گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نقدی بر گفتار خشایار دیهیمی در باره روشنفکری ایرانی، حسن یوسفی اشکوریشریعتی با همان معیارهایی که جناب دیهیمی هم به درستی روی آنها تأکید دارند، روشنفکر است. عنصر نقد و عنصر استقلال. نیازی به استدلال و ارائه نمونه نیست و فقط ایشان بگویند که اصولا شریعتی در تمام عمرش و در حدود هفده هزار مجموعه آثارش، که اکنون به میراث مانده، کاری جز نقد انجام داده است؟ویژه خبرنامه گویا دوستی دارم فرهیخته که معمولا هنگام شنیدن خبری بس شگفت پیشانی اش را جلو می گیرد و در حالی که با سبابه پیشانی را نشان می دهد می گوید: فلانی! نگاه کن، ببین در اینجا شاخی در نیامده است؟ دیروز (10 خرداد) پس از خواندن مصاحبه آقای خشایار دیهمی در سایت گویا (البته بازنشر آن از یکی از مطبوعات داخل کشور) و طرح برخی از سخنان ایشان بی مبالغه چنین احساسی به من دست داد و اگر کسی مقابل من بود و در جریان تعجب و حیرت من حتما جلو پیشانی ام را مقابلش می گرفتم و از او می خواستم که بگوید در آنجا شاخی نروییده است؟
موضوع و محور گفتگو مقولة روشفنکری و کارنامة روشنفکران بود. از پاریس تا تهران. جناب دیهیمی در بارة برخی روشنفکران وطنی معاصر نیز به مناسبت سخن گفته و داوری کرده است. به طور خاص آل احمد، شریعتی و سروش. مصاحبه کننده به درستی در مورد اثرگذاری نواندیشان دینی در تحولات اجتماعی و ایفای نقش روشنفکری از طریق شناخت ظرفیت ها و واقعیت های جامعه شان و بومی کردن مفاهیم مدرن در قیاس با دیگران می پرسد و در این ارتباط مصاحبه شونده بدون این که مستقیما در این باب سخن بگوید با طرح برخی دعاوی دیگر و تلویحی آن را رد می کند و اثرگذاری آنان را مربوط به امور دیگری می داند که به زعم ایشان نه تنها ربطی به روشنفکری ندارد بلکه از قضا موفقیت آنها به دلیل عدم روشنفکری و یا خروج آنان از قلمرو نقش روشنفکری بوده است. ایشان آل احمد را اساسا روشنفکر نمی داند چرا که به زعم وی آل احمد عضو احزاب مختلف بوده و بدین ترتیب در بازیهای حزبی و زد و خوردهای غیر اخلاقی احزاب وارد می شده و از این رو او مستقل نبوده تا بتواند نقش روشنفکری را بازی کند. به گمان ایشان روشنفکر عضو حزب و یا آکتویست سیاسی نمی تواند حق بگوید و به ویژه قادر نیست ضعیف ترین سخن جامعه را نمایندگی کند. ایشان در متهم کردن آل احمد تا آنجا پیش می رود که او را متهم به اقدام به ترور فیزیکی افراد می کند. در مورد دکتر سروش نیز، بدون این که در باب روشنفکری و عدم روشنفکری او داوری کند، تلاش می کند اثرگذاری فکری و اجتماعی او را با تحلیل و تعلیل در ساختار حکومت بودن و استفاده از تریبونهای حکومتی، توجیه و تبیین کند. پیش از آن که به مورد سوم بپردازم در مورد این دو شخصیت بگویم که مجال پرداختن به افکار و شخصیت و نقش آنان نیست به ویژه که هر دو در حوزة خاص خود به قدر کافی برای دو نسل پیش از انقلاب و پس از انقلاب شناخته شده اند از این رو به کوتاهی چند نکته را تذکر می دهم: اولا- گرچه جلال مدتی در برخی احزاب فعال بود و فعالیت سیاسی نیز داشت اما، حتی اگر طبق نظر آقای دیهیمی در تمام عمر نیز چنین بود، هیچ کدام از این دو خصوصیت، مانع روشنفکری او نیست. چنان که جناب دیهیمی نیز به درستی می گوید عنصر اصلی روشنفکری نقد و نقادی است و آل احمد با همین معیار در شمار چند روشنفکر برجسته و اثرگذار معاصر ایران است. او تمام عرصه ها را به نقد بی رحمانه می کشید. از مذهب و سیاست و جامعه تا خود روشنفکران. جلال اول روشنفکر بود و به نقش روشنفکری خود بها می داد و بدان متعهد بود و آنگاه عضو حزب و یا گروهی و آکتویست سیاسی. به همین دلیل او از زمان خود تا کنون نویسنده و نقادی فراتر از این حزب و آن گروه بوده و هیچ انگی به او نمی چسبد و یا نقش روشنفکری او را کم رنگ نمی کند. استقلال روشنفکر نیز درست است ولی جلال با شتاب از تقید احزاب فراتر رفت و در مسیر نقش روشنفکری تعالی پیدا کرد و به همین جهت از احزاب خارج می شد تا به روشنفکری و نقادی اش وفادار بماند. محض اطلاع جناب دیهیمی می گویم از قضا شریعتی در باب تعارض روشنفکری و مسئولیت های سیاسی و حکومتی سخن بسیار گفته و هشدار می دهد که روشنفکر سیاستمدار نمی تواند نقش خود را ایفا نماید. در عین حال نباید بین فعالیت سیاسی و مسئولیت حکومتی خلط کرد، برای یک زمامدار ایفای مسئولیت روشنفکری با محوریت نقد آزاد همه چیز، تقریبا محال است اما فعالیت سیاسی (حتی در قالب احزاب) چنین نیست و حتی می توان گفت سطحی از سیاسی بودن به ویژه در جوامعی چون ایران با روشنفکری ملازمه دارد. چنان که خلیل ملکی مصداق چنین روشنفکر برجسته ایرانی است. ثانیا- سخنان دیهیمی در بارة آل احمد آمیخته با خشم و نفرت و توهین و تخفیف و در نهایت تهمت است. مشارکت جلال در کار ترور افراد مستند به کدام سند است و در کجا ثابت و مدلل شده است؟ گرچه ایشان تأکید می کند که «از آن اطلاع موثق دارد» اما طرح این مدعا در این سطح نه اخلاقی است و نه قانونی و انتشار آن در مرحلة پیش از اثبات در دادگاه صالح جرم است و طرح آن در افکار عمومی با هیچ معیاری سازگار نیست. او نیز زنده نیست تا از خود دفاع کند. اگر بود با شجاعت و صداقتی که در جلال سراغ داریم، قطعا حقیقت را ولو به زیان خود می گفت. و اما در مورد دکتر سروش. گرچه نمی توان برآمدن ایشان از درون امکانات حکومتی را انکار کرد اما واقعیت این است که اثرگذاری فکری و اجتماعی ایشان ارتباط تعیین کننده ای در موفقیت های ایشان نداشته و ندارد. جالب است که توجه کنیم سروش پس از آن که از ساختار قدرت فاصله گرفت و در نهایت اخراج شد بیشتر وارد روشنفکری شد و در قلمرو اندیشه دینی و جامعه و سیاست اثرگذار شد. قدرت با نقد و نقادی چندان سازگار نیست و به ویژه استبداد دینی با نقادیهای سنت دینی در تعارض است و به همین دلیل دکتر سروش زمانی که نقادیهای دینی خود را آغاز کرد از حاکمیت برید و به مردم پیوست و امکانات حکومتی خود را نه تنها از دست داد که ابزارهای فرهنگی و حتی سیاسی حکومتی نیز یکسره علیه ایشان وارد عمل شدند و اتفاقا همین تعارض با حکومت در حد خود موجب گسترش افکار و اثرگذاریهای مدنی و سیاسی وی شد. در هرحال عامل موفقیت سروش افکار بعضا بدیع او در حوزة اندیشه دینی و نقادیهای بی امان او از فکر و سنن مذهبی است و نه استفاده از ابزارها و امکانات حکومتی. با این همه با این دعوی جناب دیهیمی موافقم که در استفاده از امکانات عمومی نباید سروش و دیهیمی و مانند او را با هم مقایسه کرد. و اما سخنان جناب دیهیمی دربارة دکتر شریعتی شنیدنی تر است. ایشان با این چند جمله پرونده روشنفکری و حتی شخصیت اخلاقی او را برای همیشه مختومه اعلام کرده است: «شریعتی یک خطیب است. حالا بعضی ها به غلط او را روشنفکر می خوانند. یکی به من بگوید این چه روشنفکری است که هر جایی مصلحت می داند دروغ می گوید و برای پیشبرد اهدافش به راحتی وقایع را وارونه جلوه می دهد. اصلا آدم از خودش خلق کرده بود و از زبان او حرفهای خودش را نقل می کرد. اینها کار روشنفکر نیست». در این مورد خدمت ایشان چند نکته را عرض می کنم: یک. شریعتی با همان معیارهایی که جناب دیهیمی هم به درستی روی آنها تأکید دارند، روشنفکر است. عنصر نقد و عنصر استقلال. نیازی به استدلال و ارائه نمونه نیست و فقط ایشان بگویند که اصولا شریعتی در تمام عمرش و در حدود هفده هزار مجموعه آثارش، که اکنون به میراث مانده، کاری جز نقد انجام داده است؟ تقریبا در هیچ عرصه ای (از هنر و تاریخ و ادب گرفته تا سیاست و جامعه و اخلاق و دین) نیست که شریعتی دربارة آنها اظهار نظر نکرده و با رویکر انتقادی بدانها توجه نکرده باشد. به ویژه او، به دلیل مذهبی بودن و حوزة علاقه و رسالت تعریف شده اش در قلمرو اندیشه و عمل اجتماعی، بیشترین نقادیها را در حوزة دین (اسلام و تشیع) انجام داده است. حالا جناب دیهیمی بگویند اگر این تکاپوها و رویکردها نامش نقد نیست پس چیست؟ اگر نقد است پس چرا روشنفکری نکرده است؟ در مورد استقلال نیز پاسخ روشن است. در این مورد حداقل ایشان نمی تواند او را به سروش مانند کند و اثرگذاری بی مانند او را در طول نیم قرن با استفاده از رانت حکومت توجیه کند. فکر نمی کنم آقای دیهیمی انکار کنند که شریعتی مغضوب دو نظام است. دو. گفته اند «شریعتی یک خطیب است». شگفت است! راست است او خطیب و سخنوری کم نظیر بود اما مگر خطیب بودن با روشنفکری در تعارض است؟ ایشان به گونه ای از این خصوصیت یاد می کند که گویی اولا ضعف است و ثانیا با روشنفکری معارض است و از این رو در دنبالة جملة قبل می گوید «حالا بعضی ها به غلط او را روشنفکر می دانند». از قضا سخنوری خود ابزار مهمی در ایفای نقش روشنفکری و اثرگذاری یک روشنفکر در حوزة عمومی است و نه ضعف. بی گمان یکی از نقاط قوت روشنفنکرانی چون شریعتی و سروش همین قدرت مؤثر سخنوری است. سه. فرموده اند که شریعتی «هرجا مصلحت می داند دروغ می گوید». گرچه نفرموده اند که شریعتی در کجا دروغ گفته است اما در این مورد سه نکته قابل ذکر است. اولا- با فرض این که مواردی در گفتار شریعتی پیدا شود که دروغ به معنای واقعی آن باشد، باز می توان سیاه نمایی کرد و با بیانی کاملا تبلیغاتی و غیر اخلاقی تعمیم داد که: «هرجا مصحلت می داند دروغ می گوید»؟ او در تمام عمر فکری و در آثار پر برگ و پرشمارش چند بار مرتکب چنین خطایی شده است؟ او در چند مورد «برای پیشبرد اهدافش به راحتی وقایع را وارونه جلوه می دهد»؟ ثانیا-باز هم حتی اگر چنین خبطی در آثار شریعتی فراوان باشد، باز چرا و به دلیل این خبط مخل عنوان روشنفکری اوست؟ مگر یکی از شرایط روشنفکر راستگویی و آن هم در تمام گفتار و رفتار است؟ روشنفکر هم آدمی است مانند همه و ممکن است به هر دلیل مرتکب انواع خلاف و افعال مذموم غیر اخلاقی و حتی مجرمانه بشود. اگر بتوان روشنفکری را به دلیل یک یا چند دروغ و خلاف از روشنفکری خلع کرد، بی گمان خیاط در کوزه افتاده و آقای خشایار دیهیمی نیز اکنون از روشنفکری خلع شده چرا که هم در بارة شریعتی و هم دربارة آل احمد دروغ و حداقل خلاف گفته است، اما روشن است که به صرف چند سخن نادرست و حتی خلافگویی نمی توان شخصیتی چون خشایار دیهیمی را از جرگة روشنفکری اخراج کرد و کسی چنین حقی هم ندارد. چهار. فرموده اند که شریعتی آدم خلق کرده تا از زبان او حرفهای خودش را بزند. احتمالا به «شاندل» اشاره می کنند که در آثار شریعتی فراوان از او و غالبا تحت عنوان «پروفسور شاندل» یاد شده است. سالها کسی نمی دانست که پروفسور شاندل کیست اما در اواخر دهه شصت روشن شد که چنین شخصیتی وجود خارجی ندارد و در واقع او خود شریعتی است و او گاه افکار خود را از زبان چنین آدمی بیان می کند. وارد چون و چرای این ماجرا نمی شوم اما اشکال این کار چیست که گوینده و نویسنده ای حرفهای خود را، به هر دلیل، از زبان یک شخصیت برساخته و خیالی بزند؟ به گمان جناب دیهیمی این مصداق فعل دروغ است؟ ایشان لابد می دانند که دروغ از افعال عمدی و قصدی است که به قصد فریب و اغفال و تحریف و وارونگی حقیقت و احیانا اضرار به غیر گفته می شود؛ آیا در این کار چنین ویژگیهایی وجود دارد و او قصد فریب مخاطب را داشته و به غیر زیان رسانده است؟ شریعتی ادیب بود و سخنور و سخن شناس وبا ژانرهای ادبی و هنری آشنا بود و از این رو به دلایلی، که درک آن دشوار نیست، شاندل می سازد و حسن و محبوبه تا آزادتر و با تبعات اجتماعی و سیاسی کمتر ایده ها و افکار خود را به مردم منتقل کند. داستان شگفتی است! اگر این کار دروغ و وارونه کردن وقایع باشد نویسندة «حی بن یقظان» و چه می گویم تمام داستان سرایان بزرگترین دروغ گویانند! «بوف کور» هدایت نیز یک دروغ بزرگ است و نویسنده نیز ملقب به لقب دروغگو. بدین ترتیب می بینیم که چند خط گزارش جناب دیهیمی از شریعتی نه تنها مفید هیچ علمی نیست بلکه کاملا مصداق اغراء به جهل است. واپسین کلام این که جای بسی شگفتی و تأسف است که برخی پژوهشگران ژرف اندیش و روشنفکران نامدار جامعه ما گاه از دائره اخلاق و ادب علمی و نقد خارج می شوند و به ویژه همکاران و همراهان و همقطارانشنان را با انواع تحقیر و تخفیف و تحریف می نوازند. اما آیا چنین برخوردها و رفتارهایی به آگاهی و آزادی مردم کمک می کند؟ و آیا تحقیر دیگران، به ویژه کسانی که بزرگی و اعتبارشان در افکار عمومی در یک روند طبیعی تثبیت شده است، بر قدر و مرتب و اثرگذاریشان می افزاید؟ آیا چنین گفتارهایی مصداق نقد است یا نفی؟ گویا برخی از اپوزیسیون فرهنگی و سیاسی نظام حاکم خود از خلق و خوی فرهنگ و سیاست حاکم در نفی و حذف دیگران اثر پذیرفته است. چنین می نماید که جناب دیهیمی، حداقل در این گفتار، خود یکی از همان افراطیونی است که از آن گله می کند؛ هرچند که تا کنون از ایشان چنین تصویری در اذهان (دست کم در ذهن من) وجود نداشت. Copyright: gooya.com 2016
|