سه شنبه 14 آذر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

طرحی دربارۀ مبحث ملی در ايران، بابک اميرخسروی

بابک اميرخسروی
طرح زير بر مبنای سندی تنظيم شده است که در سالِ ۱۳۷۱ در رابطه با مبحث ملی در ايران به سومين کنگره حزب دموکراتيک مردم ايران، در قالب يک سند - قطعنامه، پيشنهاد کرده بودم؛ که مورد تصويب قرار گرفت. اميدوارم به عنوان مشارکت در بحثی که هم اکنون در ميان نيروهای مختلف سياسی جريان دارد، مفيد باشد. پس زمينه هایِ نظریِ طرحی را که از نظر می گذرانيد، طّی چندين مقاله، تا حدّی پرورانده ام. اين مقاله ها در هفته هایِ اخير، در سايت های مختلف منتشر شده و در اختيار علاقه مندان قرار گرفته است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


جستجو و ارائۀ راه حل مناسب با ويژگی های قومی در ايران؛ به نحوی که بازتاب توامان «هویّت اقوام ايرانی» وتجلّیِ «تعلّقِ ملّیِ آن ها به ملت ايران باشد»، کارآسانی نبوده است.

به باور من، اگربرسربرخی مقوله های اساسی ميان نيروهای سياسی کشور، درک و رويکردِ همسو و مشترکی بدست نيايد؛ به خصوص اگرويژگی هایِ مناسبات تاريخی- فرهنگیِ اقوامِ تشکيل دهندۀ ملت ايران وچگونگی تکوين وشکل يافتن ملت ايران مورد توجّه قرارنگيرد؛ درآن صورت کار، به روال گذشته به نسخه برداری می کشد ومی تواند فاجعه بارباشد.

طرحی که از نظر می گذرانيد، بيان درک من از اين مبحث و رويکردم به آن؛ کوششی در توضيح برخی از مقوله های اساسی مورد بحث و اختلاف؛ و بالاخره، راهيافتی دموکراتيک و واقع بينانه برای حل معضل قومی درايران است. اميدوارم اين طرح بتواند، مبنای يک تفاهم وهمگرايی نظری ميان نيروهای سياسی کشور در اين مبحث مورد مشاجره باشد.

۱ - ملت ايران کيست؟

۱.۱- کشورباستانی ايران، مرکب ازهمبودی های قومی- فرهنگی مختلف، به ويژه آذری ها، بلوچ ها، ترکمن ها، عرب ها، فارس زبان ها وکردهاست. اين همبودی ها، ازورای سده ها وهزاره ها، با تاريخ وسرنوشت مشترک، درروند پيکاربرای حيات وبقای ايران دربرابرتجاوزات وحشيانه وپی درپی؛ تحمل مصيبت ها وشکست ها ونيزکسب پيروزی ها وتوفيق درانجام کارهای سترگ مشترک؛ با رشته های فراوان تاريخی، فرهنگی وعاطفی باهم پيوند خورده وملّت ايران را به وجود آورده اند.

۲.۱ - آنچه ملتی را می سازد، زبان واحد يا تعلّق به قوم وطايفه وايلِ واحد ويا باورهای مذهبی واحد و امثال آن نيست. ملت های چند زبانی وچند مذهبی وبه طريق اوُلی چند قومی، بااقليت های گوناگون، بی شمارند. بی گمان، هريک ازاين عوامل درتکوين وپيدايش يک ملت نقش دارند وازارکان آنند. اما اُسّ و اساس يک ملت، آنچه ملت راازاقوام وقبايل وطوايف تشکيل دهنده آن متمايزمی کند وروح ووجدان ملتی را مجسّم می سازد، ريشه دارترازآن هاست. ملت، مظهرهمبستگی عميق تاريخی مردم يک سر زمين، يعنی تمامیّت اقوام وطوايفِ متشکّلۀ آنست. مردمی که سرنوشت وتاريخ مشترک دارند. و با دستاوردهای معنوی وفرهنگی پربار، که درآداب ورسوم وجشن ها ومراسم يکسان آن ها متجلّی است، به هم پيوسته اند واحساسات وعواطف ووجدان ملی مشترکی را به وجودآورده و درروند تکاملی خود، به تشکيل دولت واحد توفيق يافته اند. دولتی که استمرارتاريخی داشته است. زيرا دولت، هستۀ تاريخی ـ جامعه شناختیِ هرملت است وبدون آن تکوين وشکل گيری نهائی يک ملت، ناممکن می باشد.

۲ – هويت قومی و تعلق ملی

۱.۲ ـ بايد ازاختلاط واشتباه ملّت، که يک مقولۀ تاريخی، اجتماعی- فرهنگی است؛ با قوم، که مقوله ای مردم شناختی( éthnologique)است، پرهيزکرد. درجهان کمترنمونه ای می توان يافت که ملت و دولتِ ملّی، ازآغاز، برپایۀ قوم واحدی تشکيل شده باشد. ملت هاازاختلاط وامتزاج اقوام وقبيله ها به وجودآمده اند. ملت های فرانسه، ايتاليا، هندوستان، آمريکا ومصر..... نمونه ها وملت ايران خود، بهترين گواه آنست. درست است که اساس ملت باستانی ايران راآريايی ها پايه ريزی کرده اند. اما آريايی های مستقردرفلات ايران، خود ترکيبی ازاقوام ماد، پارس وپارت بودند؛ وبه نوبه خود، با مردم بومی واقوام آزياتيک ـ عيلامی درهم آميختند. ودربسترتاريخ، با سامی ها، ترک ها، ترکمن ها، مغول وتاتارها پيوند خورده اند. هنوزاثرات اين رنگارنگی وچند گانگی درترکيب وسيمای قومی ايران، رنگ ونشان خود را درزبان وگويش وفرهنگ مردم اين مرز وبوم برجای گذاشته است. وجود آذربايجانی ها، ترکمن ها، کرد ها ، عرب ها و ديگران، گواه و تبلور آنست.

۲.۲ – ايران کشورهمه اقوام واقليت های ساکن آنست. هيچ يک ازاين همبودی های قومی- زبانی، امتياز وبرتری برديگران ندارد وهمگان بايد ازحقوق برابربرخوردارباشند. ما قويا خواستارِرفعِ هر گونه تبعيض ازاقوام واقلیّت های زبانی فرهنگی ومذهبیِ ساکن ايرانيم؛ که به ويژه درزمينه فرهنگی وآموزش زبان مادری وبکارگيری آن درامورمحلی، ازسوی دولت ها اعمال می شود. تلاش برای از ميان برداشتن هرگونه تبعيض را ازوظايف اصلی ومقدّم خود می دانيم.

۳.۲ – اقوام تشکيل دهندۀ ملت ايران، ازيک هويت قومی برخوردارند که درزبان وگويش ها، درآداب ورسوم ومذهب، درفرهنگ وهنرقومی ومحلی آن ها متبلوراست. همۀ مظاهرِهویّتِ قومی را بايد محترم شمرد ومورد حمايت قانون قرارداد وراه رشد وشکوفايی آن ها را فراهم آورد. ازسوی ديگر، اين اقوام واقلیّت های زبانی فرهنگی ومذهبیِ، ايرانی اند ومولفه های مختلف ملت ايران را تشکيل می دهند واين، بيانگرتعلق ملی آن هاست. لذا تعلق به ملت ايران وايرانی بودن، نافی وناقض هویّتِ قومی نيست، بل که پژواک بافت مردم شناسی ethnologique)) ملت ايران در طول تاريخ آنست.

۳.۳ - ما قويا مخالف هرگونه تلاش واقدام درجهت ناديده گرفتن وممانعت ازتحققِ مظاهروشاخص های هویّتِ قومیِ اقوام ايرانی هستيم. واينگونه تلاش ها واصراربراجرای چنين سياستی را درکشوری با بافت قومی متنوع ؛ مغايربا منشورجهانی حقوق بشرودرموقعيت جغرافيایِ سياسیِ ايران درمنطقه؛ برای وحدت ملّی زيانبارمی دانيم . ايضا باهرگونه تلاش وسياستی که ويژگی های قومی را عمده و مطلق می کند وبه تعصب ورزی قومی می کشاند وبه همبستگی سراسری ملی ووحدتِ سياسیِ کشور آسيب می رساند، مخالفيم. بايد هرنوع ايديولوژی ناسيوناليستی را که خصومت ونفرت ميان ملت ها وبه طريق اوُلی، بين اقوامِ تشکيل دهندۀ يک ملت را دامن زند، محکوم کرد. زيرا بيگانه با انديشه و آرمان های انسان دوستانه ی ماست.

۳ – اصل «حق ملل درتعيين سرنوشت خويش»

۱.۳- مرجع تاريخی اصل «حق ملل درتعيين سرنوشت خويش»، انقلاب کبيرفرانسه وهم زمان با پيکار مردم آن سرزمين عليه رژيم خودکامه سلطنتی برای بدست گرفتن سرنوشت خود بود. مضمون سياسی- حقوقی اين اصل، پژواک آگاهی ملت به حقوق خويش وتبلورارادۀ وی برای تامين حاکمیّت ملت و گزيدن دولت منتخب خود بود. درقرن نوزدهم ميلادی، اين اصل تحت عنوان « اصل مليت ها»، به معنی « هر ملت، يک دولت»، پایۀ سياست خارجی فرانسه ودرقرن بيستم، پس ازجنگ جهانی اوّل و فروپاشی امپراطوری های اطريش- مجاروعثمانی، همين اصل، اساس طرح ويلسون رييس جمهور آمريکا وجامعه ملل برای حل مشگلات بالکان واروپای مرکزی گرديد. پس ازجنگ جهانی دوم، اصل «حق ملل درتعيين سرنوشت خود»، دراسناد وميثاق های سازمان ملل متّحد بازتاب يافت والهام بخش جنبش های رهايی بخش آسيا وآفريقا برای کسب استقلال وتشکيل دولت ملی گرديد.

۲.۳ – به اين ترتيب، اصل «حق ملل درتعيين سرنوشت خويش»، دردو قرن اخير، دراوضاع و احوال وشرايط مختلف، با دو انگيزه و دو هدف و مضمون متفاوت مطرح گرديده و ملت ها را به مبارزه برانگيخته است:
الف ـ در کشورهای مستقل و دارای حاکمیّت( souveraineté)، اين اصل مستقيما با امردموکراسی و پديدۀ نوين « دولت- ملت» به معنای دولت منتخب ملت يا حاکميت ملت، پيوند خورده وجزاين معنا و نقشی نداشته است. مضمون آن درانقلاب کبيرفرانسه که همۀ اشاره های تاريخی به آنست، معطوف به امرِدموکراسی ودرانقلاب مشروطه ايران نيزجزتلاش ملت ايران برای پايان دادن به حکومت مطلقه وکسب حقوق وتامين حاکمیّت ملّت، مفهوم ديگری نداشته است.

تحقق اين اصل هنوزخواست ملت ايران است که ازنبود دموکراسی و آزادی رنج می برد. فقط ازاين منظرو درهمين چارچوب ومضمون است که اين اصل درايران معنا و موضوعیّت دارد ولذا تنها در مورد ملت ايران در تمامیّت آن وهمچون واحدِ تامِ دربرگيرندۀ همۀ اقوام وطوايف، مصداق دارد نه در مورد تک تک اقوام تشکيل دهنده آن.

ب– در کشور های مستعمره و تحت انقياد، اصل « حق ملل درتعيين سرنوشت خويش»، دراراده ملّت تحت استعماروانقياد برای رهايی ازيوق خارجی و کسب استقلال سياسی وتشکيل دولتِ ملّی تجلّی می يابد. دراين کشورها برخلاف کشورهای مستقل، تحقق اين اصل درنفسِ خود، درپيوند با دموکراسی نبوده است. پيکاربرای دموکراسی دربيشترموارد، موضوعِ بعدیِ مبارزه مردم و نيروهای آزادی خواهِ آن کشور، ازفردای کسب استقلالِ ملّی بوده است. همۀ مولفه های سياسی شرکت کننده درجنبش استقلال طلبانه، درروند بعدی، ازمناديان آزادی و دموکراسی نبوده اند.

۳.۳ـ درپی جويی برای راهيافتی به مسايل اقوام ايرانی، نسخه برداری ومقايسه آن با ديگرکشورها، از جمله روسيه تزاری يا اتحاد شوروی و يوگسلاوی وامثال آن، که معمولامورد استناد است، کاملا نا وارد است.
روسيه تزاری يک امپراطوری مستعمراتی و« زندان ملل» واتحاد شوروی استمرارآن درشکل ديگری بود. پيدايش يوگسلاوی در۱۹۱۹، پيامد تلاشی امپراطوری های اطريش- مجاروعثمانی وساخته و پرداخته ی بازی های بين المللی و موزاييکی ازترکيب ملت ها واقوام مختلف ناهمگون بود که قاطبه آن ها زندگی وسرنوشت مشترک تاريخی نداشته اند. حتی مقايسه ايران با عراق و ترکيه در مسالۀ ملی نادرست است. دولت های عراق و ترکيه درترکيب قومی کنونی آن، نتيجه ی تلاشی امپراطوری عثمانی ونيرنگ بازی های استعمارانگلستان : « تقسيم کن وحکومت کن»، پس ازجنگ حهانی اول است. کرد ها درعراق، تا قبل از۱۹۳۲ زندکی وسرنوشت مشتر ک با عرب ها نداشته وکوچک ترين سنخيت قومی- تباری، تاريخی وفرهنگی با آن ها ندارند. کردهای ترکيه نيزکوچک ترين وجه مشترکی با ترک ها ندارند. دياربکر وبخش های ديگرکردستان، به دنبال لشگرکشی سلطان سليم اول به ايران وشکست شاه اسماعيل درجنگ چالدران( اوت ۱۵۱۴)، وقرارداد اماسيه وقراردادهای تحميلی ديگر، با حمايت انگلستان ازايران جدا شده اند.

حال آنکه اقوام ساکن ايران، ازجمله کردها، طّیِ سده ها وتا ژرفای تاريخ، همزيستی داشته وازسر نوشت وتاريخ وفرهنگ مشترکی برخورداربوده اند. وهريک، درتکوين وشکل گيری ملت ايران نقش داشته اند. جز دوره هايی که تماميت ارضی ايران دراثريورش های خارجی خدشه دارمی شده است و يا به تضعيف دولت مرکزی می انجاميده وخان ها و روسای ايل وقبايل ازگوشه وکنارکشورسر بلند می کرده اند، کشور ايران ازقدرت مرکزی و دولت واحد برخوردار بوده وترکيب قومی کنونی ايران اجزاًءِ متشکلۀ آن بوده اند.

به شهادت تاريخ، در سرزمين کنونی ايران درطول تاريخ، هيچ قوم ايرانی سراغ نداريم که با دولت و کشورجداگانه، مستقل ازملت و دولت ايران وجود داشته وبه طورواقعی ازحيات سياسی وتاريخ و سرنوشت جداازايران برخودار بوده و دولت وسلسله های پادشاهی مستقلی داشته باشد. تصادف نيست که درطول تاريخ وبارها، اقوام گوناگون ايران، دردفاع ازمرز بوم کشور، هرکدام به سهم خود فدا کاری وجانبازی هایِ تحسين برانگيزکرده اند. اقوام آريايی ماد، پارس، پارت، سلسله دولت هایِ بزرگ مادها، هخامنشيان، اشکانيان وساسانيان را تشکيل دادند و تمدن ايران باستان را به وجود آوردند. قبل ازآن، تمدّن عيلامی طی هزاره ها، بربخش مهمی ازفلات ايران می درخشيده است. پس ازاسلام نيز سلسله های مهمی همچون طاهريان، صفاريان، سامانيان، وآل بويه و صفويه، افشار، زند و قاجار، به اقوام مختلف ساکن ايران تعلق داشته اند ولی هيچ گاه خود را درچارچوب قومی ومنطقه ای محصور نکرده اند.

۴.۳ ـ راه حل مسايل ناشی ازتنوع قومی درايران، بدون توجّه بتاريخ وچگونگی تکوين و پيدايش ملّت ايران، با توسل به نسخه برداری ازکشورهای ديگر، می تواند فاجعه آفرين باشد. کسانی که ايران را با روسيه و يوگسلاوی و نظايرآن مقايسه می کنند، لازم است وجود روابط مستعمراتی ملّتِ «سلطه گر فارس» با ساير« ملل زير سلطه غير فارس» را دربسترتاريخ، به طورمستند ثابت کنند. شايان توجه است که درهزارسال گذشته، جزدردوره های نسبتا کوتاه، همواره اقوام غيرفارس برايران حکومت رانده اند. واغلبِ همين اقوام، مرّوج ومدافع سرسخت گسترش زبان فارسی وشکوفايی فرهنگ ايرانی بوده اند.

۵.۳- اطلاق کشور چند ملت ای( کثيرالملله) به ايران نادرست و به معنی تقليل مقولۀ ملت به قوم و ايل وطايفه است. درعين حال به معنی ناديده گرفتن واقعيت تاريخ ايران وساختار سياسی - دولتی بسيارکهن آن و بی توجهی به روابط تاريخی- فرهنگی وپيوند های عاطفی قوی ميان اقوام وطوايف واقليت های گوناگون ساکن فلات ايران است. پافشاری براين نظر، آن گونه که ازمضمون «حق ملل درتعيين سرنوشت خويش» ويا « اصل مليت ها» يعنی: « هرملت يک دولت»، برمی آيد، مرادف با تجويز و پذيرش اصل تجزيه پذيری ايران به دولت های مستقل- ملی به تعداد مدعيان آن و پيش درآمد بالکانی شدن ايران با پيامدهای خانمان برانداز آن درموقعيت حسّاسِ جغرافيایِ سياسی کشور درمنطقه است.

۶.۳ – کسانی که خواست خودمختاری برای اقليت های قومی درايران را با استناد به اصل « حق ملل درتعيين سرنوشت خويش» مطرح می سازند وخودمختاری را شکلی ازتحقق آن می پندارند، درواقع دوموضوع مضموناً متفاوت را يکی می گيرند. زيرا مقوله خودمختاری درنفس خود يک خواست دموکراتيک و اصلاح طلبانه و مربوط به سازمان دهی دموکراتيک يک کشور، با حفظ يکپارپگی آنست.
حال آنکه اصلِ «حق ملل درتعيين سرنوشت خويش»، چنانکه بيان شد، معطوف به روابط «ملت زير سلطه» و«ملّت سلطه گر»است؛ امری که بيگانه با مناسبات اقوام ساکن ايران بايکديگراست.
لذا درصورتِ کاربست وتقليلِ اصل « حق ملل درتعيين سرنوشت خويش»، که گوهرِآن پذيرش اصل جدايی تا تشکيل دولت های مستقل ملی است؛ به اقليت های قومی- زبانی درايران، زمينه سازی نظری وپذيرش اصل تجزيه پذيری و تکّه پاره شدن ايرانست.

۴ - دولت غير متمرکز و چگونگی آن

۱.۴ شيوه کشورداری غيرمتمرکز درايران به قدمت تاريخ مدون آن است. ساتراپ ها درزمان امپراطوری هخامنشيان؛ شهرياران به هنگام اشکانيان با دومجلس که حدود اختيارات پادشاه را تا حدی کنترل می کردند؛ مرزبانان دردوره ساسانيان، سيستم ممالک محروسه ازاواخرصفويه تا انقراض سلسله قاجار؛ نمونه ها واشکال مختلف آنست. بااين ويژگی که انواع اين گونه ساختارهای غيرمتمرکز، همواره درچارچوب يک دولت مرکزی با پادشاهان کم وبيش قدرقدرت درمرکزيت آن، توام بوده است.

۲.۴ـ بی گمان، دولت غيرمتمرکزبراساس اعطای اختيارات نسبتا وسيع به همۀ ايالات وولايات، برایِ تصدی واداره امورداخلی ومحلی؛ مناسب ترين ساختاردولتی درشرايط ويژه ايران است. منظورازعدم تمرکزوخود گردانی درامورمحلی، تضعيف دولت مرکزی ويا به معنی برگشت به دوران خانخانی و ملوک الطوايفی نيست. منظورازآن، تامين بهترين شرايطِ رشد موزون مناطق مختلف کشور، گسترش دموکراسی و درعين حال، دربافت قومی ايران، اقدامی درجهت خواست های بحق آن ها و تقويت روح تفاهم و دوستی وهمبستگی ميان مولّفه های مختلف متشکّلۀ ايران است.

۴ .۳– گذارازنظام استبدادی ريشه دارکنونی به سوی جامعه ای آزاد و دموکراتيک که درآن شهروندان آگاه، امورخود وکشوررا بدست گرفته باشند؛ يکباره امکان پذيرنيست وزمان می خواهد. لذا درگذاراز رژيم به غايت متمرکزکنونی برای تحقق ساختاردولتی غيرمتمرکز وتامين مشارکت مردم درامورخود، می بايد با احتياط عمل کرد وگام به گام پيش رفت. ازجمله ازاين منظر، می با يد ازارائۀ طرح هايی نظيرفدراليزم که به ويژه مغاير با واقعيت عينی- سياسی اجتماعی کنونی کشوراست، پرهيز نمود.

۵ - فدراسيون اقوام برای ايران نامناسب و زيانبار است

۱.۵ – شکل حکومت فدراتيو با واقعيت ايران سازگار نيست. زيرا ازنظرتاريخی، فدراليسم به مثابه شيوه ی حکومت مداری، معمولاهرجا عنوان شده، هدف وانگيزه ای جزرسيدن به يگانگی ودولت واحد، نداشته است وهمواره ازسوی واحد ها يا ايالات جدا ازهم ومستقل وحاکم ( souverain) انتخاب شده است؛ که به دلايل وانگيزه هائی، تصميم به يکی شدن گرفته اند. با اين آمال، که سرنوشت سياسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی خود را دريک روند تاريخی و درزمان، به هم پيوند دهند و به دولت واحد برسند . نادرند نمونه کشورهايی که راه حل فدراسيون را، با انگيزۀ حل «مساله ی ملی» يا به عنوان مناسب ترين شکل دولت برای برقراری دموکراسی اتخاذ کرده باشند.
بنا به حقوق بين المللی، دولت فدرال جامعۀ سياسیِ مرکّب ازکشورهای کوچک تراست وهدف اساسی آن همگون کردن ومستحيل ساختن دولت های عضو درقالب کشوری نوين است.
دولت فدرال پويشی ازتفرق به تجمع و ازپراکندگی به وحدت است. ايالات متحده آمريکا ازاتحاد ۱۳ دولت مستقل به وجود آمد. دولت سويس شکل فدرالی خود را ازسال ۱۸۴۸، ازاتحاد کانتون ها اتخاذ کرد. اتحاد فدراتيو آلمان ناشی ازاتحاد دولت های پروس و باوير وساکس و ورتمبورگ بود. جمهوری فدراتيو يوگسلاوی و اتحاد شوروی و ساير نمونه ها نيز، انگيزه وسرگذشت مشابهی داشته اند

۲.۵– دستيابی به وحدت سياسی و تشکيل دولت واحد مرکزی ، که غايت همۀ راه حلّ های فدراتيو می باشد، قرن هاست که درايران تکوين يافته وشکل گرفته است. تشکيل دولت واحد درايران به طور عينی، دستاوردی مترقّی وفرجام يک روند طولانی درپيکاربرای پايان دادن به سيستم خانخانی وملوک الطوايفی است. وضع اخيردرايران، معمولا دردوران های ضعف حکومت مرکزی وازهم گسيختگی های ناشی ازتجاوزات خارجی رونق داشته است. سيستم و راه حل فدرالی می توانست درآن دوره ها راهيافت گذارازسيستم ملوک الطوايفی به سوی يگانگی با هدف پايان دادن به تفرقه وپراکندگی ها باشد. طرح امروزی آن، برگشت به گذشتۀ سپری شده است. فدراسيون اقوام درايران دروضعيت جغرافيای سياسی کشور، درلحظات بحرانی و ضعف حکومت مرکزی، می توا ند استقلال وتماميت ارضی ايران را دچارمخاطره نمايد. کافی است نگاهی به تحريکات دايمی کشورهای همسايه، درگذشته وحال بيفکنيم وتاريخ هفتادـ هشتاد سال اخيرايران را ورق بزنيم

۶ - انجمن های ايالتی، راهيافت اصيل ايرانی

۱.۶ ـ به نظرمن، احيای تجربه انجمن های ايالتی درمقام مجالس ايالتی با نهادها وارگان های اجرائی انتخاب شده ازسوی مردم، که ازابتکارات اصيل پيشتازان انقلاب مشروطيت است، به شرط تکميل و نوسازی وبه روزکردن آن؛ می تواند راه حل مناسب برای ساختار دولتی غيرمتمرکز درايران باشد.

۲.۶– حدودکلی وتمايز وظايف دولت مرکزی وانجمن های ايالتی خودگردان را می توان چنين ترسيم کرد:
دولت مرکزی، مسئول ومجری سياست خارجی، تنظيم سياست مالی و پولی و امورگمرکی، پاسداری ازاستقلال و تماميت ارضی ايران، امورارتش و دفاع ملی، برنامه ريزی درمقياس کشورونيزمالک ثروت های تمام ملی نظيرنفت وگاز است. مجلس شورای ملی به مثابه قوه مقننه، مسئول قانون گذاری درسطح کشور درکلان ترين اموراقتصادی، آموزش و پرورش و تدوين قوانين مدنی وحقوق اساسی شهروندان است.

انجمن های ايالتی ونهاد های اجرايی محلی منتخب مردم محل، مسئول اداره و تصدی امورمحلی در زمينه های مختلف، با رعايت اصول و مبانی قانون اساسی و سياست های کلان سرتاسری کشوراست.

۳.۶–انجمن های ايالتی، درمناطقی نظيرآذربايجان، کردستان، ترکمن صحرا، بلوچستان ومناطق عرب نشين خوزستان، می توانند اضافه بروظايف وحقوق عمومی انجمن های ايالتی درسايرمناطق کشور، وظيفه مضاعفی را برعهده بگيرد. اداره وتصدی امورمربوط به آموزش زبان مادری درکنار زبان فارسی، درمقام زبان مشترک ايرانيان، وتوسعه وشکوفايی فرهنگ قومی - محلی و تشويق سرايندگان ونويسندگان به آفرينش های هنری وادبی به زبان محلی، درشمار اين وظايف اند.

۶.۴- زبان فارسی درهزاره گذشته، به دليل نقش تاريخی آن دراحيای ايرانيت وهويت ملی پس از هجوم اعراب به ايران ونيزدرايجاد گنجينۀ غنی فرهنگ ايرانی که محصول تلاش ومشارکت همۀ اقوام وطوايف ايرانی است؛ زبان مشترک همه ايرانيان است. اما زبان مشترک به معنی تک زبانی نيست و نبايد به بهای خفه کردن زبان های اقوام ساکن ايران تمام بشود. آموزش زبان مادری و استفاده وبکارگيری آن درامورمحلی ازمبانی منشورجهانی حقوق بشرو پيکار درراه تحقق آن وظيفه ما و در شمار خواست های مهم دمو کراتيک جمهوری خواهان است.

بابک اميرخسروی
b.amirkhosrovi@free.fr


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016