یکشنبه 25 تیر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نقش نظام آموزش و پرورش و جایگاه علوم انسانی در بازسازی ایران، بهروز ثابت

علوم انسانی و اجتماعی را نمی توان با روشهای سیاسی، با بخشنامه و یا با تهدید و تحکیم به سمت دیدگاه و ارزشی خاص سوق داد. تجربه تاریخ نشان داده که هر گاه ایدئولوژی با سیاست در هم آمیخته و به صورت جبری از طرف حکومت دیکته شده با واکنش مخالفت آمیزاهل تفکر روبرو گشته است. این ادعای رژیم های تمامیت طلب که حقیقت مطلق و تنها راه نجات بشریت در انحصار آنها است و همه بایستی در مقابل آن تسلیم شوند در نفس خود ضد علمی و مغایر استانداردهای آکادمیک است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ویژه خبرنامه گویا

مقدمه و طرح کلیات

تحول و احیای اجتماعی از طریق نظام آموزش و پرورش مساله تازه ای نیست . متفکران عصر جدید یکی از شاخص های تجدد و تحول اجتماعی را تغیییرات اساسی در نظام آموزشی و پرورش دانسته اند. در بحث تحول اجتماعی و نقش نظام آموزش و پرورش، توضیح این مطلب لازم است که منظور از نظام آموزش و پرورش اشاره به سیستم رسمی تحصیلات است که از ما قبل کودکستان آغاز و تا فوق دکترا به پیش میرود و مجموعه وسیعی از موسسات آموزشی را از قبیل دبیرستان ودانشگاه دربر می گیرد. چون این تحصیلات با نظارت و تایید و تصویب دولت و یا سازمان ها و مراکز اجرایی مسول صورت می گیرد می توان گفت نظام آموزش و پرورش بخشی از ساختار اجتماعی و حکومتی محسوب میشود و طبیعتا دارای ابعاد وسیع اقتصادی و سیاسی است.

نظام آموزش و پرورش شکل تصویب شده و شاخه رسمی فرهنگ و تعلیم و تربیت است . فرهنگ و یا مجموعه آراء و ارزشهای جامعه و شاخه رسمی آ ن یعنی نظام آ موزش و پررش بر یکدیگر تاثیرات متقابل دارند. از همین رواست که حکومت و یا قوه حاکمه سیاسی و یا مذهبی کنترل نظام آموزش و پرورش را شرط اصلی نظارت و شکل دادن به فرهنگ میداند. چون حکومت نمیتواند به حیطه فکر دست اندازی کند لذا به ابزارهای رسمی فرهنگ که مهمترین آن نظام آ موزش و پررش است توسل می جوید تا تفکر اجتماعی را مطابق سلیقه اش تنظیم و تربیت دهد. با نگاهی به حکومت ها و انقلابات توتالیتر قرن بیستم بروشنی ملاحظه میشود که در آنها انقلاب فرهنگی با بستن مدارس و دانشگاه ها آغاز شد تا بتوانند نظام آموزش و پرورش و به طبع آن فرهنگ جامعه را به سبک دلخواه خود و براساسی که مطلوب نظرشان است از نو پایه گزاری کنند. اماّ نظام های توتالیتر از یک نکته غافل بوده اند که تحول فرهنگی و اجتماعی از روح و اندیشه سر چشمه می گیرد و روح و فکر انسان از طبیعتی پویا برخوردار است. تمامیت جلوه های تمدن از فکر است. آنچه انسان را از طبیعت حیوانی و بدویت بیرون آورده و آثارش را در شعر و ادبیات و موسیقی و هنر و علم و قانون و اخلاق جلوه گر ساخته نشانه بارز خلاقیت فکر و روح است. پس با کنترل نظام آموزش و پرورش نمی توان مانع تحول فرهنگی واجتماعی شد و یاآن را به میل فرد و یا گروهی به جهتی خاص هدایت کرد. مثل درخت و گیاه است که از زیر به جهت رسیدن به آب به هر طرف که بتواند ریشه می دواند و از با لا به سمت دستیابی به نور هر مانعی را بر می تابد .

چون بخواهیم نقش نظام آ موزش و پرورش را در احیای ایران بررسی کنیم لاجرم نیازمند تغییرات و تحولاتی در نظام آموزش و پرورش هستیم این تغییرات و تحولات از دو مقوله کلی هستند : مقوله اولّ تغییراتی است که از حوزه نظام آموزشی وچارچوب مدرسه و دانشگاه فراتر میرود و مربوط میشود به کلیت جامعه و موسسات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی آن. مقوله دوم تغییراتی است که جنبه ای صرفاً آ کادمیک داشته و بایستی در درون نظام آموزشی تحقق پذیرد. بحث بنده دراینجا بر این قرار است که تحول نظام آموزش و پرورش را نمی توان خارج از تحولات کلی تر اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در نظر گرفت. مدرسه و دانشگاه در درون سیستم فراگیر اجتماعی و سیاسی و باورهای حاکم فرهنگی عمل می کنند. لذا تحول مدرسه و دانشگاه به نحوی ارگانیک با ساختارهای اجتماعی در ارتباط است.

حمله به علوم انسانی

یکی از جلوه های بارز تنش در نظام آموزش و پرورش ایران را می توان در انتقاد های مسولان جمهوری اسلامی از علوم انسانی مشاهده کرد. می گویند که علوم انسانی غرب زده و دارای پیش فرض های سکولار است و به انسان و واقعیت هستی از دیدگاهی مادی می نگرد و لذا با اندیشه اسلامی که دیدگاهی الهی از جهان هستی دارد و انسان را ماورای جنبه های جسمانیش، دارای علائق و علقه های روحانی و اخلاقی می داند و به حیات اخروی معتقد است مغایرت دارد. در این بحث چند نکته اساسی قابل ذکر است .

یکدست فرض کردن تحولات و اندیشه های رایج در علوم انسانی و اجتماعی غرب مغایر واقعیت موجود در دانشگاه ها و مراکز تولید علم آن جوامع است. درست است که رشد فکری و نظری فلسفه مادی و بسط دامنه نفوذ آن در چند صد سال اخیر در بستر فرهنگی تمدن غرب صورت گرفت. هر چند که دیدگاه مادی چه در فلسفه غرب و چه در تفکرات جوامع شرقی از جمله ایران حضوری تاریخی داشته است اما این فلسفه در تحولات دو قرن اخیر اروپا از جامعیت نظری و نفوذ علمی بیشتری برخوردار گشت و زمینه فلسفی مطالعات و تحقیقات گروهی از متفکرین غربی را اوّل در حوزه علوم طبیعی و سپس در قلمرو علوم انسانی و اجتماعی متاثر ساخت و آنها را با دیدگاه های مادی عجین ساخت. امّا فرهنگ غرب دربطن خود به آراء و افکار متضاذ با فلسفه مادی نیز اجازه رشد داده است. به علاوه باید توجه داشت که اگر دیدگاه های مادی غرب در حوزه هائی به افراط رفت در حوزه های دیگر سبب ترقی و پیشرفت علمی شد. مثلا فروید (به عنوان یک متفکر مادی) روانشناسی را از حوزه تسلط بی چون و چرا و خرد ستیز کلیسا بیرون کشید و بنای علمی آن را پایه گزاری کرد. حتی اگر بگوئیم دیدگاه فروید در تجزیه و تحلیل طبیعت انسان به افراط گرائی مادی انجامید باید اضافه کنیم که در همین راستا و در همین بستر فرهنگی شاگرد فروید کارل یونگ مروج یکی از پر دامنه ترین شاخه های فکری غربی یعنی ارتباط روانشناسی با متافیزیک گشت. و نیز روانشناسان دیگرمثل کارل راجز ،آلفرد ادلر، اریک اریکسون، اریک فروم و دیگران با نقد فروید و همچنین افراط گرائی روانشناسی رفتاری، روانشناسی جدید متمایل به انسان و استعدادات بالقوه انسانی را پایه گزاری کردند و جامعه و نظام تعلیم و تربیت را عامل اصلی شکوفائی آن قوای مکنونه دانستند . در ادامه همان تفکرات، روانشناسان اروپائی از قبیل ویکتور فرانکل و اریک فروم به تشریح نقش ارزشها و معنای حیات و شور عشق به عنوان انگیزه های ایجاد یک روان سالم و یک جامعه فارغ از خشونت پرداختند.

در جامعه شناسی متفکری مثل سوروکین که بنیانگزار دپارتمان جامعه شناسی هاروارد بود شدیدترین حملات را به مادی گرائی غرب وارد کرد و حتی پا به حوزه متا فیزیک گذاشت و آینده جهان را در رشد یک تمدن جامع مادی- روحانی دانست. نظرات مربوط به اقتصاد نیز دچار تغییرات اساسی و بنیادی گشت. نظام سرمایه داری در بستر فرهنگی غرب با شدیدترین چالش خود یعنی نظام جامع گرائی سوسیالیستی که آن هم از غرب برخاسته بود روبرو شد. یکی از دقیقترین و جامعترین فلسفه های قرن بیستم نظرات آلفرد نورث وایتهد است که در راستای تحول فکر فلسفی به آشتی متافزیک و فلسفه اقدام کرد و دیدگاه الهيات پويشي را پایه گزاری نمود. منظور از این مثال ها آ نستکه صرفاً با بر چسب مادی گرائی نمی توان سیر تحولات فکری دو قرن اخیر را در غرب مورد نقد علمی و بیطرفانه قرارداد.

در غرب در قرن بیستم همراه با رشد اندیشه های مادی تحولات دیگری نیز صورت گرفته که به سمت نوعی مکالمه سازنده میان معنویت و مادیت تمایل داشته است. چه بسیار علمای طراز اوّل فیزیک که دیدگاهی صرفاً مادی از واقعیت هستی و انسان را به چالش کشیده اند. هم اکنون حتی میتوان گفت شا خه ای نسبتاً تثبیت شده در خط اصلی مطالعات و تحقیقات آکادمیک وجود دارد که به کشف و شهود در روابط میان پدیده های مادی و مفاهیم معنوی و روحانی می پرازد. این شاخه را می توان چه در مباحثات فلسفی منتج از یافته ها ی علوم طبیعی و چه در فلسفه و ریاضیات محض و نیز در علوم رفتاری و حتی در پزشکی و روشهای درمان مشاهده کرد. لذا ادعای اینکه علوم غربی سر جنگ با معنویت دارند خلط مبحث است. آنچه که علم نمی پذیرد تحکیم دگماتیک ایدئولوژی و نفی حرکت و تحول ذاتی نظام اجتماعی است. مثلا علم طبیعتاً نمی تواند بپذیرد آئینی که ۱۴۰۰ سال پیش ظاهر شده تا ابد پاسخگوی معیارهای بشر خواهد بود و یا با تحریف علم و قواانین بیولوژی نمی توان قائل برآن شد که امام قائم می تواند بیشتر از هزار سال عمر کند و تا ظهور نامعین او امت اسلامی محتاج قیم و ولی است. لذا مشکل علم و علوم انسانی با دین نیست بلکه با ایدئولوژی تما میت خواهی است که می خواهد به اسم دین تسلط سیاسی طبقه روحانی را تحکیم کند. آنچه بایستی مورد انتقاد قرار گیرد جزمیت فکر است که می تواند هم بر علم و هم بر دین تحمیل شود. اشکال در روش علمی نیست. یکی از نقاط ضعف ادیان سنتی آن بوده که چون باورهایشان عمیقاً با معجزات و باورهای فوق تجربه مادی در هم آمیخته خود را مستتغنی از براهین علمی دانسته اند و در نتیجه کنجکاوی و خلاقیت انسان را در بند اسطوره اندیشی و سطحی نگری وفقه ایدئولوژیک اسیر ساخته اند. علم در مفهوم جهانی و عمومیش به طور طبیعی متحد معنویت و اخلاق است. به قول مارتین بوبر عصر جدید نیازمند معنویت فراگیری است. معنویتی که در همه جا حضور دارد و به همه کس - همه آحاد انسانی -متعلق است اما به صورت استبدادی دیکته نمیشود بلکه از درون سائقه کمال جوی انسان بر می خیزد.

ادعای اینکه متفکرین غربی همه مادی و یا ضد اسلامی بوده اند نیز از واقعیت بدور است. قطعاً در حوزه فرق بنیادگرای مسیحی تبلیغات علیه اسلام در جریان بوده است .امّا همان نظام سکولار که مورد حمله مسولان جمهوری اسلامی قرار می گیرد اجازه نداده است تعصبات مذهبی وارد حوزه سیاسی و اجتماعی شود و تبدیل به یک ایدئولوژی حکومتی گردد. به علاوه بسیاری از فلاسفه و متفکرین غربی مسیحیت سنتی را مورد انتقاد قرار داده اند و به برخی از جنبه های فلسفه اسلامی توجه نشان داده اند. دقیقترین شناسائی علمی از تاریخ و جهان بینی اسلام مطابق ضوابط روش علمی که اسلام شناسان و مستشرقین غربی به کار برده اند صورت گرفته است. امروز می بینیم که دپارتمانهای مطالعات ادیان در امریکای شمالی و اروپا محکمترین سنگر مطالعه بیطرفانه وعلمی اسلام هستند و در تلاشند تا از تاثیرات مخرب تعصبات ضد اسلامی که پس از سپتامبر ۱۱ به وجود آمده اند جلوگیری می کنند.

علوم اجتماعی و انسانی در دیدگاه های نظری با فلسفه در ارتباطند و از نظر تاریخی و بررسی نظام ارزش ها با ادیان مکالمه می کنند. امّا علوم اجتماعی و انسانی علاوه بر جنبه های سوبژکیتو وذهنی از محاسبات ریاضی و آماری و نیز یافته های علوم تجربی بهره می گیرند. لذا چارچوب علوم اجتماعی و انسانی جدید از یکطرف شامل مفاهیم و تعبیرات فرهنگی ،دینی و اخلاقی و نیز نقادی اجتماعی و سیاسی است و از طرف دیگر سعی می کند که با بهره گیری از روشهای تحقیق کمی و یافته های تجربی پایه محکم عینی برای نظریه پردازی اجتماعی بوجود آورد. آگاهی به جنبه های کیفی وکمی تحقیق و روابط ضروریه میان آنها در علوم اجتماعی و انسانی دارای اهمیت بسیار است. در ایران برخی تصور میکنند که چون اسلام دارای تعالیم اجتما عی است و تعریفی از مقام انسان میدهد پس تحقیق یعنی تایید پیش فرض هائی که فقهای ایران از اسلام کرده اند حتی اگر مطالعات کمی و آمار و ارقام و یافته های تجربی بی اعتباری آن پیش فرض ها را ثابت کرده باشند. در این حال تحقیق عملاً معنای خود را از دست می دهد و بایستی جستجو و تتبع را در جامعه شناسی، روانشناسی، فرهنگ شناسی، حقوق و سیاست کاری بی حاصل دانست چرا که یافته های تحقیق باید الزاماً با پیش فرض های علما هماهنگی داشته باشند و الا فاقد اعتبار خواهند بود.

علوم انسانی و اجتماعی را نمی توان با روشهای سیاسی، با بخشنامه و یا با تهدید و تحکیم به سمت دیدگاه و ارزشی خاص سوق داد. تجربه تاریخ نشان داده که هر گاه ایدئولوژی با سیاست در هم آمیخته و به صورت جبری از طرف حکومت دیکته شده با واکنش مخالفت آمیزاهل تفکر روبرو گشته است. این ادعای رژیم های تمامیت طلب که حقیقت مطلق و تنها راه نجات بشریت در انحصار آنها است و همه بایستی در مقابل آن تسلیم شوند در نفس خود ضد علمی و مغایر استانداردهای آکادمیک است. لذا اگر هدف آنست که دیدگاه اسلام را وارد حوزه علوم انسانی کرد بایستی از همان مجاری علمی و آکادمیک وارد صحنه شد و باب تعامل و گفتگو را باز کرد و اجازه داد که تبادل فکر و ارتباطات فرهنگی جریان تولید علم را به جلو برد. حصول به این هدف به معنای آن نیست که جوامع مذهبی مبانی و اصول آیین خود را به کناری ننهند و همه پیرو نسبی گرائی فلسفی شوند. می توان در حوزه ایمان و وجدان فردی به تعالیمی ایمان محکم داشت و اصول و ارزشهائی را فرا گیر و جهانشمول و ماورای مقتضیات زمان و مکان دانست. اماایمان زمانی مسئله ساز میشود که بخواهیم یک ایدئولوژی را ماورای جریان تحری حقیقت و مشورت عمومی و روش علمی قرار دهیم و بر علوم انسانی و اجتماعی تحمیل کنیم.

در دوران پیش از انقلاب اسلامی حضور پر هیمنه این جریان ایدئولوژیک تا حدّی بود که هر کار فرهنگی غیر سیاسی مثل نوشتن لغتنامه و یا دانشنامه و یا تحلیل آثار ادبی و هنری در زمینه ای غیر سیاسی تلاشی نه چندان ارزشمند محسوب میشد. تحمیل جّو سیاسی بر فضای آکادمیک و روشنفکری امکان تحقیق و تفکر خلاق را در این علوم از میان میبرد و اجازه می داد که نظرات وآرای ناپخته صرفاً به جهت مخالفت با حکومت از مقبولیت عام برخوردار شوند. از همین رو نه عقاید جزمی مارکسیستی و نه قشری گرائی اسلامی مورد نقادی علمی قرارمی گرفتند. دیکتاتوری دوران شاه آنها را زیر زمینی می کرد و نفس زیر زمینی شدن به آنها اعتبار علمی میداد. در نتیجه کار متوسطی مثل غرب زدگی جلال آل احمد که دارای اشتباهات فاحش تاریخی و جامعه شناسی بود مثل ورق زر دست به دست میگشت و هیمنه سیاسی آن از یک طرف و ترس از اتهام آب به آسیاب حکومت ریختن از طرف دیگر سبب میشد که کسی جرات نقادی آن را به خود راه ندهد. به قولی نقد حکومت بود امّا نقد جهالت و خرافه پرستی در میان نبود. در ادامه همین جّو است که مفاهیمی مثل تمدن غرب ،مدرنیته، دموکراسی، جهانی شدن با پروپاگاند سیاسی تحریف شدند و ترکیبی نا هماهنگ و مملو از سوءظن و پارانویای سیاسی و فرهنگی بر فضای فرهنگی جامعه حاکم گشت.

آنچه علوم انسانی و اجتماعی را از پویائی باز میدارد سیاسی کردن و دولتی کردن آنها است. یعنی از یک طرف ایدئولوژی حاکمیت و پیش فرض های فقهی را بعنوان فصل الخطاب علوم انسانی و اجتماعی قرار داد و سپس با ابزار قهریه و سیاست های دولتی از قبیل اخراج اساتید و دانشجویان دگراندیش و کنترل جریان تحقیق و انتشار و تولید علم به تجدید نظر در مبانی جامعه شناسی و روانشناسی و تاریخ و حقوق و فلسفه پرداخت. باید یاد آوری کنیم که علوم اجتماعی و انسانی برای قرنها در حوزه الهیات و فلسفه قرار داشت و تنها در دو قرن اخیر استقلال یافته و مبانی نظری و روش های تحقیق خود را تکمیل کرده است . انکار این واقعیت و عقب راندن علوم تا دو باره در حیطه تسلط تاریک اندیشی قرون وسطائی قرار گیرند حرکتی است بر خلاف پویائی و تحول اندیشه در سیر تاریخ. جستجوی ماهیت معنوی و اخلاقی انسان در علوم اجتماعی و انسانی در اصل کاری پسندیده و سزاوار است. اما سوال آنستکه کدام ارزش معنوی و اخلاقی را باید با علوم انسانی و اجتماعی عجین کرد؟ نفی حقوق زن و یا تساوی حقوق زن و مرد؟ ارزشهای انحصار طلب سلطه جو و یا ارزشهای معطوف به مشورت و تعاون جهانی و آنچه که منافع تمامی انسانها را در کره ارض مورد نظر قرار دهد ؟ با نظری اجمالی به مطالعات و تحقیقات جدید می توان نتیجه گرفت که در جریان تاریخی تحول علوم اجتماعی و انسانی از درون خود آن علوم و در واکنش به مقتضیات تمدنی یک دسته از ارزشهائی که نماینده فرهنگ معاصر جهان هستند پدیدار گشته اند. اهداف و اصولی که در مورد آنها میتوان به اجماع در علوم انسانی و اجتماعی دست یافت عبارتند از: تائید و تحکیم یگانگی نوع انسان(و تحقیق در نحوه عملی ساختن آن در حیات اجتماعی و ااقتصادی و سیاسی جاامعه بشری) ، شناسائی و تائید و تصویب و احترام به حقوق اساسی بشر که ماورای تفاوت های فرهنگی قرار می گیرد، آزادی زنان، رعایت حقوق اقلیتها و محافظه حقوق کودکان، توسعه اجتماعی و اقتصادی، ایجاد سازمانهای فرا ملیتی برای نظارت و اداره اموری که از حوزه مرزها ی ملی خارج شده و نیازمند راه حل های جهانی و بین المللی است. و نیز شنا سائی و درک عمیقتری از مفهوم عدالت اجتماعی و اقتصادی و انعکاس آن در حقوق بین الملل و روابط بین کشور ها و ایجاد موسسات و ضوابط و دادگاه های بین المللی برای جرائمی که جنایت علیه بشریت محسوب می شوند. اینها را میتوان از جمله اهداف و اصولی دانست که دغدغه های ارزشی علوم اجتماعی و انسانی را در قرن بیستم و یکم تشکیل مید هند . علوم انسانی به صورت طبیعی نافی و دافع تسلط وتحکم ایدئولوژیک است. این علوم در بستر جامعه انسانی و در تعامل آزادانه فرهنگی ، سیاسی ، و اقتصادی ملل تحول می یابند.

* بهروز ثابت پژوهشگر در روابط جامعه و دین و استاد تعلیم و تربیت در دانشگاه کاپلا در آمریکا است


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016