سه شنبه 14 شهریور 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

می‌دانيد چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟ بخش پنجم: صياد شيرازی از صعود تا سقوط و کشته شدنش، (۲)، محمد جعفری

[بخش نخست اين قسمت را با کليک اينجا بخوانيد]

۴- نامه آقای بنی صدر به آقای منتظری در تاريخ ۲۴ اسفند ۱۳۵۹
« حضرت آيت الله منتظری
اما بعد
۱- تلگرام فرستادم می خواستم خود بخوزستان بيائيد از نزديک امور را مشاهده کنيد. موجب جلب توجه نظاميان به روحانيت بشويد، تعبير به سوء کرديد. لابد بلحاظ تبليغات شبانه روزی بر ضد رئيس جمهوری که هيچ گناهی جز اين ندارد که نمی خواهد قسمتی از وطن شما از دست برود و تاريخ آينده اين طور قضاوت کند که در عصر قاجار بلحاظ ندانم کاری روحانيت قسمتهائی از شمال کشور بدست روسيه افتاد و در عهد انقلاب اسلامی مايه حيات اقتصادی کشور يعنی خوزستان را باز با ندانم کاری از دست داد.
۲- اينک هر روز مصاحبه و سخن و خطابه از قول شما در باره ارتش است و جملگی بنادرست. عامل فرزند شما. همان فرزند که اعلاميه داديد ديوانه است. معلوم می شود عاقل شده است. و هر حرفی در ضديت با اينجانب نزد شما می زند عين صواب است.
گناه اينجانب چيست؟ دو گناه بزرگ مرتکب شده ام با فرماندهی ايشان بر سپاه پاسداران موافقت نکرده ام. با وزارت خارجه ايشان موافقت نکرده ام. گفته است تا سرو صدا نکنی ، بآدم راه نمی دهند. من سروصدا کردم و آنچه را می خواستم گرفتم و گمان می کند اينجانب هم تسليم هو و جنجال می شوم...حالا بدر و ديوار می زند محض صياد شيرازی، اما مسئله اين افسر نيست. مسئله يک فريب خطرناک است. از گروگان گيری جمعی به قدرت رسيده اندو فکر می کنند با ادامه جنگ، ايران برای هميشه برايشان مسلم می شود. نمی خواهند کردها دست از جنگ بردارند و تسليم بشوند. همانطوری که نمی خواهند جنگ با عراق تمام بشود. لابد نامه شما خطاب به شورای دفاع نتيجه القاأت همين کسان است که اين خط خطرناک را تعقيب می کنند.
اين افسر را آقايان نميشناختند. دکتر چمران معرفی کرد، اينجانب به او درجه دادم. چند لشکر را تحت امر او گذاشتم و نتيجه چه شد؟:
۱- ارتشيان با او بغايت دشمن شدند بلحاظ اينکه در عمليات بی نتيجه ۴۰۷ يا ۴۵۷ نفر کشته و زخمی و ۴۵ ميليون تومان پول و بسياری از ابزار جنگی و... از بين رفت. بدفعات شکايت و اعتراض شد که مگر ما نظاميان موش آزمايشگاه هستيم که بدست افسر توپخانه که نه درس ستاد فرماندهی و نه تجربه دارد می‏سپاريد. جواب اين بود که باتجربه‏ها کمکش کنند و موجب هماهنگی و همکاری ميان سپاه و ارتش می‏شود.
۲- اما او با ارتشيان راه نرفت، از صاحبان تجربه کمک نگرفت و با فرماندهان براه نافرمانی و تک روی رفت. چند نوبت او را خواستم نصيحت کردم، سود نبخشيد. در نتيجه روز بروز ناراحتی در ارتش بيشتر شد و در شرائط جنگ، آنهم در وضعی که ما اسلحه و مهمات کم داريم و از خارج هم نميتوانيم بخريم، مساله روحيه مساله اصلی است و نميتوان گذاشت همان نافرمانی که در درجه داران بوجود آمد و آن وضيعت را ببار آورد، خدای ناکرده نزد افسران بوجود آيد و فاتحه ارتش و کشور خوانده شود.
۳- برای جبران عدم کفايت، درخواست بمب ناپالم کرد و امروز در دنيا موضوع تبليغات بر ضد جمهوری اسلامی ما شده است که در حکومت مذهبی، هموطنان مسلمان خود را با بمب ناپالم می‏سوزانيم. و در کردستان بر نفرت عمومی از او افزوده شد. با آنکه لشکر کردستان بدادش رسيد و باقی مانده واحد نظامی را به سردشت رساند، راه سردشت بکلی بسته شد و مردم در مضيقه بسيار واقع شدند. هر چه راجع بکردستان بشما گزارش ميدهند دروغ است، کينه‏ها بيشتر و مخالفت‏ها فزونتر شده است و ما بجای همه کار تنها زور بکار می‏بريم.
۴- فرماندهان لشکرها نزد اينجانب آمدند و برعهده گرفتند که امن داده شود، آنها قسمت عمده نيروهای دمکرات را از قاسملو جدا می‏کنند و دو لشکر آزاد ميشوند و ميتوانند در خاک عراق وارد عمليات بشوند. باز در حاشيه دستورالعمل نوشتم با نظر صياد شيرازی عمل کنيد.
در تهران به کارهای ديگر مشغول شد و هر روز گزارش گفتگوهايش درباره عزل فرماندهان و همه کاره شدنش را می‏آوردند. تزلزل و خشم فرماندهان نيروها زياد می‏شد تا بدانجا که دسته جمعی آمدند و گفتند استعفا ميدهيم.
چه بايد می‏کردم؟ اولاً چطور يک افسر جزء حق دارد از همه جا سر درآورد، تلويزيون و منزل اين و محفل آن و مجلس و... خود اين امر با فرهنگ نظامی سازگار نيست و فلج کننده است چه رسد باينکه بابت اين کارهای دور از شان يک افسر مسلمان به ارتش و فرماندهان نيز تحميل بشود.
۵- وقتی کار باين صورت درآمد، امروز وضعی شده است که بقاء او بمعنای تحميل اين افسر از سوی گردانندگان سپاه پاسداران به ارتش تلقی ميشود و خدای ناکرده فاجعه‏های بزرگ ببار می‏آورد...
۶- اين افسر به اينجانب که رئيس جمهوری هستم و فرمانده کل قوا از سوی امام، چند نوبت دروغ گفته است. چگونه افسری مکتبی است که بدون صلاحيت و بدون شور، واحدهای نظامی را بجنگ می‏برد و نفله می‏کند و در مقام توضيح بفرمانده خود، دروغ می‏گويد؟
بهرحال، مطلب وقتی بيشتر بر شما معلوم ميشود که ببينيد در آذربائيجان غربی حدود ۲۵۰۰ نفر آماده تسليم هستند و همين معتقدان به جنگ مانع می‏شوند، و اين افسر هم اسباب دست آنهاست. جنگ ايران را نابود می‏کند.
اين توضيحات را نوشتم که اگر در نپرسيدن از کسی مسوول امور است، عذری متصور باشد. بعد از اين توضيحات نزد خدا، عذری نماند...» (۲۲)
نامه ها که در همان سال ۵۹ نوشته شده، حکايت از اين دارد که روحانيت و بويژه روحانيت حزب جمهوری چگونه برای تخريب در کار جنگ و بنی صدر از صياد شيرازی به عنوان استفاده ابزاری می کرده و دست او را برای تخريب ارتش باز می گذاشته است، صياد مغرور هم تصور می کرده که اينها همه در سايه استعداد و توانائی او است که اينقدر او را به عنوان افسری مورد اعتماد توانا آگاه و مطلع در همه جا مطرح می کنند. اين هم يکی ديگر از روش قدرت و خصيصه قدرت طلبان است که از افرادی به عنوان وسيلۀ تصاحب قدرت استفاده می کنند و وقتی که آن افراد وسيله شدند و آن ها را به هدفی که در نظر داشتند رساندند، آنوقت وظيفه اشان را خاتمه يافته تلقی کرده و بايد به نوعی که برايشان ضرر نداشته باشد و يا کم ضرر باشد حذف شوند. يکی از دلايل حذف اينگونه افراد اين است که بر اثر غروری که به اينان دست می دهد، تصور می کنند که مطرح شدن و صدر نشين کردنشان به علت استعداد و توانائی آنها است و نمی توانند و يا نمی خواهند، فکر کنند که می خواهند از آنها به عنوان وسيله و گوش به فرمان استفاده کنند و صياد شيرازی بدين دام افتاد. با توجه به آنچه در فوق آمده بايد معلوم شده باشد که چرا و چگونه به ناحق بعد از اينکه صياد جای امير ارتشی نظير تيمسار فلاحی شاگرد اول دوره دانشکده فرماندهی با ۷ سال سابقه استادی تاکتيک نظامی در دانشکده فرماندهی ستاد نيروی زمينی ارتش، و با ۲۵ سال سابقه و تجربه کاری، از فرماندهی دسته تا لشکر و سپس فرمانده نيروی زمينی ارتش شد، را گرفت و به فرماندهی نيروی زمينی ارتش صعود کرده است. شايد فکر نمی کرد که او را برای اين هدف که ارتش را در سپاه ادغام و يا تضعيف کند، اين قدر هنداوانه زير بغلش گذاشته اند و تصور می کرده که همۀ اينها به خاطر استعداد، کاردانی و توانائی خودش بوده است و بايد سپاه زير فرماندهی ايشان قرار بگيرد، ولی بعد که حاضر نشده است تابع باشد و گوش به فرمان و گهگاهی امر ونهی می کرده، چاره را در حذفش ديده اند. حال با توجه به مطالب فوق و با توجه به يادداشتهای روزانه آقای هاشمی رفسنجانی، بعد از صعود صياد شيرازی به فرماندهی نيروی زمينی ارتش تا برکناريش از اين نيرو و ترورش قدم به قدم به پيش می رويم. توجه کنيد:

ولو با شکست بايد ارتش زير نظر سپاه باشد
از باب طولانی نشدن مقاله به نمونه هائی از هر قسمت در زير اشاره می شود:
۳ مرداد ۶۳، «عصر، آقای صياد شيرازی و آقای محسن رضائی آمدند؛ نتيجه مذاکرات و مشاورات [در باره انجام عمليات] را آوردند. پيشرفت مهمی در تصميمات لازمه مشاهده نشد و آقای رضائی، رسماً مخالفت خود را با اجرای طرح والفجر ۸ اعلان نمود؛ ضمن آمادگی نشان دادن برای اجرای دستور، تا کنون تظاهر به مخالف نداشتند» . (به سوی سرنوشت، ص۲۰۷. ) تنها مخالف از جانب رضائی نوچه هاشمی است.
آقای رفسنجانی در پائين همين صفحه از قول سردار غلامعلی رشيد، يکی از فرماندهان ارشد سپاه می گويد: که آقای رضائی "از فروردين سال ۶۳، نگاه فرماندهی سپاه برای عمليات به منطقه هور معطوف بوده است؛ هم برای پيروزی های خيبر [ دوروغی که آقای منتظری آن را در خاطرتش برملا کرده است.ن] و گسترش بيشتر در هور و هم برای ادامه شناسائی ها در عمق که توسط قرارگاه "نصرت" سپاه صورت می گيرد. اين در حالی است که دشمن هنوز به ادامه بمباران در جزاير مجنون و آب اندازی در جزيره و تلاش برای خارج کردن جزاير از دست ما ادامه می دهد. ايده کار مجدد در هور از همان زمان در ذهن برادر محسن رضائی شکل گرفته بود، منتها علنی نمی کند و تنها با قرارگاه نصرت آرام آرام کار می کند تا مرداد ۶۳ که قرارگاه نيروی زمينی ارتش ، دست اندرکار اصلی طراحی و اجرای عمليات، اين سکوت ادامه پيدا می کند و اختلالی در طرحهای ارتش (والفجر ۷و والفجر ۸ انجام نشده) به وجود نمی آورد، اما بعد از اينکه طرحهای مزبور به کلی منتفی گرديد، فکر عمليات مجدد در هور را علنی می کند"
۸ مرداد ۶۳، « آقای صياد شيرازی [فرمانده نيروی زمينی ارتش] آمد، گزارشی از نظريه مسئولان ستادها و قرارگاهها داد و تأکيد بر ضرورت انجام عمليات داشت. در مورد طرح توضيح داد. عصر، با حضور آقای خامنه ای، جلسه ای با آقايان صياد و محسن رضائی داشتيم. صياد از طرح اروند(والفجر۷) دفاع کرد ولی آقای رضائی مخالف بود. پس از مقداری بحث ، معلوم شد که ايشان به طور کلی با عمليات در جنوب مخالف است و از اول هم مخالف بوده اند. به ايشان اعتراض شد که چرا چند ماه وقت مملکت و اين همه نيروها را تلف کرده و با صراحت برخورد نکرده اند؛ جواب درستی نداشت و طرح درستی برای عمليات، در جای ديگر هم نداشت. آقای خامنه ای پيشنهاد کردند که فرماندهی عمليات جنوب را به آقای صياد واگذار شود، که قبول دارند. من هم پذيرفتم و قرار شد با امام در ميان بگذاريم. محسن رضائی ناراحت و جلسه ختم شد.، البته بعيد است، با فرض مخالفت فرماندهان سپاه، عمليات وسيع را بشود سامان داد ولی مشکل را بايد حل کرد.» ( به سوی سرنوشت، ص ۲۱۳.)
۲۱ مرداد ۶۳، «عصر، با آقای محسن رضائی در باره عمليات آينده صحبت کرديم. بعضی ها فکر می کنند، فرماندهان سپاه برای کم رنگ کردن ارتش ، عمليات مشترک- و به خصوص آنجا که نظر ارتش - است، اجرای عمليات را نمی پذيرند؛ ولی من اين نظر را قبول ندارم.» (به سوی سرنوشت، ص۲۰۷.) دروغگو چون می داند کسی نمی تواند از او بازخواست کند، ظاهراً فراموش می کند که در ۳ مرداد و ۸ مرداد چون طرح مال ارتش بوده است ايشان مخالفت کرده است.
مضمحل کردن ارتش و تصاحب امکانات و اسلحه های ارتش
سپاه از همان روزهای اول هدفش را بر تصاحب مايملک ارتش چه به لحاظ پادگانها، پايگاههای مختلف و چه به لحاظ ادوات سبک و سنگين نظامی قرار داده بود. و در حقيقت چون آقای خمينی و روحانيت حاکم قصد داشتند که سپاه به نيروی فائقه نظامی کشور تبديل شود، راهی جز اينکه گام به گام سپاه و يا ارتش جديد را بر تصاحب مايملک و امکانات ارتش قديم بنا کنند، وجود نداشت. سپاه هم با قدرت ديکتاتوران حاکم و با در دست داشتن دادگاههای انقلاب و انقلاب ارتش و دادگاههای صحرائی زمان جنگ به همه جا دست اندازی می کردند و کسی و نيروئی هم جلودارشان نبود. نيروی سه گانه ارتش هم با روبرو بودن با شمشير های مختلف فوق توان مقابله از آنها سلب شده و راهی جز تن دادن به خواست آنها و دست به تلاشهای مذبوحانه زدن در خود نمی ديدند. سپاه به پادگانها، اسکله های دريائی، فرودگاهای نظامی و هوا نيروز و بيمارستانهای ارتش دست اندازی می کرد که از جمله می شود به فرودگاه هوا نيروز اصفهان، ساختمان ارتش در سقز، پادگان پرندک، بيمارستان نيروی هوائی اشاره کرد. بد نيست که به بخشی از تصاحب ادوات نظامی ارتش توسط سپاه هم اشاره شود:
آقای هاشمی در۲ مهر۶۳ آورده که « در اين روز ، فرمانده کل سپاه، نامه ای به فرماندهی نيروی زمينی ارتش نوشته که در آن آمده است: " به برادر عزيز سرهنگ صياد شيرازی از برادر محسن رضائی ، خواهشمند است اقدامات زير را انجام و نتيجه اقدامات را کتبی اعلام داريد: الف تحويل هزار دستگاه نفر بر تعميری به وزارت سپاه جهت عملياتی کردن آنها. ب- ارائه ليست قطعات يدکی لازم بر ای آماده کردن ۲۰ فروند شنوک و ۱۰۰ فروند ۲۱۴ به برادر حاج محسن رفيق دوست و تعيين يک نماينده پيگير و مطمئن ، ج- تعيين يک کميته توپخانه برد بلند ۱۷۵و۱۸۲ برای تهديد شعيبيه و هدفهای لازم ديگر و برآورد قبضه و مهمات لازم و طرح تير آتش و ديده بان های نفوذی لازم." (به سوی سرنوشت، ص ۳۰۴.)



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در حقيقت نامه فوق از رضائی فرمانده سپاه، به صياد شيارزی، نوعی امريه و تحکم است که مقامی بالا دست به مقام زير دست خود صادر می کند.
۱۲ مهر۶۳، « آقای رئيس جمهور، تلفنی گفتند، اعلان نيازها برای عمليات از طرف سپاه، آنقدر زياد است که قسمتی از آن قابل تأمين نيست و احتمال دارد، بهانه باشد.» ( به سوی سرنوشت، ص ۳۱۹.)
۷ آذر ۶۴، « با صياد شيرازی تلفنی صحبت کردم و خواستم تاو انداز تحويل سپاه بدهد.» (اميد و دلواپسی، ص ۳۴۵.)
۲ دی ۶۴، « آقای صياد شيرازی آمد. بعد از ملاقات امام با فرماندهان ارتش، از صحبتهای امام راضی بود. امام در جمع فرماندهان به آنان ابلاغ کرده بودند که اختيارات فرماندهی کل در جنگ به من واگذار شده است و خواسته بودند اطاعت کنند. راجع به اقلامی که سپاه از ارتش برای عمليات می خواهد، توپخانه، هلی کوپتر، پل اّراده، و... نيز در باره ستاد مشاور فرماندهی مذاکره کرديم.»
۲۶ شهريور ۶۵، « آقايان رضائی و رفيق دوست پس از زيارت امام آمدند. در باره جنگ و سپاه و هلی کوپترهائی که به امر امام، ارتش بايد تحويل سپاه بدهد، صحبت شد. مايلند به مناسبت سالگرد دستور امام در خصوص تأسيس سه نيروی زمينی و دريائی و هوائی سپاه، مراسم داشته باشند. من برای پرهيز از ناراحتی ارتشی ها موافق نيستم.» (اوج دفاع، ص ۲۶۶-۲۶۵.)
می خواهد با پنبه سر ارتشی ها را ببرد.
۱۲ بهمن ۶۵، « در باره دستور امام در خصوص تحويل وسائل زرهی و توپخانه از ارتش به سپاه، در جواب درخواست آقای رضائی که از من و آقای خامنه ای خواسته اند اقدام کنيم، مشورت کردم. ايشان گفت به اختيار قرارگاه خاتم باشد و تصميم قرارگاه را ايشان قبول دارند.» (اوج دفاع، ص ۴۴۹.)
سه شنبه ۱۴ بهمن ۶۵، « آقای رضائی نامه به امام نوشته و درخواست يکصد نفربر و سه ضد هوائی، ۵۷ شنی دار و ده گردان توپخانه کرده است. امام هم به من و آقای خامنه ای نوشته اند که نياز های کربلای ۵ تأمين شود...آقای حسنی سعدی همراه سه فرمانده نيروی زمينی آمدند. در باره نيازهای درخواستی سپاه که امان دستور تحويل آن را داده اند ، مذاکره شد. نظر آنها اين است که با اين ابزار هم، سپاه با تلفات زياد، حد اکثر به کانال زوجی می رسد....بالاخره با مشورت دکتر روحانی، ذيل دستور امام به نيروی زمينی ارتش نوشتم که اقلام درخواستی برای مدت پنج هفته در کنترل عمليات سپاه قرار دهند.» ( اوج دفاع، ص ۴۵۲و۴۵۳.)
زمان جنگ ارتش و تهديد به دادگاه نظامی صحرائی
برای به مهميز کشيدن ارتش و آنها را مطيع و سربفرمان کردن، شمشير برنده از اول انقلاب و بويژه در طول جنگ دادگاههای انقلاب ارتش و دادگاههای صحرائی بالای سر آنها نگاه داشته بودند که دست از پا خطا نکنند.
۱۰ ارديبهشت۶۵،« ظهر آقايان رازينی، اتابکی، علی يونسی و مصطفی پور محمدی برای مشورت در خصوص تشکيل دادگاه صحرائی برای محاکمه نظاميان متخلف در جنگ آمدند.» دادگاههای صحرائی فقط برای نظاميان است. و تازه سپاهيان که خود قوه قضائيه را در اختيار دارند ، به کار اين دادگاهای صحرائی می پردازند و چه کسی جرأت دارد به سپاه بگويد بالا چشمش ابرو است.
۱۵ آذر ۶۳، «عصر، دادستانها و حکام شرع سپاه سراسر کشور آمدند. برای مفصل صحبت کردم. دستگاه قضائی سپاه عهده دار يکی از حساسترين و ضروری ترين کارها می باشد » ( به سوی سرنوشت، ص ۴۱۹.)
قضات و بازپرسان و بازجويان دادگاهای دادگاهای نظامی و انتظامی ازابواب جمعی نيروی سپاه هستند، حتی بسياری قضات و بازپرسان و بازجويان دادگاه های انقلاب، دادگستری، که در کسوت روحانيت اند، اما باز به نوعی از افراد سپاه هستند.
۱۵ بهمن ۶۵، « احمد آقا تلفنی گفت، نامه ای از سرهنگ حسنی سعدی به امام رسيده که نوشته تحويل اين همه امکانات به سپاه برای ارتش مشکل است و امام دستور داده اند که در جواب نوشته شود، لازم است از دستورات فرماندهی جنگ (من) اطاعت شود و تأخير موجب کيفر زمان جنگ است.»( اوج دفاع، ص ۴۵۴.)
ارتش در منگنه سپاه و تلاش بيهوده صياد شيرازی
صياد به خيال واهی خود تلاش مذبوحانه ای می کرده که برای سپاه و ارتش فرماندهی واحدی که در اختيار ارتش باشد، بوجود آورد. وچون به خودش مغرور بوده، نمی توانسته به اين مسئله روشن توجه کند که سران جمهوری اسلامی هدفشان از کار انداختن و بی خاصيت کردن ارتش است ولی در طول زمان چاره ای جز به فر مان عمل کردن نمی بيند و در نتيجه گام به گام زمان حذفش نزديک می شود.
۲۶ ارديبهشت ۶۲، «صياد شيرازی فرماندۀ نيروی زمينی و محسن رضائی بر سر فرماندهی عمليات اختلاف دارند. صياد می خواهد وحدت فرماندهی باشد و آن هم از ارتش و برای سپاه گران است.» ( آرمش و چالش، ص۸۴.)
۱۱ دی ۶۲، « صياد شيرازی معتقد است ارتش فرماندهی جبهه را داشته باشد و سپاه زير فرمان آنها عمل کند؛ ولی عملی نيست. اکثريت با سپاه است. امام هم با تلخی دستور رفع اختلاف داده اند.» (آرامش و چالش،ص۳۲۶.) ياد داشت ۲۱ دی و ۱۹ اسفند هم به نوعی نظير مطلب فوق است.
۳۰ مرداد ۶۳، « عصر، آقايان صياد شيرازی و محسن رضائی آمدند... و آقای صياد شيرازی هم با پيشنهاد سپاه در شمال [غرب کشور] موافق نبود. مقداری در باره اداره جنگ صحبت شد و تقريباً باز همان مسئله فرماندهی واحد، برای حل مشکل، توسط آقای صياد شيرازی مطرح گرديد؛ البته به شکلی نرمتر. » (به سوی سرنوشت، ص ۲۵۲.) کنايه از اين است که ما در چه خياليم و فلک [ او] در چه خيال.
۸ شهريور۶۳، « صبح صياد شيرازی و رضائی آمدند؛ برای عرضه طرح جامع خودشان برای جنگ. آقای صياد طرحش را منقح و زمان بندی شده و مکتوب عرضه کرد، نمونه ای از انضباط ارتش است. ولی آقای محسن رضائی تنظيم نکرده بود و توضيح شفاهی داد.» ( به سوی سرنوشت، ص ۲۶۶.)
۹ شهريور۶۳، « دو طرح آقايان صياد شيرازی و رضائی بحث کرديم. طرح آقای رضائی را قبول کرديم. و طرح صياد غير عملی تشخيص داده شد.» ( به سوی سرنوشت، ص ۲۶۹.)
اين هم جالب است که در ۸ شهريور طرح صياد« منقح و زمان بندی شده و مکتوب» که «نمونه ای از انضباط ارتش است.» عرضه شده ولی روز بعد طرح اوغير عملی تشخيص داده می شود و جالبتر اينکه چگونه طرحی که يک روز قبل حتی آماده و مکتوب نبوده و شفاهی مطلب عنوان شده، روز بعد قبول می شود. البته اين بدان جهت است که بايد ارتش کنار زده شود.
۱۴ شهريور۶۳، « طرح آقای رضائی پذيرفته شد. طبق پيشنهاد خود صياد و موافقت امام، قرار شد محسن فرمانده عمليات و صياد به عنوان معاون اول او عمل کند؛ اما فقط خود ما از اين تصميم مطلع باشيم. صياد با اينکه اين نتيجه، با پيشنهاد خودش بدست آمده بود، ناراحت بود ولی پذيرفت.« ( به سوی سرنوشت، ص ۲۷۳.)
آمادگی برای حذف صياد شيرازی
از سال ۶۴ به بعد، صياد شيرازی با وجودی که تلاش می کند، زير فرمان سپاه نرود، اما آنها که ارتش را به اندازه کافی تضعيف شده می دانند، آشکارا صياد را به سمت تابع سپاه کردن و يا حذف وکناره گيری پيش می برند تا زمانش فرا برسد:
۱۴ فروردين ۶۴،«آقای محسن رضائی آمد و گزارش ناقصی از عمليات بدر داد. ولی مطلب قابل قبولی ارائه نکرد و به نظر می رسد که برای آينده هم طرح قابل توجهی ندارد. علاوه بر اين، او با طرح آقای صياد هم موافق نيست و کارهای آينده را به در دست داشتن امکانات ارتش مشروط می کند. وقت گرفتم که خدمت امام برسد. در آنجا هم - بنا به گفته خودش- همان مطالب را در باره ارتش گفته. او پس از ملاقات با امام برگشت و مذاکراتمان را تا ساعت يک و نيم بعد از ظهر ادامه يافت. با آقای صياد هم تلفنی صحبت کردم ؛ ظاهراً از پيشرفت کار راضی است. قرار شد که برای گزارش کامل به تهران بيايد، اما ظاهراً عمليات بی تأخير نيست.» (اميد و دلواپسی، ص ۵۳.)
من نمی دانم محسن رضائی از هاشمی چه دستآويزی دارد که هر نوع که بخواهد با او می رقصد و خواسته هايش را تحقق می بخشد.
۷ ارديبهشت ۶۴، « آقای صياد شيرازی آمد و ضمن ارائه گزارش پيشرفت برنامه عمليات، در باره مشکلاتی که با سپاه و ارتش دارد، خواستار حمايت قوی شد.
ظهر آقای حسن علائی يکی از فرماندهان سپاه که همکار صياد شيرازی در عمليات آينده است، آمد و از طرح آقای صياد شيرازی اظهار نارضايتی می کرد. » (اميد و دلواپسی، ص ۸۱.)
توجه: با توجه به هدف ۲ ارديبهشت و گفته ۱۴ فروردين، « که فرماندهان اصلی سپاه مايل نيستند که در اين طرح با او همکاری شود » وبا اين گفته حسين علائی طرح از هم اکنون شکست خورده است. به گزارش۱۶ و ۲۱و ۲۶و ۲۷ ارديبهشت توجه کنيد:
۱۶ اردبهشت ۶۴، « با آقايان صياد شيراز و محسن رضائی صحبت کردم. صياد ۳۰ گردان نيرو از سپاه برای انجام عمليات آتی خواسته، ولی سپاه ۲۰ گردان واگذار کرده است. محسن رضائی مدعی است که نيرو بيشتر ندارد و صياد می گويد بدون ۳۰ گردان نمی شود عمليات را شروع کرد؛ باعث تعجب او است که سپاه با داشتن بيش از صد هزار کادر سپاهی ثابت و اين همه بسيجی داوطلب، چگونه نمی تواند ۳۰ گردان نيرو تحويل دهد؟ گردانهای سپاه معمولاً سيصد نفری است. شب با آقای محسن رفيق دوست وزير سپاه پاسداران در ميان گذاشتم و گفتم اگر واقعاً چنين است، بايد لشکرهای سپاه را هم درهم ادغام کرد که تشکيلات سپاه اين همه نيرو را پخش و بی اثر نکند.» (اميد و دلواپسی، ص ۹۰-۸۹.). صياد در ۲۹ و ۲۱ ارديبهشت فروردين، به رفسنجانی گفته است: فرماندهان اصلی سپاه مايل نيستند با او در طرحش همکاری کنند. مأيوس است که سپاهيان تمکين نمی کنند.
۲ ارديبهشت ۶۴، « با رئيس جمهور خدمت امام رسيديم... احمد آقا هم حضور داشت... در باره جنگ قرار شد بحث کنيم و راهی برای حل مشکل سليقه سپاه و ارتش و فرماندهی جنگ پيدا کنيم. امام هم مثل ما توجه فرموده اند که اختلافات سليقه ای فرماندهان ارتش و سپاه، مشکل اصلی جنگ است.» (اميد و دلواپسی، ص ۷۴.)
توجه نمی کند و يا نمی خواهد بکند که مشکل، مشکلِ سليقه ای نيست و مشکل تخصص و علم واطلاع است.هيچکدام از فرماندهان سپاه دانش دانشکده فرماندهی و ستاد نديده اند و اصلاً علم و اطلاع نظامی ندارند. اما بنا به خواست آقايان هاشمی و خمينی اين مشکل را قرار است با عقب زدن ارتش و فرماندهی واحد سپاه حل کنند. چگونگی حل را در دنباله يادداشت همين روز چنين ارائه می دهد:
« سپس در منزل احمد آقا جلسه سه نفره ای برگزار کرديم. در باره جنگ به اين نتيجه رسيديم که بايد تلاش شود تا سرهنگ صياد شيرازی بتواند طرحش را اجرا کند. اگر او نتوانست يا اجرای طرح شکست خورد، برنامه دراز مدتی با اصول: ۱- وحدت فرماندهی ۲- ادغام واحدهای سپاه و نيروی زمينی ارتش ۳- تعيين مدت لازم برای هدف مشخص ۴- تهيه ابزار و لوازم برای يک جنگ وسيع ۵- دفاع محکم در دو دوره تلاش، برای آمادگی دفاعی تهيه شود و به امضای امام برسد که مشکل سپاه و ارتش، برای دوران بعد از جنگ هم حل شود.» (اميد و دلواپسی، ص ۷۷.) هاشمی با مطرح کردن طرح ادغام سپاه و نيروی زمينی ارتش، در۲۷ ارديبشت، از خواست درونی خود پرده بر می دارد.
فرا رسيدن زمان حذف صياد شيرازی
آقای هاشمی و رضائی از سال ۶۵ از طريق عوامل خود در ارتش و سپاه با فشار و در منگنه قراردنِ صياد شيرازی او را وادار به کناره گيری و استعفا می کنند:
۳ فروردين ۶۵، «شب آقايان علی شمعخانی و محسن رفيق دوست آمدند...پيشنهاد گسترش واحدهای سپاه را داشتند. گفتم وضع موجود را تقويت کنيد. پيشنهاد تعويض سرهنگ صياد شيرازی فرمانده نيروی زمينی را داشتند؛ گفتم طرحتان را بياوريد. در مقابل اشکالات پاسخی نداشتند.» (اوج دفاع، ص ۳۶.)
۱۱ فروردين ۶۵،« آقای محسن رضائی آمد.وپيشنهاد شد فرماندهی جنگ را به ايشان واگذار کنم و نيروی زمينی ارتش را تحت کنترل عملياتی او قرار دهم. با استخدام پاسدار افتخاری شش ماهه، برای تقويت کادر لشکرهای سپاه و نيز با تشکيل ستاد نيروهای سپاه خارج از قلمرو شورای سپاه و اينکه نامه به امام بنويسند، موافقت کردم.» (اوج دفاع، ص ۴۵.)
۲۴ فروردين ۶۵،« آقای محسن رضائی آمد. با ايشان در باره فرماندهی جنگ مذاکره کرديم. ... آقای رضائی را به جانشينی خودم انتخاب کردم و به آقای صياد مأموريت دادم که در سمت معاونت ايشان همکاری کند. صياد هم آمد، ابهاماتی داشت که برطرف کردم. احکام را صادر کرد و ابلاغ نمودم.» (اوج دفاع، ص ۵۹.)
۲۵ فروردين ۶۵، « آقای صياد شيرازی به عنوان اعتراض به تعيين آقای محسن رضائی به عنوان جانشين من، از فرماندهی نيروی زمينی استعفا داده و رونوشت برای من و امام فرستاده است. تلفنی علت را پرسيدم؛ چون ديروز پذيرفته بود. گفت ديروز غافلگير شدم. آقای سرهنگ اسماعيل سهرابی رئيس ستاد ارتش هم آمد و مخالف با جانشينی آقای رضائی بود. و می گفت باعث تضعيف روحيه ارتشی ها می شود. با احمد آقا جريان را در ميان گذاشتم. نظرش اين بود که بايد حرفمان را پس نگيريم. آقای رضائی هم به همين دليل نتوانسته ستاد خود را تشکيل دهد.» (اوج دفاع، ص ۶۱.)
توجه: مسئله را جوری پيشبرده و صياد را در منگنه قرار داده اند که ناخود آگاه با دست خوش استعفا داده، و بعد هم پشيمان شده است و اين چيزی است که سپاه توسط علی شمعخانی ومحسن رفيق دوست در ۳ و ۱۱ فروردين ۶۵ خواستار آن بوده و طرحش هم قبلاً ريخته شده است.
۷ ارديبهشت۶۵،« شب با سران ديگر قوا مهمان آقای خامنه ای بوديم. نامه سرهنگ جمالی جانشين فرمانده نيروی زمينی ارتش مطرح شد که خواسته بود فرمانده نيروی زمينی عوض شود و حکم جانشينی آقای رضائی لغو شود. مقبول نيفتاد. قرار شد به او ابلاغ شود که با همين وضع بايد خدمت کند.» (اوج دفاع، ص ۸۰.)
به طوری که از يادداشتهای هاشمی رفسنجانی برمی آيد، گروه سرهنگ جمالی را در مقابل صياد شيرازی عَلَم کرده اند و صياد که مايل به کناره گيری و يا در اختيار سپاه قرار گرفتن نبوده ، به تلاش بيهوده ای دست زده است:
۱۴ ارديبهشت ۶۵، « آقای رضائی از صحبت آقای صياد در جلسه معاونان نيروی زمينی که در جهت تضعيف گروه سرهنگ جمالی بوده، تلفنی شکايت کرد » (اوج دفاع، ص ۸۸
۷ تير ۶۵، « ساعت هشت صبح با آقای رئيس جمهورخدمت امام رسيديم. در باره تعويض فرمانده نيروی زمينی مذاکره شد و اينکه اقای صياد را امام برای عضويت در شورای عالی دفاع منصوب کنند و از زحماتش تقدير نمايند و برای عبارت فرمان امام، قرار شد من و آقای خامنه ای متنی تهيه نمائيم.» (اوج دفاع، ص ۱۵۱-۱۴۹.)
۱۴ تير ۶۵، «احمد آقا و محسن رضائی آمدند. تأکيد بر تسريع در تعويض فرمانده نيروی زمينی و تقويت سپاه داشتند.» (اوج دفاع، ص ۱۵۸)
۷ مرداد ۶۵، « آقای سرهنگ صياد آمد و برای وظايف آينده مشورت کرد. در بارۀ اشتباه او در استعفای گذشته و برنامه آينده مذاکره کرديم. اميدوار است که فرماندهی نيروی زمينی را داشته باشد. با اينکه خود ايشان استعفا داده، من هم مايلم بماند و تلاش زيادی نمودم که اختلافاتشان را حل کنم اما نتيجه نداد» (اوج دفاع، ص ۱۹۵.) ملاحظه می کنيد که در ۷ تير با وجودی که تصميم به حذف صياد گرفته شده است، معهذا آقای هاشمی تمايل داشته که صياد شيرازی را راضی کند که زير فرمان محسن رضائی و سپاه عمل کند و همچنان فرمانده نيروی زمينی باقی بماند. اما اذعان کرده که « تلاش زيادی نمودم که اختلافاتشان را حل کنم اما نتيجه نداد» يعنی اينکه صياد حاضر نشده است زير فرمان محسن رضائی و سپاه عمل کند.
۹ مرداد ۶۵،« آقای حسنی سعدی به عنوان فرمانده جديد نيروی زمينی تعيين شد. آقای صياد در طول دفاع مقدس خدمات زيادی داشته اما اختلاف درون ارتش و بين سپاه و ارتش، کار را به اينجا کشانيد. خيلی متأثر شدم. » (اوج دفاع، ص ۱۹۷.) اين حرف با گفتۀ ۷ مرداد وی که علت برداشتنش از فرماندهی نيروی زمينی را مخالفت با سپاه ذکر می کند، در تناقض است.
۷ ارديبهشت ۶۶، « آقای صياد شيرازی آمد. از منطقه عملياتی کربلای ۱۰ می آيد. گزارش مثبتی داد. راضی است که او را به مشورت گرفته اند. تأکيد دارد که ارتش هم فعال شود.» ( دفاع و سياست، ص ۸۴.) بيچاره صياد که نمی دانست با چه کسانی روبرو است. البته هر کسی چاهی برای ديگران بکند خود در آن چاه می افتد. حالا فهميده که اين اول کار است و به مشورت هم راضی شده است ولی کار از کار گذشته است.

ترور فيزيکی صياد شيرازی
در سيستمهای ديکتاتوری بعضی ازعواملشان کسانی هستندکه به دليل شرايط پيش آمده در اجتماع، حفظ آنها در پستهايشان، از شأن و مقام ديکتاتور و سيستم می کاهد و يا نقش و وظيفه اشان به پايان رسيده و حالا مزاحم و موی دماغشان شده اند. معمولاً اينگونه اشخاص کسانی هستند که به دليل داشتن اطلاعاتی که اگر فاش شود، برای ديکتاتور و سيستم ديکتاتوری خطرناک خواهد بود و يا اينکه اينقدر اينان به سيستم خدمت کرده و نزديک هستند که در سيستم عجين شده و با شرايط ويژه ای که دارند، سربه نيست کردنشان از طريق پرونده سازی و متهم کردن آنان به وابستگی به اين و يا آن کشور امکان پذير نيست. ازاين رو اينگونه اشخاص را با توطئه های گوناگون سربه نيست می‏کنند و سپس برايشان اشک تمساح می‏ريزند و يا به درجه رفيع شهادت نائل می‏گردانند و در غالب موارد هم از شهادتشان برای اغفال و تحميق هرچه بيشتر توده برانگيخته شده، استفاده های تبليغی می‏کنند. به نظر من آقای اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب مرکز و صياد شيرازی فرمانده نيروی زمينی ارتش از اين دسته اند. لاجوردی به دليل داشتن اطلاعات و جنايات وسيع وکشتن های، بدون دادگاهِ زير شکنجه زندانيان که فاش شدنش بری سران و رژيم خطرناک بود، بعد از برکناری، با بی پوشش کردنش او را در مغازه اش ترور کردند و آقای سيد محمد خاتمی رئيس جمهور اصلاحات هم، پس از ترور يک چنين شخصی، وی را به لقب "سردار سرافراز اسلام" ، "شهيد والامقام"، "خدمتگزار مردم" و "سرباز سخت کوش انقلاب" مفتخر گردانيد. (۲۳)
آقای صياد شيرازی هم به دليل خدمت ويژه ای که به سيستم کرده و در سيستم عجين شده و بنا به خواست روحانيت حاکم رو در روی ارتش و بنی صدر قرار گرفته، و در تضعيف ارتش و تقويت سپاه کوشيده بود. بعد از اينکه به فرماندهی نيروی زمينی مفتخر شد، به تلاش بيهوده ای دست زد که فرماندهی واحد نيروهای مسلح، در اختيار ارتش و خودش قرار بگيرد، روحانيت حاکم و فرماندهی سپاه رو در رو قرار گرفت. بعد از برکناری از فرماندهی نيروی زمينی ارتش و خانه نشين شدنش و بعد از خاتمه جنگ، به دلايل اطلاعاتی که از برخوردهای درونی و تصفيه های درونی و اشرافی که بر سپاه داشت، وجودش برای سپاه خطرناک تشخيص داده شده بود، او را هم بی پوشش کردند و هنگام بيرون آمدن از منزل در همانجا ترور شد و سپاه از وجودش راحت گرديد. سپاه در طول حيات خود، مخالفين و يا کسانی را که خطر برايش محسوب می شده اند، ترور کرده است و برای تصفيه ها متوسل به ترور می شود. در اين ارتباط منقول است که از جمله: صياد شيرازی، سرتيپ منصور ستاری (فرمانده نيروی هوائی ارتش )، سرتيپ پاسدار ابوالفتحی ( فرمانده ناحيه انتظامی فارس و فرمانده اسبق ناحيه انتظامی تهران بزرگ) و... در جريان تصفيه ها ترور شده اند.

محمد جعفری
mbarzavand@yahoo.com

نمايه و يادداشت:
۱- به گروگان گيری و جانشينان انقلاب، از محمد جعفری، صص۳۴ – ۲۸ مراجعه کنيد.
۲- مجلس خبرگان در تاريخ ۲۸ مرداد ۵۸ گشايش يافت و در تاريخ ۲۴ آبان ۵۸ کار تدوين قانون اساسی به پايان رسيد و در ۱۱ آذر ۵۸، قانون اساسی به رفراندوم گذاشته شد.
۳- کتابِ «امام و ... گردآورندگان و تنظيم کنندگان: منصور دوستکام – هايده جلالی، ص ۱۱۹، مصاحبه با لوموند، ارديبهشت ۵۷.
۴- همان سند، ص ۱۶۸، مصاحبه پائزه سراد ايتاليائی تاريخ ۱۱ آبان ۵۷ .
۵- همان سند، ص ۱۶۸،پاريس ۱۲ دسامبر ۷۸ روزنامه صدای لوگزامبورک با اشتراک راديو لوگزامبورک .
۶- همان سند، ص ۲۰۰، ۱۷ آبان ۵۷ پاريس
۷- گروگان گيری و جانشينان انقلاب، ص ۴۰-۳۹.
۸- پاريس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، ص ۱۳۶-۱۲۷.
۹- گروگان گيری و جانشينان انقلاب، ص ۴۳.
۱۰- همان سند ص ۳۴.
۱۱- پاريس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، ص ۲۷۶.
۱۲- تقابل دو خط يا کودتای خرداد ۱۳۶۰، ص ۲۰۳ بخش ارتشيان و آيت.
۱۳- همان سند، ص۲۰۴و۲۰۵؛ به نقل از انقلاب و پيروزی، هاشمی رفسنجانی ص ۲۱۸-۲۱۵.
۱۴- همان سند،ص ۲۰۷؛ به نقل از انقلاب و پيروزی، هاشمی رفسنجانی ص ۵۷۲-۵۷۱.
۱۵- همان سند؛ به نقل از انقلاب و پيروزی، هاشمی رفسنجانی ص ۲۱۹.
۱۶- همان سند، ص ۲۰۷-۲۰۵، بخش آيت از مؤسسين حزب.
۱۷- عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی،چاپ چهارم، ص ۸۳.
۱۸- همان سند، ابتدای کتاب نامه مورخ ۲۵/۱۱/۱۳۵۹.
۱۹- نامه ها آز آقای بنی صدر، ص۱۵۸-۱۵۷.
۲۰- همان سند، ص ۲۹۰-۲۸۹ .
۲۱- همان سند، ص ۳۱۷.
۲۲- همان سند، ص ۴۲۳-۴۲۰.
۲۳- اوين جامعه شناسی زندانی و زندانبان، ص ۲۸۶.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016