سه شنبه 10 بهمن 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آخن (آلمان): دو شب با صدرالدين زاهد، پيش‌کسوت تئاتر ايران، سخنرانی و اجرای نمايش، يکم و دوم فوريه

صدرالدين زاهد، کارگردان، بازيگر، نويسنده و مترجم پيش‌کسوت و مطرح تئاتر ايران به دعوت کانون ره‌آورد دو برنامه در روزهای جمعه يکم و شنبه دوم فوريه در آخن برگزار خواهد کرد. روز نخست، سخنرانی در مورد صادق هدايت و روز دوم اجرای نمايش «افسانه ببر» نوشته داريو فو، برنده جايزه نوبل ادبيات در سال ۱۹۹۷، خواهد بود.

[برای اطلاعات بيش‌تر اين‌جا را کليک کنيد]




تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


داريو فو به سال ۱۹۷۸ «افسانه ببر» را می‌نويسد. سرباز مجروح چينی گرفتار سيل و طوفان گشته و به غاری پناه ميبرد، در غار با ماده‌ببری و بچه‌اش آشنا می‌شود و اين خود شروع ماجرائی است سراسر آکنده از تخيل. سرباز گاه به عنوان راوی و نقال ماجرا را روايت می‌کند و گاه با بازی در روايتی که خود آن را نقل می‌کند، سربازی را برای ما تجسم می‌کند که از سرحدات منچوری می‌آيد، تا در راه‌پيمائی بزرگ چين شرکت کند. سربازی که در مقابله با نيروهای چان کای چک در سلسه جبال هيماليا زخمی‌ می‌شود و توسط رفقا و هم پيمانان کمونيستش به امان خدا رها می‌شود!

اين اثر از ابعاد و لايه‌های گوناگونی شکل پذيرفته. بُعد تاريخی آن در ارتباط با «راه‌پيمائی بزرگ» کمونيست‌های چينی است به رهبری «مائوتسه تونگ» که از اکتبر ۱۹۳۴ شروع شد و در ۱۹ اکتبر ۱۹۳۵ پايان يافت؛ با بيش از ۰۰۰ ۱۰۰ نفر که جان خويش را در اين راه‌پيمائی طولانی از دست دادند. لايه ديگر نمايش به تعهدات فمينيستی داريو فو بر می‌گردد. او سرباز مجروح ِ در شُرف موت خويش را در غاری پناه می‌دهد که مأمن و مأوای ماده‌ببری پرهيبت و پرقدرت است. و در گفتار پيش‌زمينه‌ای نمايش چنين می‌گويد : «در چين ببر مظهر و نشانه است و معنی دقيقی داره: می‌گن يه زن، يه مرد يا ملتی «ببر دارن» که در مقابل کوه مشکلات از زير بار مسئوليت شانه خالی نکنند، خشتک‌شونو زرد نکنند، دم‌شونو رو کول‌شون نگذارند و در نروند، گودو خالی نکنند، زيرسبيلی در نکنند، خودشان را سکه يک پول ننمايند و منکر ارزش‌های خودشان نشوند... در يه چنين موقعيت‌هائی اونائی که «ببر دارن» ثابت‌قدم و استوار سر جاشون می‌ايستن و مقاومت می‌کنن. دهقانان شانگهای بر اين معنی اضافه می‌کنن که : اونائی که مقاومت می‌کنن، بايستی اخگر افروخته رو در گودی کف دستشون محافظت کنن، تا اونائی که وحشت برشون داشته و فرار رو بر قرار ترجيح دادن، روزی که دوباره همت‌شو پيدا کردن و برگشتن، بتونن اونائی که مشعل رو روشن نگه داشتن شناسائی بکنند، و دوباره با سازماندهی جديد، دست در دست يکديگر، به مبارزه ادامه بدن.

ببر يه معنی و مفهوم ديگه هم داره، شايد مهم‌ترين. داشتن ببر يعنی مسئوليت رو به دوش ديگری ننداختن، کار خود رو بدست ديگری ندادن، حتی اگر اين فرد رهبر عظيم‌الشان محبوب باشه، يا کسی باشه که قابليت‌های خودش رو به منصه ظهور رسونده، يا صادق‌ترين و مطمئن‌ترين دبير حزب... حزب... باشه. نه، هرگز! کسی که «ببر داره» خودش رو موظف می‌بينه که داخل گود باشه، در کارها شرکت داشته باشه، بازبينی و وارسی بکنه، بررسی و تحقيق بکنه، حی و حاضر مسئوليت رو تا به انتها قبول بکنه. نه به خاطر اينکه به ديگران اعتماد نداره، نه. بلکه فقط برای پرهيز از ايمان و اعتقاد و سرسپردگی احمقانه‌ای که خطرناک‌ترين و مخرب‌ترين سرطان مبارزه طبقاتی و دشمن تعقل و انقلابه». اين ماده ببر پرهيبت و پرقدرت، به عکس رفقای کمونيست سرباز که او را رها کردند، زخم او را می‌ليسد و با ريختن کف دهانش بر روی زخم او، او را معالجه کرده و نجات می‌دهد. آنها در ارتباط با يکديگر حالت زوجی را می‌يايند، که زن (ماده‌ببر) در خارج از منزل (غار) به شکار می‌رود و لاجرم مرد (سرباز) در اندرون به آشپزی می‌پردازد: «بفرما، اينم نتيجه لی‌لی به لالای ببرها گذاشتن! عليامخدره! ملکه وجاهت! معذرت می‌خوام. مثل اينکه بد حالی‌تون شده. من خودمو به آب و آتش بزنم... رو ماهی‌تابه و قابلمه رِنگ بگيرم که سرکار خانم رفتن پی گردش و تفريح! آخه من چی شدم؟ يه زن خونه‌دار؟ من؟». در واقع اين جابجائی تمثيلی زوج که استثنائی است بر قاعده لايه دوم کاری داريو فو را شامل می‌شود. در امتداد همين ديدگاه و علی‌رغم ناسپاسی سرباز است که در خاتمه نمايش «افسانه ببر»، داريو فو اين سمبل زنانه را در خط نخست مبارزه قرار می‌دهد:

(يه روز که اونا مشغول بازی بودن؛ فرياد دهقانی رو شنيديم که از دامنه کوه پائين می‌اومد :

- «آی آدما ، کمک. راهزن‌های سفيد به ما حمله کردن، اسب‌ها رو قلع‌وقمع می‌کنن، گاوها رو می‌کشن، زن‌ها مونو می‌... تفنگ‌تونو بر دارين و به کمک‌مون بيايين.»

اونام گفتن : «ما که تفنگ نداريم!»

من گفتم : «ببر که داريم.»

ببرها رو ور داشتيم و دِ برو... از تپه بالا رفتيم. اون طرف تپه، سربازهای چان کای چک مشغول دل و روده در آوردن بودن.

- «ببرها ها ها ها ها ها ها ها ها ها!»

- «آ آ آ ها ها ها آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ»

به محض شنيدن نعره ببرها، بند تنبون سربازها پاره شد و خشتکشون افتاد پائين... ريدن رو کفشاشون و... و و و و ر ر ر ر رر ر ... در رفتن!). اين دو لايه واقعيت تاريخی، و تمثيل سرباز-ماده ببر آنچنان استادانه در اين نمايش در هم گره خورده است، که تفکيک و تشخيص اين دولايه امری سخت ممتنع می‌نمايد.

داريو فو به سال ۱۹۹۷ جايزه نوبل در ادبيات را دريافت کرد.

صدرالدين زاهد


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016