نیست.

پرسشی دیگر که از این رهگذر دربرابر ما رخ می نماید، آنستکه تا چه اندازه می توان به این تغییرات گفتاری اسلامگرایان دل بست وآنرا ناشی از تغییرات گفتمانی دراندیشه وآراء آنان دانست؟ وتا کجا می توان دردعوای تغییرخواهی با آنان همدل وهم داستان شد؟

پاسخ به این پرسش مستلزم شناخت بازیگران گوناگون عرصۀ سیاست درخاورمیانۀ کنونی است. دراین مطلب که ماهیت وهویت مشترک گروههای مختلف سیاسی درخاورمیانه "احیای خلافت اسلامی" ومدینۀ فاضلۀ آنها در "دمشق اموی" و"بغداد عباسی" وحتی "استانبول عثمانی" خلاصه می شود، نمی توان تردید داشت، اما الزامات قدرت وباقی ماندن دربازی آنها را وادار به تن دادن هرچند ظاهری وموقت به قواعد این بازی نموده است.

اما اینکه تا چه اندازه الزامات قدرت این گروهها را از تقابل با دنیای مدرن وپدیده های آن به سوی تعامل با آن سوق دهد وآنها را به تجدید نظر بنیادین دراندیشه ها وتئوریهای خود وادار سازد، امری است که موازنۀ قوای اجتماعی دربستر زمان وهمچنین پای فشاری نیروهای سکولار وسازماندهی آنها درجهت دور نگه داشتن ساحت آموزش وقضا ازخطر تصرف این گروهها واستحالۀ این نهادهای سکولار ضامن ان خواهد بود.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016