مفهوم منفعت ملی، گفتوگوی عبدالرضا احمدی با محمدرضا نيکفر، سايت چراغ آزادی
در گفتوگويی که در ادامه خواهيد خواند محمدرضا نيکفر، پژوهشگر در فلسفه سياسی با نگاهی به تاريخچه مفهوم منافع ملی به تببين اين مفهوم و کارکرد آن پرداخته و مفهوم منافع ملی در جمهوری اسلامی را بررسی و واکاوی می نمايد
منافع ملی چیست؟ تاریخچه شکلگیری آن چیست و بیشتر ملتها از آن منتفع میشوند یا دولتهای حاکم؟
• معنای منفعت ملی چيست؟
"منفعت ملی" مفهومی رازآميز است، نمونه جالبی است از يک مفهوم ايدئولوژيک، يعنی بيش از آن که چيزی را بيان کند، چيزهايی را میپوشاند و در تعيين آن نه شناخت و عقل و انصاف، بلکه قدرت و تزوير مؤثر است. چه کسی تشخيصدهنده منفعت ملی است؟ مثلاً امروز به چه حقی کانون کمپلکس ايدئولوژيک−نظامی−اقتصادی حاکم بر ايران خود را تشخيصدهنده و پيشبرنده منافع ملی ايرانيان میداند؟ اين حق تنها به زور برمیگردد، نه به چيزی ديگر. بر سر منبر ولی معمولاً به صراحت از حقانيتی که از زندان و سرکوب برمیخيزد، سخن نمیگويند، بلکه مدعی میشوند عقل کل هستند، مدعی میشوند در طول تاريخ سابقه نداشته که همچون امروز در مورد منفعت مردم ايران و راه پيگيری آن بصيرت وجود داشته باشد. در زمان محمدرضاشاه نيز همين گونه تبليغات رايج بوده است.
در گذشته، يعنی پيش از عصر جديد، چيزی به اسم منفعت ملی نداشتهايم. اکنون هنگامی که از حمله مغول سخن میرود، چه بسا اين تصور وجود دارد که کشوری به کشور ديگر يورش برده است، رهبران کشور مهاجم منفعت ملی خود را دنبال کردهاند و اين به زيان منفعت ملی کشور ديگر تمام شده است. اين تصوير دور از واقعيت است. کشوری به اسم "مغولستان" وجود نداشته و خوارزمشاهيان بر "ايران" حکومت نمیکردند، به اين دليل ساده که در آن دوران قلمرو فرماندهی و فرمانپذيری واحدی به اسم "ايران" وجود نداشته است. جلال الدين خوارزمشاه، آخرين امير آن خاندان، از برابر مغول که گريخت اين حس را نداشت که ملتی در برابر ملت ديگر شکست خورده؛ احساس او مطابق معمول آن روزگار احساس شکست طايفهای در برابر طايفهای ديگر بوده و او آن حس شکست را با حمله به نواحی و طوايف ديگر جبران میکرده است. آن موقعی که مغولان در حال پيشروی در خطه تاريخی ايران بودند، سلطان جلالالدين خوارزمشاه از جمله در حال چپاول گرجستان بوده و غارت تفليس را جهاد میدانسته است.
آنچه امروز "منفعت ملی" خوانده میشود، در گذشته معمولا با واژههايی دينی و در متن گفتاری دينی بيان میشده است. با تبار مفهوم در بار سياسیترش بهتر از همه جا در امپراطوریها آشنا میشويم، در فرمانها و رجزخوانیهايی به جا مانده از مصر باستان، رم باستان، ايران باستان، چين، خلافتهای اسلامی. معنايی نزديک به معنای امروزی "منفعت ملی" را نوشتههای ماکياولی پيش میگذارند. او آشکارا منفعت قدرت را مقدم بر هر چيز ديگری میداند. عقل حکومتی از نظر او عقلی است که حساب منفعت قدرت را دارد و بر اين پايه سياست خود را پيش میبرد. به تدريج عقلانيت حوزه سياست به raison d'État سپرده میشود که عقل قدرت است. عقل قدرت مرجع تشخيص "منفعت ملی" میشود. کسی چون کاردينال ريشيليو مظهر اين عقل است، او به قدرت ناب میانديشد و امر کليسا را بدون تعارف و پردهپوشیهای سنتی تابع قدرت حکومتی میکند.
موزاييک جهان در عصر جديد تغيير میکند. اين موزاييک ديگر فراهم آمده از قطعههايی نيست که عمدتا از جنس طوايف باشند، يا اميرنشينها و مردمانی که چيزی به اسم مرز نمیشناسند. موزاييک جديد موزاييک دولت-ملتهاست، واحدهايی که قدرت مرکزی در آن خود را پيشبرنده منفعت يک "ملت" میدانند. اين ساختار ابتدا در اروپا شکل میگيرد و سپس مبتنی بر کنش و واکنشی ميان قدرتهای اروپايی و ساختارهای کهن، در سرتاسر جهان گسترش پيدا میکند.
"ملت ايران" هم شکل میگيرد، البته بنابر تعريف "دولت ايران". دولت فخيمه با شکست از روس و با از دست دادن بخشی از خراجدهندگان، تازه میفهمد که در جهان چه میگذرد. عقل حکومتی در شکل جديدش پديد میآيد و اين عقل مثل عقلهای مشابه تفکيکی میکند ميان امور داخلی و امور خارجی. کشور دارای "ديپلماسی" میشود. در اين ساختار جديد "منفعت ملی" تعريف میشود. هدف آن میشود که "منفعت ملی" پی گرفته شده و مدام بر آن افزوده شود.
بر اين قرار میتوانيم اين تعريف را از "منفعت ملی" به دست دهيم: "منفعت ملی" در شکل شناخته شده و معمول خود آنی است که ساختار قدرت در عصر جديد فرامیافکند تا منفعت خود را منفعت ملت معرفی کند.
• بنابر اين آيا منظور از "منفعت ملی" همان منفعت دولت است؟ آيا هر چه دولت تشخيص دهد منفعت ملی شمرده میشود؟
دولت مرجع اصلی تعيين "منفعت ملی" در معنای معمول آن است. اما از دولت نبايد تعبيری شخصی کنيم، يعنی مثلاً بگوييم که دولت در ايران جمعی است شامل خامنهای، احمدینژاد، جنتی، رفسنجانی، رحيم صفوی و همانندهای آنان. دولت مظهر يک ساختار قدرت است و ساختار قدرت سلسله مراتبی است که مسندهايش را مستقل از اشخاص میکند. اينکه میبينيم شخصی بر مسندی مینشيند و کسی میشود که ديگر عين گذشته خويش نيست، به تبديل فرد به صندلی برمیگردد که نشاندهنده مسخی است که در آن، صندلی عامل تعيينکننده است. در مواردی خاص، که بايد به طور مشخص بررسی شوند، صندلی قايم بر فرد میشود. اين اتفاق معمولا در دوره تکوين ساختار رخ میدهد يا در برهه مرگ آن.
در تعريفی که عرضه شد، "منفعت ملی" در شکل معمول خود به عنوان منفعت يک ساختار قدرت معرفی شد، ساختاری که طبعاً اشخاص آن را تشکيل میدهند، اما آنچنانکه گفته شد اين ساختار مستقل از اشخاص است. بسيار ديدهايم که اشخاص میآيند و میروند و حتّا رهبران عوض میشوند، اما ساختار کيفيت خود را حفظ میکند. بر اين قرار نبايد از فراافکنی يک برداشت فردی و ارادی محض داشته باشيم، آنجايی که میگوييم "منفعت ملی" در شکل شناخته شده و معمول خود آنی است که ساختار قدرت فرامیافکند تا منفعت خود را منفعت ملت معرفی کند. طبعاً تبليغ و نمايش وجود دارد، و پيشوای دستگاه نماد و سخنگو و تشخيصدهنده منفعت ملی میشود. اما از طرف ديگر حکم میکنند که منفعت ملی در اين است که از رهبر تبعيت شود. معنای اين حکم به سادگی اين است که منفعت سيستم تبعيت از مسند رهبری آن است، امری که طبيعی است.
ايدئولوژی ملی، که غلبه جهانگيری دارد، اين فراافکنی مورد بحث، يعنی جا زدن منفعت قدرت به عنوان منفعت ملی را موجه میکند. پايه مادی خود اين ايدئولوژی تقسيم موزاييکی جهان است. واحدهای سازنده اين موزاييک واحدهای به اصطلاح ملی هستند. اصل خودفرمانی ايجاب میکند که آنچه را که قدرت مسلط در هر واحدی میگويد در بيرون آن، برآمده از منفعت ملی آن واحد تلقی شود. در درون هم، همين تبليغ را میکنند. بنابر اين، نظم قدرت در داخل و در عرصه بينالمللی اين تصور را پديدآورده که دولت تشخيصدهنده و سخنگوی منفعت ملی است.
• آيا اين تصور نابحق است؟
بستگی دارد که سخنگو که باشد و تشخيص منفعت، دموکراتيک باشد يا نه.
• آيا منظور از "بستگی داشتن" اين است که "منفعت ملی" نسبی است و هيچ معيار عينیای برای تشخيص آن وجود ندارد؟
مکتبی در علوم سياسی در حوزه روابط بينالملل وجود دارد که خود را "واقعگرا" (رئاليست) میخواند و کوشش میکند تحليلی عينی از منفعت ملی عرضه کند. اين مکتب معمولا میکوشد بنمايد که "منفعت ملی" مستقل از رژيم يعنی ساختار قدرت است. مثلاً میگويند که جمهوری اسلامی با همه نفرتش از رژيم پيشين يعنی رژيم شاه در عمل مجبور شد که خطوطی از سياست بينالمللی آن رژيم را بپذيرد و ادامه دهد. بدگمانی به اعراب، رقابت با ترکيه، بیاعتمادی به همسايگان شرقی و حس تنهايی در منطقه (حسی که شبيه حس اسرائيل است و از اين نظر ايران و اسرائيل در موارد بسياری منافع مشترک دارند) از اين اصول پايدار هستند. بر اين قرار مکتب واقعگرا میکوشد "منفعت ملی" را با ژئوپليتيک و عوامل پيشينهدار تاريخی و فرهنگی توضيح دهد.
طبعاً ژئوپليتيک در تقرير منفعت ملی مؤثر است. خود عوامل ژئوپليتيکی عوامل و برآمدهای ساختار قدرت در يک منطقه و در سطح جهان هستند. آنها توسط ساختار قدرت داخلی تعبير و تفسير میشوند؛ يعنی اين گونه نيست که کاملاً مستقل از گرايشهای قدرت داخلی باشند. حق با مکتب واقعگرا است آنجايی که اين تصور را نقد میکند که میتوان با هنجارهای ذهنی عوامل عينی ژئوپليتيکی را ناديده گرفت؛ اما غلو میکند در عينيتگرايی خود آنجا که در روابط بينالملل همه چيز را به ساختار بيرونی و موضع و موقعيتی برمیگرداند که هر واحد کنشگر (معمولا يعنی هر کشور) در آن دارد. اين مکتب با وجود ادعای واقعگرايی خود، واقعيت بزرگ ساختار درونی قدرت را نمیبيند.
منظور از اشاره به مکتب واقعگرا نقد واقعگرايی از نوع ژئوپوليتيکی ناب بود. اما پرسش اين است:
آيا میتوان واقعگرايیای از نو ع ديگر داشت؟
آيا میتوان مفهومی واقعی از "منفعت ملی" عرضه کرد و آن را در برابر مفهوم معمول آن گذاشت؟
پيشتر توضيح داده شد: ما میتوانيم از "منفعت ملی" به عنوان مفهومی انتقادی استفاده کنيم. "منفعت ملی" آنجايی تبيينی واقعی میيابد که مردم خود آن را آزادانه به بيان درآورند. بر اين قرار امکان تبيين آزادانه "منفعت ملی" خود بزرگترين و مهمترين "منفعت ملی" است. پس "منفعت ملی" اصلی و واقعی ما آزادی ماست. ما برای آنکه بدانيم و بيان کنيم که چه چيزی به نفع ماست، ابتدا بايد به عنوان مرجع تشخيص برشناخته شويم و اجازه داشته باشيم تشخيص خود را بيان کنيم. "آزادی" شاخص وضعيتی عينی است و اگر آزادی منفعت اصيل ملی باشد، میتوانيم بگوييم که برای منفعت ملی، معياری عينی وجود دارد.
همبسته با آزادی، عدالت است. ترکيب عدالت و آزادی است که ساختار قدرت را چنان میکند که اراده آن دور از اراده عموم مردم نباشد. نگفتيم اراده دولت را با اراده مردم يکی میکند، و به عمد از بيانی منفی استفاده کرديم، زيرا امکان دور شدن همواره وجود دارد و بايد بیوقفه ساختار قدرت را مهار کرد. اصل بر مهار کردن است.
آزادی، خودبنيادی است، توانايی تصميمگيری است، داشتن اراده است، داشتن استقلال فردی و جمعی است. منفعت ملی در تداوم آزادی و عدالت است، و شرط تداوم، صلح و پيشرفت است. همزيستی صلحآميز با ديگران و خواست پيشرفت همگانی به جای رقابتهای نابرابرساز ستيزانگيز بنيادهای سياست خارجی همخوان با هنجارهای آزادی و عدالت را تشکيل میدهند. منفعت ملی در تدام زندگی همگان در صلح و آزادی است. تداوم داشتن زيست، خود در گرو حفظ محيط زيست است. برای حفظ محيط زيست بايستی در هر سه عرصه داخلی، منطقهای و جهان تلاش کرد.
به صورتی فشرده مختصات "منفعت ملی" بهنجار را درآورديم: آزادی، عدالت، صلح، خواست پيشرفت همگانی و حفظ محيط زيست. اين درک مبنای مستحکمی برای انتقاد از برداشتهای رايج از "منفعت ملی" است.
• بر اين پايه چه قضاوتی میتوان در مورد آن چه که در جمهوری اسلامی "منفعت ملی" خوانده میشود، داشت؟
به اعتبار بنيادهای عقيدتی اسلامی، "منفعت ملی" بیمعنا است. آنچه موجه است پيگيری منفعت "امت" است و در ميان امت آنانی عزيزترند که از قريش برآمده باشند و زبانشان زبان بهشتی عربی باشد، نه زبان عجم که همچنان که منشأ لغت میگويد يک زبان پست حيوانی است. اما در همان دوران کهن نيز منفعت قبيله و طايفه بر منفعت امت ارججيت داشته است، و امروز "امت" چيزی بيشتر از مفهومی تهی و در بسياری از موارد مزورانه نيست. امتباوری کسی چون بن لادن به مراتب صادقانهتر و آيينیتر از سخنانی است که رهبران جمهوری اسلامی در مورد امت میزنند.
جمهوری اسلامی يک همتافتۀ ايدئولوژيک−نظامی−اقتصادی است. "منفعت ملی"ای که اين دستگاه پی میگيرد، منفعت يک ساختار امتيازی است، منفعت يک ايدئولوژی است، منفعت يک قشر امتيازور و جيرهخواران آن است و به طور مشخص منفعت يک باند تبهکار است.
در داستان اتم میتوان به خوبی تضاد سياست رژيم با منافع ملی واقعی ايرانيان را ديد: برنامه اتمی رژيم به پيشرفت اقتصادی کشور آسيب رسانده، باعث غلبه بيشتر نظاميان بر کشور شده، اختناق را تشديد کرده، به جو بدگمانی و ستيز در منطقه دامن زده و کشور را در عرصه جهانی منزوی کرده است. برنامه اتمی با پردهپوشی درباره زيانهای زيستمحيطی آن، پيش برده شده و با تبليغ بر سر دروغ بزرگی به نام دانش اتمی جهالتپرور شده است.
منفعت ملی واقعی ما به صورت قطبی در برابر آن چيزی است که سيستم ولايت فقيه به عنوان "منفعت ملی" مقرر میکند. منفعت ملی ما، آنچنان که آمد، در رسيدن به وضعيتی است که خود ما تعيينکننده منفعتمان باشيم. ايدئولوژی ولايت فقيه میگويد که مردم صغير و بیشعور هستند، به يک "ولی" نياز دارند و اين "ولی" تشخيصدهنده منفعت است. منفعت ملی مقابله با اين تفکر و اين سيستم است. منفعت ملی، يعنی نشاندن ملت در مقام تشخيصدهنده منفعت خود، در گرو حذف سيستم ولايت در همه اشکال و با همه اجزای آن است. اين، تعريف منفعت ملی ايرانيان در دوره کنونی است.