گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
25 اسفند» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: تجربه ای در کثرت مداری18 اسفند» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا، آلترناتيوسازی يا چلبی سازی؟ مسئله اين است! 11 اسفند» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: «سرمايهء ملی» يعنی چه؟ 4 اسفند» جمعه گردیهای اسماعيل نوریعلا: نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران» 27 بهمن» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: وروديه های تغيير اجتماعی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: درسی از نوروزدر اين فرهنگ، نوروز لحظه ای است که طبيعت به ما گوشزد می کند که خود می توانيم روز خويش را نو کنيم، منتظر ظهور حضرات گوناگون ننشينيم، و منجی و نجات دهنده ای را چشم به راه نباشيم. پس، در هر بستن و گسستن، در هر استعفاء و پيوستن، در هر زنده باد و مرده باد گفتن، اين ما هستيم که چيزی را آغاز می کنيم
esmail@nooriala.com دعای آغاز سال ما ايرانی ها چيست؟ وقت «تحويل» که می شود از هر راديو و تلويزيونی اين ناله بلند می شود که: «ای دگرگون سازندهء قلب ها و ديده ها، ای تغيير دهندهء حالات و چگونگی ها، حال ما را به بهترين حال مبدل ساز!» و اين يعنی ما اراده ای در آغاز کردن کاری نداريم و تنها آن موجود نامرئی که زمين و زمان و ما را می گرداند و می تواند احوال ما را بد تر و خوب تر کند است که بايد مورد خطاب ما باشد و التماس اش کنيم که حال ما را خوش بگرداند! اينگونه است که برای ما تشيع زدگان، در حقيقت اصلاً «آغاز»ی وجود ندارد چرا که همهء زندگی ما بسا پيش از لحظهء اکنونی شروع شده و آينده مان نيز در همان گذشته معين گشته است. و اين يعنی که ما محکومان ِ «سر نوشت» يا «پيشانی نوشت» خويشيم. در رشتهء بی ابتدا و انتهای زمان، هر «آغاز» صرفاً حادثه ای ناشی از ارادهء ما است. به همين دليل، هر لحظه را می توان به بهانه ای آغازی محسوب داشت و برايش سالگرد و سالگردها گرفت. برای انسان هر لحظه و هر روز آغازی است چرا که، بقول ضرب المثلی از امريکائی ها: «همواره امروز نخستين روز بقيهء عمر ما است!» «آغاز» زادهء ارادهء آدمیان مصممی است که می خواهند آنچه را که از گذشته دريافت داشته اند به انبان خاطره و تجربه های خود سپرده و، اگر از آن درسی گرفته اند، بر اساس اش آينده ای را بسازند که در همان لحظه که ارادهء می کنيم آغاز می شود. در روند گريزناپذير زمان، در تيک تاک ساعت قلب هامان (که تا زنده ايم ادامه دارند و چون باز ايستند فقط مائيم که از قافلهء رهروان جا می مانيم و قافله اما همچنان به راه خود ادامه می دهد) هر آغازی سرشار امکانات و بالقوگی ها و آماده برای برنامه ريزی ها است. باز در اين ديار فرنگ بوده است که ديده ام مردمان در سرآغاز سال مسيحی شان از هم می پرسند که «تصميم تو برای سال آينده چيست؟» و در پاسخ، هرکس، اگرچه ممکن است لحظه ای ديگر فکری دگر کند و برنامه ای متفاوت را در پيش گيرد اما، در آن لحظهء پرسش، تصميم مهم خود برای سال پيش رو را اعلام می کند. يکی می گويد: «قصد دارم امسال کشيدن سيگار را ترک کنم»، و ديگری می گويد: «می خواهم بيشتر به خودم برسم». می خواهم بگويم که من، در مواجهه با فرهنگ مردمان اين سر دنيا، ديده ام که دو مفهوم «آغاز» و «اراده» با يکديگر ارتباط مستقيم دارند. اين ها، سال که نو می شود، برای سال پيش روشان برنامه ريزی می کنند و می کوشند تا، عليرغم سختی ها و موانعی که بر سر راه شان سبز می شوند، برنامه های خود را متحقق سازند. اما دعای آغاز سال ما ايرانی ها چيست؟ وقت «تحويل» که می شود از هر راديو و تلويزيونی اين ناله بلند می شود که: «ای دگرگون سازندهء قلب ها و ديده ها، ای تغيير دهندهء حالات و چگونگی ها، حال ما را به بهترين حال مبدل ساز!» و اين يعنی ما اراده ای در آغاز کردن کاری نداريم و تنها آن موجود نامرئی که زمين و زمان و ما را می گرداند، و می تواند احوال ما را بد تر و خوب تر کند، است که بايد مورد خطاب ما باشد و التماس اش کنيم که حال ما را خوش بگرداند! «شب قدر» شيعيان ايران هم روی ديگر همين سکهء آغاز سرنوشت زده است. در آن «آغاز» هم قرآن به سر می گيرند و معتقدند که در آن شب آيندهء يک سالهء مردمان جهان تعيين می شود و به امضای امام زمان می رسد و، پس، بايد به درگاه او لابه کرد که مبادا برای ما چيز بدی در نظر بگيرد و تمام سال مان را پر مصيبت و دردسر کند. و در هر وعده و وعيد نيز تکيه کلام هميشگی ما «انشاالله» است، به معنی «اگر الله بخواهد». يعنی ما نمی توانيم بخواهيم يا اراده کنيم؛ چرا که همه چيز در کف مشيت او قرار دارد. ما برگی جدا شده از درختيم، دستخوش بادها و باران ها. اينکه خيال می کنيم منی هستيم و کر و فری داريم همه حاصل همان خيال بيهوده است. بايد در برابر مقدر کنندهء امور، همچون حافظ شيرازمان، شب و روز تکرار کنيم که «در حضور تو کس نشنود ز من که منم!» و اينگونه است که برای ما تشيع زدگان، در حقيقت اصلاً «آغاز»ی وجود ندارد و همهء زندگی ما بسا پيش از لحظهء اکنونی شروع شده و آينده مان نيز در همان گذشته معين گشته است. و اين يعنی که ما محکومان ِ «سر نوشت» يا «پيشانی نوشت» خويشيم. در اين زمينه ديدار يکی از بزرگان بازار تهران را به ياد می آورم که پسرش در عهد جوانی با من دوست بود و بمناسبت نوروز به خانه شان رفته بودم. در ان ديدار پيرمرد بازاری مرا و پسرش را مخاطب قرار داده و حکمت مان می آموخت. می گفت: «زندگی ما مثل فيلم است. ما در سالن نشسته ایم و جريان داستان فيلم را تعقيب می کنيم. منتظريم ببينيم که ماجراها در آيندهء داستان به کجا می کشند و قهرمانان داستان چگونه بهم می رسند يا از هم جدا می افتند. و غافليم از اينکه اين فيلمی است که قبلاً کارگردانی و گرفته شده است و اکنون آن را برای ما نشان می دهند و ما نمی توانيم به ارادهء خود مسير داستان را عوض کنيم». و از خانهء اين «افلاطون وطنی» که بيرون آمدم تا مدت ها در اين فکر بودم که حاج آقا در متن اين همه «پوچی» (نيهيل يسم) چگونه به بازار می رود، واردات و صادرات می کند و قيمت ها را بالا می برد و پائين می آورد؟ و تا کار چنين است ما ناچاريم که در کارهامان فال بزنيم و استخاره کنيم و نامه در چاه جمکران بياندازيم. جائی ديدم که حداد عادل، نامزد رياست جمهوری کشور آخوند زده مان در خرداد ماه آينده، داستان خواستگاری دخترش برای پسر خامنه ای، رهبر اين حکومت معوج، را چنين تعريف میکند که: «اهل بيت رهبری به خانم ما تلفن زدند که می خواهند به ديدار دختر ما بيايند. آمدند و رفتند و يک روزی رهبری به من گفتند مثل اينکه داريم قوم و خويش می شويم. اما ديگر خبری از آنها نشد. تا يک سال بعد که تلفن زدند و برای خواستگاری وقت گرفتند. و در آن ديدار خانم رهبری توضيح دادند که يک سال پيش خيلی دختر شما را پسنديديم و از رهبری خواهش کرديم استخاره کنند که استخاره بد آمد و ما به خواستگاری نيامديم!» و نکتهء جالب تر اينکه «همسر رهبری» به خانوادهء عروس می گويد: «ما از آن ببعد مرتب استخاره کرده ايم تا اينکه اخيراً خوب آمد و ما بلافاصله دست به کار شديم!» شما تصور کنيد که وقتی اوضاع تصميم گيری در «بيت رهبری ِ» يک مملکت چنين است ادارهء امور مملکت به چه سرانجامی می رسد. لابد برای تهيهء بمب اتمی و استعمال آن هم دنيا بايد منتظر نتايج استخارهء «آقا» باشد. نه! بيهوده به اين «آقا»ی مشنگ نخنديم. اين يک فرهنگ فاسد ريشه دار است که آدمی را تبديل به «برگ خزان» می کند و در مسير «باد خزان» اختيارش را از او می ستاند. در اين فرهنگ است که می گويند در برابر بزرگ تر و پيران طريقت بايد «کل ميت فی اليد الغسال» بود؛ يعنی بايد مثل مرده ای بود افتاده در دست مرده شوئی که بهر طرف که بخواهد می چرخاندت. اما من به تحقيق باور دارم که «آغاز ايرانی» چنين نبوده و نيست. تلازم روزهای نوی تک تک ما با روزی که طبيعت خود را تر و تازه می کند به ما می فهماند که معنای نوروز رسيدن به فرصتی برای نو شدن ارادی ما نيز هست. در اين فرهنگ، جز در مورد واقعيت های فيزيکی و ژنتيک، نه تقديری در کار است و نه سرنوشتی. حتی انسان ِ صاحب اراده و اختيار می تواند بر مقدرات فيزيکی و ژنتيک ِ خود نيز فائق آيد و بر آنها لگام زند. انسان اين فرهنگ، مورد اشارهء همان حافظ رندی است که از مسجد و خانقاه و خرافه و طامات بيرون آمده و پيرانه سر شعار می دهد که: «چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد!» چرا که در اين فرهنگ، انسان چيزی جز ارادهء خويش نيست و نمی تواند آنچه را که بر او می رود به اين و آن و روزگار و تقدير و خدا نسبت دهد. در اين فرهنگ، نوروز لحظه ای است که طبيعت به ما گوشزد می کند که خود می توانيم روز خويش را نو کنيم، منتظر ظهور حضرات گوناگون ننشينيم، و منجی و نجات دهنده ای را چشم به راه نباشيم. پس، در هر بستن و گسستن، در هر استعفاء و پيوستن، در هر زنده باد و مرده باد گفتن، اين ما هستيم که چيزی را آغاز می کنيم، حتی اگر چيزی را به پايان برده باشيم؛ و آن «لحظهء آغاز» لحظهء جوشش ارادهء ما است. آرزوی «خجسته باد» برای ياران و نزديکان و وطن و هم ميهنان مان نيز فقط به اعتبار يک چنين «آغاز»ی معنا دارد. آنجا که «نوروز»، همچون رهبر ارکستری، ضرباهنگ پايان بردن ها و آغاز کردن های ما را استمرار می بخشد و، در ميانهء اين همنوازی شيرين انسان و طبيعت، اين مائيم که بايد از درخت و گياه و خرس قطبی و پرندگان مهاجر ياد بگيريم که وقت بيدار شدن از خواب زمستانی اين همه عادت ها و تسليم ها فرا رسيده است. در هر نوروز اين مائيم که بايد، همراه و همآهنگ با طبيعت، ذهن هامان را خانه تکانی کنيم؛ بايد به «آغاز بقيهء عمر»مان بيانديشيم و نگذاريم که گذشته ها ما را در خود مدفون سازند. بله، گذشته چراع راه آينده هست، اما راهی که می رويم يا می خواهيم در پيش گيريم متعلق به گذشته نيست. و راهرو نيز از آن چراغ تنها برای اجرائی کردن تصميمات امروز خويش مدد می گيرد. اگر قرار بود گذشته هم «چراغ راه» و هم «تعيين کنندهء مسير» ما باشد آنگاه چاره ای نمی داشتيم تا به حضور قاهر و قاطع تقدير و سرنوشت اذعان بياوريم. و اين همان عاقبت دردناک در گذشته ماندگان و از امروز غافل شوندگان ما است. بله، درست است که ما بخود به جهان نيامده ايم و در اکثر موارد با ارادهء خود از دنيا نمی رويم؛ اما تا زنده ايم و نفس می کشيم تنها ما هستيم که بايد دائماً به اکنونی که آينده را شکل می دهد بيانديشيم. سرشکستگی و سرفرازی ما همه در گروی آغاز کردن ها و برنامه های ما برای آينده ای است که از پس امروز و اکنون مان از راه خواهد رسيد تا به ما حساب پس دهد که چه اراده کرده ايم و بر اساس آن چه ها دريافت داشته يا نداشته ايم. سود و زيان هيچ شرکتی را به حساب خدا و امام زمان نمی نويسند و تنها مديران را مسئول نتايج کار می دانند. اين درسی است که من از نوروز گرفته ام. Copyright: gooya.com 2016
|