سه شنبه 17 بهمن 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خدعه، خمينی و انقلاب، علی کشتگر

علی کشتگر
...همان‌گونه که از پيش قرار گذاشته بوديم پس از آيت‌الله طالقانی، من از طرف سازمان چريک‌های فدايی خلق و مسعود رجوی از جانب سازمان مجاهدين خلق پيام و مواضع دو سازمان را برای مردم اعلام کرديم، دو پدر سرشناس شهدای فدايی و مجاهد طاهر احمدزاده در کنار من و خليل رضايی در کنار رجوی به عنوان سمبل خانواده شهدای دو سازمان ايستاده بودند. طالقانی با اشاره به اين‌که به کاشانی گفته بود، "مواظب باش پوست خربزه زير پايت نيندازند"به خمينی هشدار داد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ويژه خبرنامه گويا

با نام او، نخستين بار، دردوم خرداد ۴۲ آشنا شدم. چه روز خونين و ترسناکی بود، دوم خرداد۴۲. برای نخستين بار آدم هايی ديدم که در خون خود بر آسفالت خيابانها سينه خيز می رفتند. جلوی بازار تهران از هرسو که فرار می کردی مسلسل ها آواز مرگ به گوشت می خواندند. فشنگ ها به سان پرنده های نامريی به سرعت در اطراف سرم پرواز می کردند.بالهايشان به سروصورتم می خورد اما نمی ديدمشان. وحشت مرگ، تا اعماق وجودم را می شکافت. دهانم خشک خشک بود، از بس دويده بودم قلبم با بيتابی می خواست از قفس سينه ام فرار کند، خودم را به درون کوچه ای انداختم و محکم به ديوار چسبيدم. مسلسلی که بر زره پوش سوار بود و از وسط خيابان همه جا را گلوله باران می کرد کوچه را به رگبار بست و رفت و من از شادی زنده ماندن، آدم هايی که روی فرش خيابانها جان می کندند فراموش کرده بودم. اين نخستين تجربه "مبارزاتی" زندگی من بود. عجيب است آن روز نيز، هم آنهايی که به خون غلتيدند و هم آنهايی که جان سالم به دربردند يا حسين می گفتند...

پس از آن روز راديو شروع کرد به افشای "خمينی و ملاهای ديگر". مدتها از "ارتجاع سياه" (آخوندها) و "ارتجاع سرخ" که دست به دست هم داده بودند حرف می زد. برای زهرچشم گرفتن از مردم چندنفری به سرعت اعدام شدند که "طيب حاج رضايی" مشهورترين و متنفذترين لوطی آن زمان، سردسته ميدان داران تهران يکی ازآنها بود. قبل از اعدام گفته بود يک عمر زنده باد شاه گفتم. يک بار هم ياحسين گفتم. آيا سزايش اعدام است؟

خمينی به ترکيه تبعيد شد که از آنجا به نجف رفت و تا سال ۵۷ در آنجا ماند. گفته می شد شاه قصد اعدام خمينی داشته اما آيت اله شريعتمداری و عده ديگری از مراجع او را از اين کار منصرف کرده بودند.
پس از دوم خرداد نام خمينی در دانشگاهها ، حوزه های علميه و مساجد بر سرزبانها افتاد. در اواخر دهه چهل هربار برای تعطيلات دانشگاهی به زادگاهم (شهرستان جهرم) می رفتم، شاهد بودم که نوارهای آيت اله خمينی که سمبل ايستادگی در برابر رژيم شاه شده بود، در اعماق جامعه ايران نفوذ خود را گسترش می دهد. بيژن جزنی که در زندان بود، گفته بود، درحادثه خرداد ۴۲ نطفه هژمونی خمينی بسته شده است.

خمينی چگونه آدمی بود و چه می خواست؟

شورش محرم ۴۲، نتيجه مخالفت خمينی با انقلاب سفيد شاه و بطور مشخص مخالفت او با اصلاح قوانين در جهت گسترش حقوق زنان بود که خمينی آن را با شريعت اسلام مغاير می ديد. و "معجزه" جامعه بسته و ديکتاتور زده را ببين که در غياب آزادی احزاب سياسی و آزادی بيان، مردم چنان کروکور می شوند، که هرکس با ديکتاتور مخالفت کند ودر اين راه سرسختی و لجاجت از خود نشان دهد محبوب قلوب می شود. حتی اگر ابليس باشد!

هشت سال پس از دوم خرداد، تراب حق شناس و حسين روحانی برای جلب حمايت خمينی از سازمان مجاهدين با وی تماس می گيرند. اين تماس ها در يک دوره چند ساله بارها تکرار می شود، اما خمينی که در آن سالها به تدريس جزوه حکومت اسلامی خود(حکومت ولايت فقيه) در نجف سرگرم بود، هرگز به مجاهدين خلق و نمايندگان آنها که به اهميت حق مردم (خلق) در انتخاب سرنوشت خويش تاکيد داشتند اعتماد نمی کند. (مصاحبه مفصل تراب حق شناس و حسين روحانی که در وب سايت انديشه و پيکار در دسترس است در اين زمينه روشنگر بسياری از حقايق درباره شخصيت و نگرش خمينی است)

خمينی هرگز نه به مجاهدين اعتماد کرد و نه حتی به علی شريعتی و نه به جريانانی مثل نهضت آزادی، جنبش مسلمانان مبارز و امثال آن. اما با هوشمندی يک جانور سياسی از همه اين جريانات و حتی از سازمانهای چپ ايران برای تقويت رهبری خود و هژمونی روحانيت بر جنبش انقلابی آن زمان بهره برداری کرد.

کينه عجيبی به رهبران جنبش مشروطه و به رهبر نهضت ملی دکتر محمد مصدق داشت. می گفت اينها به ما –يعنی به فکر خمينی و روحانيت- "سيلی زدند. او به شخصيت های منفی و ارتجاعی اين دو دوره يعنی شيخ فضل اله نوری و کاشانی و فلسفی علاقه ويژه ای ابراز می کرد. ملت، ملی گرايی، حقوق بشر و قوانين عرفی را از مظاهر تفکرات فاسد غربی می دانست و از همين موضع با غرب دشمنی می ورزيد. خيالش از جانب شوروی و چين راحت تر از غرب بود، چرا که آنها به حقوق بشر و آزادی ها کاری نداشتند و در اين عرصه با خمينی همراه بودند.

خمينی اما وقتی جنبش ضد ديکتاتوری در سال ۵۷ اوج گرفت به منظور کسب رهبری خود، به "خدعه" روی آورد. او می دانست اين جنبش متشکل از جريانات مختلفی است که اتفاقا در آغاز وزن نيروهای چپ و ملی از جريانات مذهبی کمترنبود و از اين گذشته برخی از جريانات مذهبی نيز با خواسته های دموکراتيک همراهی می کردند. فقهای شيعه بر آن هستند که "خدعه" در جنگ روا است و در اين باره مثالهای زيادی از جنگهای صدر اسلام را نمونه می آورند. خمينی هم خود را با مخالفان افکار خود در جنگ می دانست و از روی آوردن به دروغ برای فريب افکار عمومی ايران و جهان هيچ ابايی نداشت و واتفاقا اين کار را در آن زمان مباح و چه بسا واجب شرعی تلقی می کرد. بدينسان بود که خمينی وقتی زير فشار شاه از عراق اخراج شد و به پاريس عزيمت کرد به دروغ پرچم آزاديخواهی بلند کرد. در برابر دوربين های رسانه های بين المللی که خبرهای اعتراضات خيابانی ايرانيان عليه ديکتاتوری شاه را لحظه به لحظه در دنيا مخابره می کردند جزوه ولايت فقيه خود را موقتا به فراموشی سپرد و گفت او خواستار حکومتی است نظير همين حکومت فرانسه. حکومتی که در آن روزنامه ها و احزاب آزاد باشند. حکومتی که مارکسيست ها بتوانند انتقادات و نظرات خود را آزاد بيان کنند! حتی می گفت که خود او و قشر روحانی هم به دنبال کسب قدرت نيست.

بازتاب اين موضع گيری ها افزايش سريع محبوبيت خمينی در ايران و جهان بود. نويسنده جزوه ولايت فقيه ماسک گاندی به صورت زده بود. می گفت من می خواهم ايران از ديکتاتوری نجات پيدا کند و مردم بتوانند سرنوشت خود را آزادانه از طريق صندوق های آرا انتخاب کنند. می گفت "پدران ما چه حقی داشتند که برای دوران ما قانون وضع کنند" (سخنرانی روز ورودش در بهشت زهرا) ما امروز به قوانين تازه ای که مورد وفاق نسل های امروز ايران باشد نيازمنديم. در فرانسه انتقاد خمينی به غرب بر سر موضوعاتی مثل حقوق بشر، آزادی های سياسی، برابری حقوق زن و مرد و آنچه را که بعدا فساد و بی بندوباری غرب، تلقی شد، نبود. گله او از غرب اين بود که چرا از ديکتاتور ايران حمايت می کنند، چرا حکومت ملی و قانونی دکتر مصدق را در کودتای ۲۸ مرداد سرنگون کرده اند. چرا از آزادی دفاع نمی کنند!

اين حرفها، در غياب احزاب سياسی ريشه دار، مردم را گله وار به دنبال خمينی کشاند. از زاغه ها تا دانشگاهها و از مذهبی ها تا جريانات چپ همه به اين نتيجه رسيدند که برای رهايی از ديکتاتوری شاه، "همه با هم"، رهبری خمينی را بپذيرند. سه ماه مانده به انقلاب بهمن که البته هنوز کسی نمی دانست چه اتفاقی در ايران می افتد و هيچ کس تصور نمی کرد تا سه ماه ديگر همه چيز زيرورو می شود خمينی به بت تبديل شده بود. نفرت از شاه و عشق به خمينی همه جا موج می زد. در ديماه که شاه از ايران رفت و با رفتن او جنبش انقلابی به سرعت اوج تازه ای گرفت و ظرف چند هفته به انقلاب ۲۲ بهمن انجاميد مردم شبها تصوير خمينی را در ماه جستجو می کردند. آنهم نه مردم تهيدست و زاغه نشين. انسانهای باسواد، مردان کراواتی و زنان شيک پوش محله های گيشا و اميرآباد شمالی(من ساکن گيشا بودم) دسته دسته در خيابانها جمع می شدند به هلال ماه خيره می شدند، چيزی شبيه تصوير خمينی را در توهمات خود خلق می کردند و به ديگران نشان می دادند! به راستی بر جامعه ما که دو نهضت مهم مشروطيت و جنبش ملی به رهبری دکتر مصدق را پشت سر داشت، چه گذشته بود و خمينی برای مردم چه داشت که اين چنين به تب خميی گرايی دچار شدند؟ صدای معدود انسانهايی که خطر خمينيسم را هشدار می دادند در هياهوی جنبش انقلابی چنان ضعيف بود که هيچ کس آن را نمی شنيد. بختيار که نخست وزير شد، سد نيرومند ديکتاتوری شاه ديگر فرو ريخته بود سيل خروشان انقلاب همه ايران را غرقاب کرده بود. طی ۲۵ سال ديکتاتوری يکه تاز و خود کامه "اعليحضرت شاهنشاه آريامهر"، هيچ شخصيتی که بتواند در غياب او انسجام نظام و ارتش را حفظ کند وجود نداشت و مسلم بود که رفتن شاه از ايران، آنهم در اوج جنبش اعتراضی، فرار تلقی می شد و روحيه فرماندهان نظامی و کارگزاران نظام را در هم می شکست. خمينی با هوشمندی بی نظير خود اين را می دانست و بازگشت خود به ايران و دعوت از کارکنان شرکت ملی نفت ايران به شکستن اعتصاب که موجب قطع کامل صدور نفت ايران و بحران انرژی در غرب شده بود را به رفتن شاه از کشور مشروط کرده بود. شاه روحيه خود را از دست داده بود. او به توصيه سفارت آمريکا ايران را ترک کرد.

خمينی در پاريس البته به کمک مشاورانی چون دکتر يزدی و بنی صدربه قدری عالی بازی کرد که سران کشورهای غربی نيز ثبات ايران و جلوگيری از سقوط آن به دامن بلوک شرق را راهی ديدند که او نشان می دهد. جمهوری اسلامی، نظامی که تصور می شد که آزادی احزاب را تا حدودی رعايت می کند و در رقابت ميان شرق و غرب اگر جانب غرب نگيرد حداقل دشمن آن نيز نخواهد بود. انگار همه فراموش کرده بودند که ترکيب دين و دولت با دموکراسی سازگار نيست.

اگر در پيشينه و آثار منشتر شده خمينی غور می شد شناخت ماهيت واقعی خمينی چندان دشوار نبود و به خوبی می شد ديد که او گاندی ايران نيست. در همان زمانی که ايران و جهان، با شيفتگی و اميدواری به وعده های خمينی می نگريست، طرفداران او در ايران مشغول شکل دادن به استخوان بندی جريان انحصار طلب اسلاميستی بودند. دقيقا درهمانی زمانی که او در پاريس خود را پاسدار آزادی ها و حقوق شهروندی ايرانيان وانمود می کرد، طرفداران او از طريق تشکيلات مساجد و تکايا جزوه ولايت فقيه خمينی را تکثير و منتشر می کردند و نخستين هسته های چماقداردر گوشه و کنار کشور مردم را به نام "امر به معروف و نهی از منکر" به اطاعت از خود فرامی خواندند. در آن روزها هنوز بسياری بر آن بودند که اين اعمال مورد تاييد خمينی نيست، اما گذشت زمان نشان داد که خمينيسم در دشمنی با آزادی و حقوق بشر تا اعمال کامل آپارتايد مذهبی پيش می رود و بسا بدتر از آن چيزی است که جزوه ولايت فقيه و نخستين دسته های چماقدار وعده اش را می دادند. در آن زمان هنوز حتی عده ای از روحانيون که بعدها مصدر امور شدند از مقاصد خمينی کاملا مطلع نبودند. طاهر احمد زاده که در کابينه بازرگان استاندار خراسان بود در اين باره می گويد:
"در يکی از تظاهرات ديماه مشهد که من و خامنه ای هر دو شرکت داشتيم. خامنه ای پرسيد آيا جزوه ولايت فقيه آقای خمينی را ديده ام، که در جواب گفتم خير. گفت چه بهتر اين جزوه وهن اسلام و روحانيت است و من فکر نمی کنم، خود آقای خمينی هم ديگر اين حرفها را قبول داشته باشد! در پاسخ به خامنه ای گفتم نگران اين جزوه نباش، اگر شاه بيفتد گوش کسی به اين حرفها بدهکار نيست!" (نقل به معنی از يک نوار ضبط شده)

وقتی آميزش دين وقدرت دولتی از خامنه ای، روحانی "روشنفکر"ی که شعر می گفت و به موسيقی علاقمند بود و جزوه خمينی را وهن اسلام می دانست، چنين سلطان جباری می سازد ديگر تکليف خود خمينی که تئوريسين ولايت فقيه بوده معلوم است! روزی که وارد ايران شد ميليونها نفر از فرودگاه تا بهشت زهرا "درود بر خمينی" گويان عشق نثارش کردند و وی را فرشته نجات پنداشتند! او البته ساعتی پيش در هواپيما در پاسخ خبرنگار لوموند که پرسيده بود امروزاز اينکه پس از پانزده سال دوری وارد ايران می شويد چه احساسی داريد در يک عبارت سرد و کوتاه گفته بود:"هيچ احساسی" دنيا از اين همه شيفتگی ايرانيان به خمينی در شگفت بود!. چنين محبوبيتی در تاريخ ايران کاملا بی سابقه بود. سازمان چريکهای فدايی خلق ايران نيز با پرچم خود به استقبال ازخمينی در مسير او حاضر بود. آيت اله منتظری که در اتومبيلی پشت سر خمينی حرکت می کرد به احترام سازمان از ماشين خود پياده شد و از ما تشکر کرد! از همان روز می شد فرق منتظری را با خمينی ديد. پس از ورود خمينی به ايران احزاب و اصناف دسته دسته به احترام او به ديدارش می شتافتند. با شعار "ما همه سرباز توايم خمينی گوش به فرمان توايم خمينی". سازمان چريکهای فدايی خلق هم طی اطلاعيه ای اعلام کرد که قرار است در اطراف محل اقامت وی تجمع کند، اما او نپذيرفت و در بيانيه ای خشک و کوتاه اعلام کرد قرار نيست کسی به ديدن من بيايد و سازمان هم فراخوان را لغو کرد.

خمينی در بهشت زهرا رژيم شاه را بخاطر سرکوب مردم و پر کردن گورستانها از شهدای جنبش نامشروع خواند و گفت آنها به جای آباد کردن کشور "قبرستانها را آباد کردند". اما خود از نخستين روزهای پس از انقلاب ۲۲ بهمن بدترين و بی سابقه ترين نوع خشونت و انحصارطلبی سياسی را آغاز کرد.

بسياری از فرماندهان ارتش و کارگزاران رژيم پيشين را بدون محاکمه علنی و بدون دسترسی به وکيل به سرعت اعدام کرد. و از سال ۵۸ سرکوب جريانات چپ و ملی را در دستور کار قرار داد. آيت اله خلخالی تکان دهنده ترين و بيرحمانه ترين اعدام های تاريخ ايران را آغاز کرد. داستان شيوه اعدام بيرحمانه هويدا، خانم فرخ روی پارسا و بسياری از مقامات بلند پايه رژيم پيشين در اوين را همه می دانند. محاکمات صحرايی و اعدام های فله ای خلخالی در کردستان و ترکمن صحرا، اعدام پرشکانی که جرمشان مداوای زخمی ها بود در کردستان (مثلا دکتر رشوند سرداری پزشک جراح) به دست خلخالی و در اهواز (دکتر نريميسا) به حکم احمد جنتی و ترور چندتن از بهائيان و چند نفری از کمونيستها در اصفهان و ربودن و کشتن توماج، مخدوم و جرجانی از اعضای سازمان فدايی در گنبد نخستين علائم سبعيت خمينيسم در سال ۵۸ بود.

۲۲ روز پس از انقلاب به ابتکار و پيشنهاد هدايت اله متين دفتری (نوه دکتر مصدق) که از بنيان گذاران جريان تازه تاسيس جبهه دموکراتيک ايران بود، سالگرد تولد دکتر مصدق در احمد آباد برگزار شد. سازمان چريکهای فدايی خلق ايران، سازمان مجاهدين خلق ايران و آيت اله طالقانی دعوت کنندگان و سخنرانان اصلی اين مراسم بودند، در اين مراسم صدها هزار نفر شرکت کردند. همان گونه که از پيش قرار گذاشته بوديم پس از آيت اله طالقانی، من از طرف سازمان چريکهای فدايی خلق و مسعود رجوی از جانب سازمان مجاهدين خلق پيام و مواضع دو سازمان را برای مردم اعلام کرديم، در جريان مراسم دو پدر سرشناس شهدای فدايی و مجاهد طاهر احمد زاده در کنار من و خليل رضايی در کنار رجوی به عنوان سمبل خانواده شهدای دو سازمان ايستاده بودند. هنوز تا تاسيس رژيم جمهوری اسلامی چند هفته ای باقی بود و انحصار طلبان سلطه کامل بر راديو تلويزيون نداشتند. تصاوير و سخنرانی ها بطور کامل از تلويزيون پخش شد. در آن ميتينگ آيت اله طالقانی با اشاره به اين که زمانی به کاشانی گفته بود "مواظب باش پوست خربزه زيرپايت نيندازند" علنا اما بطور غيرمستقيم به خمينی هشدار داد که از تک روی بپرهيزد. آن ميتينگ که حدود دويست هزار نفر را از تهران به احمد آباد کشاند حساسيت خمينی را نسبت به دو جريان فدايی و مجاهد افزايش داد و از فردای پس از آن ميتينگ حملات گروههای چماقدار به دفاتر دو سازمان و حمله به توزيع کنندگان روزنامه های دو جريان را به شدت افزايش داد. آيت اله طالقانی نيز که بخاطر مدارا با جريانات چپ و مجاهدين از آغاز چندان مورد علاقه و اعتماد خمينی نبود پس از شرکت در اين ميتينگ مشترک بيش از پيش مورد سوء ظن خمينی قرار گرفت. پس از آن ميتينگ طالقانی به ما سفارش کرد که "با هم متحد بمانيد و اگرنه نابودتان می کنند." می گفت من در ميان فرزندانم هم مجاهد هست، هم مارکسيست و هم کسی که مثل خودم فکر می کند. من همه را به اندازه هم دوست دارم (نقل به معنی) چند ماه بعد افراطيون مورد حمايت خمينی فرزند مارکسيست طالقانی (مجتبی) را ربودند. طالقانی برای نجات فرزندش دست به تحصن زد. پس از سکته طالقانی در ۱۳۵۸، خمينی به اين مناسبت پيامی داد که در آن به تلاش جريانهای سياسی برای بهره برداری از شخصيت او اشاره شده بود. تا آنجا که می دانم خانواده طالقانی به شدت از اين پيام خمينی رنجيده خاطر شدند. طالقانی در آخرين باری که قبل از مرگ به عنوان امام جمعه موقت تهران شرکت کرد به صراحت از رفتار انحصار طلبانه و سرکوبگرانه رژيم جديد انتقاد کرد.

خمينی از آغاز نشان داد که در ميان روحانيون به کسانی اعتماد می کند که در دشمنی با احزاب سياسی و مساله حقوق بشر از خود وی تندروتر باشند. از انقلاب بهمن تا مقطع عزل بنی صدر خمينی هر روز گام جديدی در سرکوب آزادی هايی که مردم پس از انقلاب کسب کرده بودند برداشت. اين او بود که برای نخستين بار با واژه های "ملی" و "دموکراتيک" و "حقوق بشر" خصومت نشان داد و در تابستان ۵۸ در سخنانی که از راديو تلويزيون کشور مستقيما پخش می شد گفت:" حزب فقط يکی آنهم حزب الله" پس از اين گونه اشارات صريح خمينی بود که دسته های چماقدار با شعارهايی مثل "حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله"، "دموکراتيک و ملی هر دو فريب خلق اند"، "يا روسری يا توسری" به دفاتر احزاب سياسی و به مردمی که به اين گونه رفتارها اعتراض می کردند حمله ور شدند. "صدها نامه و شکوائيه علنی و پنهانی در اين باره برای خمينی ارسال شد. اما او نه تنها به اين شکايت ها بی اعتنا ماند بلکه اين شاکيان بودند که مغضوب خمينی می شدند. در اين مورد خاطره طاهر احمد زاده استاندار خراسان آموزنده است. می گويد:" از روزی که به عنوان استاندار خراسان منصوب شدم، متوجه شدم که طبسی نماينده خمينی در خراسان در همه امور مربوط به استانداری دخالت می کند و هيچ حريمی و اختياری برای استاندار قائل نيست. هرچه سعی کردم با او همراهی و همکاری کنم تا بتوانيم از طريق مفاهمه، مساله تداخل اختيارات و وظايف استاندار و نماينده امام را حل کنيم، نشد، به تهران رفتم و مشکلات را با آقای مهندس بازرگان در ميان گذاشتم. ايشان به من گفت برو همه اين مسايل را به آقای خمينی بگو. وقت گرفتم و رفتم نزد ايشان. موقع ملاقات در اتاقی را باز کردند و به من گفتند بفرمائيد. هيچ کس در اتاق نبود چند لحظه بعد آقای خمينی از در ديگری وارد شد و در وسط اطاق روی گل ميانی قالی نشست. سلام کردم، گفت بفرمائيد بنشينيد و مطالبتان را بگوئيد. احساس کردم خوشنود نيست.کمی دستپاچه شدم. با عجله شروع کردم حرفهايی از قبيل اين که اختيارات بايد معلوم باشد. من با نماينده امام همکاری می کنم، اما ايشان به اختيارات استانداری توجه نمی فرمايد. تداخل وظايف و اختيارات مانع انجام کارها می شود و مواردی از اين دست را تکرار کردم. پس از استماع سخنان من بدون آن که هيچ اظهار نظری بکند ياالله گفت. بلند شد و رفت. چون خداحافظی نکرد فکر کردم برمی گردد. نشستم اما همان دری که از آن داخل شده بودم باز شد و به من گفتند بفرمائيد نوبت نفر بعدی است." طاهر احمد زاده می گويد : "پس از اين ملاقات فهميدم که ما همه ول معطليم."

خمينی و اشغال سفارت آمريکا

خمينی هرگز به بازرگان و کابينه او اعتماد نکرد. اسلام بازرگان از نظر خمينی اسلام آمريکايی و در بهترين حالت اسلام سازشکار بود. خمينی برای دوره موقت گذار يعنی فاصله ميان فروپاشی نظام پيشين تا تحکيم نظام جديد (جمهوری اسلامی) برای اداره کشور به بازرگان و ملی مذهبی های نهضت آزادی نياز داشت.البته اگر بازرگان خود را کاملا با منويات خمينی همراه می کرد، آن وقت بازرگان هم وارد حلقه حواريون درجه اول می شد. اما بازرگان چنين کسی نبود.او در عمق وجود خود مصدق را بر خمينی ترجيح می داد و دست کم طرفدار جدايی روحانيت از دولت بود. در حالی که خمينی از اول در مخالفت با مصدقی ها اعلام کرد که اسلام با ملی گرايی منافات دارد. بازرگان به آزادی احزاب و انتخابات آزاد باور داشت.اما خمينی علنا می گفت رای اولولامر بالاتر از رای مردم است و همه بايد به اراده ولی فقيه گردن بگذارند. بازرگان می دانست که ولايت فقيه به ديکتاتوری مذهبی می انجامد و در عمر کوتاه دولت خود بارها از دخالت خمينی و نزديکان او در امور دولت ناليد و خود را "چاقوی بی دسته" ای ناميد که دسته آن به فرمان خمينی حرکت می کند. بازرگان با نهادی به نام ولايت فقيه مخالف بود و می گفت ولايت فقيه لباسی است که برای قامت خمينی دوخته شده و به تن هيچ کس ديگر نمی رود در حالی که خمينی خواستار نهادينه کردن خلافت ولی فقيه در ايران بود. بازرگان پس از انقلاب می گفت: "باران می خواستيم، سيل آمد" با هرگونه صدور انقلاب مخالف بود و می گفت مصالح و منافع کشور ايجاب می کند که حکومت جديد از در دوستی و تفاهم با آمريکا و غرب درآيد، در حالی که خمينی درصدد آن بود که با تکيه به انقلاب و شوروخروشی که در ايران پديد آمده، جهان اسلام را عليه غرب و مظاهر آن بسيج کند. بازرگان خواستار قوانين عرفی بود اما خمينی می خواست شريعت و فقه مبانی قوانين باشند. بازرگان می گفت ما اسلام را برای ايران می خواهيم اما خمينی ايران را برای اسلام می خواست. بازرگان بعدها در کتاب "انقلاب اسلامی در دو حرکت" نوشت: شعار امام در مرحله اول "همه با هم" بود اما پس از پيروزی و روی کار آمدن جمهوری اسلامی به "همه با من" تبديل شد.

درعمر کوتاه دولت بازرگان، خمينی و اطرافيان او به اين نتيجه رسيدند که ادامه انقلاب نه فقط مستلزم ساقط کردن دولت بازرگان بلکه سرکوب جريانهای ملی و آزاديخواه و جمع کردن بساط آزادی هايی است که با سقوط ديکتاتوری شاه در ايران پديد آمده بود. اشغال سفارت آمريکا نخستين گام در اين راستا بود. اين اقدام که با هماهنگی آخوندها ی مورد اعتماد خمينی با بيت امام به دست "دانشجويان خط امام" در ۱۲ آبانماه ۵۸ صورت گرفت بلافاصله موجب استعفای مهندس بازرگان و قبول آن توسط آيت اله خمينی شد. اين که گروهی از طرفداران رهبر به نام مردم و در حمايت از رهبری حرکتی راه بياندازند و بعد از آن رهبر با ستايش از اقدام هوشيارانه امت هميشه در صحنه از آن حمايت کند تاکتيک جديدی نبود. اما می شود گفت که اشغال سفارت آمريکا و حمايت خمينی از آن، اين تاکتيک را به رويه هميشگی حکومت ولايت فقيه تبديل کرد که تا به امروز هم ادامه دارد.

خمينی اين حرکت را انقلاب دوم ناميد و با تکيه بر آن به قلع و قمع آزادی ها و خفه کردن صداهای مخالف، بويژه نيروهای ملی و ليبرال که در آن مقطع مهمترين مانع سرکوب داخلی، و سياست "ضداستکباری" (ضد امپرياليستی) و صدور انقلاب تلقی می شدند، پرداخت. در کميته مرکزی سازمان چريکهای فدايی خلق در آن زمان، بر سر حمايت و يا سکوت در برابر اين حرکت اختلاف نظر وجود داشت. خمينی در سخنانی که به حمايت از اين حرکت ايراد کرد گفت "من تا حالا نشنيده ام که اين چريکهای فدايی از اين حرکت حمايت کرده باشند". اين سخنان خمينی به معنای دعوت از ما به حمايت از حرکت ضد امپرياليستی انقلاب تلقی شد. در آن زمان اين تصور که انقلاب وارد فاز دوم خود يعنی مرحله ضد امپرياليستی شده سازمان را برآن داشت که بطور يکپارچه از اشغال سفارت آمريکا حمايت کند. بدين ترتيب خمينی توانست با هوشمندی، اکثريت عظيم جريانات چپ و سازمان مجاهدين را در حرکتی که دو هدف اصلی آن يکی محدود کردن آزادی ها و بيرون کردن ليبرال ها از قدرت و ديگری صدور انقلاب در منطقه بويژه در عراق شيعه بود با خود همدست سازد. ساده لوحانه می نمايد اگر پنداشته شود که حرکتی به اين اهميت که "سرآغاز انقلاب دوم" خوانده شد، بدون مشورت قبلی با خمينی طراحی شده باشد.

با اشغال سفارت آمريکا ضيافت ضد امپرياليستی با شعارهای مرگ بر آمريکا و حمايت اکثريت قاطع چپ ها و سازمان مجاهدين آغاز شد. اين ضيافت، عزای آزادی و پيش درآمد سرکوب خونين روزهای آينده مهمانان بی خبری بود که ضيافت را رونق می دادند و در افشای ليبرالها از يکديگر سبقت می گرفتند (می گرفتيم).
بسياری از آنان که در اين جنبش های ضد امپرياليستی خوش رقصيدند بعدها به پای نظام ولايت فقيه و مصالح آن قربانی شدند.

درحالی که هرروز در اطراف سفارت آمريکا که "لانه جاسوسی" خوانده می شد تظاهرات ضد امپرياليستی برگزار می شد و هانيبال هنرمند هوادار حزب توده تاريخ عظمت انقلاب اسلامی را بر ديوارهای سفارت آمريکا نقاشی می کرد و نورالدين کيانوری در ستايش از اقدام قهرمانانه دانشجويان خط امام گوی سبقت را از خود امام هم ربوده بود، خمينی بر حماقت تاريخی ما حاميان مارکسيست و مذهبيون "التقاطی" می خنديد و برنامه نابودی گام به گام همه اين جريانات و تحکيم مبانی قدرت خودکامه ولايت فقيه را زمانبندی می کرد. او قربانيان خود را پيش از رسيدن به کشتارگاه به رقص درآورده بود. و همزمان، غرب که از تغيير مسير تراژديک انقلاب ايرانيان غافلگير شده بود برای جبران مافات به فکر چاره جويی بود و برای نجات از شر خمينی به صدام حسين دخيل می بست. حاکم جبار و جاه طلبی که در وسوسه حمله به ايران و ضميمه کردن خوزستان به عراق آغازگر جنگ ۸ ساله ايران و عراق شد.

اما شايد کمتر کسی به مهمترين و ديرپاترين تاثير دگرگون کننده ای که اشغال سفارت آمريکا و به گروگان گرفتن کارکنان سفارت آمريکا توسط اسلاميست های انقلابی ايران به رهبری خمينی در جهان اسلام به جای می گذاشت، می انديشيد.

اين اقدام، دراعماق جوامع تحقير شده کشورهای اسلامی و در ميان ميليونها مسلمان تهيدست ناراضی از ديکتاتورهای بومی مورد حمايت غرب، آتش بنيادگرايی اسلامی را شعله ور می ساخت و جهان را به بيماری وخيم بنيادگرايی مبتلا می کرد!

خمينی الهام بخش همه جنبش های اسلاميستی معاصر سرزمين های اسلامی شد، جنبش هايی که هر چند در ادامه خود بسياری شان با خمينيسم و اسلام شيعی در تقابل قرار گرفتند، اما مشعل خود را از شعله المپ خمينيسم مشتعل کردند. و پس از آن نيز در خصومت با غرب و مظاهر مترقی آن مثل آزادی و حقوق بشر با خمينيسم به رقابت برخاستند.

جنگ که نتيجه غيرمستقيم اصرار خمينی به صدور انقلاب، اشغال سفارت آمريکا و به گروگان گرفتن کارکنان آن بود، بخاطر لجاجت خمينی بر سياست "جنگ جنگ تا پيروزی" و تا فتح کربلا صدها هزار کشته و زخمی و صدها ميليارد دلار ويرانی اقتصادی برای ايران برجای گذاشت. اما خمينی از آن برای تحکيم مبانی ديکتاتوری ولايت فقيه و سرکوب مخالفان بهره برداری کرد. ادامه جنگ ايران را ضعيف تر و به موازات آن قدرت يکه تازی خمينيسم را در ايران بيشتر کرد. پس از سقوط کابينه بازرگان و در اوج شعارهای مرگ بر آمريکا و مرگ بر ليبرال، بنی صدر که بواسطه مرزبندی با بازرگان و دولت او مورد اعتماد خمينی بود تصدی موقت وزارت خارجه را برعهده گرفت. او خمينی را نسبت به خود دچار توهم کرده بود، خمينی صرفا به اين دليل که بنی صدر را مريد خود تصور می کرد به وی اجازه رقابت در انتخابات رياست جمهوری داد. بنی صدر اما پس از آن که با کسب بيش از يازده ميليون رای به رياست جمهوری رسيد از خود شخصيت مستقل و طرفدار حقوق ملت و آزادی های سياسی نشان داد.او تصور می کرد با اتکاء به مردمی که به وی رای داده اند می تواند خمينی را وادار به پذيرش آزادی های قانونی کند. زمانی که خمينی به اين نتيجه رسيد که بنی صدر به جمهوريت جمهوری اسلامی باور دارد و مصر است به سوگندی که برای حفظ حقوق ملت خورده است وفادار بماند برای عزل وی به مجلس چراغ سبز نشان داد. بنی صدر از آغاز دوره رياست جمهوريش کوشيد با انحصار طلبی طرفداران خمينی و حزب جمهوری اسلامی مقابله کند. او پيشنهاد سازمان چريکهای فدايی خلق را به مناظره درباره ترور اعضای سازمان فدايی و مسايل حاد سياسی کشور پذيرفت و در يک مناظره دو ساعته که از تلويزيون بطور کامل پخش شد.با من و فرخ نگهدار و جمشيد طاهری پور به گفتگو نشست. اين اقدام او سران حزب جمهوری اسلامی و شخص خمينی را به شدت عصبانی کرد. در همان هنگام رهبران سازمان مجاهدين هنوز در اين توهم بودند که خمينی شرکت آنان را در کابينه می پذيرد و برآن بودند که بنی صدر می تواند چند وزير مجاهد و حتی فدايی را به مقام وزارت برگزيند و به خمينی بقبولاند. خمينی اما شرط ادامه رياست جمهوری بنی صدر را ابراز برائت صريح وی از منافقين (مجاهدين) و پشت کردن به آزادی های سياسی قرار داد. در حالی که می دانست بنی صدر چنين چيزی را نخواهد پذيرفت.

با عزل بنی صدر، خمينی عملا ثابت کرد که هيچ ارزشی برای رای ملت قائل نيست. از فردای برکناری بنی صدر، برنامه سرکوب خونين مجاهدين خلق و ساير جرياناتی که حساب خود را از خط امام جدا کرده بودند، مهيا بود. سکوت و عقب نشينی مجاهدين می توانست مانع اجرای سريع و وسيع اين پروژه گردد. مجاهدين اما با انفجار در دفتر جمهوری اسلامی و بسيج هواداران جوان خود در خيابانها با شعار "اين ماه ماه خون است خمينی سرنگون است" بهانه لازم را به خمينی دادند و به اجرای اين کشتار هولناک کمک کردند. هزاران جوان در تهران و چارگوشه ايران چه در شهرهای بزرگ و چه در روستاها به سرعت دستگير شدند و به وحشيانه ترين شکل ممکن به جوخه های اعدام سپرده شدند. چهره های معروفی مثل سعيد سلطانپورشاعر و پاکنژاد که از زندانيان مشهور رژيم سابق بودند، به همراه دهها زندانی سياسی ديگر نيز در اين بحبوحه به انتقام خشونت هايی که هيچ ربطی به آنان نداشت تيرباران شدند. بيش از ۷۲ تن در جريان بمب گذاری حزب جمهوری اسلامی کشته شدند، اما رژيم اصرار داشت که شمار آنان را برابر تعداد شهدای کربلا ۷۲ تن اعلام کند. حتی راديو- تلويزيون چند بار عبارت ۷۲ تن و چند نفر ديگر را تکرار کرد. که بعدا اين رقم بطور رسمی به ۷۲ کاهش يافت، اما مردم به طنز شمار آنان را ۷۲ تن و چند نفر ديگر ذکر می کردند.

رژيمی که خمينی بنياد گذاشت به حکم تنگ نظری ذاتی اش که برداشت "مشرکانه" و فرقه گرايانه از مذهب شيعه (حکومت ولايت فقيه) هسته اصلی ايدئولوژی آن بود روزبه روز انحصارطلب تر و در نتيجه سرکوبگرتر شد. خمينی گام به گام با امتياز ويژه قائل شدن برای مسلمان بر غيرمسلمان، شيعه بر سنی و شيعيان طرفدار ولايت فقيه بر ساير شيعيان نوعی آپارتايد چند لايه را به نام دين برملت ايران تحميل کرد.که تا امروز و تا زمانی که نظام ولايت فقيه برنيافتد ادامه دارد.

خمينی ده سال بر ايران سلطنت کرد. او درعهد شکنی، بيرحمی و آدم کشی گوی سبقت را از اسلاف خود ربود. گاهی که از مسئولان حکومتی گله داشت می گفت اگر لازم باشد به کمک اين ملت توی سر اين دولت خواهم زد و البته اکثرا با تکيه بر چماقداران و گروههای فشار به ملت توسری می زد. از نخستين سال حکومتش کشتن مخالفان را آغاز کرد و هرسال بيرحم تر و خشن تر از پيش شد. چنان که در آخر عمر خود به کشتار دسته جمعی زندانيان سياسی ايران فرمان داد که طی آن بيش از سه هزار تن ظرف چند هفته اعدام شدند. او مطلقا انتقاد ناپذير بود و هيچ سرزنش و انتقادی را از هيچ کس نمی پذيرفت.

رفتار او با طالقانی، با نخستين نخست وزير پس از انقلاب، با نخستين رئيس جمهور پس از انقلاب، با مرجعی که قرار بود جانشين او شود، با آيت اله شريعتمداری، با قطب زاده و جريانات سياسی که از آغاز حامی او بودند، ثابت کرد که در نظام برساخته او، ولی فقيه سلطان مطلق العنان و به هرکاری مجاز است. اين خمينی بود که با فتوای فرمان اعدام سلمان رشدی صدور تروريزم عليه آزادی انديشه و بيان را مرسوم کرد. اين خمينی بود که دفاع از نظام ولايت فقيه را اوجب واجبات دانست و برای حفظ قدرت هر جنايتی را مجاز کرد. خودکامگی امروز خامنه ای و فساد و تباهی ناشی از آن ميراث خمينی و خمينيسم است. دوران طلايی خمينی توهمی بيش نيست. با تکيه به اين توهم نمی توان در مصاف با ديکتاتوری مذهبی به پيروزی رسيد.

من سررشته ای در دين شناسی ندارم، اما اين را می دانم که از زمان حمله اعراب به ايران تا امروز هيچکس و هيچ چيز به اندازه خمينی و نظام برساخته او تيشه به ريشه دين نزده است. به اين اعتبار خمينی هم مثل جانشين برحقش خامنه ای به هيچ وجه اهل "بصيرت" نبود. و فقط تا جلوی دماغش را ديد. او می توانست پس از انقلاب با عمل به وعده های خود و پذيرش آزادی های سياسی که آرزوی ديرينه ملت ايران بود نام خود را در تاريخ جاودان و اعتبار دينی که متولی اش بود را در همه جهان تضمين کند. خمينی اين افقه فقها و اعلم علمای دين از چنين بصيرتی برخوردار نبود.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016