دوشنبه 1 خرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خمينی؛ از مخالفت تا موافقت با "ولايت مطلقه فقيه"، محمد جعفری

محمد جعفری
شايد کسانی که برای اولين بار اين مقاله را مطالعه میکنند، برايشان تعجبآور و يا غيرقابل باور باشد و از خود بپرسند: آقای خمينی که تا قبل از رفتن به نجف از مخالفين سرسخت ولايت فقيه بوده، چه تحولی روحی و يا غير روحی در وی روی داده که به ولايت فقيه روی آورده و نه تنها از موافقين بلکه بنيان‌گذار آن گرديده است؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

آيا می دانيد که آقای خمينی خود از مخالفان سرسختان ولايت فقيه بوده است؟

" اشکال در اصل «عدم ولايت» (۳) وجود ندارد: " جای هيچ اشکالی نيست در اين اصل و قاعده عدم نفوذ حکم هيچکسی بر کس ديگر است، فرقی نمی کند که حکم مذکور قضائی باشد يا غير آن، حاکم پيامبر باشد، يا وصی پيامبر يا غير آنها. زيرا صرف نبوت و رسالت و وصايت و يا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشد، موجب نمی شود که دارندگان اين گونه کمالات نافذ الحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود، بلکه آنچه را عقل در می يابد و به آن حکم می کند، همانا نفوذ حکم خداوند متعال در باره خلق است." (آقای خمينی)

در اين زمان و در قرنی که جهان درگير مسائلی نظير تغييرات آب و هوايی، محيط زيست، صلح جهانی، فقر مطلق و گرسنگی و سيری و ثروت بی اندازه بعضی ديگر و... و به دنبال راه حل کوتاه مدت و دراز مدت، برای حل و يا به حداقل رساندن مشکلات آن است،که اگر راه حل مناسبی برای بعضی از آنها پيدا نشود، بود و نبود کره زمين مواجه با خطر جدی است، جای تأسف است که ما درگير مسئله ای بديهی که داشتنِ اختيارِ حقِ تصميم گيری و چگونگی اجرای تصميمات سرنوشت خود است، باشيم. و به جای اينکه کوشش و شرکت داشتن در حل مسائل مبتلا به، جهانی داشته باشيم و نگذاريم که کشور ما خود بر اثر مسائل فوق دچار خسارتهای جبران ناپذيری شود و هم کشورهای ديگر، بايد کوشش ما درگير بود و نبود معضلی بنام "ولايت فقيه" دور بزند.

خسارتی که از ناحيه تحميل ولايت فقيه و به دست آقای خمينی بر کشور ما و ديگران وارد کرده به اندازه ای وسيع است که غير قابل محاسبه می باشد. اما از آنجا که هر روز که از عمر اين حکومت ولايت و ولايت مطلقه فقيه می گذرد، چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، متاسفانه کشور ما باز بايد خسارت سنگين چنين ولايت کذبی را بپردازد. بنابراين روشن کردن هرچه بيشتر اين مسئله چه برای دين داران و معتقدان و چه طبقه غير دين دار و نشان دادن بی ريشه و اساس بودن ديکتاتوری فرعونی ولايت فقيه از زوايا و جهات گوناگون، يک ضروت ميهنی و تاريخی گشته است. برای اينکه دين داران بخود آيند و درک کنند که حکومتی که با آن دست به گريبان هستند، يک حکومت ضد قران، ضد دين و ضد راه و روش پيامبر و علی و جعل و بدعتی است که برای به انحصار در آوردن قدرت بنام دين برای مشتی زورگو و قدرت پرست انجام گرفته است و نيز سايرين بدانند که اولاً اين مسئله حداقل هيچ ربطی به دين و انسانهای معتقد به آن ندارد و ثانياً اين يک ديکتاتوری است بنام و رنگ ولعاب ونقاب دين و ثالثاً به لحاظ منطق و انديشه، بر منطق و انديشه قدرت پرستی و ديکتاتوری استوار است.

اينجانب در حد توان وبضاعت خود به روشنائی انداختن به اين مسئله از زوايای مختلف پرداخته و خواهم پرداخت و در اين مقال اين مسئله مد نظر قرار دارد که آقای خمينی که خود از مخالفين سرسخت ولايت فقيه بوده است، چگونه بدان روی آورده است؟

شايد، کسانی که برای اولين بار اين مقاله را مطالعه می کنند، برايشان تعجب آور و يا غير قابل باور باشد و از خود بپرسند: آقای خمينی که تا قبل از رفتن به نجف از مخالفين سرسخت ولايت فقيه بوده، چه تحولی روحی و يا غير روحی در وی روی داده که به ولايت فقيه روی آورده و نه تنها از موافقين بلکه بنيانگذار آن گرديده است؟ چه بر او گذشته است که کسی که مخالف ولايت فقيه بوده، ابتداء، درنجف در اواخر(۱) سال ۴۸ به تدرس آن پرداخته، و سپس وقتی به يمن انقلاب آزادی بخش ملت ايران، آب به آسيابش بختش افتاد و رهبريش تثبيت گشت، از آقای خمينی مخالف سر سخت ولايت فقيه، خمينی ای ساخت که برای ولايت فقيه بعنوان زعامت سياسی و رهبری کشور، تئوری قدرت را تحت عنوان ولايت فقيه و مطلقۀ فقيه به نام حکومت رسول خدا و امام زمان، سرهم بندی کرد ( و بعضی دستياران بقدرت رسيده اش حاشيه بر حاشيه ولايت فقيه نوشتند و کسانی مثل آقای "آذری قمی" نيز تا آنجا پيش رفت که گفت و نوشت که حکومت اسلامی و ولی فقيه ميتواند اگر لازم شد توحيد را هم تعطيل کند!) و استبداد دينی را که از بدترين نوع استبداد است بر ملت ايران تحميل نمود؟ اين مقاله کوتاه سعی دارد که برای روشنائی انداختن به تاريکی سئوال فوق و به منظور فتح بابی، جهت ادامه تحقيق پژوهشگران، چند نکته ای را خاطر نشان اهل خرد کند.

آيت الله منتظری که خود در باب ولايت فقيه و شيوه حکومت اسلامی در حوزه علميه تدريس نموده، درسهايش را بعد درچند جلد کتاب چاپ و انتشار داده و آقای محمد خاتمی وزير ارشاد دوران رفسنجانی و رياست جمهور بعدی، نيز تقدر نامه در مورد اين کتابها برای ايشان نوشته و ارسال نموده، در خاطرات خود آورده اند که آقای خمينی تا قبل ازرفتن به نجف به ولايت فقيه معتقد نبوده است. او می نويسد: "دربحث با ايشان من گفتم: " سنت می گويد خلافت به انتخاب است، شيعه می گويد به نصب است"، ايشان گفتند:" مذهب تشيع اين است که امام بايد معصوم و منصوب باشد. در زمان غيبت تقصير خود مردم است که امام غايب است، خواجه هم می گويد: وجوده لطف و تصرفه لطف و عدمه منا. حالا هم ما لايق نبوده ايم که امام غايب است، ما بايد شرايطی فراهم کنيم تا که امام زمان (عج) بيايد. ما گفتيم پس در زمان غيبت بايد هرج و مرج باشد؟ فرمود: اين تقصير خود مردم است، خداوند نعمت را تمام کرده ما بايد لياقت آمدن امام زمان (عج) را در خود فراهم کنيم. نظر شيعه اين است که امام فقط بايد منصوب و معصوم باشد. اين بود اظهارات ايشان در آن وقت، و اشاره ای هم به ولايت فقيه نکردند. بعداً که ايشان به نجف رفتند، در آنجا دوازده جلسه راجع به ولايت فقيه وحکومت اسلامی بحث کردند"(۲).

آنچه را که مرحوم منتظری در خاطرات خود در مورد مخالفت آقای خمينی با ولايت فقيه ذکر کرده در انطباق با نظر آقای خمينی است. وی در " رساله اجتهاد و تقليد" خود که قبل از انقلاب نوشته شده، تصريح می کند: اشکال در اصل «عدم ولايت» (۳) وجود ندارد: " جای هيچ اشکالی نيست در اين اصل و قاعده عدم نفوذ حکم هيچکسی بر کس ديگر است، فرقی نمی کند که حکم مذکور قضائی باشد يا غير آن، حاکم پيامبر باشد، يا وصی پيامبر يا غير آنها. زيرا صرف نبوت و رسالت و وصايت و يا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشد، موجب نمی شود که دارندگان اين گونه کمالات نافذ الحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود، بلکه آنچه را عقل در می يابد و به آن حکم می کند، همانا نفوذ حکم خداوند متعال در باره خلق است."(۴) وی حتی در کتاب کشف اسرار می نويسد: " أُولی الأَمْر و ولايت بر مسلمين را فقط ائمه(ع) دارند"(۵) افزون بر اينها وی باز هم تصريح می کند که غير از امامان دوازده گانه شيعيان کسی ولايت بر مسلمين را دارا نمی باشد(۶).

ملاحظه می شود که آقای خمينی نيز مانند قريب به تمامی علما تا قبل از نهضت ۱۵ خرداد ۴۲، به ولايت فقيه معتقد نبوده است و بعدها برای اولين بار با اقتباس از کتاب ملا احمد نراقی(۷) با همان سبک، در سال ۴۸ در نجف در درسهای خود به اثبات ولايت فقيه پرداخت.

بايد ديد که چه تغييری در اين مدت به لحاظ نظر و عمل در وی رخ داده که به اين جعل در تشيع که چيزی جز استبداد مطلق نيست، دست زده است؟ در اين باره، چند نکته مهم را می شود مورد بررسی قرار داد:
۱- آقای خمينی حتی به چاپ رساله عمليه خود که مرسوم بين مراجع است، و از اولين اسباب مرجعيت به حساب می آيد، حاضر نبود اقدام کند. حجت الاسلام احمد مولائی بعد از فوت آيت الله سيد محمد حسين بروجردی، در قم پيش آقای خمينی رفته و پس از سلام و تعارفات لازم به آقای خمينی می گويد، " الآن موقع رياست شما است(يعنی مرجعيت تقليد شدن) و بايد وارد ميدان شويد. آقا فرمودند من کسی نيستم که خودم دنبال رياست بروم. من به ايشان گفتم اگر شتر رياست در خانه شما خوابيد، آيا سوار آن می‏شويد؟ آقا در جواب فرمودند: بلی! من گفتم پس من جواب سئوال خودم را گرفتم. و آمديم با آقای منتظری و ربانی دست بکار شديم و اعلاميه‏ای برای مرجعيت آقا داديم و سپس رساله وی را بچاپ رسانديم." (۸) آقای منتظری در همين رابطه بعد از فوت آيت الله بروجردی، می‏گويد:

" يادم هست که ايشان مايل نبود رساله اش به چاپ برسد. آقای مولايی آمد به من متوسل شد که بالاخره بايد کاری کرد که رساله ايشان به چاپ برسد. ايشان هم حاشيه بر عروه داشت هم حاشيه بر وسيله و هم رساله فارسی ظاهراً به اسم نجاه العباد که آن وقت از ايشان گرفته شد و به همراه حاشيه عروه به صورت جداگانه به چاپ رسيد."(۹) باز مرحوم منتظری در رابطه با تلاش ايشان برای مرجعيت آقای خمينی يادآور شود:

« بعد از وفات آيت الله بروجردی، آيت الله گلپايگانی و آيت الله شريعتمداری و تا اندازه ای آيت الله مرعشی در قم مريد و سلام و صلوات داشتند، اما آقای خمينی نه، من عرض کردم شب بعد از وفات آيت الله بروجردی من رفتم منزل امام نماز مغرب و عشا را با هم خوانديم و حدود يک ساعت و نيم نشستيم با ايشان گپ زديم، يک نفر هم نيامد آنجا، در صورتی که من همان روز رفتم منزل آيت الله گلپايگانی جمعيت زيادی آنجا بود و ايشان را با سلام و صلوات آوردند به مجلس فاتحه آيت الله بروجردی. غرض اينکه ايشان به طور کلی در اين واديها نبودند، حتی رساله چاپ شده هم نداشتند من و آقای مولائی با اصرار رساله ايشان را گرفتيم و داديم چاپ کردند؛ من يادم هست حتی خانه ايشان تلفن هم نداشت، برای ايشان يک خط تلفن لازم بود، ما با ايشان صحبت کرديم، ايشان گفتند تلفن می خواهم چه بکنم، بالاخره بعضی از تهرانی ها با خرج خودشان يک خط تلفن در منزل ايشان کشيدند.

ايشان اصلاً در وادی مرجعيت نبودند و طبعاً کسی هم پول به ايشان نمی داد، اما در جريان انجمنهای ايالتی و ولايتی ايشان از همه تندتر و داغتر به صحنه آمدند و اعلاميه های ايشان همه جا – تهران و جاهای ديگر- حسابی پخش شد. »(۱۰)

نهضتی که بعد از فوت بروجردی، روحانيت با رهبری آقای خمينی شروع کرد و در محرم سال ۴۲ به اوج خود رسيد و با دستگيری آقای خمينی مردم قم و تهران و اصفهان و ... به خيابانها ريختند و کشتار سرکوب شد از آقای خمينی يک مرجع ناشناخته و منزوی در حوزه، يک مرجع مسلم و يکی از مراجع بزرگ تقليد ساخت. در دوران نهضت روحانيت تا تبعيد آقای خمينی به ترکيه و سپس نجف، باز بحثی و يا کلمه ای از ايشان، از ولايت فقيه به ميان نيامده است. تمام خواسته های روحانيت و در رأس همه آقای خمينی در اين دوران اجرای قانون اساسی، گوش دادن به نصايح روحانيت در امور کشور، قدردانی از زحمات روحانيت در حفظ حدود و ثغور کشور و آزادی و استقلال آن، رعايت حق روحانيت و معزز داشتن آنها دور می زند.

با اين نهضت چشم همه مخالفين رژيم يا بلحاظ کاربردی و يا از روی عقيده، بوی دوخته شد. بويژه بعد از رفتن به نجف، غالب مخالفين و مبارزين معتقد به دين، ويا بعضی سازمانهای سياسی اعم از غير مذهبی يا مذهبی برای گرفتن رهنمود و يا تأييديه ای بوی مراجعه می کردند از جمله: کنفدراسيون جهانی دانشجويان، اتحاديه انجمنهای اسلامی دانشجويان در اروپا و آمريکا و کانادا، سازمان مجاهدين خلق ايران، جبهه ملی دوم در اروپا به رهبری حسن ماسالی و کلانتری، جبهه ملی سوم در اروپا، روحانيت مبارز داخل و خارج ايران، نهضت آزادی خارج از کشور، سياسيون ملی مذهبی داخل کشور، و... به نوعی به ايشان مراجعه و يا از وی حمايت می کردند. و در حقيقت آنها که انقراض رژيم سلطنتی را طالب بودند اما در توان خود نمی ديدند، می خواستند با کمک وی آن را عملی سازند. حال بعضی ها صاف و پوست کنده نظير آقای حسن ماسالی در پاسخ به اين سئوال که شما که مذهبی نبوديد، چرا در نجف خدمت آقای خمينی می رسيديد و به او ياری می رسانديد؟ گفت: " ما می خواستيم به او تاکتيک بزنيم، او به ما استراتژيک زد"(۱۱) وبعضی ديگر در هاله ای از قداست و مرجعيت و بعضی هم از روی اعتقاد به ياری وی شتافتند.

بوجود آمدن چنين همگرائی برمحور آقای خمينی، نه تنها بعنوان مرجع تقليد بلکه بمنزله رهبر مبارزه مردم برضد رژيم شاه، رفته رفته از وی خمينی ديگری ساخت. در او احساس توانائی و فريد و يگانه بودن بوجود آورد.

۲- در طول مدتی که آقای خمينی، درنجف بود، تا اواخر سال ۴۸ که ولايت فقيه را تدريس کرد، چه تحولی در وی بوجود آمد که از آقای خمينی مخالف ولايت فقيه، خمينيی ساخت که برای ولايت فقيه بعنوان زعامت سياسی و رهبری کشور تئوری قدرت را تحت عنوان ولايت فقيه به نام حکومت رسول خدا و امام زمان، سرهم بندی کرد؟

۳- اينجانب قبلاً شنيده بودم که تيمور بختيار با آقای خمينی در نجف ملاقاتی داشته است، اما سندی در دست نداشتم ولی اکنون ديدم که آقای سيد حميد روحانی در جلد دوم کتاب «نهضت امام خمينی» آورده است که در سال ۴۸ تيموربختيار در نجف و در منزل آقای خمينی با وی ديداری به عمل آورده است.(۱۲) اگرچه وی کوشش کرده که اين ديدار را توجيه کند و از قول دعائی آورده است:« برادر سيد محمود دعائی نقل کرد که با دريافت خبر ديدار تيمور بختيار با امام، فوراً به حضور او رفتم و بدون آگاهی و تحقيق و آگاهی از چگونگی رفتن بختيار به حضور او، لب به انتقاد گشودم و اظهار داشتم: " چگونه می شود توجيه کرد منزلی که روزی مهندس بازرگان به آن راه نداشته و راه نيافته است، امروز پذيرای عنصر معلوم الحالی باشد؟!". امام در پاسخ فرمود: "من هيچگاه سابقه ذهنی به آمدن او نداشتم و استاندار که تقاضای ملاقات کرد نيز کوچکترين اشاره ای به بودن بختيار با خود نکرد و حتی در مجلس نيز او را به من معرفی ننمود. فقط در رفت و آمد از احترامی که استاندار نسبت به او می کرد و خودش که به فارسی سخن می گفت، متوجه شدم که بختيار است و برای آنکه ديگر چنين سوء استفاده ای به عمل نيايد، در نظر دارم که هر وقت استاندار تقاضای ملاقات کرد، موافقت خود را مشروط بر اين کنم که رجال غير عراقی به همراه او نباشد" (نزديک به اين مضامين) »(۱۳) از آنجا که خود آقای خمينی از گفتن دروغ ابائی به خود راه نمی داد و حتی عنوان کرد که برای حفظ اسلام (بخوانيد حفظ قدرت روحانيت) می شود دروغ گفت، و همچنين است آقای روحانی(زيارتی)، بنا براين اين نکته به جد قابل تحقيق است.

۴- به لحاظ تفکر، آقای خمينی، کسی که اسلام را بيانگر قدرت می شناسد و به روحانيت بعنوان بخش مهمی از قدرت و يا تمام قدرت باور دارد، از سال ۴۸ به بعد تا زمان بروز انقلاب و آمدن به پاريس با تئوری قدرت بنام حکومت اسلامی ولايت فقيه و در رؤيای قدرت اسلام و حکومت فقيه و رهبری فردی خودش زيسته است. و بنا به قول خودش در کتاب ولايت فقيه، در آرزوی اين است که شخص صالحی در رأس قدرت امپراتوران عثمانی باشد." يک زمان هم دولت بزرگ عثمانی بوجود آمد استعمارگران آن را تجزيه کردند. ..گرچه بيشتر حکام دولت عثمانی لياقت نداشتند و بعضی از آنها فاسد بودند و رژيم سلطنتی داشتند باز اين خطر برای استعمارگران بود که افراد صالحی از ميان مردم پيدا شوند و بکمک مردم در رأس اين دولت قرار گرفته با قدرت و وحدت ملی بساط استعمار را برچينند"(۱۴) با چنين وضعيت روحی و روانی و در رؤيای حکومت قدرت، به پاريس می آيد.

۵- با آمدن به پاريس و جمع شدن نخبگان سياسی مختلف در اطرافش به محض اينکه دهان به حرفهائی نظير آنچه در درسهای ولايت فقيه و حکومت ولايت فقيه آمده بود، باز کرد، به او هشدار داده شد که اگر به اين خط و ربط برود شاه ماندنی و او رفتنی است. او هم با درايت و زيرکی ويژه اش آن را گرفت و مصاحبه هايش بر اساس آنچه به او خط و ربط داده می شد، تنظيم شدند و به عنوان نظر و عمل وی در ايران وسراسر جهان به انتشار در آمد و بارقه ای از اميد به آزادی و استقلال و حاکم بر سرنوشت خويش وصلح و صفا درخشيد. اما به محض اينکه پايش به ايران رسيد و رژيم شاه متلاشی شد و بقول معروف اوضاع را بکام خود ديد و رهبری اش تثبيت گشت، گام به گام به همان خط و ربط قدرت باز گشت. قرائن و شواهد نشان می دهد که در ايران هم از الهاماتی در رابطه با استقرار ولايت فقيه بی بهره نبوده است.(۱۵) البته کسانی که می بايست خود پاسدارِآزادی و حقوق مردم باشند دست به ساخت ستون پايه های قدرت زدند که خود وسيله دست آقای خمينی برای استقرار و استمرار ديکتاتوری گرديد. تشتت و تفرقه بين سران ملی و ملی مذهبی و قليلی روحانيون آزادی خواه را بايد به نکات فوق افزود و اين آخری نکته ای بود که آقای خمينی از آن بهره وافری برد و سر انجام توانست، با ديکتاتوری و تحميق مردم و ساکت کردن فقيهان دين دار بوسيله جذيه رهبريت خويش، و کوتاه آمدن علمای آگاه و مطلع و مسلط ساختن جوانان با احساس و پرشور و برانگيخته شده و آنها را با چماق به به خيابانها گسيل داشتن، ولايت فقيه و يا بهتر بگويم استبداد دينی که از هر استبدادی خطرناک تر و زيانبار تراست را بر مردم ايران تحميل کند.

همچنانکه در مقاله «ولايت فقيه ضد قرآن و بدعتی در دين»(۱۶) و کتاب «ولايت فقيه بدعت و فرعونيت بنام دين» از همين نويسنده، معلوم شد که ولايت فقيه نه ريشه در قرآن دارد و نه در سنت و نه با اصول اجتهادی شيعه همخوانی دارد و نه از روش پيامبر و امام علی چنين چيزی بر می آيد و جعل و بدعتی است برای به انحصار در آوردن قدرت بنام دين. بنا براين حکومت ولايت فقيه تحت هر نام و اسمی که باشد، چيزی جز فلسفه قدرت نيست، با اين تفاوت که فلسفه های قدرت از دين و قرآن و اسلام مايه نمی گذارند ولی اين يکی با دين مردم بازی می کند و با جعل در دين و بنام دين، فرعونيت و جباريت می سازد که در ريشه و هدف با ديکتاتوری پرولتاريا، ديکتاتوری شاهنشاهی، و يا هر ديکتاتوری ديگری همخوانی و اينهمانی دارد و بسا، بخاطر تمايل به فراگير بودن، خطرناکتر و ويرانگرتر است.

با برقراری اين بدعت در شيعه و روش عملی آقای خمينی که حفظ حکومت آخوند را اوجب واجبات به مردم معرفی کرد واز به مسلخ کشيدن انسانها ابائی نداشت، پا جای پای حکومتهای جبار گذاشت و در حقيقت با حکومتهای اموی و عباسی اينهمانی پيدا کرد والبته بمراتب بدتر از آنها، با توجه به اينکه ما امروز در قرن بيست و يکم زندگی می کنيم و نه دنيای قرن اول و دوم هجری. نا آگاهی مردم از دين خود و بويژه از متن قران، نهج البلاغه، تاريخ و حتی از احاديث و روايات از يکطرف و زور و قدرت مسلط و اظهار نکردن به موقع علماء و مطلعين علم خود را، از طرف ديگر، موجب چنين بدعت و جعلی در دين اسلام شده است. البته اين بدعت و جعل هم، در تاريخ اسلام چيز تازه ای نيست و اولين بار معاويه با کمک همين علمای دين فروش، بنام دين حکومت و سلطنت موروثی، بنی اميه را به سبک امپراطوری روم ( يا اقتباس از آن ) بنياد نهاد. بعد از آن هم خلفای عباسی باز با دستياری همين علما و فقيهان دين فروش و دين ستيز، بنام خدا و دين و اميرمؤمنين، حکومت مطلقه ای را به سبک شاهنشاهی ساسانی (يا به اقتباس) بر مردم تحميل کردند و حتی خلفای عباسی به نام شيعه و رهبری خاندان نبوت و تحت شعار«الرضا من آل علی» حکومت را بدست گرفته و بر مردم حکومت راندند.

محمد جعفری
۱/ خرداد/۱۳۹۱
mbarzavand@yahoo.com

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمايه و ياداداشتها:
۱- آقای خمينی درسهای خود را تحت عنوان:« ولايت فقيه» در نجف از ۱ بهمن ۴۸ شروع کرد و در ۱۹ بهمن ۱۳۴۸ به آن پايان داد و بعد به صورت کتاب حکومت اسلامی چاپ و انتشار پيدا کرد.
۲- خاطرات آيت الله منتظری، چاپ انقلاب اسلامی،فوريه ۲۰۰۱، ص ۸۶.
۳- اصل «عدم ولايت» يک اصل عملی و يک قاعده عقلی فقهی است: « لا ولایة لاحد علی احد» يعنی اينکه به لحاظ فقهی، اصل بر عدم ولايت است. بدين معنا که هيچ کس بر ديگری ولايت ندارد و ديگران حق دخالت در سرنوشت او را ندارد و هر فردی نسبت به عملکرد خود در برابر خداوند مسئول و پاسخگو خواهد بود. ويا هيچکسی بر هيچکس ديگر ولايت ندارد و هرکسی خود بر خويشتن ولايت دارد بعبارت ديگر رهبری و ادارۀ زندگی از حقوق ذاتی هر انسانی است.
۴- حکومت و مذهب، دانشگاه لندن، مقاله دکتر مهدی حائری، ص ۲۲.، به نقل از رساله اجتهاد و تقليد آقای خمينی در هشتاد صفحه از صفحه ۹۳ تا ۱۷۳ در جلد دوم کتاب رسائل چاپ قم ۱۳۷۸ ه.ق. و همچنين در ۹۲ صفحه( از ص ۵۰۵ تا ۵۹۶) ضميمه جلد دوم کتاب تهذيب الاصول شيخ جعفر سبحانی که تقريرات درس آيت الله خمينی می باشد و توسط جامعه مدرسين به چاپ رسيده است؛ حکومت ولايی، محسن کديور، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص۲۴۰و۲۴۱، به نقل از: امام خمينی، الرسائل، رساله فی الاجتهاد و التقليد، ص ۱۰۰و۱۰۱( قم ۱۳۸۵، ه ق).
۵- همان سند، به نقل از کتاب کشف الاسرار آيت الله خمينی از ص ۱۰۷ تا ص ۱۱۵، چاپ ۱۳۲۳ شمسی انتشارات کتاب فروشی علميه اسلاميه تهران.
۶- همان سند.
۷ - مرحوم نراقی معروف به فاضل کاشانی در سال ۱۲۴۴ ه.ق.درگذشت و کتابش عوائد الايام نام دارد.
۸- پاريس و تحول انقلاب ايران از آزادی به استبداد، از محمد جعفری، ص۳۸۳-۳۸۲.
۹- خاطرات آيت الله منتظری، چاپ انقلاب اسلامی، فوريه ۲۰۰۱،ص ۸۰.
۱۰- خاطرات آيت الله منتظری، چاپ انقلاب اسلامی، فوريه ۲۰۰۱،ص ۸۷.
۱۱- مصاحبه با راديو صدای آمريکا و در گفتگو با اينجانب در شيکاگو.
۱۲- نهضت امام خمينی، سيد حميد روحانی (زيارتی)، جلد دوم، خرداد ۱۳۶۴، ص ۴۳۰.
۱۳- همان سند.
۱۴- حکومت اسلامی، آيت الله العظمی آقا سيد روح الله خمينی، چاپ ۱۳۹۱ – ه ۱۹۷۱ ميلادی،ص۴۱.
۱۵- برای يافتن بعضی از اين قرائن، شواهد و عبارات، نگاه کنيد به کتاب "پاريس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد" و تقابل دو خط يا کودتای خرداد ۱۳۶۰"، از محمد جعفری ،به ترتيب ص۲۷۵-۲۷۱وص ۱۷.
۱۶- http://news.gooya.com/politics/archives/2012/05/140486.php


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016