گفتگوی جمعيت مبارزه با تبعيض تحصيلی با منوچهر محمدی
جمعيت مبارزه با تبعيض تحصيلی- منوچهر محمدی،دانشجوی سابق دو دانشگاه ايران در رشتههای اقتصاد دانشگاه تهران و حقوق دانشگاه پيام نور، مؤسس و دبير کلّ اولين تشکل مستقل سياسی دانشجويی و مؤسس و دبير اولين تشکل مستقل حقوق بشری دانشجويی به نام کميتهٔ دفاع دانشجويان از زندانيان سياسی بعد از انقلاب فرهنگی در ايران و از رهبران دانشجويی درگير در اعتراضات دانشجويی ۱۸ تير ۱۳۷۸ بود. وی پس از قتل برادرش اکبر محمدی در زندان اوين موفق شد از ايران خارج و به آمريکا سفر کند تا فعاليتهای سياسی خود را از اين کشور ادامه دهد.
- به عنوان سوال نخست اگر ممکن است در خصوص فعاليتها، نقشها و سمتهای خود در دوران دانشجويی توضيح دهيد و مشخصا در جريان حوادث ۱۸ تير ماه ۷۸در کدام تشکيلات دانشجويی فعاليت میکرديد؟
من زمانی که دانشجوی دانشگاه دولتی تهران بودم به اين نتيجه رسيده بودم که بايد اولين تشکل مستقل دانشجويی را با يک سری از دوستان دگرانديش و معتقد به مبارزات مدنی و دموکرات که به خشونت هيچ اعتقادی نداشتند تاسيس کنم. اولين گروهی که تشکيل داديم: "سازمان دانشجويان روشنفکر ايران" در سال ۱۳۷۳ بود.اين سازمان دانشجويی با وجود تهديدهای افرادی که امروزه به نام انصار حزبالله هستند، به صورت نيمه زيرزمينی و به شيوهی دموکرات، کار خود را آغاز کرد. در آن زمان، دانشجويان هم آمادگی کافی برای اين کار را نداشتند. در آن زمان چند تشکل وجود داشت، دفتر تحکيم وحدتِ وابسته به اصلاح طلبان (چپ حکومتی)، بسيج دانشجويیِ وابسته به طيف راست حکومتی و همينطور جامعهی اسلامی دانشجويان که اين تشکل هم وابسته به جناح راست حکومتی بود. بنابراين يک تشکل دانشجويی ناوابسته به حکومت، وجود نداشت و اين خلا احساس میشد. خواستههای دوستان دفتر تحکيم وحدت، به نوعی خواستههای ما بود و خواستههای ما، به نوعی خواستههای ايشان. ما برای آنها احترام خاصی قائل بوديم، اما فکر کرديم با ايجاد يک تشکل مستقل دانشجويی، میتوانيم شرايط داخل دانشجويان را به نوعی دگرگون کنيم. بدين معنی که اين طرز فکر که فعاليتهای دانشجويی، يا بايد وابسته به چپ حکومتی که اصلاح طلبان هستند، باشد و يا وابسته به راست حکومتی که محافظهکاران هستند، باشد، را از اذهان خارج کنيم. تا اينکه آقای خاتمی به عنوان رئيس جمهور انتخاب شد و شرايط جامعه عوض شد، گشايش فضای سياسی ايجاد شد و ما از مبارزات نيمه زيرزمينی،به مبارزات آشکار در چارچوب قانون اساسی، روی آورديم .
ما قصد داشتيم اولين گروه دانشجويی حقوق بشری به نام "کميتهی دفاع دانشجويی از زندانيان سياسی" را تاسيس کنيم و موفق شديم و توانستيم از تمام گروههای سياسی دفاع به عمل بياوريم. در واقع سه گروه و سه تفکر را مورد حمايت قرار میداديم، اصلاح طلبان حکومتی، اصلاح طلبان غير حکومتی و سومين گروه که غير اصلاح طلبان غير حکومتی بودند (کسانی که خواستار تغييرات ساختاری به شيوهی دموکراتيک هستند).
در سال اول رياست جمهوری آقای خاتمی و بعد از سفرمان به اروپا و امريکا، "اتحاديهی ملی دانشجويان و فارغالتحصيلان ايران" را تاسيس کرديم. چون میدانستيم که در ايران يک تعصب مذهبی و اعتقاد کورکورانه حاکم است و برای ديگر اديان و ديگر انديشهها احترام قائل نيستند و برای پيروز شدن، بايد يک حس ملی را تقويت میکرديم.من فکر میکنم که اولين دانشجوی قربانی در اين راه هستم که حتی اصلاح طلبان هم به من رحم نکردند.
- در جريان حوادث ۱۸ تير، شما به عنوان متهم رديف اول و برادر شما (زنده ياد اکبر محمدی) به عنوان متهم رديف دوم مطرح شديد. شما خود تا چه اندازه در اعتراضات ۱۸ تير نقش هماهنگی و سازماندهی داشتيد؟
من دانشجوی دانشگاه تهران بودم و هميشه هم مورد بیمهری گروههای رژيم و يا به عبارتی گروههای طيف راست رژيم، واقع میشدم. از طرفی هم در خود دفتر تحکيم وحدت، دو تفکر حاکم بود. يکی اين تفکر که بايد با طيف راست مصالحه کنند و خط و مشی آنها را تداوم بخشند و طرف ديگر ديگر، عدهای بودند که تفکر مترقيانه و متمدنانه داشتند، مثل علی توکلی. ولی در مجموع دفتر تحکيم وحدت آن روز به سمت استقلال واقعی گام برمیداشت. هم ما و هم تحکيم وحدت، در راستای تحقق اصلاحات گام برمیداشتيم، اما متاسفانه اين تفکر که "هر که با ما نيست بر ماست"، توانست ضربهی اساسی به آنها وارد کند. ما هرچند غير اصلاح طلب غير حکومتی بوديم، اما در داخل کشور، خودمان را اصلاح طلب غير حکومتی هم میدانستيم. تا اينکه ۱۸ تير بوجود آمد و در آنجا نتوانستيم همديگر را درک کنيم، چرا که ما معتقد بوديم دانشگاه خانهی دانشجويان است و تعرض به خوابگاه و دانشگاه قابل قبول نيست، و اعتراضمان را بصورت دموکراتيک آغاز کرده بوديم. طيف راست حکومتی، دامی در راه ما پهن کرده بودند و ما متوجه آن شديم و در دام آنها گرفتار نشديم، اما چون آنها از قدرتی که دارند استفاده میکنند و منتقدين خودشان را دستگير میکنند و به بازداشتگاه میبرند و در آنجا، در زير شکنجه، اقرار و اعتراف میگيرند، اين نقش هماهنگ کنندگی، اتهامیست که حکومت بر ما وارد کرده چون ما گروهی بوديم مثل بسياری از گروهها. و بسياری از دانشجويان سراسر کشور میآمدند به کمک دانشجويان دانشگاه تهران و مردم و تمامی اقشار و اصناف جامعه به اين اعتراضات مسالمت آميز دانشجويی پيوسته بودند و اينها نشان میداد که هجده تير، مربوط به يک گروه خاص و يا يک فرد خاص نبود. اساسا ليدری در آنجا وجود نداشت. اين حرکت، يک سری اعتراضاتی بود که مردم سالها در ذهن داشتند و در ذهنشان انباشته شده بود و هيچ ربطی به گروه ما نداشت. بله، ما هم گروهی بوديم مثل ديگر گروههای دانشجويی.
- شما چه عوامل و بستری را زمينه ساز شکل گيری اين اعتراضات میدانيد؟ آيا اين اعتراض بدون برنامه قبلی رخ داد يا از پيش برنامهای برای آن طرح شده بود؟
ببينيد، گاهی در ابتدا يک طرحی در ذهن شکل میگيرد، بعد شرايط آزاد بوجود میآيد و بعد اين طرح مکتوب میشود و سپس به مرحلهی عمل در میآيد. گاهی طرح يک برنامه در ذهن تداعی میشود اما نه میتواند مکتوب شود و نه میتواند به مرحلهی اجرا در بيايد. وقتی که فضای آن زمان کشور بسته بود و کسی نمیتوانست نظر و انتقاد خودش را به شيوهی مسالمت آميز، مدنی و دموکراتيک بيان کند، در نتيجه چگونه میتوانيم بگوييم که ما طرح برنامهای انجام داده بوديم؟ مساله مسالهی روزنامه بود. از روزنامهی سلام آغاز شد. اولين روزنامهی منتقد چپ که آن موقع نام اصلاح طلبان بر آن گذاشته نشده بود. مسلما دانشجويان دغدغهی اين را داشتند که چرا اين روزنامه را که بهترين روزنامهی آن زمان بود، بايد به راحتی بسته شود؟ دانشجويان هم حق اعتراض داشتند بر اساس اصل ۲۷ قانون اساسی. ما برای اعتراضاتمان استناد میکرديم به اصول قانون اساسی، در حالی که آنها قانون اساسی را زير پا میگذاشتند.
در يک جمله اينکه عامل و بستر اين اعتراضات، خود فضای بستهی حاکم در طول دوران بود.
- سعيد زينالی يکی ديگر از بازداشت شدگان اين وقايع بود که پس از بازداشت ناپديد شد و خانوادهی وی هيچگاه موفق به کسب اطلاع از وضعيت وی نشد. آيا شما اطلاعی از جريان وی داريد؟ از سوی کدام نهاد امنيتی و به چه علتی بازداشت شد و چه بر وی آمده است؟
در مورد ايشان بايد بگويم که زمانی که ما يک تشکل دانشجويی درست کرديم به نام "کميتهی دانشجويی دفاع از زندانيان سياسی"، زينالی يکی از اصلاح طلبانی بود که در آن کميته فعاليت داشت. بارها گفته بود که چيزهای مشکوکی میبيند و احساس میکرد در تعقيبش هستند. ما فکر کرديم اين حرف يک توهم است و از فعاليتهای سياسیای که میکند نشات میگيرد و جدی نگرفتيماش. از قبل از ماجرای ۱۸ تير هم از ايشان اطلاعی نداشتم تا اينکه دو سال پيش، دوستم جناب کورش صحتی که ايشان هم در همان زمان عضو آن کميته بودند، به من گفتند: زينالی را میشناسيد؟ گفتم: نه! گفت: سعيد زينالی. و من ايشان را بخاطر آوردم و پرسيدم مگر چه شده؟ و آقای صحتی به من گفتند که از ۱۸ تير به بعد خبری ازيشان نيست. من ايشان را گم کرده بودم و از شنيدن اين خبر، بسيار ناراحت شدم و اشک ريختم.
- اکبر محمدی، برادر شما در زندان و هنگامی که در اعتراض به وضعيت خود به اعتصاب غذای خشک دست زده بود، جان سپرد، بسياری مرگ ايشان را مشکوک میدانند. آيا شما توانستيد در خصوص علل مرگ وی به شواهدی دست يابيد و اساسا علت اين مرگ را چه میدانيد؟
بله. من اين رو از سلسله قتلهای زنجيرهای میدانم. برادرم، زمانی که بيماریاش عود کرده بود در زندان، پس از سه سال، برای جراحی، به او مرخصی دادند. مسئولين فکر میکردند اگر از طرف سازمان زندانها برده بشود و جراحی بشود و در زير تيغ جراحی فوت کند، در نتيجه قتل ايشان به گردن نظام انداخته خواهد شد. پزشکان تشخيص داده بودند که بيماری ايشان عود کرده و در مرحلهی خطرناکی هست، آن هم پس از سالها فشار و شکنجه. بنابراين مسئولين زندان به برادرم مرخصی استعلاجی دادند تا اولا هزينهی اين جراحی رو بگذارند بر گردن خانوادهام، دوما اينکه اگر ايشان زير تيغ جراحی فوت بشود، مسئوليت آن هم به عهدهی خانواده خواهد بود. پس از سه جراحی بر روی ايشان، پزشکان تشخيص دادند که بايد در يک محل آرام، دوران نقاهتش را در فضايی آرام بگذراند. با وجود تمام حساسيتی که روی اکبر وجود داشت، مسئولين زندان و دستگاه قضايی با سپری کردن دوران نقاهت برادرم نزد خانواده موافقت کردند. اما در طول دوران استراحت اکبر، دو حادثهی سوءقصد رخ داد.
يکی زمانی بود که اکبر در حال رانندگی بود. از آمل به سمت بابل برای دريافت جواب آزمايشاتش می رفت. هنگام بازگشت، دو ماشين او را تعقيب میکنند. و در نهايت يکی از کنار و ديگری از پشت سر، همزمان میزنند به ماشين اکبر و به مدت پنج دقيقه تعقيب و گريز صورت میگيرد. تا اينکه ماشين اکبر منحرف میشود به سمت چپ و در يک زمين کشاورزی واژگون میشود. از ماشينها پياده میشوند و به ماشين اکبر نگاه میکنند و از آنجايی که خودروی اکبر مچاله شده بوده، گمان میبرند که اکبر فوت شده. در خودروی خود مینشينند و میروند. چند ثانيهی بعد ماشين نيروی انتظامی میآيد، ماموری از آن پياده میشود و نگاهی میاندازد به خودروی اکبر تا اطمينان حاصل کند که او زنده نيست. و با ديدن کشاورزانی که به سمت مکان حادثه میآمدند، سوار خودروی خود میشوند و میروند!
دومين سوءقصد چند ماه پس از حادثهی قبلی بود و در شبی اتفاق افتاد که در منزل پدر و مادرم، مشغول صرف شام بودند. شامی که خلاف عادت، در تراس صرف میشد که ناگهان مواد آتشزايی به داخل تراس پرتاب میشود و آتش شعلهور میشود و اين آتش سوزی خسارات زيادی را به خانه و خانواده وارد میکند و موهای سر اکبر هم میسوزد. مردم منطقه به سرعت با آتشنشانی تماس میگيرند. اما آتشنشانی نيم ساعت بعد از مهار آتش (که مهار آتش هم تقريبا دو ساعت بطول انجاميد) به محل حادثه میرسد!
بعد از ناکام ماندن اين دو طرح ترور با محاصرهی خانه و دستگيری اکبر و دستبند زدن به او، اکبر را میبرند. اکبر از آنها میخواهد که داروهايش را بردارد، اما چنين اجازهای به او داده نمیشود. در نهايت منتقلاش میکنند به بند ۳۵۰ کارگری زندان اوين. اکبر از مسئولين آنجا میخواهد که به بهداری منتقلاش کنند تا داروهايش را بگيرد. رئيس بهداری به او میگويد که از دو جا دستور آمده، يکی از سوی مسئولين زندان و يکی از سوی مسئولين قضايی، که ما کار طبی روی شما انجام ندهيم. اکبر هم به نشانهی اعتراض، اعتصاب غذا میکند. اين اولين اعتصاب غذای اکبر بود در زمان رياست جمهوری احمدی نژاد. پس از گذشت سه روز از اعتصاب غذا، میآيند و به زور و برخلاف ميل اکبر، میبرندش به بهداری. اما در بهداری، بجای بستری و وصل کردن سرم، او را در اتاقی قرار دادند و در را بستند و رفتند. اکبر يک بار در را میزند که چرا نه از پزشک خبری هست و نه از پرستار؟ جواب میدهند که بعدا میگوييم! بعد از سه ساعت تمام اکبر مجددا در می زند. گروهی میآيد و او را مورد ضرب و شتم قرار میدهند و میروند. برای بار سوم اکبر فرياد میکشد و خطاب به زندانيان بيمار و حاضر در بهداری میگويد که اينها دارند طرح سوءقصد را در مورد من اجرا میکنند، خواهش میکنم اين را به بيرون اطلاع دهيد. مطمئن باشيد که ديگر سالم بيرون نخواهم آمد. پس از آن گروهی وارد میشوند و او را روی تخت میخوابانند و میزنند تا حدی که بیحال میافتد و صدايش ديگر در نمیآيد. بعد دو دست و دو پايش را يک طرف زنجير میبندند و يک طرف زنجير را هم به تخت میبندند. يک نفر میگويد: "حاج آقا تمومش کن ديگه." میروند و در بسته میشود تا صبح که، آقای مومنی معاون زندان، آقای عباسی رئيس حراست و حاج ناصر، جانشين شب رئيس زندان همراه چند سرباز میآيند سراغش و با برانکارد منتقلاش میکنند به بند. اکبر در بند اين ماجراها را به سختی، برای شش هفت نفر از همبندانش تعريف میکند. آنجا پنبههايی که در گوش او بوده رو در میآورند و خون بيرون میپاشد. پس از چهل دقيقه اکبر يک نفس عميق بيرون میدهد و باعث وحشت دوستانش میشود. آنها او را برمیدارند و به سمت بهداری میبرند. در پلهها نفس دوم را از خودش بيرون میدهد و به کل صورتش سياه میشود و تمام میکند.
در ليستی که بعدها از ترورهای قتلهای زنجيرهای بيرون آمد، نام برادر من هم وجود داشت. و البته که شواهد ديگری هم وجود دارد دال بر قتل عمد بودن اين حادثه.
- شما به عنوان متهم رديف اول پروندهی ۱۸ تير به همراه چند تن ديگر از بازداشت شدگان به حکم اوليهی اعدام محکوم شديد. در خصوص روند پرونده و دادگاه اگر ممکن است توضيحاتی بفرماييد.
حکم من اعدام نبود. حکم اوليهی من ۱۵سال بود و بعد تبديل شد به سيزده سال. بعد مجددا به خاطر فعاليتهای سياسی و اعتصاب غذای من در زندان، حکمم به پانزده سال تغيير کرد.
- شما و برادرتان چگونه و از سوی کدام نهاد امنيتی و به چه علت بازداشت شديد؟
ما توسط وزارت اطلاعات و امنيت کشور بازداشت شديم. دلايل رو اقدام عليه امنيت ملی، ايجاد شورش در کوی و رهبری اين حرکت اعتراضی، تشکيل گروههای سياسی غير قانونی و مصاحبه با رسانههای خارجی اعلام کردند.
- اگر تمايل داريد از شکنجهها و فشارهای دوران بازداشت خود بگوييد.
شکنجهها بسيار زياد و گوناگون بودند. بنا به دلايلی بصورت کامل از شکنجهها نمیگويم و نمیتوانم بگويم. اما بطور کلی دو نوع شکنجهی جسمی و روانی وجود داشت. يکی اينکه ما را با چشمبند به زير زمين میبردند و يک دروازهی بزرگ وجود داشت آن را باز میکردند و وارد سالنی میشديم و دوباره دروازهی کوچک ديگری وجود داشت و وارد فضايی میشديم که در آنجا ما را به تخت میبستند و با سيم، دست و پای ما را میبستند. بعد با کابل کف پای ما را میزدند و میآمدند تا بالا و با هر ضربه يک ياحسين هم میگفتند و البته که اين کار برای آنها مانند عملی ثواب تلقی میشد. بعد از آن که تمام بدن ما خونی بود، يک طناب بزرگ میآوردند و ما را مجبور میکردند از روی آن بپريم در حالی که خون از کف پای ما بيرون میزد. يا اينکه بايد ساعتها روی دو پا میايستاديم و اگر خسته میشديم و میافتاديم، با دو پا بر روی بدن ما میپريدند و يا مشت و لگد میزدند. از ديگر شکنجههای آنها بستن دستبند قپانی بود. از شکنجههای روانی هم اين بود که ما را تا پای چوبهی دار میبردند و از ما میخواستند تا وصيتمان را بکنيم. يا صدای مادرم، پدرم يا برادرم را پخش میکردند در حالی که مثلا داشتند شکنجه میشدند و نام من را میبردند.
- موضعگيری و برخورد دولت اصلاحات و آقای خاتمی در اين جريان را چگوه ارزيابی میکنيد؟ و آيا دولت و آقای خاتمی نمیبايست موضعگيری مشخص و محکمتری در قبال دانشجويان میداشتند؟
بله! من به اين اعتقاد دارم اصلا، و ايشان بسيار بد عمل کردند. ايشان ما را قربانی کردند به خاطر حسنه کردن روابطشان با آقای خامنهای و حتی يکبار هم ما را اوباش خطاب کردند و بعد از حملاتی که به ايشان شد، البته عقب نشينی کردند. به نظرم ايشان به شيوهی خيلی متمدنانه و به نام اصلاحات، خودی و غير خودی میکردند. و به سمت تماميتخواهی میرفتند و همين خودباوری کاذب بود که جلوی پيشرفت راه اصلاحاتشان را گرفت و از همين راه هم ضربه خوردند. اساسا اصلاح طلبان يک طنابی دارند که يک طرفش در دست رهبریست و طرف ديگرش در دست خودشان .اين طناب را زمانی که لازم هست با هم میکشند و يا با هم شلاش میکنند.
- در جريان ۱۸ تير از دو رويکرد ميان دانشجويان ياد میشود، يکی رويکرد محافظه کار که خواستار حل مسالمت آميز اين حادثه بودند و گروهی راديکالتر که خواستار راهپيمايی و شعارهای تند بودند. نظر شما در آن دوران به کداميک نزديکتر بود؟
من به گروه يا انديشهی سوم معتقد بودم. يعنی من نه آن گروه تندرو بودم و نه اين گروه کند رويی که هر اعتراضی را متهم به تندروری میکرد. جريان منطقیای وجود نداشت. هرگز مبارزات مدنی، درون يک فضا ايجاد نمیشود و کسانی که اين را میخواستند، بدنبال منافع خودشان بودند. و خب من اين طرز فکر را قبول نداشتم. به نظر من میشود در خيابانها رفت و بسيار متمدنانه اعتراض کرد. البته که با شعار "مرگ بر" هم موافق نبودم. اين شعار جمهوری اسلامیست. و اين يعنی منحرف شدن از برخورد دموکراتيک. پس هر دو طرف را خطرناک میدانستم.
- جنبش دانشجويی در شرايط فعلی را چگونه ارزيابی میکنيد و چه راهکاری را برای اين جنبش در شرايط فعلی میبينيد؟
فضای سياسی و جو حاکم امروز بر ايران، بسيار بسته هست. مردم تا مدتها بصورت جدی اعتراض نخواهند کرد چون میدانند که هزينه دارد. دنبال موسوی و کروبی رفتن هم بخاطر اين بود که فکر میکردند با پشت سر اينها قرار گرفتن، هزينه نمیشوند. اما میبينيم که حتی اصلاح طلبان حکومتی هم هزينه شدند. در حال حاضر و با وجود همين تجربيات، همهی گروهها (چه اصلاح طلبان حکومتی و چه غير اصلاح طلبان دموکرات) میتوانند همديگر را درک کنند و در کنار هم قرار بگيرند. تا زمانی که در راس يک نظام، ولی فقيه وجود دارد، تغيير دولت نمیتواند باعث تغيير نظام شود. الان نظام يک مولفه هست و حکومت يک مولفهی ديگر و حکومت در خدمت نظام است و الان چيزی به نام اصلاح طلبی اشتباه است. من اولا به تغييرات ساختاری و جدايی دين از سياست و حکومت، و دوم به اعتراضات مسالمت آميز معتقدم.