جمعه 9 تیر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر: بشتابید برای شکنجه، عفت ماهباز

efat-mahbaz.jpg
... دوباره اذان بود و صدای آهنگران كه قلب را مي‌دريد. صدای قرآن و صداي پرواز فوجی از كلاغان و صداي ساعت دانشگاه. آماده‌ رفتن به سمت نيمكت و شلاق بودم. چشم‌بندم به چشم و چادرم بر سرم بود. بر حركاتم كنترلی نداشتم و تب داشتم ... پاسدار عجله داشت.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


تاثیرات شکنجه بعد از ۲۴ سال

سازمان ملل ،درسال ۱۹۹۷ یعنی پنجاه سال پس از تصویب بیانیه ی حقوق بشر به منظور تسریع در پایان دادن به شکنجه بیست و شش ژوئن، را روز جهانی منع شکنجه و پشتیبانی از قربانیان شکنجه اعلام کرد

در چهاردهمین سالگرد اعلام روز جهانی پشتیبانی از قربانیان شکنجه پس ازگذشت بیست و چهار سال از زمان "شکنجه نماز" نشسته ام اثرات آن شکنجه را روی خود می نویسم برای اینکه بتوانم با کمک رواشناسان بعد از سی سال اثرات زندان و شکنجه را در-جسم و روانم کمتر کنم. وشايد کمکی برای هم رنجان دیگرم باشد .

تجربه شخصي من مي گويد شکنجه بعد از سال ها در جسم جان چنان رخنه مي كند که پس از گذشت سالها آدمي هنوز بسیاری از صداها و علایم در رنجند. فرد ممکن است در مواردي عکس الاعمل های انعکاسی انجام دهد . خانم روانشناسي در توضیح این رفتار می گوید انگار ضربه با شدت به ساعد یا زانویت اصابت کند . درد اني در تمام اعضا منتشر می گردد و دست یا پا ناخود اگاه به بالا می جهد.

در توضیح این امر خانم روانشناس بر می گردم به تابستان گذشته بعد از ۱۸ سال خانواده ام را البته منهای پدر و مادرم، در ترکیه "ملاقات" می کنم. ملاقات جالب است دقیقا کلمه ایی که بعد از بکار بردنش در اين نوشته متوجه می شوم كه به همه ديگران به جای اینکه بگویم با خانواده ام دیدار کرده ام بنا به رسم زندان گفته ام "ملاقات کرده ام"

دیداری زیبا و روح پرور بود از اینکه می دیدم خواهران و برادرم همچنان چون قدیم همديگر را دوست داريم ، شوقی بیشتری از بودن در کنارشان داشتم.اما نکته ایی در ان دوهفته باعث عذاب روح و جانم شد و باعث تعجب خانواده ام ، واکنشهای من به هنگام اذان پنچگانه نماز در ترکیه بود
ترکیه کشور مسلمانی است و بسیاری از رسوم و عاداتش شبیه ایران است از سوي ديگر کلمات جاری در خیابانهای استانبول ترا به تهران می برد و خاطرات دلپذير بسياري را زنده مي كند. اما در این مکان زیبا روزی پنج بار زمانی که صدای آذان بر می خاست حی علی الصلاة حی علی الفلاح حی علی خیر العمل الله اکبر بشتابید برای کارهای خیر .... تنم به رعشه می افتاد باز می گشتم به تابستان ۶۷ در زندان اوین وبه سوی شکنجه گاه ، شتاب داشتم برای "شکنجه نماز" بر روي تخت شلاق که همان نیمکت مدرسه بود.!!. دستهایم در گوش فرو می کردم،تا ، نشنوم. در استانبول نشنیدن آذان، امکان پذیر نیست. حتی در صبح زود و شب دیر هنگام از دهها نقطه کلیساهایی که مسجد شده اند همزمان صدا ی آذان بلند می شود. در ان هنگام درخانه و خیابان ، در کوچه ، پس کوچه های استانبول، ناخودآگاه با صدای بلند فحش می دادم خاک بر سرا، کثافت ها خفه شدم .

لحظه ایی که به خود می امدم شرمنده خواهران و برادر و بچه هایشان می شدم و دلم میخواست انها بفهمند که قصد توهین به مذهب و ایمانشان را ندارم معتقدم اعتقادات هر انسانی، عقیده شخصی او است وبه خود او و اصولش بر می کردد.و از طرف دیگر و پدر و مادر مسلمانم ، انسان های نیک و مهربان روزگار ما بودند و من دوستشان می داشتم.

اما اثرات "شکنجه نماز" بعد از ۲۳ سال همچنان در من باقي بود و رفتارم عكس العملي بود از درونم . دست در گوش و پرخاش كنان می خواستم به زمین فرو روم تا صدای اذان را نشنوم ، موهای تنم سیخ شده بود با خودمی گفتم عفت داری اغراق می کنی! گوش کن! اتفاقی نمی افتد. اما نمی شد انگار در زندان پشت و میله ها، "شلاق نماز" جاری بود.

حی علی الصلاة/ بشتابید برای شکنجه .روان به سوی شکنجه گاه، در تابستان ۱۳۶۷ در بخش هايي از كتاب خاطراتم فراموشم مكن آمده است :

«"برای دادگاه صدایم زدند با چادر و چشم‌بند سياه از راهروی تاریک، به داخل اتاق كوچكي بردند
پاسدار- چشم بندتو بزن بالا و بشین.
أ-- پنج نفر دورتادور اتاق نشسته بودند. قبل از همه "مجتبي حلوایی" را با كابلی که در دستش بود، دیدم.. "حسینعلی نیری" (رئیس حاکم‌ شرع اوین)، "مرتضی اشراقی" دادستان انقلاب. "رئیسی" معاون دادستان، (مصطفی پورمحمدی، نماینده وزارت اطلاعات)

نام؟
- عفت ماهباز.
- نام پدر؟
- سيد عيسي.
- مسلمان هستي؟
- پدر و مادرم مسلمانند.
- سازمانت را قبول داري؟
- بله
- نماز مي‌خواني؟‌
- نه
«برادر، ببرينش و در هر وعده‌ی نماز شلاقش بزنين تا آدم بشه.»
گفتم: «در اعتراض به عمل شما از همین حالا اعلام اعتصاب غذاي خشك مي‌كنم.»

صدای آذان و نوحه اهنگران میآید. و شلاق در هوا زوزه میکشد.

أ-بعد از شکنجه من نوبت سهیلا درویش کهن ۲۲ ساله، که به خاطر شلاق نماز کشته شد ......
ب-سلولم را تمیز کنم. و در سلولم بود که چیزهایی یافتم که هیچوقت قبلا در هیچ سلولی پیدا نمیشد. مثل چند سوزن زیر پتوی سلول،تکه از یک شیشه ی تیز وتیغ...
ت-ومن. بي‌قرار بودم براي نوبت بعدي. و باز صدای اذان بود ،نوحه آهنگران بود و صدای گاری دستی و صدای ساعت دانشگاه ملی که از دور میآمد.

و دوباره و سه باره و چند باره شلاق زدن ما در هنگام نماز.

دیگر تمرکز نداشتم و فقط صدای آذان و نوحه آهنگران به گوشم میرسید که لحظه ای قطع نمیشد.

نیمکت مدرسه و صبح شلاق و شب شلاق و گرسنگی و تشنگی بود و بیخوابی.
نگرانی و دلشوره ، خستگی و گرسنگی و تشنگی بالاخره مرا از پا انداخت و من تب داشتم و میسوختم. و کابوس می دیدم

دوباره اذان بود و صدای آهنگران كه قلب را مي‌دريد. صدای قرآن و صداي پرواز فوجی از كلاغان و صداي ساعت دانشگاه. آماده‌ي رفتن به سمت نيمكت و شلاق بودم. چشم‌بندم به چشم و چادرم بر سرم بود. بر حركاتم كنترلی نداشتم و تب داشتم

پاسدار عجله داشت و من جوراب‌هایم را نپوشیده بودم. او مرا كشيد و راه افتاد. نگران پاهاي برهنه‌ام بودم! چرا؟ نمي‌دانم. - نماز مي‌خواني؟
- نه.
- سازمانت را قبول داري؟
- بله.

تا اینکه بخاطر عادت ماهیانه مرا یک هفته از شلاق زدن معاف کردند. تردید بر جانم چنگ انداخته بود و توان فکر کردن وراه رفتن نداشتم . همه وجودم هول وهراس بود وانتظار برایم سنگین بود. و من دلم میخواست بمیرم و نباشم. با خودم میگفتم کاش اعدامم میکردند. از تب میسوختم و هذیان میگفتم. و کابوس کودکی ام و مادرم و لیلا کوه دوباره به سراغم میامد.

دلم میخواست به همه چیز پایان بدهم. در سلول تیغ بود و سوزن و تکه ای شیشه ی تیز و من دیگر بیشتر از این طاقت نداشتم.

تیغ را برداشتم و بر رگ دستم کشیدم. نمی برید و بیشتر کشیدم.

و ناگهان به خودم امدم . چرا این تیغ اینجاست ؟ چرا آن تکه شیشه ، آن سوزن ها اینجا هستند؟ آیا نمیخواهند ما بمیریم؟ اما با همه وجودم می‌خواستم انتظار شكنجه تمام شود. آرزوی مرگ داشتم اما مردن اصلا آسان نبود.
و من به خودم گفتم بر چه چیزی تیغ میکشی"»؟**

در شهريور ۱۳۶۷ در بند زنان آموزشگاه اوين عده ايي از زنان چپ را به دادگاه ويژه بردند و در دادگاه هاي چند دقيقه ايي محكوشان نمودند روزي پنج بار هنگام اذان، به شلاق بسته شوند تا نماز بخوانند.! من هم از جمله قربانيان بودم. از اين رو اثرات اين شكنجه را پس از گذشت ۲۴ سال به روي كاغذ مي آورم. شکنجه و آسیب های روانی مثل برخی از بیماری ها نیستند که برای همیشه درمان شوند، بلکه آثارشان می تواند تا ابد باقی بماند و یا با حوادث دیگری باز گردند

خانم روانشناس در تجربه كارش با من و دیده است که من که به تیک تاک ساعت حساس بودم واز شنيدنش بسيار عصبی میشدم.او تلاش كرد هر بار دقايقي اين صدا با من باشد بعد از چندین و چند جلسه، در یکی از جلساعت یک ساعت تمام طاقت اوردم و ساعت در اتاق بود و من اعتراضی به صدای آن نکردم . او خوشحال از نتیجه ازمایش ، از من خواست تا با صداي آذان هم چنین کنم و با دستهای خودم صدای آذان را بگذارم و بشنوم و نتایجش را بنویسم.با لبخندی گفتم بخاطر شما می کنم گفت بخاطر خودت. با تردید پذیرفتم .

دوشنبه ظهر در محل کارم همکار عرب تبارم، به وقت نماز، در اتاقش از رادیو به اصدای اذان گوش می داد.با اینکه صدا برخلاف دفعه قبل بسیار پایین بود و در اتاقش هم بسته بود. نزدیک بود مثل دفعه قبل بپرم و به او اعتراض کنم که صدای رادیویش را ببندد ! ناگاه یاد حرف خانم روانشناس افتادم و کاغذ و قلم را برداشتم و وضعیت روحی و روانی ام را از شنیدن صدی آذان نوشتم.!.
وقتی اذان به اینجا رسید حی علی الصلاة حی علی الفلاح حی علی خیر العمل الله اکبر بشتابید برای کارهای خیر .شتاب داشتم برای شکنجه

آن روز چنین نوشتم :

دل شوره دارم .ضربان قلبم تند شده، قسمت راست سرم درد می کند ، تمام ماهیچه های تنم منقبض شده ، دست راستم درد می کند دل شوره و نگرانی .یاد سهیلا افتام که موهای بلند بافته اش را در خاک کردند و من امروز در باغچه خانه ام اقاقی پیچ بنفش را به نام او کاشتم.یاد شلوار تنم افتادم که بر اثر اعتصاب غذای خشک از لاغری از تنم بیرون می امد .یاد گل عرقچینی افتادم که به هنگام دادگاه "شکنجه نماز" از حیاط هواخوری بند دزدکی چیدم و برای همبندیانم بردم

اذان تمام شد و من به اداره ام در لندن برگشتم. اما تا ساعتی اثرات انقباضی ماهیچه را روی سر و تنم داشتم.

امروز صبح به مناسبت 26 ژوئن روز جهانی شکنجه ، تصیمم گرفتم حرف خانم روانشناس را در عمل اجري كنم. راستش تنهایی در خانه جرئت این کار را نداشتم با کامپوتر به کتابخانه محل رفتم از یوتیوپ اذان را نه یکبار بلکه دوبارشنیدم و سپس به سراغ آهنگران و اهنگ کربلا کربلا ما می ائیم رفتم و اثرات انها در هنگام شنيدن، روی کاغذ اورم :

در کتابخانه نشسته ام دور و برم آدم هایی نشسته اند و مشغول کار با کامپیوتر هستند صدای نق و نوق بچه ایی در جایی دورتر در اتاق شنیده می شود. صدای اذان در گوشم می پیچد : الله و اکبر، الله و اکبر
ابتدا اثری در من هویدا نیست.اما دلشوره ، دلشوره ارام آرام می اید . ضربان قلبم تند و تند تر می شود. سرم در گردنم فرو می رود می خواهم فرار کنم و شنیدن را تمام کنم .اما .... انقباض ماهیچه ها .سر درد قسمت فوقانی راست سرم عینا پریروز .دست راستم درد می کند

پرواز فوج کلاغان به گوشم می رسد حی علی الصلاة حی علی الفلاح حی علی خیر العمل الله اکبر ... صدای ارابه غذا از پشت در سلولم به گوش می رسد در اوین بند یک آموزشگاه.پاسدار طالقانی را می بینم و پاسدارا ن بند زنانی که در هفته دوم شکنجه نماز زنان را به شلاق می بستند سهیلا درويش كهن دختر 26 ساله همراه ان روزم در دادگاه و بعد از ان صدایش را می شنوم به مجتبی می گوید نماز نمی خواند و سازمانش را قبول دارد و صدای مجتبی شکنجه گر که می گوید فعلا بخواب و صدای شلاق بر سر تن او که بر سر و تن من می بارد و انقباض همه تنم و ..

روز بعد که سهیلای مان کشته شد بعد ها گفتند خودکشی کرده سهیلا جلوی روی من است و بی طاقت چون من خودکشی می کند؟ یا روی تخت شلاق خودکشی اش می کنند ؟ و من دیگر سهیلا را در روزهای بعد ندیده ام خودکشی من و اسان نبودن مرگ شکستن و سکستن و فرو ریختن انگار جهان را تمامی نباشد ماهیچه های سرم و سوزشی در سمت راست مغزم

صدای ماشین از خیابان می اید دست راستم و صدای کودک
یاد شراره و سهیلای بند پایین می افتم و فریادهای سهیلا بند پایین بند دلم را پاره می کند رزای کوچلویم کجاست دخترک ملوس بند ما
پیراهن حاملگی گلدار من تن سهیلا بود وقتی که بردنش
ارامش جهان صدای ماشین ها
ارامش
هنوز بعد از 24 سال این صدا ها ارامشم را ویران می کند و مرا به ان سوی دیوار های اوین و آموزشگاه می برد.، دادگاه و ضربه روی ضربه شلاق
و نیمکت مدرسه و صدای آهنگران و کربلا کربلای او ما می آییم! به درد ماهیچه های گردنم وای امان از دل زینب و شلاق فرود می اید و ضربه روی ضربه بلند شدن با عجله من و توانی برای راه رفتن نیست گرسنگی و تشنگی یاد بچه ام می افتم بچه ایی که هیچگاه در آغوشش نگرفتم ان روزها در زندان بودم

هنوز بعد از سال ها کابوس می بینم بی خوابی به سراغم می اید و تمرکزم کم می شود به سکوت پناه می برم و غمگین دنبال راه حل می گردم.مسائلی که شاید اطرافیان نتوانند درکش کنند و گاه با تعجب و یا ابروانی گره زده به بالا نگاهت کنند تو بیشتر شرمنده انها می شوی با این وجود بنا به گفته خانم روانشناس "عفت ، انسان بسیار قوی و موفقی است وکه بعد از گذشت سال ها و مرارت های فراوان هنوز توان خندیدن و شاد بودن را دارد" به ارامی ادامه می دهد به "عفت دوم "حق بده که گاه پرخاشجو باشد گاه برنجد و گاه بگرید حتی برای ....

راستش به او و به شما اینگونه می توانم بگویم از این عفت دوم گاه بسیارخسته و عاجز می شوم .با او نمی توانم مدارا کنم ان زمان که دادن ها و خواست ها از ديگران است از توان و امکان من خارج است به اجبار به او می گویم:

خوب تنها تو در جهان تنها نیستی که چنین شرایطی راگذراندی تو تنها در جهان نیستی که دفن مادر و پدرت ، برادرت فرزندت و همسرت را، ندیدی و تنها در جهان نیستی بی انکه سر در گوششان کنی و اغوششان بگیری وداع کرده باشی و. تو در زندان و در .....حتی نمی توانی بگریی. به او می گویم تنها در جهان نبستی که و چنین شکنجه شدی و در هنگاه اذان درد می کشی و به خودئ می پیچی و اینگونه اسیب دیده ایی تنها در جهان نیستی که اواره این جهانی بسخنتی تلاش می کنی نفس بکشسی و نفس فرو بری وامروز هنوز بعد از گذشت سال ها، در کوچه و خیابان ها ی جهان اواره و به دنبال اشناهای گمشده می گردی.

اما عفت دوم شاید درک نمی کند که شکنجه و آسیب های روانی مثل برخی از بیماری ها نیستند که برای همیشه درمان شوند، بلکه آثارشان می تواند تا ابد باقی بماند و یا با حوادث دیگری باز گردند

عفت دوم چون این ها را درک نمی تواند بکند اگر جلویش نایستم پر توقع تر و .حساس تر می شود می رنجد می گرید و گاه که میدان یابد فریادش را بر سر دوست یا دوستانش می کشد .می پرسد چرا مرا به .... چرا این کار را ... چرا آن کار را ....و چرا هایی که در دنیای امروز جایی از امکان برایشان نیست و او از درکش عاجز است بارها به او گفته ام تلاش کرده ام با او مهربان تر باشم اما ایا همه می توانند این عفت ها درون آدمي هاي چون مرا ببینیند و با او مدارا کنند گاه که خسته می شوم دلم می خواهد سر عفت را به دیوار بکوبم برای انکه او را نمي فهمم وديگران شايد نمی فهمند كه عفت هاي رها شده از زندان و شکنجه هنوز بعد از 24 سال از ازادی دست و پا می زنند

خانم روانشناس می گوید :باور کن شما خیلی قوی هستید کمتر مثل شما دیده ام که گل هایی به سمبل 19 نفر از عزیزان نش را در باغچه خانه بکارد، ابشان دهد، دوستشان بدارد و به دیگران عشق بورزد .

به خانم روانشتاس لبخند می زنم لبخندی که می گوید ترا هم بسیار دوست دارم اما خانم روانشناس من از دست ان عفت هنوز بسیار کلافه ام اما به خانه ام که امدی نام گل های باغچه مرا به خاطر بسپار.


efatmahbaz.com
[email protected]


زیرنویس

*-1 - بنا بر تعریفی که در کنوانسیون شکنجه ی سازمان ملل، از شکنجه داده شده، هر عملی که درد جسمی شدید  و یا رنج روحی و جسمی کسی را موجب شود، شکنجه خوانده می شود. بنابراین تعریف، شکنجه توسط و یا به فرمان یک دولت، برای اهداف مختلف به عنوان نمونه وادارکردن فرد به اعتراف انجام می شود.  در گزارش سازمان ملل دراین رابطه، به مشکلاتی از جمله پیرامون تشخیص دقیق رفتارغیرانسانی، تحقیرآمیز و یا مجازات از یک سو و شکنجه از سوی دیگر اشاره شده است. - به گزارش سازمان ملل در حال حاضر در بیش از ۱۱۰ کشور جهان شکنجه اعمال می شود که از جمله می توان از ایران نام برد.
2- بر گرفته از کتاب " فراموشم مکن" نوشته عفت ماهباز
3-- رئیسی اکنون معاون اول قوه قضائیه است/2- نیری تا چند سال پیش که اطلاع از او وجود دارد، در کنار آیت الله گیلانی رئیس دیوانعالی کشور تمام امور این دیوان را برعهده داشت و در واقع همه کاره دیوانعالی کشور بود./ 3- پورمحمدی در کابینه احمدی نژاد وزیر کشور شد و اکنون رئیس بازرسی کل کشور است./ 4- اشراقی که تا همین اواخر نیز عده زیادی او را با آیت الله اشراقی داماد آیت الله خمینی اشتباه می کردند، روحانی نبود و چند سال پیش مُرد./ 5- حلوائی که همزمان با شکنجه زندانیان مامور تیرباران و تیرخلاص در میدان تیراوین بود و گفته می شود اکنون با تغییر نام و چهره در فدارسیون فوتبال کار می کند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016