چهارشنبه 10 خرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

گفت‌وگوی عبدالجواد موسوی با خشايار ديهيمی درباره روشنفکری ايرانی

خشايار ديهيمی
"روشنفکر صرفاً يک آدم منتقد و بلندگوی ضعيف‌ترين صداهاست. منعکس‌کننده واقعيت‌هايی که به چشم هر کسی نمی‌آيد و اين کار کمی نيست. جای روشنفکر را هيچ‌کس نمی‌تواند پر کند... شریعتی هر جا صلاح می‌دید دروغ می‌گفت، شريعتی ايدئولوگ بود، روشنفکر، ايدئولوگ نيست... آل‌احمد اصلاً روشنفکر نيست. يک اکتيويست سياسی است"

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


خبرآنلاين ـ موسوی، سيدعبدالجواد - آنچه ميخوانيد گفتگويی است که با آقای ديهيمی انجام داده ام و در مجله کتاب هفته نگاه پنجشنبه منتشر شده است. حوصله کنيد و بخوانيد شايد خالی از لطف نباشد.

موسوی: آقای ديهيمی! پرونده اين شماره مجله را اختصاص داديم به سارتر. به اين بهانه خواستيم با شما درباره روشنفکری در ايران صحبت کنيم. اصلاً ميدانيد چرا شما را برای اين بحث انتخاب کرديم؟
ديهيمی:
شايد برای اينکه خيلی روشنفکرم.(با خنده)

موسوی: برای اينکه سريع و صريح برويم سر موضوع، از تعاريف مختلف و گسترده ميگذريم و اگر موافق باشيد بر سر اينکه روشنفکر، نويسنده، شاعر يا هنرمندی است که به مسائل پيرامونياش واکنش نشان ميدهد توافق کنيم. يعنی روشنفکر کسی است که در حوادث سياسی و اجتماعی سرزمينش نقش پررنگی دارد. يک کنشگر است. به خاطر داريم که شما در انتخابات ۸۴ با انرژی وارد ميدان شديد و خواستيد با امکانهايی که در اختيار داريد يک کنش سياسی انجام دهيد. در وضعيتی که ما امروز قرار داريم انتقاد از جامعه روشنفکری بسيار کار دشواری است. هم دشوار است و هم به حکم «مردی نبود فتاده را پای زدن» خيلی کار پسنديدهای نيست. ولی من فکر ميکنم به چنين بهانههايی نبايد از نقد و نقادی غافل شويم که غفلت در چنين وضعيتی ممکن است آسيبهايش به مراتب بدتر از آن چيزی باشد که فکرش را ميکنيم. با اين مقدمه ميخواهم عرض کنم اگر قرار باشد يک ايراد عمده به روشنفکری ايرانی وارد باشد، اين است که روشنفکری ما خيلی امکانهايش را نميشناسد. کسی که وارد معرکه ميشود، کنش سياسی انجام ميدهد، در روزنامه مينويسد و راهکار ارائه ميدهد تاحدودی امکانها، محدوديتها و معذوريتهای خودش را پذيرفته و با توجه به سرمايههای موجود ميخواهد به يک چيزهای حداقلی برسد.
ديهيمی:
مشکل اصلی اينجاست که ما خيلی افراط و تفريطی هستيم. اعتدال در ما نيست. در هر زمينهای که فکرش را بکنيد. يا ميگوييم روشنفکران ما خريدار ندارند و هيچکس به حرفشان گوش نميدهد...

موسوی: نميگويم کسی به حرفشان گوش نميدهد. ميگويم اگر امکانهايشان را درست بشناسند حرفشان خريدار هم پيدا ميکند. مصداق چنين روشنفکری را هم داريم.
ديهيمی:
يا ميگوييم همه چيز دست روشنفکران است و اصلاً مسبب همه بدبختيها آنها هستند. اين تناقض است. روزنامه فلان از يک طرف دائم ميگويد روشنفکرها يکسری موجودات بيکارند که فقط بلدند حرف مفت بزنند. خب اگر من حرف مفت ميزنم پس چرا کتاب چاپ ميکنيد به اسم «ارتش سری روشنفکران». نميشود که من هم هيچکاره باشم و هم همه کاره.

موسوی: من هم با حرف شما موافقم. ولی حرف شما هيچ ربطی به چيزی که من گفتم ندارد.
ديهيمی:
اجازه بدهيد حرفم تمام شود. چيزی که من ميگويم به اين معنا نيست که يک عده افراط ميکنند يک عده تفريط، بلکه يک عده هستند که همزمان هم افراط ميکنند هم تفريط. در يک زمان واحد، هم از اين ور بام ميافتند و هم از آن ور بام که البته اين هم خودش هنر غريبی است. ولی به يک معنا حرف شما درست است. روشنفکری ما پتانسيل خودش را نميشناسد. اگر برگرديم به روشنفکريای که در دهه ۶۰ در فرانسه باب بود و اينجا هم آل احمد به شدت تحت تاثير آنها بود بايد داستان را جور ديگر ببينيم.

موسوی: اگر اينطور باشد که شما ميگوييد بايد بگوييم روشنفکری تحت تاثير دهه ۶۰ فرانسه به مراتب موثر از روشنفکری کنونی ما عمل کرده.
ديهيمی:
آل احمد هم دقيقاً عملکردش مثل همان روزنامه ای است که مثال زدم. آقا برداشته ۳ جلد کتاب عليه روشنفکری نوشته بيآنکه اصلاً بفهمد روشنفکری چيست؟ از آن طرف هم خودش را روشنفکر ميداند. آل احمد بالاخره روشنفکر هست يا نيست؟

موسوی: در اينکه روشنفکر است شکی نيست.
ديهيمی:
پس چرا به روشنفکرها فحش ميدهد؟

موسوی: خب کسی ممکن است از موضع روشنفکری، منتقد وضعيت روشنفکران جامعه اش باشد.
ديهيمی:
پس بگويد دستهای از روشنفکران، نه اينکه مشکل را تعميم بدهد به کل جامعه روشنفکری.

موسوی: لزوماً نبايد اين کار را بکند. چنانکه هستند کسانی که از منظر متافيزيک، متافيزيک را نفی ميکنند. اما الان اصلاً بحث من اين نيست. من ميگويم کسی مثل آلاحمد امکانهای جامعه خودش را خوب ميشناسد. مثال ميزنم. در «سفر فرنگ» وقتی با يک فرانسوی بحث ميکند ميگويد...
ديهيمی:
ميشود بگوييد با چه زبانی؟ آل احمد که زبان بلد نبوده. (خنده)

موسوی: شايد با ايما و اشاره، نميدانم(خنده). من نميگويم آل احمد متشرع و ديندار بود، ميگويم روشنفکر بود به اين معنا که...
ديهيمی:
بله (...)

موسوی: البته اينها که از منظر روشنفکری جزو معايبش محسوب نميشود.(خنده) ببينيد، من ارزشگذاری که نميخواهم بکنم، دارم توصيف ميکنم.
آل احمد با همان زبانی که خودش بلد بوده ميگويد برای مبارزه با استعمار فعلاً دو راه بيشتر وجود ندارد يا نيروهای چپ و کارگری و يا نيروی مذهب. در مملکت من زمينه مبارزه کارگری و چپ وجود ندارد ولی اسلام نيروی قدرتمندی است که با آن ميتوان به مبارزه با استعمار برخاست. من نميگويم حرف يا عمل آل احمد چقدر درست بوده يا نادرست ولی ميگويم او به عنوان يک روشنفکر امکان های سرزمينش را خوب ميشناخت و ميدانست اگر بخواهد حرفش در بگيرد و بهعنوان يک کنشگر اجتماعی و سياسی موثر واقع شود بايد از چه ابزاری استفاده کند. به همين دليل نامه مينويسد به يک مرجع تقليد. چرا روشنفکران ديگر اين کار را نکردند؟ چون اصلاً قائل نبودند که با دين ميتوان کاری از پيش برد. اتفاقا آل احمد اگر هم تحت تاثير بود، تحت تاثير صرف نبود. اين هوشمندی را داشت که تاثيرپذيرياش را به يک تاثيرپذيری بومی بدل کند.
ديهيمی:
حالا اجازه ميدهيد من هم حرف بزنم يا نه؟

موسوی: خب، حالا ديگر ساکت ميشوم.
ديهيمی:
من از اصطلاحات خودشان استفاده ميکنم. اينها که گفتی چپ روی کودکانه است. در واقع آل احمد اصلاً روشنفکر نيست. يک اکتيويست سياسی است. برای همين هم به حزب توده ميپيوندد. به نيروی سوم ملحق ميشود. به مرجع تقليد نامه مينويسد و همه اين کارها را هم از موضع حزبی انجام ميدهد. اين چپ روی است، نه روشنفکری.
روشنفکر نميتواند اين کارها را بکند. حالا اگر برسيم به ماجرای سارتر و کامو...

موسوی: من قرار بود ساکت باشم ولی بفرماييد چرا آل احمد نميتواند روشنفکر باشد.
ديهيمی:
برای اينکه استقلالش را از دست ميدهد. وقتی عضو ميشويد مجبور هستيد از خرد جمعی حاکم بر حزب پيروی کنيد.

موسوی: آل احمد که خيلی زود از حزب زد بيرون.
ديهيمی:
از اين حزب بيرون آمد رفت به يک حزب ديگر. نميدانم چقدر آل احمد خوانده ايد؟

موسوی:اگر يک چيز را خوب خوانده باشم همين آل احمد است.
ديهيمی:
خيلی خوب. آل احمد بعد از حزب توده کجا رفت؟

موسوی: جايی نرفت. اگر منظورتان رفاقت با خليل ملکی است که اين رفاقت از قديم هم بوده، ربطی هم به نيروی سوم نداشته.
ديهيمی:
ببخشيد، ببخشيد، پس خوب نخوانده ايد. ارتباط او با خليل ملکی فراتر از رفاقت بود.

موسوی: چرا فراتر از رفاقت؟ در اينکه آنها با هم اختلاف نظر شديد داشتند که اصلاً شکی نيست. خود آل احمد ميگويد خليل ملکی به او گفته خيلی عوض شدی، حرفهات بوی آخوندی ميدهد.
ديهيمی:
پس بگذار من دقيقش را برايت بگويم. آل احمد از حزب توده که ميآيد بيرون با نزديکترين دوست آن زمانش عباس... ميروند حزب زحمتکشان. يعنی او حتی يک روز را هم بدون وابستگی حزبی سر نکرد. آل احمد فقط يک اکتيويست بود. ما بايد صادقانه با واقعيتها روبهرو شويم. او به همراه دوستش که عضو شاخه نظامی حزب توده بود برای ترور به آذربايجان ميروند. اقدام به ترور هم ميکنند اما موفق نميشوند. من اينها را با اطلاع موثق ميگويم. اينها بعد از انشعاب از حزب توده رفتند به حزب زحمتکشان و پيوستند به دکتر بقايی. اينکه شما ميگوييد با خليل ملکی صرفاً دوست بود، نخير، آل احمد در نيروی سوم بهعنوان يک عضو فعال شرکت داشت، سخنرانی داشت، يک آدم حزبی تمامعيار بود. نميتوانست استقلال داشته باشد. در عين حال يک خوی داش مشتی گری هم داشت و ميخواست همه جا نفر اول باشد. هر جايی که اين امکان را در اختيار او نميگذاشتند بازی را به هم ميزد. بازی را به هم ميزد ولی بلافاصله وارد يک بازی ديگر ميشد.
چون روشنفکر نبود. روشنفکر بايد چنان استقلالی داشته باشد که ضعيفترين صداهای جامعه را منعکس کند. حزب حتی اگر حزب يک اقليت باشد مجبور است وارد بدهبستان شود و معامله بکند. اينها هم اصلاً عيب نيست اما روشنفکر حسابش سواست. هر کسی بايد کارکرد خودش را داشته باشد.

موسوی: با تعريف شما در تاريخ ما چه کسی روشنفکر است؟
ديهيمی:
مثلاً مصطفی رحيمی. استقلال کامل دارد. وقتی همه چپ ميزدند او چپ نزد و سر حرفهايش ايستاد.

موسوی: اگر اينطور باشد آل احمد که بيشتر با چپ در افتاد. «سفر روس» را ببينيد. اگر اشتباه نکنم سال ۴۲ يا ۴۳ نوشته شده. در اوج چپگرايی زيرآب قبله همه چپهای دنيا را ميزند و فروپاشی آن عظمت پوشالی را رسماً پيشگويی ميکند.
ديهيمی:
اما از موضع يک آدم حزبی نه از موضع روشنفکری. من به آقای خاتمی هم، همين ايراد را گرفتم. ايشان در يکی از سفرهايش به اسپانيا گفته بود: بنده سياستمدار نيستم، اهل فرهنگم. گفتم: آقا! رياست جمهوری پست فرهنگی نيست پس شما بيخود رفتی آنجا. همان کتابخانه ملی می ماندی، وقتی رئيس جمهوری بايد سياستمدار باشی چرا که اين پست، پست سياسی است. پست سياسی هم اقتضائات خاص خودش را دارد.
روشنفکری هم اقتضائات خودش را دارد. روشنفکری که رفت عضو حزب شد ديگر بايد لباس حزب را به تن کند و بشود يک اکتيويست و مسووليتهای يک اکتيويست را هم بپذيرد.

موسوی: با اين حساب «نرودا» و «اکتاويو پاز» هم روشنفکر محسوب نميشوند.
ديهيمی:
البته که نميشوند. هر کسی که پست سياسی ميگيرد ناگزير است به اقتضای مسووليتش عمل کند. استقلال نميتواند داشته باشد. آل احمد کار غيراخلاقی ميکرد. وقتی وارد يک جمع ميشوی نبايد قواعد آن جمع را به هم بزنی. برو بيرون و هر چه دلت خواست انتقاد کن.

موسوی: آدميزاد است ديگر. شايد فکر کند يک حزب مستقل است. اگر وارد شد و ديد مستقل نيست بازی را به هم ميزند. اين کجايش ايراد دارد؟
ديهيمی:
چرا ايراد ندارد؟ اصلاً حزب يعنی وابستگی. برای چه بايد واردش بشوی که بعد بخواهی بازی را به هم بزنی؟

موسوی: البته عدم استقلال صرفاً از حزبی بودن ناشی نميشود. خيليها هستند که حزبی نيستند ولی مستقل هم نيستند. يعنی چنان حصاری دور خود کشيدهاند که حاضر نيستند غير از چيزی که به آن تعلق خاطر دارند چيز ديگری ببينند يا بشنوند.
ديهيمی:
نمونه بارزش شريعتی. يک خطيب است. حالا بعضيها به غلط او را روشنفکر ميخوانند. يکی به من بگويد اين چه جور روشنفکری است که هر جايی مصلحت ميداند دروغ ميگويد و برای پيشبرد اهدافش به راحتی وقايع را وارونه جلوه ميدهد. اصلاً آدم از خودش خلق کرده بود و از زبان او حرفهای خودش را نقل ميکرد. اينها کار روشنفکر نيست.

موسوی: به او که نميخواهيد اتهام حزبی بودن بزنيد.
ديهيمی:
حزبی نبود اما به دنبال ساختن حزب بود.

موسوی: ايدئولوگ بود.
ديهيمی:
بله، بله. ايدئولوگ سازمان مجاهدين بود. روشنفکر، ايدئولوگ نيست.
روشنفکر صرفاً يک آدم منتقد و بلندگوی ضعيف ترين صداهاست. منعکس کننده واقعيتهايی که به چشم هر کسی نميآيد و اين کار کمی نيست. جای روشنفکر را هيچکس نميتواند پر کند.

موسوی: در اين مورد با شما موافقم ولی سوال من اينجاست که آيا روشنفکر برای اينکه سخنش راه به جايی ببرد نبايد از امکانهايی بهره ببرد منظورم از امکان اصلاً حزب و گروه و نهاد و دسته نيست. مثال ميزنم: يک بار آقای غلامحسين ذاکری (سردبير مجله آدينه) گفته بود اين حرفهايی که روشنفکران دينی امروز ميزنند همان چيزهايی است که سالهاست ما داريم ميگوييم. حفظ حريم خصوصی، پاسداشت رای مردم، حقوق شهروندی و اصطلاحاتی از اين دست سالها بر زبان و قلم ما جاری شده. گمانم چند وقت بعد نوشتم که آقای ذاکری درست ميگويد اما اگر حرف روشنفکران ما خيلی در نگرفت و حرفهای روشنفکران دينی تاحدودی مشتری پيدا کرد به اين دليل بود که آنها زبانی را به کار گرفتند که با گوش مردم آشناتر بود. اين يعنی بهره بردن از امکانهايی که در اختيار داريم. اين نکته را که روشنفکران دينی- باز هم تاکيد ميکنم که ارزشگذاری نميکنم، صرفاً در مقام توصيف ميگويم- سخنشان موثرتر واقع شده قبول نداريد؟
ديهيمی:
اصلاً قبول ندارم. آقای دکتر سروش را اگر پايه گذار روشنفکری دينی بعد از انقلاب بدانيم همه ميدانند که ايشان تا زمانی که بنيانگذار انقلاب زنده بود هم منصب دولتی داشت و هم تريبون دولتی. شما نميتوانيد ايشان و امثال ايشان را با بنده مقايسه کنيد. بنده زمانی که ايشان قدرت داشت فقط کتک خور بودم. کتک خور خوبی هم بودم. کسی به من تريبون نميداد. دوم اينکه...

موسوی: بگذاريد تکليف اولی را...
ديهيمی:
چرا آنقدر ميدويد وسط حرفم. من...

موسوی: داريم گپ ميزنيم.
ديهيمی:
چه گپی؟! فعلاً که همش شما داريد حرف ميزنيد. انگار من آمده ام با تو مصاحبه کنم. اصلاً مجال حرف زدن به آدم نميدهيد ماشاءالله. خلق و خويتان هم به آل احمد رفته. برای همين آنقدر از او دفاع ميکنی. بالاخره ميگذاريد حرفم را بزنم يا نه؟ (خنده)

موسوی: من مخلص شما هم هستم. دست خودم نيست. حرف حرف می آورد ديگر. بفرماييد. قول ميدهم ساکت باشم. (خنده)
ديهيمی:
اميدوارم سر قولت بمانی. اينکه ميگوييد بايد از امکانات استفاده کرد من هم تا حدودی قبول دارم ولی مشروط. بله، من هم در حزب مشارکت ميروم و صحبت ميکنم. حزب مشارکت برای من وسيله است اما...

موسوی: منظور من اينجا مشخصاً بهره بردن از يک نوع ادبيات است و نه امکان حزبی.
ديهيمی:
همين الان قول داديد. مثل اينکه اصلاً قابل اعتماد نيستيد؟

موسوی: ببخشيد، يادم رفت.
ديهيمی:
بابا! يک لحظه مهلت بدهيد حرفم تمام شود. چه ميگفتم اصلاً؟

موسوی: ميفرموديد حزب مشارکت برای من وسيله است اما...
ديهيمی:
بله، من از تريبون استفاده ميکنم اما به شرط آنکه تريبون مرا مقيد نکند. يعنی من به آنها ميگويم شما به من تريبون بدهيد اما توقع نداشته باشيد حرف شما را بزنم. لازم باشد از شما انتقاد هم ميکنم. مثل آل احمد نميروم عضو حزب شوم، از تريبون آنجا هم استفاده کنم و بعد بازی را هم به هم بزنم. اينکار از نظر من غيراخلاقی است. اما آنکه گفتی روشنفکری دينی برد بيشتری داشت علتش اين بود که تريبون داشت. تريبون بزرگی هم داشت. آقای سروش ساعتها در تلويزيون انحصاری جمهوری اسلامی برنامه اجرا ميکرد.

موسوی: مجله «کيان» چه تريبون دولتی ای داشت؟
ديهيمی:
اجازه بدهيد عزيزم! بقيه اش را هم بشنويد. وقتی شما از تريبون دولتی آدمهايت را پيدا کردی و بعد هم در حکومت انشعاب افتاد، يک عده قابل توجهی را ميتوانی به دنبال خودت بکشانی. آن پشتوانه را نميتوان ناديده گرفت. البته بنده از همان تريبون روشنفکری دينی در دولت اصلاحات استفاده کردم، چون خودم که هيچوقت تريبون نداشتم. به آنها هم گفتم من حرف خودم را ميزنم. من يک آدم مستقلم. معارض و معاند حکومت نيستم ولی منتقد هستم. نه منتقد اين حکومت، منتقد هر حکومتی که بيايد. وظيفه من نقد کردن است، حکومت بی عيب هم که نداريم.
من فرصت دارم که بخوانم، از حاکميت هم فاصله دارم بنابراين بهتر ميتوانم مسائل را ببينيم و حلاجی کنم. هرکس به من تريبون بدهد و البته برايم شرط نگذارد که اين را بگو و آن را نگو حتماً از تريبونش استفاده ميکنم.
الان خيلی ها «مهرنامه» را تحريم کردند. ميگويند از اينجا و آنجا خط ميگيرد، ميگويم باشد اما اگر عين حرف مرا چاپ ميکند چرا از اين امکان استفاده نکنم؟ در اين مملکت به من مجوز نشريه يا روزنامه نميدهند، اگر ميدادند آن وقت به شما ثابت ميکردم تاثيرگذاری يعنی چه؟ هيچ امکانی در اختيار من قرار نميدهيد آنوقت توقع داريد تاثير هم بگذارم؟

موسوی: قبول. با اين حساب چرا حرف سارتر تاثيرگذار بود؟ آيا سارتر هم از امکانهای دولتی بهره گرفته بود.
ديهيمی:
ما بايد ببينيم کجا داريم زندگی ميکنيم. چرا بی انصافی ميکنيد؟ فرانسه حداقل در آن وقت از آمريکا که به عظمت يک قاره است بيشتر روزنامه مستقل داشت. سارتر روزنامه خودش را داشت. کامو هم همينطور. لوموند هم بود. فيگارو هم بود. اگر ميخواستی ميتوانستی کانال اختصاصی راديويی داشته باشی. تازه سواد مردم آنجا با اينجا قابل مقايسه نبود. سارتر و کامو تيراژ کتابهايشان ميليونی بود. من بدبخت را که کتابم با دوهزار تيراژ منتشر ميشود و تازه همان را هم معلوم نيست ارشاد مجوز انتشار بدهد يا ندهد با آنها مقايسه ميکنيد بی انصاف؟

موسوی: اصلا بحث مقايسه نيست.
ديهيمی:
داريد مقايسه ميکنيد بعد هم ميگوييد بحث مقايسه نيست؟!

موسوی: من مقايسه نکردم. فقط گفتم...
ديهيمی:
آخر ميگوييد سارتر هم تريبون داشت که ...

موسوی: آقا من دارم بحث تاثيرگذاری را...
ديهيمی:
من نميگذارم خلط مبحث کنيد.

موسوی: اگر اجازه بدهيد منظورم را...
ديهيمی:
من خودم استاد اين کارم. هرجا بخواهيد بپيچيد مانع ميشوم. نميگذارم بپيچيد.

موسوی: آقای ديهيمی! من ميگويم آيا تاثيرگذاری سارتر صرفاً به اين خاطر بوده که روزنامه داشته؟
ديهيمی:
قطعاً شک نکن! همين الان به من روزنامه بدهند. شرط می بندم روزنامه بدهند به اسم خشايار ديهيمی، اگر تيراژ همه اين روزنامه ها را نگرفتم لعنت به من. چهار صفحه هم بيشتر درنميآورم. فحش نميدهم، کاملاً قوانين عرفی و شرعی را هم رعايت ميکنم. ولی انتقاد ميکنم. انتقاد بسيار صريح.

موسوی: از همه انتقاد ميکنيد الا از روشنفکری.
ديهيمی:
نخير از همه انتقاد ميکنم اما از روشنفکران بيشترين انتقاد را ميکنم. بارها به آنها انتقاد کرده ام که چرا از امکانهای موجود استفاده نميکنيد؟
در کانون نويسندگان همه هجمه آوردند که خودت را فروختی. طرف صراحتاً گفت چرا بنزی را که مشارکت به تو داده سوار نميشوی و با اين پرايد اين طرف و آن طرف ميروی. گفتم ميخواهم مردم فريبی کنم اگر بنز سوار شوم کسی به حرفم گوش نميدهد. ما از دو طرف کتک خورديم آقاجان! به ما ميگويند چوب دو سر طلا!

موسوی: دور از جون. الان که کسی نميخواهد شما را متهم کند. من هم که نه اين طرفی ام نه آن طرفی.
ديهيمی:
پس چرا ميگوييد به همه انتقاد ميکنيد الا به روشنفکران؟

موسوی: شوخی کردم کمی از هيجان بحث کاسته شود. خب، حالا فکر ميکنيد چرا جامعه روشنفکری از اين امکانهای ولو محدود استفاده نميکند.
ديهيمی:
اشتباه ميکند، عقلش قد نميدهد، آگاهی اش کم است، وظيفه اش را به درستی نميشناسند. روشنفکر بايد انتقاد کند. ببينيد انتقاد کردن با غر زدن و نق زدن فرق دارد. من بی نهايت از تلخ انديشی و اينکه فی المثل هی بگويند نميگذارند کارمان را بکنيم بدم می آيد. روشنفکر وظيفه اش خواندن و رصد کردن و نقد کردن و گوش شنوا داشتن است. روشنفکر فقط دهن نيست. روشنفکر بايد علاوه بر دهن دو گوش گنده داشته باشد برای شنيدن. من خودم بسيار قابل انتقادم. معايب زيادی هم دارم. اما اگر کسی از من انتقاد کند واقعاً گوش ميدهم. به آقای خاتمی گفتم شما برای خودت حسن ميدانی که اجازه ميدهی من حرف بزنم؟ من برای حرف زدن که اجازه نميخواهم. گفت من که اعتراض نميکنم شما حرفت را بزن.
گفتم من رو به ديوار هم که حرف بزنم ديوار اعتراض نميکند. من جواب ميخواهم. شما وظيفه داری که به من جواب بدهی. روشنفکر بايد اين چيزها را روشن و شفاف بيان کند و خلط مبحث را از بين ببرد.
خداوند در قبال نعمت قلم، مسووليت بسيار سنگينی بر دوش من گذاشته و آن هم انعکاس ضعيف ترين صداهای موجود در جامعه است. اين قلم ارزش دارد. شرف قلم در اينجاست که خودش را نشان ميدهد. به نظر من اگر در قرآن آمده است: نون والقلم و ما يسطرون. به چنين قلمی اشاره دارد نه به آن قلم هتاک و فحاش و پرده دری که نمونه هايش را من و شما خيلی خوب سراغ داريم.

موسوی: فرمود: الباطل يموت بترک ذکره. بهتر است وقتمان را با حرفهای بهتری سپری کنيم.
ديهيمی:
شايد اين جوری برای مخاطبان نشريه شما هم بهتر باشد. بله، همانطور که گفتم يکی از بدبختی های ما اين است که تريبونمان را خوب نميشناسيم. طرف برمی دارد در روزنامه ادای فلاسفه را درميآورد. بابا! اينجا روزنامه است. روزنامه را قرار است مردم بخوانند نه فيلسوفان. تازه تو آن را هم که بلد نيستی. ياوه هايی سرهم ميکنی و بعد وهم برت ميدارد که علامه دهری. ژورناليستی نوشتن هنر است. اينها توانايی است و ما بايد زحمت بکشيم و آن را کسب کنيم. بايد زحمت کشيد. روزنامه به شما ستون ميدهد، مجله صفحاتی را در اختيار شما قرار ميدهد، خب، وقتی بلد نيستيد بنويسيد کسی مقصر نيست. تو بايد دائم مهارتت را افزون کنی. شوخی کردن يک مهارت است. من ادعای طنزنويسی ندارم اما اگر لازم بشود خيلی هم پرت نيستم، برای اينکه يک عمر آثار جد و طنز را خوانده ام. من گل آقا را هم ميخواندم. گل آقا را نبايد دست کم گرفت. بردش از خيلی از آثار روشنفکری ما بيشتر بود. من هميشه می گويم فلسفه توی طاقچه به چه درد ميخورد؟ فلسفه بايد بتواند جواب معضلات امروز مرا بدهد.
ما بايد همانند سقراط در کوچه و بازار با مردم هم سخن شويم. نه اينکه راه بيفتيم توی کوچه و خيابان و با آنها حرف بزنيم. ما اگر در همان دانشگاه درست مسائل را طرح کنيم حرفمان به لايه های زيرين جامعه هم رسوخ ميکند. چون در دانشگاه از همه قشری در کلاسهای درس حضور پيدا ميکنند. غرض اينکه روشنفکر بايد برای خودش مسئووليت بتراشد، بالاترين مسووليت ها را. اگر يک ضعيفی بيايد بگويد تو مشکل مرا ديدی و صدای مرا به گوش مردم نرساندی، من متهمم، مجرمم و بايد مجازات شوم.

موسوی: با اين تعريف تکليف سارتر چه ميشود؟ يعنی او چقدر به کار روشنفکر ايرانی می آيد؟
ديهيمی:
سارتر کسی است که اخلاق را فدای سياست ميکند. دعوای سارتر و کامو هم بر سر همين بود. کامو به درستی سارتر را متهم ميکرد که به دليل وابستگی حزبی اش جنايات و فجايع آنها را ناديده ميگيرد.

موسوی: البته کامو هم متهم است به دليل نفرتی که از چپ ها داشت خيلی از ستم هايی را که دست راستی ها بر سر آنها می آوردند ناديده ميگرفت.
ديهيمی:
اصلاً اينطور نيست. اتفاقاً حرف اصلی کامو اين بود که ستم به شما حق ستم متقابل را نميدهد. کامو ميگويد اخلاق مصلحت بردار نيست و درست به همين دليل طردش کردند.

موسوی: نوعی توجيه ضمنی اشغال الجزاير از حرفهای کامو استنباط نميشد؟
ديهيمی:
اصلاً. کامو را هر دو طرف زدند. ظاهراً هرکسی در اين دنيا حرف حق را بزند از دو طرف ميخورد. حرف کامو بسيار ريشه ای و درست است.
او ميگويد بعضی از دردها تاريخی هستند. مثلاً ما ايرانی ها اگر بخواهيم ادعای حد و مرز کنيم ملاک و معيارمان چيست؟ دوران هخامنشی؟ دوران ساسانی؟ صفويه؟ برويم از مغولها تقاص بگيريم خوب است. يا مثل بعضی از سياستمدارهای امروزمان ادعا کنيم بايد غرامت جنگ جهانی اول را به ما بپردازند...

موسوی: البته وضعيت الجزاير کمی متفاوت است. الجزاير در آن زمان تحت اشتغال بود.
ديهيمی:
کامو هم ميگفت من منکر ستمی که شده نيستم اما اول آنکه ۸۰ سال از آن موقع ميگذرد که الجزاير مستعمره شده. خود من در الجزاير به دنيا آمدم ولی الان فرانسوی ام. گناه من چيست؟ من که در آن لشگرکشی سهمی نداشتم. انقلابيون ميگويند فرانسوی ها را از دم بريزيد توی دريا.
اينکه نميشود. يک ستم تاريخی را بايد از ريشه حل کرد. او برای همه حقوق برابر ميخواست. او بيشترين دفاع را از حقوق بوميان الجزاير کرد. اما سارتر صراحتاً ميگفت الجزايری ها حق دارند همه فرانسوی ها؛ حتی آلبرکامو را ترور کنند. چون اينها نوادگان همان بورژواهايی هستند که حق آنها را غصب کرده اند. کاموی بيچاره که در فقر مطلق زندگی ميکرد آماج چنين حملاتی بود. کامو ميگفت آقا جان! من درد اين مردم را ميفهمم، زمانی که تو داشتی در کافه های پاريس عرق ميخوردی و به عيش و نوشت ميرسيدی من در فقر و فلاکت کنار مردم بودم. تو خائن به اين مردمی و نميفهمی که اگر همين الان استعمارگران از الجزاير بيرون بروند اين مردم روی بهروزی را نخواهند ديد. بايد گام به گام اين اتفاق بيفتد. همان کاری که ويتنام کرد. وقتی جنگ تمام شد ويتنامی ها شرط شان اين بود که آمريکا در بازسازی ويتنام کمک کند. نگفت به تعداد آدمهايی که در ويتنام کشته شدند بايد آمريکايی بکشيم. کامو تمام حرفش اين بود که فرانسه بايد تاوان بدهد اما با سرمايه گذاری، با ايجاد دانشگاه، با تقويت صنعت. اين حرف بدی بود؟ او روشنفکر واقعی بود. روشنفکر واقعی يعنی دردشناس.
نه مدعی بيدرد، دردشناسی که درد را با گوشت و پوستش لمس کرده است. مشکل سارتر اين بود که ميخواست حتماً در مسير آب شنا کند.
درست مثل آل احمد. کاری که کامو ميکرد شهامت ميخواست؛ توی جو چپ زده جهان و به ويژه فرانسه، توی جو فيدل کاسترويی، چه گوارايی، سارتری و... بايستی و بگويی من با انقلاب الجزاير مخالفم. چون انقلاب درد مردم آنجا را دوا نميکند. اين کجايش حرف بدی است؟ يکی از مشکلات جدی جامعه روشنفکری ما به ويژه قبل از انقلاب اين بود که به جای روی آوردن به آدم اخلاقی و شريفی مثل کامو به يک شومن تمام عيار اقتدا کرد. 


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016