گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
5 فروردین» تابوشکنی هوشمندانه علامه زاده یا تلاش دیرهنگام برای پشتیبانی از حقوق بهائیان ایرانی؟ علی اصغر سلیمی7 اسفند» علیه دگراندیش ستیزی، مسعود نقره کار 23 بهمن» نمایش عمومی فیلم "تابوی ایرانی" ساخته رضا علامه زاده در سینماهای آمریکا و کانادا 30 آبان» "تابوی ايرانی"؛ فيلم مستندی که بهايی ستيزی و بهايی گريزی را به چالش میکشد، مصاحبه ليلا محمودی با رضا علامه زاده، شهرزادنيوز 15 شهریور» چهره رضا قطبی در کتاب "آخرین روزها"ی دکتر نهاوندی، رضاعلامه زاده
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! بهمناسبت ٣٠ فروردين، ٣٧مين سالگرد کشتار ٩ زندانی سياسی، رضا علامهزادهنه مردم ايران و نه هيچکس در جهان لازم نبود چهار سال صبر کند تا جانيان ساواک را در دادگاه انقلاب ببيند و از زبان آنها بشنود که ماجرای فرار زندانيان دروغی بيش نبوده است. در همان ساعت اعلام اين خبر، ايران و جهان از اينهمه ستم که بر انسانهای دستبسته رفته بود مشمئز شده بودندويژه خبرنامه گويا برگی از کتاب "دستی در هنر، چشمی بر سياست" نوروز خونين چند روزی مانده به نوروز ۱۳۵۴، و چند هفته پس از اعلام رسمی انحلال احزاب موجود و تشکيل حزب واحد رستاخير توسط شاه، درست پس از ساعت صرف نهار وقتی ما زندانيان بند ۶ در بند ۴ و ۵ با زندانيان ديگر بوديم به ناگهان بلندگوهای بندها باز شد و نام ده پانزده نفر زندانی که عموما سرشناس و از زندانيان سازمانگر در ميان ما بودند خوانده شد. آنها بايد با تمام وسائل شخصی خود به زيرهشت میرفتند. اين به معنای انتقال آنان به زندان ديگر بود. همين کار فردای آنروز درست پس از وقت نهار تکرار شد و ده پانزده زندانی سرشناس ديگر به زيرهشت فراخوانده شدند. زندان به ناگهان در موجی از نگرانی و سيلابی از شايعات غرق شد. هيچ توضيحی داده نمیشد و هيچ راهی برای دانستن علت اين کار نبود. روز بعد و روز بعدتر درست در همان ساعت بلندگوها باز میشد و هر زندانی منتظر بود ببيند نامش برده میشود يا نه. مشغله ما شده بود انتظار از نهاری به نهار ديگر تا باز صدای بلندگو در بيايد و بدانيم چه کسانی بايد به جائی که نمیدانستيم کجاست بروند. پس از چهار پنج روز متوالی، وقتی شصت هفتاد زندانی به جائی نامعلوم برای ما برده شدند، موج انتقال زندانی فرو خوابيد. با اولين ملاقاتها، از طريق خانوادهها روشن شد که اغلب آنان را به زندان تازهساز اوين بردهاند. وقتی ما در بازداشتگاه اوين بوديم هر روز صدای بولدوزرها را میشنيديم و میدانستيم ساواک مشغول ساختمانسازی در آن محوطه است. در واقع تبديل بازداشتگاه مخفی اوين به يک زندان علنی کامل شده بود و حالا تعداد بسياری زندانی محکوم در بندهای متعددش داشت. با فرارسيدن نوروز ۵۴ دوباره زندان آرامش قبلیاش را بازيافت. زندانيانی که مثل من دارای فرزند بودند میتوانستند پس از يک سال در يک ملاقات حضوری که در زيرهشت برگزار میشد برای دقايقی جگرگوشهشان را در آغوش بگيرند و به سر و رويشان دست بکشند. برای ديگران هم ملاقات نوروز طولانیتر بود. اکثر زندانيان شهرستانی که در تهران فاميل درجه يک نداشتند در ايام نوروز فرصت ديدار با خانوادهشان فراهم میشد. عيد نوروز هر کجا بيايد شادمانی خودش را با خودش میآورد (تا اين جمله را نوشتم به ياد نوروز سال بعدش افتادم و ديدم نه، اين حکم استثناء هم دارد. از آن نوروز تلخ به جايش خواهم نوشت.) نوروز را که پشت سر گذاشتيم زندان به روال سابق برگشت. اما خبری که در اواخر فروردين ماه همانسال پخش شد نه تنها در ذهن تک تک زندانيان سياسی ايران، که در حافظهی تاريخی جهان برای هميشه ثبت شد. سرهنگ زمانی قبل از اين که روزنامه کيهان را در غروب آنروز به بند بفرستد تعداد نگهبانان را دو برابر کرد. هيچ چيز از اين کار نفهميديم جز اينکه حادثهای در راه است. اين را به تجربه میدانستيم. اين بار اما خودِ حادثه نبود بلکه خبرش بود که سرهنگ زمانی را به افزودن نگهبانان بند واداشته بود؛ خبری که روزنامههای عصر تهران با انتشارش دنيا را شوکه کرده بودند. [مقامات انتظامی امروز اعلام کردند: نُه زندانی سياسی در حين فرار کشته شدند.] کيهان ۳۰ فروردين ۵۴ نه مردم ايران و نه هيچکس در جهان لازم نبود چهار سال صبر کند تا جانيان ساواک را در دادگاه انقلاب ببيند و از زبان آنها بشنود که ماجرای فرار زندانيان دروغی بيش نبوده است. در همان ساعت اعلام اين خبر، ايران و جهان از اينهمه ستم که بر انسانهای دست بسته رفته بود مشمئز شده بودند. □ من شخصا با اغلب قريب به اتفاق اين نُه نفر همبند بودم. زمان، اين داروی تمامی دردهای بیدرمان، آنگاه که وقت يافت تا بر زخم اين جنايت مرحم بگذارد، دو يادگاری از اين عزيزان را سهم من کرد؛ چند کتاب هنری که مال بيژن جزنی بود، و تشک ابری کاظم ذوالانوار را. رضاعلامه زاده Copyright: gooya.com 2016
|