یکشنبه 11 تیر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

با هم به یاد آوریم: نامه ای به دوستان مخالف، علی رضا علوی تبار

alavitabar.jpg
نگاهی به سایت‌های اینترنتی بیندازید! حجم توهین به باورهای مذهبی عامه مردم را ببینید! به گونه‌ای ترویج می شود که گویی نواندیشان دینی از موانع اصلی حل مشکلات ایران بوده‌اند. امکان مجانی در اختیار اقتدارگرایان قرار گرفته است تا عامه مردم را از خطر مردمسالاری و آزادی بترسانند و آنها را به حمایت از خویش یا حداقل سکوت در مقابل ستم بر منتقدان وادارند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


برگرفته از سایت کلمه

یادش به خیر دوران اصلاحات حال و هوای خاصی داشت! “بهبود خواهی حکومتی” همراه و همگام با “جنبش اجتماعی مردمسالاری خواهی” امید به آینده، شور و شوق برای گفت و گو و اندیشیدن برای یافتن راه حل را در همه ما تقویت کرده بود و فضا عطرآگین از میل به تفاهم بود. پس از گذر ار دوران ستیزها و تنش های سالهای نخست انقلاب، باب گفت و گو میان منتقدان داخلی و مخالفان مقیم خارج باز شده بود. شعار دولت وقت “تبدیل معاند به مخالف و تبدیل مخالف به منتقد” بود. مردمسالاری خواهان داخلی بر “بازگشت شرافتمندانه ایرانیان خارج از کشور به میهن” تاکید می کردند و در جهت زمینه سازی برای آن می کوشیدند. ایرانیان مقیم خارج دیگر تهدید محسوب نمی شدند بلکه “لابی پرقدرت ایران در خارج” بودند. گفت و گو و هم اندیشی کتبی و شفاهی میان منتقدان داخلی و مخالفان مقیم خارج جریان یافته بود و هر روز ثمر تازه ای می داد. یک “جریان اصلی” پدید آمده بود و جمع های کوچک و منزوی در حاشیه آن ادامه حیات می دادند. به میان ایرانیان مقیم خارج که می رفتی همدلی، حمایت، همفکری و همدردی را هدیه می دادند و در مقابل هیچ نمی خواستند. به نظر می رسید در میان ایرانیان متعلق به جریان ها و گرایش های مختلف بر سر اصولی تفاهم و همراهی ایجاد شده است و می توان پیرامون این “اصول” با هم گفت و گو کرد و در عمل هماهنگ و همسو شد.

روزهای اخیر وقتی به اینترنت سر می زنی و سایتهای سیاسی را مرور می کنی، انگار میراث آن دوران بر باد رفته است! نویسندگان خشمگین، کم حوصله، کم سابقه و گاه بی مسئولیت میدان دار شده اند! خط و نشان می کشند و اتهام توزیع می کنند! خنده های تمسخرآمیز جای لبخندهای همدلانه را گرفته است! دیگران، ابله هایی که باید تحقیر شوند تلقی می شوند!

به نظرم رسید که یادآوری تفاهم نانوشته ای که شکل گرفته بود، همراه با درخواست حضور فعال سازندگان این تفاهم در صحنه ها، شاید کمکی به خروج از این فضا باشد. هموطنان با تجربه می دانند که شکست و پیروزی لازمه فعالیت سیاسی است. حکومت ها نیز می آیند و می روند. این ایران است که می ماند و باید ظرفی باشد برای همزیستی ما با یکدیگر. فراموشی آنچه به آن رسیده بودیم، به معنای تکرار خطاست. نکند مصداق “یک گام به پیش و دو گام به پس” بشویم؟ شاید محورهای تفاهم را درست برنشمارم، که دیگران تکمیل و تصحیح خواهند کرد. من آنچه را که حس خودم بود، می نویسم.

یکم. ما به محکوم کردن خشونت به عنوان “روش” رسیده بودیم. خشونت حکومتی را همانقدر محکوم می کردیم که خشونت مخالفان را. تصور غلبه دوباره خشونت بر فضای سیاسی کشور همه ما را می ترساند. تحمل اقتدارگرایی را راحت تر از “خشونت فراگیر سراسری” می یافتیم. در ذهنمان هم نمی آمد که از خشونت قدرت های جهانی و منطقه ای برای تحقق آرمان هایمان بهره بگیریم. مروجان خشونت را به حاشیه رانده بودیم و آنان شرمگین از خود دفاع می کردند. چه شده است که گاهی پیشنهادهایی می دهیم که می دانیم الزاما با قهر و خشونت همراه اند؟

تجربه خشونت درگیری های داخلی و قومی و یک جنگ هشت ساله برای ما کافی بود. نباید خود را به توفانی بسپاریم که توسط آنان که تجربه خشونت را ندارند و یا ادامه حیات خود را در آن می بینند، در حال ایجاد شدن است.

دوم. به این واقعیت رسیده بودیم که “مردمسالاری ستیزی” و “خشونت گرایی” تنها ویژگی گفتمان صاحبان قدرت و حکومت نیست. گفتمان بخشی از مخالفان نیز این دو آفت را باز تولید کرده و گسترش می دهد. کم و بیش می دانستیم که گفتمان بنیادگرای مخالفان مذهبی (هم شیعه و هم سنی)، گفتمان های قوم گرایانه، گفتمان ناسیونالیسم رومانتیک و گفتمان لنینی – استالینی هیچکدام به مردمسالاری و همزیستی مسالمت آمیز ایرانیان راه نخواهد برد. کافی است نگاهی سطحی به اینترنت بیندازید تا حجم فراوان اینگونه گفتمان ها را ببینید! عده ای نه چندان زیاد اما با صدای بلند به طور دائم بر طبل قهر و اقتدارگرایی از نوعی غیر از نوع حکومت می کوبند.

می دانم که بسیاری از این صداها را نباید جدی گرفت؛ اما سکوت مطلق در برابر آنها نیز قابل توجیه نیست.

سوم. اصلاح طلبان و منتقدان داخلی پذیرفته بودند که حکومت مردمسالار حکومتی است فرادینی، فرامذهبی و فرا ایدئولوژیک. به طور دائم تاکید می شد که در ایران فردا هیچ کس به دلیل دین یا مذهب یا دانش دینی و مذهبی اش از امتیاز ویژه ای در حکومت و سیاست برخوردار نخواهد بود. “برابری سیاسی شهروندان” به عنوان یک قاعده راهنمای تصمیم گیری پذیرفته شده بود. وقتی “ایران را ملک مشاع همه ایرانیان” اعلام می کنی، مگر جایی برای نادیده گرفتن حق مالکین مشاع به بهانه دین و مذهب و دانش دینی و مذهبی باقی می ماند؟

متقابلا فعالان غیردینی نیز پذیرفته بودند که در یک حکومت مردمسالار شهروندان می توانند با روش دموکراتیک تلاش کنند تا “خط مشی های عمومی” از آرمان های دینی تاثیر پذیرد و در تغایر با “احکام قطعی فقهی” نباشد. این خواسته نه تنها مسخره تلقی نمی شد، بلکه به عنوان شرطی برای پایداری نظام دموکراتیک در کشور طرح می شد. از دین ستیزی های کودکانه خبری نبود. احترام متقابل داشت جایگزین تمسخر و تحقیر می شد. البته گفت و گوی انتقادی جای خود را داشت. کسی به جنگ “امل ها” و “قرتی ها” دامن نمی زد. حضور دیندارانه در عرصه سیاسی به عنوان یک حق پذیرفته شده بود و دینداران سیاسی مترادف با استبداد دینی قلمداد نمی شدند. ستیزه جویی ضد دینی به حاشیه رفته بود و رواداری و تلاش برای درون فهمی جای آن را گرفته بود.

حالا نگاهی به سایت های اینترنتی بیندازید! حجم توهین به باورهای مذهبی عامه مردم را ببینید! به گونه ای ترویج می شود که گویی نواندیشان دینی از موانع اصلی حل مشکلات ایران بوده اند. امکان مجانی در اختیار اقتدارگرایان قرار گرفته است تا عامه مردم را از خطر مردمسالاری و آزادی بترسانند و آنها را به حمایت از خویش یا حداقل سکوت در مقابل ستم بر منتقدان وادارند.

چهارم. تامل و بحث و گفت و گو در مورد سال های نخست انقلاب و علل و دلایل دور شدن از مردمسالاری و مسالمت جویی اقدامی است لازم. اما این بحث را نمی توان یکطرفه و بدون در نظرگرفتن نقش و مسئولیت طرفین درگیری پیش برد. نقش ایدئولوژی مردمسالاری ستیز و استراتژی خشونت گرای بخش غالب بخش غالب حکومت قابل انکار نیست. اما نگاهی به خاطره های منتشر شده، اسناد افشا شده و اعتراضات درون گروهی برملا شده، نشان می دهد که اپوزیسیون نیز در این زمینه بی تقصیر نبوده است. صدای غالب در میان اپوزیسیون نیز متعلق به گروه هایی بود که از نظر ایدئولوژیک “غیردموکرات” و از نظر استراتژی “غیرمسالمت جو” بودند. لنینیسم و التقاط آن با قوم گرایی یا اسلام گرایی نمی توانست پشتوانه خوبی برای دموکراسی خواهی باشد. این واقعیتی بود که کم و بیش به آن اذعان می کردیم. علاوه بر این نگاهی به کارنامه گروه های اصلی اپوزیسیون بیندازید. قوی ترین آنها به بخش فارسی زبان جیش الشعبی عراق تبدیل شد. سایرین نیز مطابق با قدرت عمل خویش کمک مالی یا تدارکاتی دریافت می کردند. یادآوری این نکته بسیار تلخ است که نیروهای ایرانی درگیر با ارتش عراق بایستی خط تدارکاتی خود را از خطر گروه های ایرانی محافظت می کردند!

بنابراین وظیفه روشنفکرانه ما اقتضا می کند که در نقد سال های نخست انقلاب، هم به عملکرد حکومت نظر داشته باشیم و هم به عملکرد اپوزیسیون. تصور من این بود که در جریان گفت و گوهای دوران اصلاحات در مورد این جهت گیری، توافقی میان منتقدان داخلی و مخالفان مقیم خارج شکل گرفته است. پذیرش این جهت گیری تاثیر مهمی بر زاویه نگاه ما به مسائل مختلف دارد و منجر به تجویزهای خاصی خواهد شد. اما امروز شاهد آثار چنین توافقی نیستیم. همه می کوشند تا “اوین” را محکوم کنند اما نشانی از محکومیت زندان “دولتو” به چشم نمی خورد.

تصویر یک سویه و غیر واقعی از سال های نخست انقلاب ارائه کردن، کمکی به راهیابی درست به آینده نمی کند.

پنجم. روشن بود که همه طرفین گفت و گو به نفی شکل های مادون جمهوریت برای اداره امور کشور رسیده اند. تصور من این بود که همگی به این نتیجه رسیده ایم که “جمهوریت” بهترین صورت برای ساماندهی اداره امور عمومی در کشور است. دعوت به اشکال مادون جمهوریت برای اداره کشور از نظر ما نوعی دعوت به بازگشت به “ویرانشهر” بود. پذیرش جمهوریت نوعی معیار تمایز از دیگران محسوب می شد. چه اتفاقی افتاده است که این معیار تمایز در عمل تا این حد نادیده گرفته می شود؟ فراموش نکنید این حکومت است که حق ندارد شهروندان را به “خودی” و “غیرخودی” تقسیم کند، اما برای یک نیروی سیاسی داشتن مرزهای هویتی، لازمه ی بقا و تداوم حرکت است. هر نیروی سیاسی که در اهداف، راهبردها و الگوهای رفتاری با ما نزدیک تر باشد، قابلیت بیشتری برای قرار گرفتن در کنار ما و ایجاد نوعی از هماهنگی و سازماندهی مشترک با ما را خواهد داشت. چگونه می توان از همگامی با نیروهای سخن گفت که به صراحت ما را به اشکال مادون جمهوریت دعوت می کنند؟!

ما می توانیم از حقوق شهروندی همه ایرانیان دفاع کنیم؛ اما معنای این سخن تلاش برای همراهی سیاسی با همه آنها نیست!

ششم. یکی از محورهای مورد اتفاق “پرهیز از مطلق گرایی” بود. پذیرفته بودیم که از گام های هر چند کوچک به سوی بهبودبخشی به وضعیت باید دفاع کرد. برداشتن گام های عجیب و غریب که نتایج عملی ملموس آنها روشن نبود، جاذبه چندانی نداشت. همه به دنبال اقدام های مشخص برای حل مشکلات مشخص بودیم. مهندسی گام به گام، جای “معماری محال اندیش” را گرفته بود. چه شده که تلاش های کوچک هموطنان تان در داخل، آن هم با محدودیت هایی که به خوبی از آن آگاهید، این قدر بی ارج و مستوجب سرزنش و تحقیر تلقی می شود؟ آیا درست تر این نیست که اجازه دهیم هر کس با هر روشی که بلد است و درست تشخیص می دهد برای حل مشکلات ملموسی چون: زندانی بودن بخشی از بهترین فرزندان این ملت، ناامنی گسترده برای فعالان سیاسی و اجتماعی و غلبه بی خردی بر خط مشی گذاری در کشور، گامی بردارد؟

به نظر می رسد باید بیشتر به هم اعتماد کنیم و با هم مهربان تر باشیم!

این متن را با این آرزو خاتمه می دهم که روزی بتوانیم با هم در کشور خودمان گفت و گویی آزاد داشته باشیم و در پایان گفت و گوی انتقادی با هم برای بهبود وضعیت تلاش کنیم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016