سه شنبه 2 آبان 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

عقل توجيه‌گر، احمد فعال

احمد فعال
عقل توجيه‌گر دامنگير دنيای امروز است. پيشرفت‌ها در بهره‌برداری از تمتعات طبيعی و اجتماعی، انگيزه آدميان را در بهره بردن از تمنيات جسمی خود بشدت نيرومند‌تر از گذشته کرده است. بسياری از آدميان در گذشته چيزی برای از دست دادن نداشتند و در نتيجه چندان در انديشه توجيه کردن دلبسته‌های خود نبودند. اما امروز بسيار چيزها برای از دست ندادن وجود دارند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

توضيح: مقاله‌ای را که در زير ملاحظه می‌کنيد و ادامه آن، دو مقاله مبسوطی بودند که نويسنده بيش از دو ماه پيش به نگارش درآورد. اين دو مقاله به دلايلی از روی کامپيوتر شخصی نويسنده محو شدند. مدتها تلاش برای بازيافتن آن نتيجه‌ای بدست نيامد. می‌دانيد که بزرگترين درد برای يک نويسنده اين است که به او بگويند نوشته‌ای از نوشته‌های خود را دوباره بنويسد. زيرا هر سطر علاوه بر نظرها، بداهت‌های انشائی هستند که تنها در لحظه‌ای از زمان و مکان بر قلم جاری می‌شوند. اين لحظات ديگر تکرار نمی‌شوند.

۱- دام خودفريبی
به دنبال مباحثی که درباره تأثير طبايع و تمنيات انسان بر باورها و تحليل‌های او داشتيم، بنا به همين طبايع و تمنيات، اغلب آدميان کم يا بيش در دام خودفريبی قرار دارند. بدون درک آنچه که به خودفريبی‌ انسان منجر می‌شود، در تبيين باورها و تحليل‌های خود چندان به انصاف نخواهيم نشست. همچنين بدون اين خودفريبی‌ها، تحليل‌ها و باورهای ما به سادگی تابع تمنيات و طبايع ما قرار نخواهند گرفت. اکنون اين پرسش به ميان می‌آيد که چه چيز يا چه عواملی موجب خودفريبی ما آدميان می‌شود؟ آيا تمنيات و آرزوها، وسيله خودفريبی انسان می‌شوند؟ يا عوامل درونی‌تر وجود دارند که وسيله خودفريبی می‌شوند؟ آيا سطح انتظارات جامعه، يا سطح انتظارات ما از جامعه وسيله خودفريبی می‌شوند؟ در ادامه به اين بحث بازخواهم گشت، اما آنچه که در اين بحث بيشتر مورد توجه نويسنده است، اين است که بدون وجود خودفريبی، طبايع و تمنيات انسان به آرزوها تبديل نمی‌شوند، و بدون وجود عقلی که توجيه کننده و اقناع کننده آدمی می‌شود، خودفريبی به دام دائمی انسان تبديل نمی‌شود. هم آنهائی که ديگران را بخشی از تمنای طبع خود می‌گردانند، و هم آنهائی که تمنای طبع خود را در رهايی ديگران قرار می‌دهند، اما خودآگاه يا ناخودآگاه قدرت را هدف قرار می‌دهند، کم يا بيش در مدار دائمی خودفريبی، تمنای خود را به تبع در می‌آورند.
فريب ديگران نيز از فريب خود آغاز می‌شود، همچنانکه تخريب ديگران نيز از تخريب خود آغاز می‌شود. تا انسان خود را در مقام انسانی دست به تخريب نزند، قادر به تخريب ديگران نخواهد بود. هيچ جنايتی و هيچ جنايتکاری بدون ارتکاب جنايت عليه خويشتن قادر به ارتکاب جنايت عليه ديگری نخواهد بود. جنايتکار خود اولين قربانی جنايت است. او بدون فريب خود و بدون اقناع و توجيه خود در امر جنايت، نمی‌تواند دست به جنايت بزند. بنا بر اينکه انسان در آنچه دست به عمل می زند، مدام در حال توجيه کردن خود است، به موجب همين توجيحات، مدام خود را در دام خودفريبی قرار می‌دهد. نيک و بد اعمال انسان معطوف به طبع و تمنائی است که ذهن را به يک دستگاه توجيه سازی تبديل می‌کند. به عبارتی، بدون دستگاهی که عقل را به عقل توجيه‌گر بدل می‌کند، و بدون اقناع و فريب دائمی خود، هيچ عمل و هيچ انديشه‌ای صورت عينی به خود نمی‌گيرد. فرد جنايتکار تا خود را در جنايت توجيه و اقناع نکند، نمی‌تواند دشنه در خون قربانی خويش آغشته کند. برخلاف بعضی از نظريات روانپزشکی، جنون زائل کردن عقل نيست، جنون از خودبيگانه کردن عقل در دام خودفريبی است. صرفنظر از جنون‌های آنی که مغز را در يک لحظه تعطيل می‌کند، در وضعيت بلندمدت، هيچ مجنونی در لحظه ارتکاب جنايت، تا آنجا که از هدف‌گذاری و برنامه‌ريزی بهره می‌برد، از عقلانيت تهی نمی‌شود. بدين‌ترتيب است که افراد جنايتکار، ديکتاتورها و شکنجه‌گران از عقلانيتی بهره می‌برند که تمنای خودفريبی را بطور کامل در مدار عقل پيوند می‌زنند. در اين مبحث به اين عقل، عقل توجيه‌گر می‌گوئيم.
اگر به تاريخچه جنايتکاران رجوع کنيد، اغلب در ضد هويت اجتماعی بودن ‌تربيت می‌شوند. هويت اجتماعی، انسان را از ارتکاب جنايت بازمی‌دارد. اما هويت اجتماعی مانعِ از خودبيگانگی هويت‌مداران در عقل توجيه‌گر نمی‌شود. هويت‌ها در هر شکلی که تعريف شوند، عامل از خودبيگانگی انسان می‌شوند. جنايتکار از هويت جمعی رها می‌شود، اما در فرآيند ضد اجتماعی شدن، عقل او به دستگاه مخربی تبديل می‌شود که دائماً در حال دليل‌تراشی و توجيه امری است که جنايت را در ذهن خود پرورش می‌دهد. دليل‌تراشی‌ها جز فريب دادن خود و ديگری نيست. جنايتکار در هيچ لحظه‌ای از دام خودفريبی رهايی نخواهد جست. حاصل آنکه، فرد جنايتکار جريان از خود بيگانگی را در عقل توجيه‌گر کامل می‌کند.
اگر در تجربه‌ها و تأملات خود دقيق شويم، خواهيم يافت که دام خودفريبی يک دام عمومی است. دامی است که از حوزه‌های عمومی و تا حوزه‌های علمی کشيده شده است. اگر به ارفاق نگويم همه، اما کمتر کسی را بتوان يافت که در دام خودفريبی‌گرفتار نشده باشد و کمتر کسی را بتوان يافت که به نوعی از عقل توجيه‌گر بهره نبرده باشد. تنها دامنه گرفتاری و غرق شدن افراد در دام خودفريبی کم يا بيش، و يا شدت و ضعف دارد. بنا به مباحث گذشته، هرگاه ما به يک باور و يا يک تحليل می‌رسيم، بايد مناسبت و موقعيت باور و تحليل‌ خود را در تمنای خودفريبی جستجو کنيم. اگر با دقت در پی جستجو و کشف اين دام برآمديم، می‌توان اميد داشت که امکان سُست شدن پيوندهای دامی را که در اطراف خود تنيده‌ايم، وجود دارد. اما باز معلوم نيست بتوان از دام خودفريبی رهايی جست، زيرا عقل توجيه‌گر مايل است تا در همين دام عمل کند. باز اينکه فکر کنيم انسان بطور کامل قادر به شناخت و رهايی از دام خودفريبی است، تقريباً محال است. تا مادام که عقل از وادی توجيه به نقد کردن و انتقاد کردن از خود، و از آنجا به وادی عقل آزاد نرسد، رهائی از دام خودفريبی امری ناشدنی است. اين آن زمانی است که رابطه انسان با واقعيت مستقيم می‌شود و از کليه مجازها رهايی پيدا می‌کند. به عبارتی، تا زمانی که انسان بطور کامل رابطه خود را با واقعيت و بر واقعيت منطبق نسازد، از تله‌ای که عقل توجيه‌گر او را در دام خودفريبی فرو می‌غلتاند، رهايی نخواهد جست. جلوتر به اين بحث بازخواهم گشت، اما تا همين اندازه اشاره کافی است که هرگاه در ساختار باورها و تحليل‌ها و اعتقادات خود جستجو کنيم، درمی‌يايم که در همان نقطه‌ای که به اقناع می‌رسيم، در همان نقطه خود را فريب داده‌ايم. همچنين، در جائيکه ديگری را به اقناع می‌رسانيم، دست به فريب او زده‌ايم. در واقع مجموعه‌ای که اعتقادات و باورهای ماست، چيزی جز مجموعه نيرنگ‌ها و فريب‌هايی که عقل توجيه‌گر، ما را در تمنيات و آرزوهای خود پيوند می‌دهد نيست. متقابلاً، مجموعه اعتقادات ما جز آرزوها و تمناهائی که دام در مسير عقل می‌گسترند نيستند. عقل ما نيز تا وقتی که در دام خودفريبی قرار می‌گيرد، چاره‌ای جز تبديل شدن به کارگاه توجيه سازی و دليل‌تراشی نمی‌يابد. اکنون برای روشن شدن رابطه اقناع شدن و اقناع کردن با خودفريبی، شرح نسبتاً کاملی از سرگذشت عقل توجيه‌گر، هم به لحاظ خواستگاه تاريخی و هم به لحاظ فلسفی خواهم گشود.

۲- خواستگاه عقل توجيه‌گر
عقل توجيه‌گر دامنگير دنيای امروز است. پيشرفت‌ها در بهره‌برداری از تمتعات طبيعی و اجتماعی، انگيزه آدميان را در بهره بردن از تمنيات جسمی خود بشدت نيرومند‌تر از گذشته کرده است. بسياری از آدميان در گذشته چيزی برای از دست دادن نداشتند و در نتيجه چندان در انديشه توجيه کردن دلبسته‌های خود نبودند. اما امروز بسيار چيزها برای از دست ندادن وجود دارند. بهره‌مندی‌ آدميان در فضای مجازی طيف گسترده‌ای از مصرف پديد آورده است. تسلط بازار مصرف بر روح آدميان چنان چنبر زده است، که رهائی از آن تقريباً ناممکن شده است. در چنين فضائی، سکس و سرگرمی به قوی‌ترين عناصر مصرفی و فراتر از آن، به نماد زندگی اجتماعی و فرهنگی جامعه بدل شده است. نمادهای مصرف و سرگرمی‌اغلب به بازتوليد نظام سکسواليته می‌پردازند. نظام رسانه‌ای و تکنولوژی‌های تصويری، جهان مجازی پديد می‌آورند و آدميان را از واقعيت به مجاز می‌خوانند. تکنولوژی‌های ديجيتالی در بازنمائی دنيای مجاز، علائم و تصاوير مجازی را چنان به وضوح نمايش می‌دهند، که واقعی‌تر از واقعيت نشان داده می‌شوند. راز پايان عصر آرمان‌گرائی از همين جا برملا می‌شود. ديری است که انقلاب بزرگی در حيطه مصرف و در حيطه چشم اندازهای زندگی به وجود آمده است. ديگر آدميان بنا به آنچه که در دنيای مجازی و در سرگرمی‌ها مشغول شده‌اند، مايل نيستند تا به آرمانی بپيوندند که گرما از کاسه سر آنان می‌ربايد. بدين‌ترتيب است که پای عقول آدميان به ميان می‌آيد تا موقيعت و مقتضای تمنای خود را در فضای مجازی توجيه کنند.
از آغازی که آدمی طبل زندگی بر طبع خود نواخت، از همان آغاز عقل توجيه‌گر لگام خويش بر مدار زندگی آنان در انداخت. عقل توجيه‌گر نيک و بد آدميان را در نظام معيشتی و نظام خانواده با طبع و تمنيات آنان هماهنگ ‌ساخت. اما بنا به اينکه تضارب (= برخورد) عقول توجيه‌گر، به تعارض آدميان منجر می‌شد، پای عقولی به ميان آمد تا تعارض آدميان را در سود قدرت به مهار طبع خدايگان در آورد. زيرا مقتضای طبع و تمنای هر فرد معارض با طبع و تمنای ديگری است. تاريخ آئينی شدن عقل توجيه‌گر به تاريخ کاهنان اساطيری بازمی‌گردد. هم آنان بودند که لگام انديشه خويش را به مدد عقل توجيه‌گر بر آئين‌های خرافی گستردند و بدين‌ترتيب، طبع آدميان را به نيک و بد طبع خدايگان قدرت آراستند. اما تاريخ علمی شدن عقل توجيه‌گر به عصر بورژوازی باز می‌گردد.
بورژوازی در آغاز يک طبقه انقلابی بشمار می‌رفت. فلاسفه بورژوازی تصور نمی‌کردند که عقلانيتی را که در سازوکار زندگی مدنی بنا کرده بودند، به عقل توجيه‌گر بدل شود. طرفداران مکتب فرانکفورت اين نوع عقلانيت را به عقلانيت صوری تعبير کردند. عقلانيت صوری، عقلانيتی است که فاقد محتوای واقعی است. تنها صورتی از عقل وجود دارد که بر تمنيات و طبايع انسان برکشيده می‌شود. طرفداران اين مکتب معتقد بودند که عقل اگر بکار نقد نيايد، از محتوای واقعی عقلانيت بی‌بهره است. اگر فلسفه‌ها و عقلانيتی که در کار انديشه‌های فلسفی، زبان به نقد امور واقع نپردازند، برآمدی جز توجيه و اثبات امور واقع ندارند. فلسفه پوزيتيويسم (يا اثبات‌گرائی) بنا به همين مقتضيات بود که از انديشه بورژوازی بيرون‌ تراويد. عقلانيت پوزيتيويستی يا اثباتی، بيان ديگری از عقلانيت توجيه‌گر است. نويسندگان کتاب ديالکتيک روشنگری، عقلانيت صوری را عقلانيتی می‌شناسند، که از ذات عقل جدا می‌شود. عقلانيتی که تنها به کار محاسبه کردن و آماری کردن چيزها می‌پردازد. همه آن چيزهائی که در گذشته گمان برده می‌شد ذاتی عقل هستند، مانند عدالت، برابری و سعادت، با از دست دادن پايه‌های عقلی خود، از محتوای عقلانيت جدا می‌شوند. در عقلانيت صوری «عقل به ارگان محاسبه و برنامه ريزی بدل می‌شود و نسبت به غايات و اهداف چيزها خنثی می‌شود۱». به نظر نويسندگان کتاب ديالکتيک روشنگری، عقلانيت صوری «اهداف و غايات جوهری [چيزها] را به منزله سلطه طبيعت بر ذهن و ابتر ساختن خودآئينی، انکار می‌کند، پس [چنين عقلی] در مقام پديده‌ای صوری خادم هرگونه منفعت‌طلبی می‌شود۲».
اما تنها فيلسوفان بورژوازی نبودند که در شکل‌گيری عقلانيت بورژوازی نقش داشتند، تلاشگران اقتصادی که قشر اصلی طبقه بورژوازی بشمار می‌آمدند، از همان آغاز چشم به عقلانيت توجيه‌گر دوخته بودند. سرگذشت مذهب پيوريتانيسم و تبديل شدن آن از مشرب رياضت‌طلبی به تقديس کار، نقطه شروع حضور عقل توجيه‌گر در زندگی اجتماعی بود. همچنين نقش بورژوازی در پيوستن به اين مذهب، سرگذشت دخالت عقل توجيه‌گر در گرايش دينی اين طبقه اقتصادی است. پيوريتانيسم که به نوعی آئين پاک دينی ناميده می‌شد، نماينده تفکر رياضت‌طلبی قبل از انقلاب صنعتی شمرده می‌شد. پيوريتن‌ها که تا قبل از قرن ۱۶ با هرنوع کار و توليد ثروت مخالف بودند، پس از انقلاب از لاک بسته رياضت‌طلبی بيرون آمدند و به موتور محرکه نظام سرمايه‌داری تبديل شدند. ماکس وبر در جستجوی رابطه ميان اخلاق رياضت‌طلبی و روح سرمايه‌داری ، نشان می‌دهد که چگونه نظام سرمايه‌داری از دل اخلاق رياضت‌طلبی مسيحی سر بر می‌آورد. از آن ايام که اروپا دو انقلاب صنعتی و سياسی را به خود ديد، و با براه افتادن موتور محرکه کسب و کار و تجارت، همزمان با اين دو انقلاب اتفاقاتی نيز در آئين مسيحيت رخ می‌دهد. ريچارد باکستر يکی از قديسان کليسا کتابی به نام "هدايتنامه مسيحی" می‌نويسد. کتاب او انعکاسی از اخلاق جديد پيوريتانی است. باکستر بر خلاف رويه گذشتگان که تنزه‌گرائی را مساوی با پرهيز از کار و توليد می‌شماردند، اکنون در کتاب خود، کار و ثروت را به منزله حکم خداوند نشان می‌دهد۳. بورژوازی نيز به اين آئين پيوست. آنها نماينده موج تازه‌ای بودند که توسط بازرگانان، پيشه وران و صاحبان مينی فاکتورها (کارگاه‌های کوچک توليدی) در کسب و کار و تجارت براه انداخته بودند. از اين رو، بورژوازی نمی‌توانست در سلک (راه) آئينی قرار گيرد که حيطه کسب و کار و سوداگری او را محدود ‌می‌کرد. پس بورژوازی بايد در سلک آئينی در می‌آمد که به توجيه کسب و کار آنان می‌پرداخت. حاصل آنکه، آئين خردگرائی که بورژوازی در انطباق روح سوداگری با نظام اخلاقی و اعتقادی خود جستجو کرد، آغاز نظام گرفتن شکل نوين عقل توجيه‌گر بود.
اگر بورژوازی سوداگر و تجارت پيشه خيلی زود و همزمان با عقلانی کردن نظام کسب و کار، به آئينی گرويد که موقعيت او را در کسب و کار توجيه می‌کرد، اما فيلسوفان بورژوازی کار خود را از عقل ناب شروع کردند. عقلی که با وظيفه اخلاقی و آزادی پيوند می‌جست. نويسندگان کتاب ديالکتيک روشنگری معتقد بودند که عقل نابی که توسط کانت مطرح شد، چون از غايت و هدف تهی بود، "عامل و کارگزار تفکر محاسبه‌گر" بود. اين وجه از کارکرد عقل، وجه کارکرد عقل صوری است. کوشش عقل توجيه‌گر، توجيه وضع و موقعيت انسان هم در نظام کسب و کار و هم در نظام اعتقادی است. از اين روست که به عقيده هورکهايمر، فيلسوفانی چون کانت و دکارت به جای نقد واقعی رابطه انسان با امور واقع، به انعکاس موقعيتی پرداختند که خود آنها در آن قرار داشتند. نظريات کانت انعکاسی از جامعه‌ای بود که تحت انقياد طبيعت قرار داشت و نظريه دکارت انعکاسی از آرمان بورژوازی بود که در تحصيل فضای آزاد برای ادامه کسب و کار کوشش می‌کرد.
بر خلاف نويسندگان کتاب ديالکتيک روشنگری، باور ندارم که هدف کانت در بيان عقل ناب اين بود که عقل ناب را در عقل صوری، يا آنچه که بدان عقل ابزاری گفته می‌شود، محصور کند. اما ترديد ندارم که عقل نابی که کانت تفسير می‌کرد بنا به اينکه بر قواعد و پيش‌فرض‌هائی استوار بود که در مراحل تکامل نظام سرمايه‌داری بکار اين نظام می‌آمد، ضروتاً عقل ناب بايد به عقل صوری تبديل می‌شد. اين فلسفه نتوانست به فلسفه آزادی انسان تبديل شود، و چون از حقيقت ميان تهی شد، به جای آزادی انسان، به فلسفه قدرت تبديل شد. در واقع پيش‌فرض‌هائی را که کانت در فلسفه خود برگزيده بود، پيش‌فرض‌های يک نظام صنعتی/ سرمايه‌داری است. پيش‌فرض‌هائی که نقش عقل را از حصول آزادی و تعهد به حقيقت، به حصول قدرت و تعهد به مجازها و مصلحت‌ها تغيير می‌دهد.
در فلسفه کانت کار فهم دريافت امور تجربی است و کار عقل و به ويژه عقل ناب، تدارک اموری است که به چنگ تجربه در نمی‌آيند. دو پيش‌فرض اساسی که کانت در فلسفه خود يافته بود، عبارت بودند از صيانت نفس و حق مالکيت. اين دو پيش‌فرض بوسيله قوه فاهمه يا تجربه تأييد نمی‌شوند، بلکه بوسيله عقل ناب تأييد می‌شوند. عقل ناب عنصری فراتجربی است. تفاوت قوه فاهمه و قوه عقل نزد کانت، تفاوت دو حوزه تجربی و غير تجربی است. ويليامز‌هاوارد نويسنده مقاله "مفهوم دارائی در ديگاه کانت" پس از روشن کردن مفهوم و نقش فاهمه در حوزه شناختی انسان، می‌گويد، چون دارائی هرفرد امری نيست که به زمان و مکان وابسته باشد، پس نمی‌توان آن را يک امر تجربی دانست. کانت ميان دو نوع دارائی محسوس و دارائی معقول تمايز قائل می‌شود. دارائی محسوس مانند اين سيبی است که در دست من قرار دارد. دارائی محسوس، بر داشتنِ فيزيکی يک شئی و دارئی معقول، بر داشتنِ حقوقی يک شئی دلالت دارد. يک دارائی زمانی معقول است که حق بودن آن پيش از آنکه توسط تجربه تصديق شود، توسط عقل تصديق شود. از اين روست که کانت دارائی يا همان مالکيت را به عنوان يک پيش‌فرض که تنها مورد تصديق عقل ناب است مورد توجه قرار می‌دهد۴.
از ميان حقوق طبيعی و اساسی که بورژوازی از عهد روسو تا بدين سو به رسميت شناخت، اغلب بر اين باور بودند که حق مالکيت و صيانت نفس از جمله بنيادی‌ترين حقوق از ميان حقوق طبيعی و اساسی انسان محسوب می‌شود. از اين بحث در می‌گذرم که مالکيت حقوق نيست، رابطه از خود بيگانه‌ شده‌ای است که انسان و جامعه‌ها با اشياء ايجاد می‌کنند. همچنين اگر فرض کنيم حيات يکی حق طبيعی باشد، تنها از اين روست که حيات رويش هستی است. اما صيانت نفس، حق نيست، اگر حق بود بنا به اينکه هيچ حقی از حقوق انسان قابل چشم‌پوشی نيست، و بنا به اينکه هيچ حقی را نمی‌توان در ذيل حقوق ديگر و مؤخر بر حقوق ديگر قرار داد، صيانت نفس نيز نمی‌تواند از اين احکام برکنار باشد. اما چرا اين احکام در مورد صيانت نفس جاری نيستند؟ صيانت نفس حتی اگر حق شمرده شود، حقی است که در ذيل حق حيات و رويش هستی تعريف می شود. ليکن بورژوازی بنا دارد تا مالکيت و صيانت نفس را در زمره بنيادی‌ترين حقوق انسان بشمار آورد. اصلا فرض کنيم صيانت نفس از جمله حقوق اساسی انسان باشد، اما چرا بورژوازی اصرار دارد تا اين حقوق را بنيادی‌ترين حقوق بحساب بياورد؟ به گفته نويسندگان کتاب ديالکتيک روشنگری، «اين گفته اسپينوزا، که ممکن نيست فضيلتی تصور شود که مقدم و اساسی‌تر از فضيلت تلاش برای حفظ خود باشد، اصل اخلاقی کل تمدن غربی را در خود نهفته دارد. اصلی که در آن تفاوت‌های دينی و فلسفی بورژوازی فرو می‌نشيند۵». بدين‌ترتيب است که صيانت نفس برای بورژوازی به عنوان "چارچوب ارجاعی عقل و مرجع قانون‌گذار در عمل" شمرده می‌شود. ذکر اين نکته نيز واجد اهميت است که مفهوم صيانت نفس با حق حيات متفاوت است. در حقيقت اين عبارت آخری که اسپينوزا بدان اشاره می‌کند، يعنی فضيلت تلاش برای حفظ خود، ترکيبی از دو مفهوم مالکيت و حق حيات است. باز اگر موضوع اصل شمردن مالکيت و رابطه‌ای که مازاد مالکيت در توسعه‌طلبی و روابط قدرت ايجاد می‌کردند، در ميان نبود، موضوع حق حيات و مالکيت، نمی‌توانستند به تنهائی علم را در بی‌محتوا کردن عقل بکار بگيرند. اما چه اتفاقی روی می‌دهد که موضوع بقاء نفس و مالکيت به موضوع رابطه قدرت بدل می‌شوند؟ در ادامه بحث به اين موضوع بازخواهم گشت.

فهرست منابع :
۱- کتاب ديالکتيک روشنگری، نوشته ماکس هورکهايمر و تئودور آدورنور، ترجمه مراد فرهادپور، انتشارات اميد مهرگان گام نو ص ۱۶۳
۲- همان منبع ص ۱۶۲
۳- برای مطالعه بيشتر به کتاب روح سرمايه داری و اخلاق پروتستانتيزم نوشته مارکس وبر ترجمه عبدالاکريم رشيديان و پريسا منوچهری شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
۴- برای مطالعه بيشتر به مقاله مفهوم دارايی در ديدگاه کانت، نوشته ‌هاوارد ويليامز، ترجمه محمدتقی جان محمدی.
۵- کتاب ديالکتيک روشنگری ص ۷۱


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016