گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! اولویت شبکه اجتماعی بر اتاق فکر، عمادالدین باقیباور کنیم شبکه اجتماعی ساختن نوع دیگری از حزب یا حزب سازی زیر زمینی نیست و شامل کار بسیار گسترده ای در سپهر مدنی است که امور خیریه و مدرسه سازی و تکدی زدایی و حمایت از ایتام و بیماران گرفته تا فعالیت های صنفی و امور حزبی و دانشجویی و غیره را شامل می شود.هفته نامه آسمان شماره 23 شنبه 21مرداد1391 ص5تا7و13 دیالکتیک اندیشه و عمل شبکه ای در هفته نامه آسمان شماره 21 شنبه7مرداد 1391 ص13-11 گفتاری از نویسنده ارجمند جناب مراد ثقفي در نقد مقاله« در پستوی اتاق فکر» انتشار یافته بود با عنوان« نقد اتاق فكر يا دعوت به نينديشيدن؟». نقدی خواندنی بود و با علاقه آن را نیوشیدم. شائق بودم که به پاس نقد و ناقد و خوانندگانش از پاسخ یا توضیح بپرهیزم چه دوست دارم ناقد را حتی اگر سخنش را ناوارد می دانم بستایم . نقد اگر وارد باشد هدیه ای است که باید سپاسگزارش بود و تصحیح کننده است و اگر وارد نباشد در نهایت یک نظر است که به اندازه نظر ما حق ابراز شدن دارد لذا برآن بودم که فقط یکی از خوانندگان وبهره مندانش باشم و یا صرفا توضیحی را برای جناب مراد ثقفی ارسال نمایم اما دوستان مختلفی خواستار توضیح شدند لذا امیدوارم این نوشته در حکم ایضاح و گفتگو تلقی شود نه جوابیه. چون دوست دارم سپاسگزار نقد ایشان باشم با اکراه این فقرات را می نگارم. 1- گمان می کنم دوری از صفت گزینی فضا را برای نقد کردن منصفانه تر می کند و اینکه گفته شده است باقی«به نقد تندي از پيشنهاد تأسيس اتاق فكري كه در آن به راهكارهايي اصلاحي براي معضلات كشور انديشيده شود پرداخته است» این مناقشه را بر می انگیزد که در کجا تندی شده و اصولا تند بودن چیست و چه معیاری دارد و مبادا همانند کسانی شویم که هر نقدی را صفتی می بخشند تا نفله اش کنند. 2- در نقدنوشته مذکور آمده است: باقي نه كمترين اشارهاي به سازماندهي سياسي در جوامع به قول خودش «پساديجيتال» كه در آنها ثبات سياسي وجود دارد ميكند و نه به اينكه پس از پايان يافتنِ اولين مرحله از آنچه او «بهار عربي» ميخواند، آن افرادي كه ادعا ميشود به صفت فردي عرض اندام كردند در كجاي نظمهاي جديد در اين كشورهاي عربي قرار دارند. يعني نه اشارهاي ميكند به جايگاه امروزي احزاب در جوامع اروپاي غربي -كه مسلماً در زمره اولين جوامعي بودند كه به دوران كامپيوتر و اينترنت و موبايل و بهپاد وارد شدند- و نه به اينكه پس از پشت سر گذاشتن اولين مرحله بهار عربي، هم اكنون چه گروههايي بر اين كشورها حُكم ميرانند».«به نظرم نه فقط اشتباه، بلكه گمراهكننده خواهد بود اگر تمامي احزاب و سازمانهاي سياسي دوران «پيشاديجيتالي» را احزابي بدانيم كه بر اساس سانتراليسم دموكراتيك تشكيل شدند و متشكل بودند از تعدادي نخبه و قهرمان و خيل عظيمي عقبهي گوش به فرمان كه به اشارهاي «تا مرز جان باختن» ميرفتند. و به همين سياق اشتباه خواهد بود اگر گمان كنيم كه امروز نظم سياسي دموكراتيك در جهان ديجيتالي بر پايه احزاب و سازمانهاي گسترده و ملي نميگردد. مردمسالاري ـ كه تا اطلاع ثانوي به همان نظمي اتلاق ميشود كه در جوامع صنعتي غربي پايهگذاري شد- بر گرده سازمانها و احزاب و اجتماعات سياسي و اجتماعياي حمل شد كه در همان اعصار پيشاديجيتالي تأسيس شدند و گذار از موج دوم به سوم نيز در اين واقعيت تأثير تعيينكننده نداشتهاست.». چنانکه ملاحظه می شود این نقد به بحث درباره جوامع پسا دیجیتال و پیشا دیجیتال پرداخته و کاستی های مقاله مرا در این زمینه یادآور شده است اما در عالم مطبوعات همه می دانند که از یادداشت کوتاه چه انتظاری باید داشت و آن نه همچون یک کتاب که شاید شبیه چکیده مقالات همایش های معتبر است که لُب سخن یا ایده کلی را در چند سطر تقریر کرده و برای آگاهی تفصیلی، مخاطب را به مقاله یا منبعی دیگر ارجاع می دهند. من هم قرار نبود در مقاله«درپستوي اتاق فكر» به تبیین وضعیت دموکراسی در جوامع پیشا دیجیتال و پسا دیجیتال و حل همه مشکلات آن بپردازم به ویژه اگر فرض بر این باشد که خواننده مجله با این مباحث آشنایی اجمالی دارد اشاره ای کافیست و اگر آشنا نباشد نباید از یک مقاله انتظار رسیدگی به همه بحث ها و مسائل او را داشته باشد و البته هرکس ناقد محترم را بشناسد می داند که ایشان در زمره عالمان این امورند. بنابراین اینکه مثلا«جايگاه امروزي احزاب در جوامع اروپاي غرب» چیست؟ اساسا موضوع بحث مقاله نبوده است. لابد این روش نقد را می شناسید که اثری را بخاطر آنچه ننوشته نقد می کنند و این شیوه نقد، مطبوع و مقبول نیفتاده که درباب آنچه گفته نشده است داوری کنیم. باید درباره آنچه گفته شده است قضاوت کرد. سابقه یا سرگذاشت اتاق فکر و احزاب و... در دیگر کشورها یا خارج کشور موضوع بحث من نبوده و نگاه به داخل داشته ام (بگذریم که در خارج نیز هر عملی که دنباله داخل نباشد عقیم و برآب است) 3- انتقاد شده که: پرسش اصلي كه متأسفانه هيچ پاسخي در نوشتهي باقي به آن داده نميشود آن است كه چرا عمادالدين باقي تشخيص داده كه اتاق فكر پيشنهادي «اصحاب و ارباب سياستِ» اصلاحطلب از نوع اول(قیم مابانه و نامطلوب) است و نه از نوع دوم( نوع مطلوب)؟ وي كمترين اشارهاي به نام و نشان كساني كه اين اتاقها را تأسيس كردهاند كه نميكند، اندك توصيفي كه از چگونگي برگزار شدن يا نشدنِ جلسات اين اتاقها نميدهد، به كدام دليل خواننده بايد بپذيرد كه اين اتاق قرار است به توصيف عمادالدين باقي ميراثخوار «سانتراليسم دموكراتيك»، يعني شيوه سازماندهي بلشويكي باشد و نه آن اتاق فكري كه در پيوند و تعامل با جامعه است؟ به همان ميزان كه توضيحات غايبند، اتهامات حي و حاضر ميباشند. ابتدا به این سخن کلی توجه می دهم که دلیل اینکه مقاله و سخن برخی نویسندگان بیشتر مورد توجه قرار می گیرد این است که بسیاری از مردم کم و بیش و ارتکازا یک پیشفرض دارند و آن این است که سخن عده ای "پس و پشت" دارد و برآمده از خبرها و اتفاقات پشت پرده است به همین دلیل است که از خلال سخن برخی تحلیل گران می توان به کشف خطوطی از اخبار و ناگفته ها و نانوشته ها و تصمیماتی نایل شدکه اعلام نشده اند و گاه خود آن تحلیل در حکم یک خبر است اما من لزومی ندیدم به این پس و پشت ها اشاره کنم زیرا اگر گشتی در اینترنت شواهد فراوانی به دست می دهد که چگونه بعضی به جای همه سخن می گویند و حتی تصمیم می گیرند و راهبرد صادر می کنند. درست است که نشانی کسی را نگفته ام و بیان نکرده ام از کجا فهمیده ام که منظور ارائه دهندگان پیشنهاد اتاق فکر از چه نوع بوده است، اما نیازی هم ندیده بودم. چه این یک قاعده کلی است که در پس هر تحلیلی، خبری نهفته است که شاید نویسنده نمی تواند همه آن را فاش بگوید اما نیازی هم به آن نیست زیرا صرف اینکه قبل از سرمایه گذاری بر روی شبکه اجتماعی وارد بحث اتاق فکر شویم معنایی جز آن که گفتم ندارد. همین جا تاکید می کنم که روا نیست ما در مقام نیت خوانی برآییم و نیز تردیدی نیست که برخی از مدافعان اتاق فکر( و بطور مشخص شخصیتی چون آقای عبالله نوری) آرمانی جز بهبود اوضاع و مردم سالاری ندارند و به همین سبب از تذکر و توجهی که در مقاله داده شده برآشفته نشده اند به ویژه که ایشان به صفت روحانی بودن خود درک عمیقی از روحانیت به عنوان یک شبکه اجتماعی و نقش کلیدی اش در جریان انقلاب اسلامی داشته و انواع و اشکال دیگر شبکه اجتماعی را می شناسد. گرچه بحث اتاق فکر از گذشته همواره مطرح بوده و اخیرا نیز افراد مختلفی مانند آقای عبدالله نوری و دکتر نجفی و دیگران آن را مطرح کرده اند اما اساسا مقاله نقد اتاق فکر معطوف به هیچ شخص خاصی نبوده و فقط درباره مشکلات آن و تلقی های مثبت و منفی از آن سخن گفته است. 4- در نقد نوشته آمده است:«در اينكه رسانههاي جديد بر امكانات تعامل اجتماعي به ميزان قابل توجهي افزودهاند شكي نيست، همينطور ترديدي نيست كه سهلالوصول بودن اين رسانهها، امكانات عرضاندام فردي و مشاركت انفرادي را در روندهاي اجتماعي افزوده است. اما به نظرم نه درست است بگوئيم كه پيش از گسترش اينترنت و موبايل، رسانهها يكسويه بودند و نويسندگان مطبوعات يكتنه به قاضي ميرفتند و راضي بر ميگشتند و نه اينكه رسانههاي دوران پساديجيتالي را دوسويه و فاقد دوگانهي نويسنده-مخاطب. اشتباه است اگر مطبوعات و نويسندگان عصر «پيشاديجيتالي» را افرادي كنده شده از جامعه، برج عاجنشين و خطابهسراياني به شمار آوريم «برسازندهي» مخاطب و نه در گفتوگو با وي. آن رسانهها نيز به ميزاني كه نويسندگانشان و توليدكنندگانشان در بطن جامعه زندگي ميكردند در بدهبستان دائمي با جامعه خود قرار داشتند.» ابتدای این سخن جز تصدیق آنچه درباره رسانه در عصر جدید گفته شده بود نیست اما چه کسی از مفهوم دوسویگی، نفی دوگانه نویسنده-مخاطب را نتیجه گرفته است.؟ خود تافلر هم که پیش بینی کننده و مبدع نظریه دوسویه شدن ارتباطات و رسانه ها در عصر پسا دیجیتال است چنین ادعایی نکرده و از دوسویه شدن رسانه ها، نفی مخاطب- نویسنده را نتیجه نگرفته است. اگر سخن از دوسویه شدن رسانه ها حرف نادرستی بوده در درجه نخست متوجه تافلر است و بعد متوجه من که موافق سخن او هستم اما نه تافلر و نه من، دوگانه نویسنده-مخاطب را نفی نکرده ایم. فقط ادعا این بوده که در جهان جدید ارتباطات دوسویه شده است و این رویداد؛ قهرا پیامدهایی داشته که تافلر این پیامدها را در جامعه و حتی در رنگ و بوی غذا و هوا و صداها هم به خوبی توضیح داده است. این سخن او نه به معنای این است که در عصر پیشا دیجیتال ارتباطات دوسویه مطلقا و در هیچ شکلی وجود نداشته و نه به این معناست که در عصر جدید دیگر ارتباط یکسویه ای درکار نیست، بلکه سخن بر سر پارادایم این دو دوره است. اینکه در جامعه پیشا دیجیتالی هم نویسنده در تعامل با خواننده است نفی مدعای من در مقاله قبلی نیست زیرا اولا سخن آن مقاله درباره ارتباطات در عصر جدید است که دو طرفِ فعال و بی واسطه دارد نه درباره "نویسنده و خواننده". دو دیگر اینکه تعامل، نه تنها در عصر پیشا دیجیتال که حتی در یک سلول انفرادی هم که هیچ موجود زنده و حتی هیچ شیءی برای ارتباط متقابل وجود ندارد، برقرار می شود و انسان به جای تعامل عین و ذهن، تعامل ذهن با ذهن را برقرار می سازد(در کتاب منتشر نشده ام درباره جامعه شناسی زندان به تفصیل در این زمینه سخن گفته ام) بنابراین وجود تعامل، جزیی از زیست موجود زنده است ولی اساسا مسئله آن مقاله نبوده و وارد چنین موضوعی نشده است و مسئله مخاطب-نویسنده غیر از بحث تعامل در ارتباطات مورد نظر تافلر است. او هم هنگامی که از دوسویه شدن ارتباطات سخن گفته و پیامدهایش را نوشته است نخواسته وجود آن تعامل ها بین نویسنده و خواننده را در عصر پیشین نفی کند. در واقع موضوع بحث همان است که در نقد نوشته نیزگفته شده:« در اينكه رسانههاي جديد بر امكانات تعامل اجتماعي به ميزان قابل توجهي افزودهاند شكي نيست، همينطور ترديدي نيست كه سهلالوصول بودن اين رسانهها، امكانات عرضاندام فردي و مشاركت انفرادي را در روندهاي اجتماعي افزوده است». اکنون با این توضیحات من نمی دانم مقاله جناب آقای ثقفی در این بخش عزم انکار چه مدعایی را داشته؟ آنچه را که نه در مقاله ام اشارتی و نه بدان باوری داشته ام و نه منطقی است که کسی گمان کند شاید منظور من از بحث دوسویگی در عصر جدید، حذف نویسنده-مخاطب در عصر گذشته است زیرا دست کم خود یک نویسنده عصر پیشادیجیتال بوده و فراگرد تعامل نویسنده-مخاطب را به خوبی درک کرده و نمی توانسته ام چنان بیندیشم که گفته اند. 5- در فراز دیگری از نقد سودمند جناب ثقفی آمده است: «بحث در مورد اظهارات تافلر در كتاب «موج سوم» فرصت جداگانهاي ميطلبد. زبان اين كتاب گاه توصيفي است و گاه تجويزي و گاه ارشادي. توصيف تافلر از پديدههايي كه به نظرش خبر از «موج سوم» ميدهند گاه با داوري و ارزشداوري همراه است و گاه هشدارگونه. خواندن اين كتاب سي سال پس از انتشارش ميتواند با گرفتن سر ميان دو دست يا به دندان گزيدن پشت دست همراه باشد و ميتواند با تعجب از توصيف مناسبي از آنچه او سي سال پيش ديده بود. از نظر من، عدم توجه به تبعاتِ از بين رفتن نهاد خانواده، نداشتن ديد انتقادي نسبت به افزايش تحكم شركتهاي چندمليتي بر سرنوشت انسانها، نديدن جابجايي توليد به سمت استثمار كودكان و زنان در كشورهايي كه اين اقشار امكان دفاع از خود را ندارند ـ دقيقا به دليل نبود همان احزاب و سازمانها و تشكلاتي كه پيش از اين نام بردم- و بسياري فجايع ديگر كه فهرست و چگونگي برآمدن و تأثيرات فاجعهبار آنها را بر مردمسالاري و حقوق بشر ميتوان از جمله در كتاب «انبوه خلقِ» هارت و نگري (ترجمه رضا نجف زاده، نشر ني) خواند، در زمره پشت دست گزيدنها هستند؛ و وقوف به ارزشهاي جهانشمول انساني، بالا رفتن آگاهي به محيط زيست در زمره روشنبينيهاي وي. اما از منظر ساماندهي سياسي دو نكته در نوشته تافلر روشن است: يكي اينكه بايد نهادهاي سياسي و مدني و اجتماعي را، هم بيشتر و هم بهتر به كار گرفت؛ و دوم اينكه بايد جمعها و جمعيتهايي را سامان داد كه به توليد فكر در ارتباط با عمل بينديشند، يعني همان اتاقهاي فكري كه تافلر احزاب و سنديكاها و وزرا و وكلا و صاحبان سرمايه و صنعت را به تشكيل دادنشان براي تبادل نظر با ديگران فرا ميخواند» 6- نیز در آن نقد نوشته ارزشمند آمده است:«عمادالدين باقي اشاراتي نيز دارد به مفاهيمي همچون «عقل جمعي» و تغيير و تبديل نگاه به دموكراسي و حقوق بشر كه چندان به اصل مطلب مربوط نيست، يا دستِ كم بايد بگويم كه من ربط آنها را درك نكردم» اما وقتی در همین متن انتقادی خواندم« به نظر من همين نگاه مثبت به اتاق فكر را ميتوان از مفهوم حوزه عمومي هابرماس نيز استنتاج كرد به شرط آنكه همچون عمادالدين باقي آن را در معناي شكسته و بستهاي كه در نوشتهاش به دست داده نگيريم » متحیر شدم زیرا القا می کرد که گویی باقی معتقد است نظریه عقل جمعی هابرماس مخالف تشکیل اتاق فکر است و حالا ناقد محترم می خواهند ثابت کنند که چنین نیست بلکه از نظریه هابرماس هم می توان فایدت تاسیس اتاق فکر را استنباط کرد. این در حالی است که خود ناقد اشاره دارد که از مقاله باقی دو نوع اتاق فکر برداشت می شود که یک نوع آن که قیم مابانه است با نظریه های دموکراتیک معارض است. منتقد ارجمند می افزاید:«اما حوزه عمومي مورد نظر هابرماس نه به معناي كل جامعه است و نه فضايي چنان گسترده كه براي دسترسي به تعقلي كه از آن برميخيزد نياز به نظرسنجي و غيره داشت. ويژگي اين حوزه عمومي قرار گرفتنش وراي قطبهاي قدرت رسمي همچون دولت و اقتصاد و جمعيت و كليساست. به عبارت ديگر حوزه عمومي عرصهاي مكاني-زماني است كه در آن، افراد آزادانه مشاركت كرده و به تبادل نظر ميپردازند. به همين دليل نيز محلي است براي تجلي كنش ارتباطي و تفاهمي كه برونداد آن ميتواند قدرت را نقد كند.» و برای اثبات سخن خود به نقدی از فضای مجازی و توان ان در ایجاد تفاهم بین الاذهانی پرداخته. من هم با بسیاری از نقدهای مطروحه درباره فضای مجازی موافقم و اغراق درباره ان را روا نمی دانم اما مانند خود ایشان معتقدم«در اينكه موبايل و اينترنت و اصولا فناوري ديجيتالي ميتواند به تشكيل سهلتر و تعدد و تكثر اين فضاها مدد رساند شكي نيست» اما در عین حال تاکید می کنم که منظور من از شبکه های اجتماعی را به فضای مجازی تقلیل داده اند در حالی که تعمدا و با عنایت خاصی در آن مقاله از تعبیر"شبکه مجازی و واقعی"سخن گفته بودم چون شبکه اجتماعی مجازی بدون شبکه اجتماعی واقعی( سازمان های مردم نهادو احزاب و مطبوعات و.....) ناپایدار و ناکام است. تجربه مصر نشان داد جنبش جوانان ۶ آوریل مصر(گروه فیسبوکی) با شبکه مجازی توانستند انقلاب مصر را راه بیندازند اما شبکه اخوان که 80 سال پیشینه و تجربه داشت شبکه ای واقعی بود که قدرت را به دست گرفت و اگر دومی نبود چه بسا اولی هم در نیمه راه یا مضمحل یا مصادره و جذب قدرت می شد. 7- نقد مقاله در پستوی اتاق فکر، فرصتی را نه فقط برای نقد تافلر که برای نقد دیدگاه نگارنده آن درباره حقوق بشر نیز فراهم آورده است لذا در آن نقد نوشته سودمند آمده است:«همين ناروشني در بحث باقي در مورد تغيير ديد ما نسبت به حقوق بشر وجود دارد. درست است كه براي برخي از ديدگاهها، روند تغيير حقوق بشر از حقوق سياسي به حقوقي ناظر بر اجتماع و سپس حقوقي ناظر بر محيط زيست، را نوعي «پيشرفت» در فهم حقوق بشر به شمار ميآورند. اما اولاً همهي مفسران امروزي حقوق بشر اين سير را سير تكاملي نميدانند. ديگراني هستند كه اين تغيير را جدا شدن حقوق بشر از «حقوق محوري» و «انسانمحوري» به شمار ميآورند و آن را بازگشت به «رمانتيسيزم» با تمامي سويههاي ضد مدرن و تامگرايانهي آن به شمار ميآورند. ثانياً ارتباط مستقيمي ميان اين سير ـ چه آن را مطلوب بدانيم و چه نامطلوب- با كامپيوتر و موبايل و اينترنت و بهپاد وجود ندارد. در مورد تعميم حق رأي به اقشار مختلف اجتماعي ـ به عنوان مثال واردشدن زنان در شمول دارندگان حق رأي، يعني مثالي كه باقي ارائه ميدهد- نيز حقيقتاً ارتباط آن با امواج تافلري روشن نيست.» درباره ذکر مثالی از حق رای زنان برای بیان سیر تکاملی مفاهیم حقوق بشر و اینکه عصر دیجیتال چنانکه خود تافلر به خوبی توضیح داده است هنجارها و مذاهب و فرهنگ ها را دستخوش تغییر کرده است و اینکه در همین سه دهه اخیر چه رویدادهای مهمی در زمینه حقوق بشر و شکل گیری مفاهیم و اسناد تازه رخ داده و ربط بحث حقوق بشر را با عصر پسا دیجیتال روشن می کند نیاز چندانی به بحث نیست و فقط درباره نکته ای که بیانگر نقد جریان چپ به حقوق بشر است که همواره منتقد جدی حقوق بشر بوده و البته تاثیر انکار ناشدنی مثبتی در پیشرفت آن از لیبرالیسم فردگرایانه به نسل دوم حقوق بشر داشته است اشاره می کنم این انتقاد جریان چپ که نسل سوم حقوق بشر با تاکید بر محیط زیست از انسان محوری جدا شده و دچار انحطاط گردیده است برخاسته از یک اشتباه ساده است. آن اشتباه ساده این است که تاکید بر محیط زیست به معنای طبیعت گرایی نیست که بازگشت به رمانتيسيزم و نظایر آن تلقی شود و نسل سوم حقوق بشر، محیط زیست را جایگزین بشر نکرده است که دچار انحراف شده باشد بلکه محیط زیست هم از آن رو واجد اهمیت شده که محیط زیستِ انسان است و پسمانده های عصر صنعتی و اتم(حادثه اتمی چرنوبیل اوکراین در ۲۶ آوریل ۱۹۸۶و حادثه اتمی فوکوشیمای ژاپن در پی زلزلهٔ ۹ ریشتری و سونامی۱۱ مارس ۲۰۱۱ را فراموش نکنیم) و آلودگی ها و انتشار ویروس های خطرناک و .... زندگی انسان را به خطر انداخته است و "انسان" محور محیط زیست است و طبیعت برای اوست. 8- مقاله من بیش از همه در معرض اتهام دعوت به بی عملی بود و چون دفع از اشکال مقدر کرده و بدان اشاره ای داشته ام ناقد محترم اتهام تازه ای جسته و کل مقاله را اساسا فراتر و مخرب تر از دعوت به بی عملی دانسته و دعوت به نیندیشیدن قلمداد کرده اند گرچه خود گفته اند که باقی از دو نوع اتاق فکر مطلوب و اتاق فکر نامطلوب سخن گفته است ولی نمی دانم دعوت به نیندیشیدن و امتناع تفکر از کجای مقاله من درآمده است.لذا از این قسمت که شاه بیت نقد و بی دلیل ترین آن است می گذرم. مقاله نقد اتاق فکردعوت به بی عملی نکرده است و بلکه اگر قرار بود نقدی وارد شود این بود که دعوت به پرعملی کرده است زیرا برساختن شبکه اجتماعی بی عملی نیست بلکه عملی واقعی است و بیش فعالی می خواهد. ایده اتاق فکر گرچه به زعم ناقد ارجمند فقط برای اندیشیدن است اما همین هم فقط یک حرف است و فردا اگر تشکیل چنین اتاق فکری عملی نشد عذر موجه می آورند که نگذاشتند اما در مورد شبکه اجتماعی چنین نیست. شبکه اجتماعی اولا عرصه وسیع تری برای اندیشیدن و تبادل فکر است. دیگر اینکه ایراد وارده این است که هر از گاهی در برابر فضای سرخوردگی موجود ناگهان ایده دلخوش کنکی داده می شود و عده ای به آن سرگرم می شوند و چون گرهی گشوده نمی شود و کاری از پیش نمی رود دوباره سرخوردگی ها را عمیق تر می کند(فعلا به عوارض خطرناک تشدید سرخوردگی ها برای مُلک و ملت کاری ندارم). سخن نگارنده این است که اگر فضا به قدری مساعد باشد که این چند تن از معتمدین بتوانند اتاق فکر را تشکیل دهند معنایش این است که اصلا خود احزاب اصلاح طلب می توانند از ممنوعیت خارج شده و فعال شوند و شکل حزبی و مدرن تر هم اندیشی محقق گردد. اما پرسش این است که قرار است چند نفر به عنوان اتاق فکر گردهم آیند. اگر این جمع قرار است نامحسوس و نامعلوم باشد و کسی از کردار آن آگاهی نیابد که اتاق فکر نیست بل همان پستوست و اگر قرار است تحت عنوان اتاق فکر فعالیت آشکاری داشته باشد در خوش بینانه ترین وضعیت اگر از مراجع امنیتی یا قضایی یا سیاسی به تک تک آنها تلفن زده و بگویند اجازه ندارند چنین جلساتی تشکیل دهند و یا در بدبینانه ترین حالت، چند ساعتی هم برخی از آنها را بازداشت کنند آیا چنین نشست هایی ادامه می یابد؟ بگذریم که حتی پیش از هر اقدامی برای ممانعت از شکل گیری اتاق فکر ، برخی از موضع آوانگارد و با ایده های غیر عملی تری چون تشکیل اتاق فکری از هزاران نفر ناشناخته و بدون هیچ اقدامی در این جهت، اصل آن را تعلیق به محال می برند. همه سخن من این بود که اتاق فکر را گرچه در هر شکل و صورتی اجازه نخواهند داد ولی برفرض تشکیل، باید همان بحث ها را از جمع پستویی به در آورد و بیشتر و متنوع تر با حضور نمایندگانی از جریانات مختلف زبانی و سیاسی و فکری با ماهیتی دموکراتیک تر و امروزی تر سامان داد. در واقع مهم ترین دغدغه من ضمانت های دموکراتیک و حقوق بشری هرنهادی است که تحت هر عنوانی می خواهد شکل بگیرد و نیز با بیان مشکلات اتاق فکر خواستم کمکی به پخته تر شدن آن در فضای مباحثه کرده و نیز نشان دهم که باید کاری عملی تر و مفید تر از آن انجام داد و آن تدارک مقدمات درست و تکیه گاه های اتاق فکر است. تاکید مقاله نقد اتاق فکر بر"نمی گذارند" تاکید بر واقع بینی و واقع گرایی است و اینکه با حرف های غیر عملی سراب نسازیم و افراد را بی جهت دلخوش نکنیم اما این سخن را چنین تعبیر کرده اند که "باید بنشینیم تا اجازه دهند..." گمان دارم این سخن کمی دور از انصاف است زیرا گوینده آن تاکید، فرد مجهول الهویه ای نبوده و دست کم در تمام سال های گذشته و حتی پیش از دوم خرداد 86 که بسیاری از دوستان و همراهان امروز به گونه دیگری می اندیشیدند منتظر اجازه نبود و به همین خاطر در سال1374 از تدریس در دانشگاه ممنوع شد، از کار در موسسات مختلف محروم گردید، پروانه نشر گرفت آنهم لغو شد و بسیاری محدودیت های دیگر تا حبس و غیره(که در نامه سرگشاره ای به رئیس قوه قضاییه در مطبوعات سال 86 جزییات آن آمده است) زیرا او وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را تابع صدور اجازه نمی دانست. نکته دیگر اینکه گفته بود«هم اكنون كه در اقصي نقاط جهان گروههاي متعددي در اتاقهاي فكري كه حقيقتا عنوان «پستو» شايسته برخي از آنهاست جمع ميشوند و بنا را بر آن گذاشتهاند كه براي ما تصميم بگيرند، حقيقتا چه استبعادي دارد كه ما خود در اينجا گِرد هم بيائيم و به همفكري بپردازيم.» با این سخن ارجمند پایانی در آن نقد نوشته، درمانده بودم که آیا اینهمه نقد کردن برای اخذ نتیجه ای بوده است که من در همان مقاله نقد اتاق فکر در صدد بیانش بودم؟ اگر ماحصل نقد این باشد که گفته اند، دیگر چه محلی برای نزاع می ماند؟ Copyright: gooya.com 2016
|