چهارشنبه 7 فروردین 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نقدی بر اسلام‌شناسی آرش نراقی (بخش دوم و پايانی)، اکبر گنجی

[بخش نخست مقاله]

هرمنيوتيک يا شعبده بازی
تن دادن نراقی به منطق اخلاق سکولار باعث شده است که تفسير وی از متن بسيار با متن اصلی فاصله داشته باشد. خداوند دستور می دهد پس از گذشت ماه های حرام:
"مشرکان را هر جا که يافتيد بکشيد و به اسارت بگيريدشان و محاصره شان کنيد و همه جا در کمينشان بنشينيد، ولی اگر[از کفر] توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات پرداختند، آزادشان بگذاريد"(توبه، ۵).
ولی مطابق دستورالعمل نراقی، مشرکان چينی دارای سلاح هسته ای بايد با توسل به زور(به عنوان مثال بمباران تأسيسات هسته ای و کشتن مردم) نگذارند تا جوامع اسلامی فاقد سلاح هسته ای به سلاح های هسته ای دست يابند. فرض کنيد دو کشور مسلمان اندونزی و مالزی به دستور خداوند برای ايجاد توازن قوا با کفار چينی و کره ی شمالی به دنبال تهيه و توليد سلاح های هسته ای بروند. مطابق دستورالعمل اخلاقی نراقی :"وظيفه ی کشورهای صاحب سلاح های هسته ای...[اين است که]از دستيابی ساير کشورها، خصوصاً دولت های "سرکش"، به سلاح های هسته ای قاطعانه جلوگيری نمايند". بدين ترتيب، کفار چينی و کره ی شمالی بايد قاطعانه مانع دستيابی مسلمانان مالزی و اندونزی شوند. محل نزاع سياسی يا حتی اخلاقی نيست، بلکه دينی است. مدعای ما اين است که فرامين نراقی با عدول از فرامين خداوند زاده می شوند. به عنوان مثال، خداوند به مسلمانها فرمان داده است:
وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ: و در برابر آنان هر نيرويی که می توانيد، از جمله نگاهداری اسبان، فراهم آوريد، تا به آن وسيله دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد، همچنين ديگرانی را هم غير از آنان، که شما ايشان را نمی شناسيد، و خداوند می شناسدشان(انفال،۶۰)[۱۳].
با اين حساب،نراقی بايد از آيه ی "نفی سبيل" هم عدول کند. وَلَن یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِينَ عَلَی الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً: و خداوند هرگز کافران را به مومنان سلطه نمی دهد(نسأ، ۱۴۱). مرحوم مغنيه نوشته است:"فقها به اين آيه استدلال کرده اند که خداوند هيچ حکمی تشريع نفرموده است که موجب سلطه يا ولايت غير مسلمان بر مسلمان باشد".
بنابراين مشکل ديگر اين است که بعيد به نظر می رسد به صورت نظام مندی بتوان قرآن را تا اين درجه تفسير آزادانه کرد.
خداوند دو حکم متفاوت برای مسلمان و غير مسلمان(مشرک و کافر) در نظر گرفته است. مشرک و کافر را- به دليل عقايد متفاوتشان- می توان کشت، اما معکوس اين تکليف مجاز نيست. عقل سکولار اين را بی عدالتی به شمار می آورد، اما خداوند نه. می گويد مشرکان و کفار را بکشيد. توجه داشته باشيد که نمی گويد مشرکان و کافران را به دليل پيمان شکنی يا ظلم يا حمله ی به مسلمانها بکشيد، در اين صورت بايد فرمان می داد: هر جا ظالمان/پيمان شکنان/متجاوزان را يافتيد به اسارت بگيريد و بکشيد. به تعبير فنی تر، وقتی حکم دايرمدار يک موضوع شد، نشان دهنده ی آن است که موضوع در حکم مدخليت دارد. وقتی گفته می شود که مشرکان و کافران را بکشيد، معنايش اين است که کشته شدن لازمه ی شرک و کفرشان است. پس عقيده در حکم دخيل است. به عنوان مثال می گويد:"و آنان را هر کجا که بيابيد، بکشيدشان و از آن جا که شما را بيرون کرده اند، آنان را بيرون کنيد، و[بدانيد که] فتنه [شرک] بدتر از قتل است"(بقره، ۱۹۱). امام فخر رازی در تفسير آيه نوشته است:
"در اين آيه بر تکليف بيفزود و دستور به جهاد با آنان داد چه قتال بکنند يا نکنند...خدای تعالی مومنان را دستور می دهد که اين کافران را- اگر بتوانيد- از مکه بيرون کنيد هرگاه که بر شرک خود مقيم باشند... [فتنه]کفر بر خدای تعالی است...لذا معنی آيه اين باشد: شما را نمی رسد که اقدام بر قتل را در ماه حرام بزرگ بشماريد، زيرا اقدام کافران بر کفر در ماه حرام عظيم تر از اين است"[۱۴].
دو نوع عقلانيت وجود دارد: عقلانيت نظری و عقلانيت عملی. علم تجربی يک بخش از عقلانيت نظری است، ارزش ها و تکاليف هم يک بخش از عقلانيت عملی هستند. نشان دادن تعارض علم و دين يا تعارض فرامين دينی با اخلاق سکولار کنونی، چيزی نيست جز تعارض عقل و وحی. التزام ورزيدن به دين برخلاف عقل را چگونه توجيه می کنيد؟ وقتی مدعی تعارض بخش های زيادی از قرآن با عقل نظری و عقل عملی هستيد، چرا بايد به قرآن التزام بورزيم؟
برای روشن شدن به اين مثال نگاه کنيد. نراقی گوشتخواری را اخلاقا ناروا می داند و لذا نمی تواند حکم خداوند باشد، در صورتی که خدا گفته است:"خداوند است که برای شما چارپايانی آفريده است که بر برخی از آنها سوار شويد و از برخی از آنها بخوريد"(غافر، ۷۹) و "و چارپايان را برای شما آفريد که برای شما در[پوست] آنها گرما و سودهای ديگر هست، و هم از آنها می خوريد"(نحل، ۵). محرز است که پيامبر گوشتخوار بود. گوشت محبوب ترين غذا نزد پيامبر بود. گوشت، ماهيچه و گوشت سردست را دوست داشت[۱۵]. پيامبر فرمودند: "هر کس بر او چهل روز بگذرد و گوشت نخورد، بايد با اميد به خدا قرض کند و گوشت بخورد"[۱۶]. آخر چگونه می توان قرآن را به گونه ای تفسير کرد که با اعمال خود پيامبر در تناقض باشد. در تفسير نراقی خود پيامبر (برخلاف نراقی) از تفسير صحيح متن خبر نداشته و يا داشته و فردی غير اخلاقی بوده است. بدين ترتيب به چند نکته بايد توجه داشت:
اولاً: دانش هرمنيوتيک شعبده بازی نيست که پلنگ را به کبوتر تبديل کند. تبديل بايدها و بکنيد ها(اوامر) به نبايدها و نکنيدها (نواهی) و نبايدها و نکنيدها به بايدها و بکنيدها؛ حق فرد است و ممکن است از نظر خداناباوران اخلاقی هم باشد، اما محصول تلاشی هرمنيوتيکی نيست. مانند اين که فردی بگويد مارکس طرفدار شديد سرمايه داری بود و می گفت همه بايد خادم سرمايه داری باشند، بعد هم اين را تفسير کاپيتال مارکس بنامد. يا اين که کسی بگويد فون هايک و نوزيک کمونيست بودند و اين مدعا را تفسير متون آنان قلمداد کند. سازگار کردن همجنس گرايی با قرآن، تفسير معتبر متن نيست، عدول از متن است[۱۷].
ثانياً: هيچ کس بدون تاريخ با خوانش متن مواجه نمی شود. تفسير متن در سياق "تاريخ تفسير متن" يا "سنت تفسيری" صورت می پذيرد. پيامد روش های اين چنينی، متهم کردن کل مسلمانان در طول تاريخ به "بد فهمی" ،"بد مسلمانی" و "انحراف" است.
ثالثا: پيروان پيامبر، مخاطب کلام او نبودند. چرا که اصلاً نمی توانستند معنای آن را "بفهمند". مخاطب کلام او، انسان های قرن ۲۱ هستند که هر امر مقبول کنونيان را، سازگار به قرآن به شمار می آورند.
رابعاً: حتی خود پيامبر هم معنای کلام خود را درک نمی کرد. معنای حقيقی فرامين قرآن اين بود که گوشت خواری غير اخلاقی و غير شرعی است، اما پيامبر گوشت می خورد. معنای حقيقی فرامين قرآن اين است که چند همسری غير اخلاقی و غير شرعی است، اما پيامبر چند همسر داشت. معنای حقيقی آيات قرآن به همجنس گرايی راه می دهد، اما پيامبر و پيروانش نه تنها خود چنين نمی کردند، بلکه همجنس گرايان را به شدت مجازات می کردند.
خامساً: تغيير سخنان گوينده- درست عکس منظور وی- اخلاقاً هم قابل دفاع نيست.
روشن است که احکام و فرامين قرآن با اخلاق سکولار قابل جمع نيست. اين دو با يکديگر تعارض دارند. نراقی به قيمت قربانی کردن فرامين خداوند و چنان که در بند اول نشان داده شد، با از محتوا خالی کردن سبک زندگی نبوی، ميان اسلام و عقلانيت نظری و عملی امروزيان صلح و آشتی برقرار می کند.
به نظر می رسد راه و روش اشعری نراقی در اعتقادات با راه روش سکولار(به تعبير خودش: مفروضات خداناباوران) او در اسلام عملی در تنش است[۱۸].
مسأله فقط و فقط ناسازگاری بالا(کلامی/کلام الله به شمار آوردن قرآن) و پائين(فرامين قرآن يا سبک زندگی محمدی) اسلام شناسی نراقی نيست، او حتی در مسائل کلامی هم به روش شناسی ارزش گرايانه ی خود وفادار نبوده و نقدی را که بر رقيب(قائلان به سخنان پيامبر بودن قرآن) وارد می سازد، بر خودش نيز به طريق اولی وارد است. در بخش "حجيت مفروضات خداناباوران" توضيح داديم که او از "استقلال" مدعای "وحی به معنای سخنان خداوند بودن قرآن" دفاع کرده و تفسيرهای سروش و شبستری را به دليل "تابع" کردن فهم و توجيه وحی به آرای برون دينی(رأی سروش) و تفسير وحی به گونه ای که برای مومن و غير مومن قابل فهم و دستيابی باشد(رأی شبستری)، پذيرش "حجيت مفروضات خداناباوران" قلمداد کرده و آن را نفی می کند(ارزش داوری). مطابق روش شناسی پيشنهادی او، فقط و فقط بايد نشان داد که مدعای "قرآن سخنان خداوند است"، "با داده‌ها و منابع اصلی دين سازگار" است و به انتقادات مخالفان "به نحو خردپسندی پاسخ داد". اما او در عمل اين روش شناسی را نقض کرده و برای فهم و معقول سازی مدعای کلام الله بودن قرآن، به آرای کفار(الوين پلنتينجا، نيکولاس ولترستورف و ويليام آلستون) توسل جسته است[۱۹]. اگر فهم و توجيه وحی با معارف بشری(فلسفه، علم، عرفان، هنر، و...) "پذيرش حجيت مفروضات خداناباوران" باشد، فهم و توجيه وحی با آرای پلنتينجا، ولترستورف و آلتسون نيز "پذيرش حجيت مفروضات کفار" خواهد بود، که نراقی بدان محتاج نيست(مطابق روش شناسی پيشنهادی اش).
اتفاقاً نظريه ی رقيب(قرآن سخنان پيامبر است)، مطابق روش شناشی نراقی است. قرآن گفته است لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ(شوری، ۱۱). سيد مرتضی علم الهدی در شرح آيه نوشته است:
"درآمدن کاف در اينجا[بر سر کمثله] از راه زيادت نيست که اگر حذف شود، در معنی تغييری ايجاد نکند، بلکه آمدنش معنايی دارد که نيامدنش ندارد. زيرا اگر می فرمود ليس مثله شیء ممکن بود که مراد از آن بعضی وجوه باشد، و در بعضی احوال ولی چون کاف بر سر آن درآيد، از آن نفی هر مثل و مانندی از کليه ی وجوه بر می آيد. دليلش هم اين است که درست نيست بگويند "ليس کمثله احد فی کذا" بلکه بايد از آن اطلاق و عموميت مستفاد کنند"[۲۰].
خدايی که از هيچ جهتی از جهات شبيه هيچ موجودی- از جمله انسان ها- نيست، سخن هم نخواهد گفت، چون سخن گفتن عملی انسانی است. زبان برساخته ای بشری است که انسان ها از آن برای ايراد منظور خود استفاده می کنند، اگر خداوند نيز از اين برساخته ی بشری برای بيان منظور خود استفاده کند، از اين جهت(استفاده ی از زبان) شبيه انسان ها خواهد شد.
بايد توجه داشت که لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ محکمترين محکمات قرآن است. آيت الله جوادی آملی در اين خصوص نوشته است:
"شايد يگانه اصل تفسيری همه ی مسائل توحيدی، آيه ی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ باشد که هيچ آيه ای مانند آن در قرآن نيست که هرگونه کثرت، شرکت، تشابه، تماثل، تساوی، تواسی چيزی با خدا و اشتراک خداوند سبحان با او را قاطعانه نفی می کند...محکماتی مانند لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ بر همه ی آن مراتب پرتوافکن اند"[۲۱].
مفسران بر همين اساس آيات توحيدی قرآن را متشابه به شمار آورده و تأويل کرده اند. به عنوان مثال، علامه ی طباطبايی در اين خصوص نوشته است:
"آيه ی شريفه الرحمن علی العرش استوی آيه ی متشابه است ، چون معلوم نيست منظور از برقرار شدن خدا بر عرش چيست ؟ شنونده در اولين لحظه که آن را می شنود در معنايش ترديد می کند، ولی وقتی مراجعه به آيه ی ليس کمثله شی ء می کند می فهمد که قرار گرفتن خدا مانند قرار گرفتن ساير موجودات نيست و منظور از کلمه استوا برقرار شدن تسلط بر ملک و احاطه بر خلق است ، نه روی تخت نشستن ، و بر مکانی تکيه دادن ، که کار موجودات جسمانی است ، و چنين چيزی از خدای سبحان محال است . و باز نظير آيه شريفه ی الی ربها ناظرة که وقتی شنونده آن را می شنود، بلافاصله به ذهنش خطور می کند که خدا هم ، مانند اجسام ديدنی است ، و وقتی به آيه ی لا تدرکه الابصار و هو يدرک الابصار مراجعه می کند آن وقت می فهمد که منظور از "نظر کردن" تماشا کردن با چشم مادی نيست"[۲۲].
داستان که به اين دو آيه ختم نمی شود. آيه ی یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِيهِمْ (فتح، ۱۰) يک نمونه ی ديگر است. آيه ی بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ (مائده، ۶۴) را هم بر اين مبنا به قدرت و فقدان بخشش تحويل کرده اند. آيه ی وَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا :پروردگارت فرا رسد و فرشتگان[نيز] صف در صف[بيايند](فجر،۲۲) نيز نمونه ای ديگر است که زمخشری درباره ی آن نوشته است:
"اگر بپرسند: اسناد آمدن به خدا به چه معناست، در حالی که حرکت و انتقال تنها درباره ی موجوداتی قابل تصور است که در مکان جای گيرند؟ در پاسخ بايد گفت: تمثيلی برای ظهور نشانه های اقتدار و تبيين چيرگی و سلطه ی خدای متعال است"[۲۳].
آيه ی إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ:براستی پروردگارت در کمينگاه است(فجر، ۱۴) را در نظر بگيريد. آيت الله جوادی آملی می نويسد که "عقل نمی پذيرد که خدای مجرد محض و پيراسته از جسم و ماده، در کمين جسمانی باشد" و بعد هم با آيه ی ليس کمثله شیء اين آيه را تفسير می کند[۲۴]. زمخشری گفته است که "ضرب المثلی برای بيان گرفتار شدن سرکشان" است[۲۵].
بنابراين،کليه ی آيات سخن گفتن خداوند را هم بايد براساس محکم لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ متشابه به شمار آورد و تأويل کرد. به تعبير ديگر، وقتی پرده ها از پيش چشمان حضرت محمد کنار رفت و خدا بودن کل عالم هستی را ديد،سخنان خود را هم صادقانه سخنان خدا به شمار آورد، چون جز خدا موجود ديگری وجود ندارد تا خداوند را از بی نهايت بودن بيندازد.
با توجه به آن چه گفته شد، اگر نراقی بخواهد يک بام و دو هوايی نباشد شايد بايد به راهی برود که قاضيان او را می خواند - يعنی دست شستن از اعتقادات اسلامی- و شايد بايد به تجديد نظر در اسلام عملی بپردازد و اين گونه هم رايی و همدلی بيشتری با عموم مسلمين داشته باشد[۲۶]. ماندن ميان نه آن و نه اين برای نراقی دشوار است.
ممکن است نراقی بگويد فرامين قرآن نبايد با واجبات اخلاقی تعارض داشته باشد. اگر مواردی از تعارض فرامين وحيانی با واجبات اخلاقی يافت شد، بايد متن را به سود واجب اخلاقی تأويل کرد. اين مدعا- مطابق نظريات خود نراقی- دو اشکال دارد. اولاً: خداوند بنابر همان مصالحی که می تواند سخنان کاذب و سخنان کاذب به قصد فريب بيان کرده باشد، می تواند برخلاف واجبات اخلاقی فرمان داده باشد(در مقاله ی "عدالت اسلام و اسلام عادلانه" نشان داده شده است که چنين فرامين تبعيض آميز و برخلاف واجبات اخلاقی در متن وجود دارد). ثانياً: نراقی بدين ترتيب، استقلال دين را از آن گرفته و دين را تابع واجبات اخلاقی می سازد. به تعبير خود او،"پذيرش حجيت مفروضات خداناباوران".

اکبرگنجی
منبع: راديو فردا، ۲۷ و ۲۹/۱۲/۹۱ و ۱/۱/۹۲

[برای دريافت نسخه‌ی پی‌دی‌اف مقاله اين‌جا را کليک کنيد]



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پاورقی ها:
۱- اشاعره مدعی بلادليل بودن اعتقادات يا استدلال ناپذيری آنها نبودند. مدعای آن اين بود که چون خدای قادر عالم خيرخواه وجود دارد، تمامی سخنان او را که به ظاهر شما ناعادلانه می يابيد، بايد عادلانه به شمار آوريد. چون او خيرخواه است. اما معتزله عقل آدمی را معيار تشخيص خير بودن قرار می دادند. به همين دليل معتقد بودند که آياتی که با عقل(مستقلات عقليه) تعارض دارد را بايد تأويل کرد.
گفته اند که مهمترين محل نزاع اشاعره و معتزله، تقدم و تأخر عقل بر شرع است. اشاعره شرع را مقدم بر عقل می دانند و معتزله عقل را بر شرع. قاضی عبدالجبار معتزلی گفته است:
"تنها به وسيله ی عقل است که حجيت کتاب، سنت و اجماع شناخته می شود"(قاضی عبدالجبار، فصل الاعتزال و طبقات المعتزله،تحقيق فواد السيد، الدار التونسیة للنشر، ص ۱۳۹)."چيزهايی که در قرآن درباره ی توحيد و عدل هست به تأييد آن چه عقل دريافته، آمده است. اما اين که خود دليل و استدلال به آن ممکن باشد، محال است"(قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحيد و العدل ،باشراف طه حسين و ابراهيم مدکور، وزارة الثقافة و الارشاد القومی، مصر، جلد ۴ ، صص ۱۷۵- ۱۷۴).
امام فخر رازی اشعری نيز در فصل سی و هشتم کتاب البراهين ادله ی عقلی را مفيد يقين دانسته و ادله ی نقلی يا سمعی را مفيد فايده به شمار نمی آورد. می نويسد:
"اما آن دلايل که سمعی محض باشد، اين خود محال است، زيرا که صحت استدلال به آيه يا خبر، موقوف است بر صحت نبوت، ليکن صحت نبوت، اثبات نتوان کردن به دليل سمعی والا دور لازم آيد، بلکه اثبات آن به مقدمات عقلی توان کردن. پس آن دلايل عقلی که مثبت نبوت بود، جزيی از آن دليل سمعی بود فی الحقيقه، اگر چه در وقت استدلال به زبان نگويند. پس معلوم سمعی محض محال است"(امام فخر رازی، البراهين در علم کلام،سيد محمد باقر سبزواری، دانشگاه تهران، ۱۳۴۰، صص ۱۹۹- ۱۹۳).
امام محمد غزالی اشعری در آغاز کتاب المستصفی من علم الاصول نوشته است:
"عقل حاکمی است که هرگز معزول نمی شود و شرع شاهدی است که مزکی و معدل است".
غزالی در کتاب معيارالعلم می نويسد:
"برخی از طرفداران مذهب، عقل را مردود دانسته و معتقدند: با وجود کثرت اختلاف و کشمکش در ميان اهل عقل، نمی توان به عقل، وثوق و اعتماد پيدا کرد. بنابراين، بايد برای سلوک يک راه امن معتبر، طريق تقليد از انبیأ و اولیأ را برگزيد. اگر از اين اشخاص سئوال شود که آيا درباره ی صدق ادعای پيغمبر، راه تقليد را اختيار می کنيد يا راه ديگری را می پذيريد، معلوم نيست چه پاسخی خواهند داشت. اگر اين اشخاص در مقام پاسخ به اين سئوال بگويند: ما برای اثبات صدق پيغمبران در آنچه ادعا می کنند، همانند يهود و نصارا طريق تقليد را اختيار می کنيم، ناچار بايد گفت: با صراحت تمام، خود را در صف کفار قرار داده و با يهوديان و نصارا هم مشرب و هم مسلک گشته ايد؛ زيرا خود آنان، اين طريق را کفر به شمار آورده اند. ولی اگر بگويند: ما صدق پيغمبران را از طريق تحقيق و نظر به اثبات می رسانيم، ناچار بايد گفت: نظر و طريق عقل را پذيرفته اند؛ در واقع می توان گفت: اين اشخاص با انکار نظر، اثبات نظر کرده و با اثبات نظر، آن را انکار می نمايند"(غزالی، معيارالعلم، چاپ دمشق- بيروت، ص ۱۷۷).
۲- نراقی می نويسد:
"دوستان عزيزی از من درباره نظر جناب آقای دکتر کديور در خصوص خودارضايی پرسيده اند. حقيقت اين است که موضع من درباره شأن اخلاقی خودارضايی همان است که جناب آقای گنجی از قول من آورده اند. از نظر من هيچ دليل اخلاقا موجهی در تقبيح خودارضايی (از آن حيث که خودارضايی است) وجود ندارد، و بلکه دلايلی وجود دارد که اين عمل را تحت شرايط خاص برای سلامت جسم و روان انسان مفيد می داند. اما اين حکم اخلاقی لزوما با حکم دينی عمل خودارضايی يکی نيست. اخلاق دينی زيرمجموعه اخلاق به وجه عام است (يا بايد باشد)، يعنی حکم دينی نمی توان (يا نبايد) ناقض الزامات اخلاقی باشد، اما در چارچوب اخلاق مجاز، دين می تواند نظام اخلاقی خاصی را که با غايت دين متناسب تر است، برگزيند. اين مثل آن است که يک ورزشکار حرفه ای در چارچوب رژيم غذايی "سالم" رژيمی را که با هدف و غايت او به بعنوان يک ورزشکار حرفه ای تناسب بيشتر دارد برمی گزيند، و لذا برخی مواد غذايی را که مصرفشان برای ديگران کاملا مجاز و گاه ضروری است، بر خود حرام می کند. اين خطاست که گمان کنيم آنچه برای او سودمند و ضروری است برای ديگران هم لزوما سودمند و ضروری است. ديگران هم می توانند در چارچوب رژيم غذايی سالم نوعی را اختيار کنند که با غايات ويژه ايشان متناسبتر است. اگر حکم آقای دکتر کديور اين باشد که خودارضايی به طورکلی و برای همگان عملی اخلاقا نارواست، در آن صورت به نظرم فرمايش ايشان نادرست است. اما ممکن است که مقصود ايشان آن باشد که اين عمل برای کسانی که غايت خاصی دارند (مثلا در مقام سلوک دينی هستند و طالب نوع خاصی از تجربيات معنوی اند)، نارواست و می تواند مانع حصول آن مطلوب خاص شود، در آن صورت سخن ايشان می تواند- دست کم تحت شرايط خاصی- درست باشد. بسياری از آموزگاران سلوک دينی (برای مثال بسياری از عارفان صوفی در فرهنگ اسلامی) با امر جنسی سرسازگاری نداشتند و مبلغ نوعی زهد جنسی بوده اند. يعنی گويی معتقد بودند که از طريق مهار يا سرکوب تمايلات و تخييلات جنسی امکان نوع خاصی از شهود و تجربه برای ايشان گشوده می شود. در روانشناسی فرويدی هم خلاقيت هنری بيشتر ناشی از تصعيد انرژی جنسی سرکوب شده و متراکم تبيين می شود. درباره عموميت اين گونه تبيين ها ترديدهای جدی است. اما اگر بنابه فرض زهد جنسی، يعنی پرهيز از تخليه و لذت جنسی چنان نقشی داشته باشد، در آن صورت زهد جنسی از جمله پرهيز از عمل خودارضايی می تواند ارزش سلوکی بيابد، و انجام آن از حيث غايات دينی- سلوکی امری ناروا بشمار آيد. اما در اين صورت اين قاعده نه فقط خودارضايی بلکه هرنوع تخليه جنسی ديگر را هم شامل خواهد شد. و از سوی ديگر تعميم اين حکم بر کسانی که چنان غايات سلوکی ای برای خود فرض نمی کنند، ناروا خواهد بود".
۳- درباره ی اين مدعای نراقی دو نکته قابل ذکر است:
اول- اگر يقين داشته باشيم که قبلاً فردی در اين اتاق زندگی می کرده و اينک رفته و نيست، منطقاً دو احتمال وجود دارد: الف- او به سفر رفته و مخفی شده است. ب- او مرده است. شما بر چه مبنايی مدعای اول را پذيرفته ايد، نه مدعای دوم را.
دوم- شما قبلاً فردی را ديده بوديد که در اتاق زندگی می کرد و اينک رفته و مخفی شده است و يا مرده است. اما حضور خداوند در گذشته را چگونه بر شما احراز شده است؟ احتمالاً از طريق متون مقدس. اما کلام الله بودن آن متون، اصل نزاع است. ابتدأ بايد وجود و حضور سخن گفتن خداوند اثبات شود، سپس نوبت به اثبات اين می رسد که متنی خاص سخن خداوند است.
فرض کنيد سازمان ناسا بر مبنای تجربيات و شواهدی مدعی وجود موجودات زنده ای در کره ی مريخ شود. يعنی موجودات زنده ی مريخ به نحوی خود را به دانشمندان ناسا نمايانده باشند. در اينجا بر عهده ی دانشمندان ناسا است که جامعه ی علمی را قانع سازند که چرا اين تجربيات و شواهد دليل خوبی برای صدق مدعای وجود موجودات زنده در مريخ هستند؟
۴- جعدبن درهم تکلم خداوند را انکار می کرد. قاسم رسی هم- از جمله در تفسير آيه ی "و کلم الله موسی تکليما"- سخن گفتن حقيقی خداوند را نفی می کند. تأويل اعتزالی به دنبال نفی هرگونه مشابهت خداوند با انسان هاست( ليس کمثله شیء). معتزله رويت خداوند را انکار می کردند، اما معتقد به آن را کافر به شمار نمی آوردند، در حالی که معتقد به شنيدنی بودن خداوند را کافر قلمداد می کردند. ابوهاشم جبائی می گويد:
"اگر کسی بگويد خداوند شنيدنی است کافر است اما اگر بگويد ديدنی است و تشبيه را نفی کند کافر نيست. و از همين جا اثبات شد که خداوند شنيدنی نيست اما در مورد رويت اشتباه پيش آمد و اختلاف در افتاد"( قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحيد و العدل ، جلد ۴ ، صص ۱۳۵- ۱۳۴).
مدعای قرآن،تنزيل قرآن از سوی جبرئيل به پيامبر است. يک ديدگاه قدما اين بوده که الفاظ و زبان عربی قرآن از آن پيامبر است،نه جبرئيل. زرکشی در اين خصوص نوشته است:
"جبرئيل تنها معانی را بر پيامبر اکرم نازل کرد و او پس از يادگيری معانی، آن ها را به زبان عربی بيان کرد. طرفداران اين ديدگاه به اين آيه ی قرآن استناد می کنند که:"نزل به الروح الامين. علی قبلک: روح الامين آن را بر قلب تو نازل کرد"(زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، بيروت، دار المعرفة للطباعة والنشر، جلد ۱، ص ۲۳۰).
امام محمد غزالی اشعری نيز به صراحت تمام نوشته است:
"اصولاً جميع الفاظ زبان وقتی در حق خداوند به کار می روند، مجازی و استعاری می شوند"( غزالی، احياء علوم الدين، جلد ۴ ، ربع منجيات، کتاب التوحيد و التوکل، صص ۲۵۵- ۲۵۴).
۵- عبدالکريم سروش، قبض و بسط ئتوريک شريعت، صراط ، ص ۱۵۷.
۶- قبض و بسط تئوريک شريعت ،صص ۲۸۱- ۲۸۰.
۷- قبض و بسط تئوريک شريعت ، ص ۳۸۷.
۸- قبض و بسط تئوريک شريعت ، ص ۳۸۹.
۹- فرض کنيد اين متدولوژی نراقی را بپذيريم. در اين صورت او نمی تواند يک بام و دو هوايی باشد. يعنی خداناباوران هم حق دارند به همين متدولوژی توسل بجويند. يعنی آنان می گويند: خدا و روح و زندگی پس از مرگ وجود ندارد. دين هم حاصل اوهام برخی افراد است.
ما هيچ نيازی نداريم تا برای اين مدعيات اقامه ی برهان کنيم. فقط نشان می دهيم که اين باورها سازگارند و سخنان مخالفان ما هم مخدوش است. بدين ترتيب، خداناباوری و الحاد همان قدر معقول است که خداباوری.
اين نوع معقول سازی، معرفت شناسی را منتفی می سازد. برای اين که من می توان مدعی شوم: در کهکشانی که ۱۷ ميليارد سال نوری با ما فاصله دارد انسان هايی زندگی می کنند که ۲۰ سر دارند و وقتی با هم ازدواج می کنند فرزندان ۴۰ سر به دنيا می آورند. اولاً: اين مدعا ناسازگار نيست. ثانياً: شما چگونه می توانيد اين مدعا را رد کنيد. با سفر به کهکشانی که ۱۷ ميليارد سال نوری با ما فاصله دارد؟
به تعبير ديگر، هزاران مدعای دارای سازگاری درونی می توان مطرح ساخت که از نظر بيرونی هيچ کس نتواند ردشان کند. آيا در اين صورت آن سخنان معقول خواهند بود؟ يا هر کس مدعايی مطرح می سازد بايد برای مدعای خود برهان بياورد؟
قرآن می فرمايد که تعداد نگهبانان جهنم ۱۹ تن است(مدثر، ۳۰). حال فرض کنيد کسی بگويد تعدا آنها ۴۳ تا است. چگونه می توان اين مدعا را رد کرد؟
در واقع با چند مغالطه مواجه هستيم.
اولاً: مطابق منطق غير صوری يا منطق مادی نمی توان معونه ی برهان آوری را بر دوش مخالفان انداخت. به تعبير ديگر،طرح ادعاهای بزرگ فاقد دليل از سوی من و طلب برهان ابطال مدعای من از سوی مخالفان. من ادعايی می کنم و ادعای خود را موجه به شمار می آورم و هيچ دليلی برای موجه بودن آن نمی آورم، می گويم کسانی که مخالف آنند برای نفی موجه بودن آن دليل بياورند. در اين صورت معرفت شناسی تعطيل خواهد شد. ممکن است باوری موجه/معقول باشد و شخص هيچ دليلی برای آن باور نداشته باشد(بر اساس نظريه ی برون گرايی معرفت شناسی)، اما حتی در اين حالت هم شخص نمی تواند مدعی موجه/معقول بودن باورش باشد. اگر بخواهد مدعی موجه/معقول بودن باورش باشد، شخص بايد دليل ارائه کند. نراقی مدعی است که "قرآن کلام الله است" و اين باوری صادق و موجه/معقول است( از جمله او نوشته است: "گزاره های سه گانه ی "خدا وجود دارد"، "خدا می تواند از زبان بشری برای مفاهمه و مبادله معنا بهره بجويد"، و "قرآن عين/مصداق کلام الهی است" صادق است...نگارنده اين گزاره ها را صادق می داند"). قطعاً مدعی موجه بودن اين گزاره،بايد برای اثبات آن(معقوليت/موجه بودن) دليل ارائه کند، با اين روش شناسی معرفت شناسی تعطيل خواهد شد. پلتينگا و آلستون- به عنوان دو انحصارگرای دينی- برای معقوليت مدعايشان نياز به دليل احساس کرده و دليل هم ارائه می کردند.
ثانياً: برای رد خطا می توان دليل آورد، ولی برای رد خرافه نمی توان دليل آورد. به دو مثال زير بنگريد:
الف- در تمامی يک هزار بيمار فلان آسايشگاه روانی جن يا شيطان حلول کرده است. اين خرافه را چگونه می توان ابطال کرد؟ اول بايد شما دليل بياوريد که جن يا شيطان وجود ندارد؟ آيا می توان چنين کرد؟
ب- هر کس به مرگ ناگهانی بميرد،يک گربه ی سياه قبل از مرگ او از روی پشت بام منزلش عبور کرده است. ابطال اين خرافه چگونه ممکن است. شما بايد هميشه روی پشت بام منزل اين گونه افراد مراقب باشيد که گربه ی سياهی قبل از مرگ عبور می کند يا نه؟ اما هيچ کس از مرگ ناگهانی تا پس از وقوع آن مطلع نيست تا پيش از آن به اين کار دست زند. مرگ ناگهانی را نمی توان پيش بينی کرد.
به اين دليل، همه ی خرافيان آدم های معقولی خواهند بود، چون ما قادر به ابطال مدعيات خرافه شان نيستيم.
ج- خرافه گويان می تواندد سخنانی بگويند که دارای سازگاری درونی و بيرونی باشد. اين مدعا چه جايی برای عقلانيت باقی می گذارد؟
۱۰- زمخشری، تفسير کشاف ، ترجمه ی مسعود انصاری، نشر ققنوس، جلد دوم، ص ۳۴۲.
۱۱- آيت الله جوادی آملی، تسنيم، تفسير قرآن کريم، مرکز نشر اسرأ،جلد نهم، ص ۵۸۵.
۱۲- آرش نراقی، اخلاق حقوق بشر،نشر نگاه معاصر، ص ۱۷۹.
۱۳- علامه ی طباطبايی در تفسير آيه نوشته است:
"امر عامی است به مؤمنين که در قبال کفار به قدر توانائيشان از تدارکات جنگی که به آن احتياج پيدا خواهند کرد تهيه کنند ، به مقدار آنچه که کفار بالفعل دارند و آنچه که توانائی تهيه آن را دارند...به حکم فطرت بر جامعه اسلامی واجب است که هميشه و در هر حال تا آنجا که می ‏تواند و به همان مقداری که احتمال می‏دهد دشمنش مجهز باشد مجتمع صالحش را مجهز کند"( الميزان، جلد نهم، ص ۱۵۱).
۱۴- امام فخر رازی، تفسير کبير، مفاتيح الغيب، ترجمه ی علی اصغر حلبی، جلد پنجم، انتشارات اساطير، صص ۲۲۳۱- ۲۲۳۰.
علامه ی طباطبايی هم در تفسير آيه ی و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة و يکون الدين لله(بقره، ۱۹۳) نوشته است:
"کلمه ی فتنه در لسان اين آيات به معنای شرک است ، به اين که بتی برای خود اتخاذ کنند ، و آن را بپرستند ، آن طور که مشرکين مکه مردم را وادار به آن می‏کردند ، دليل اين که گفتيم فتنه به معنای شرک است جمله ی : و يکون الدين لله است ، و آيه مورد بحث نظير آيه : و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة ، و ان تولوا فاعلموا ان الله موليکم نعم المولی و نعم النصير است که می‏فرمايد با مشرکين قتال کنيد تا زمانی که ديگر شرکی باقی نماند...و آيه ی نامبرده اين دلالت را دارد که قبل از قتال بايد مردم را دعوت کرد ، اگر دعوت را پذيرفتند که قتالی نيست ، و اگر دعوت را رد کردند آن وقت ديگر ولايتی ندارند...ما گفتيم که آيه ی مورد بحث اصلا ربطی به اهل کتاب ندارد تنها مشرکين را در نظر دارد و مراد از اين که فرمود : ( تا آن که دين برای خدا شود ) اين است که مردم اقرار به توحيد کنند و خدا را بپرستند"(طباطبايی، الميزان، جلد دوم، صص ۹۱- ۹۰).
آيت الله جوادی آملی هم در تفسير آيات ۱۹۳- ۱۹۰ سوره ی بقره همين نکات را تأييد کرده است. می گويد:
"بايد بساط شرک و يهوديت و مسيحيت برچيده شود...با مشرکان جهاد کنيد؛ خواه بجنگند يا نجنگند...مشرکان، با وصف شرک، اجازه ندارند در شهر مکه زندگی کنند، بلکه پس از رسيدن دستور جهاد ابتدايی، مشرکان حق زندگی در جزيرة العرب را از دست دادند، مگر مسلمان شوند. پيامبر اسلام فرمود:دو آيين(شرک و اسلام) در جزيرة العرب جمع نمی شود...شرک و بت پرستی مورد حمايت همه جانبه ی مشرکان از بزرگ ترين گناهان و بارزترين مصداق "فتنه" در اين آيه است، زيرا فتنه بدتر از قتل است که قرآن از آن به "ظلم عظيم" ياد می کند:"ان الشرک لظلم عظيم"...غير از دين توحيدی هر دين و آيينی بايد رخت بربندد. اين جنگ فتنه زدايی است...در اين آيه، با هدف بيان آخرين مرحله ی جنگ با شرک، خطاب به مسلمانان می فرمايد...مبارزه را استمرار بخشيد و بکوشيد تا فتنه و شرک و حکومت طاغوت روی زمين نباشد و دين اسلام در آن حاکم شود...از اين رو مقصود مهم از محو فتنه تنها يکی از دو صورت است: يا پذيرش اسلام يا کشته شدن مشرکان...وقتی کفر اهل کتاب هم مانند الحاد يا شرک مشرکان فتنه زا باشد، جهاد برای خاموش کردن آن لازم است"(آيت الله جوادی آملی، تسنيم، تفسير قرآن کريم، انتشارات اسرأ، جلد نهم، صص ۶۳۱- ۵۹۸).
۱۵- علامه ی طباطبايی، سنن النبی ، ترجمه محمد هادی فقهی، کتاب فروشی اسلاميه، چاپ هفتم،صص ۱۹۲- ۱۶۶.
۱۶- محمدی ری شهری، دانش نامه احاديث پزشکی، صص ۱۱۷-۱۳۳.
۱۷- قرآن به صراحت تمام همجنس گرايی را فاحشه خوانده و مرتکبان به آن را جاهل ناميده است:
"و لوط [را فرستاديم]وقتی به قومش گفت: آيا کار ناشايستی را که کسی از جهانيان پيش از شما مرتکب آن نشده است، انجام می دهيد؟ آری شما از روی شهوت به جای زنان با مردان می آميزيد، آری شما گروهی اسرافکاريد"(اعراف، ۸۱- ۸۰).
زمخشری معتزلی در تفسير آيه نوشته است:
"در آغاز با عبارت أتاتون الفاحشة آنان را مورد توبيخ قرار داد، آن گاه بر ميزان اين توبيخ افزود...با اين عبارت آنان در زمره ی چارپايان جای می گيرند و در اين کار به هيچ يک از مقتضيات خرد از قبيل توليد مثل و امثال آن نظر ندارند"(زمخشری، تفسير کشاف ، ترجمه ی مسعود انصاری، نشر ققنوس، جلد دوم، ص ۱۶۸).
"و لوط را[فرستاديم] چنين بود که به قومش گفت: آيا ديده و دانسته کار ناشايست انجام می دهيد؟ آيا شما از روی شهوت به جای زنان با مردان در می آميزيد. بلکه شما گروهی نادان هستيد"(نمل، ۵۵- ۵۴).
زمخشری معتزلی در تفسير آيه نوشته است:
"يعنی: شما می دانيد که چنان کاری ناشايست است و پيش از شما کسی مرتکب آن نشده و خدای متعال زنان را برای مردان آفريده و مردان را برای روابط جنسی با همديگر و همچنين زنان را برای بهره مندی جنسی از ديگر زنان نيافريده است و چنين کاری برخلاف حکم و حکمت الهی است و با بيان اين حکم به شما آموزانده است که ارتکاب چنين جرم سنگينی از بزرگ ترين گناهان و زشت ترين و ناشايست ترين کارهاست...مراد از جهل، سفاهت و کم خردی است که از آن برخوردار بودند"(زمخشری، تفسير کشاف ، ترجمه ی مسعود انصاری، نشر ققنوس، جلد سوم، ص ۵۲۴).
آيه ی ديگری از قرآن مويد نگاه زمخشری به رابطه ی زنان با مردان است:
"زنانتان گشتزار شما هستند، پس هرگونه که خواهيد، به کشتزار خود در آييد(بقره، ۲۲۳).
به تفسير زمخشری اعتزالی و فخررازی اشعری از اين ايه بنگريد که تفسير مشترکی را بيان می کنند.
با اين همه نراقی می نويسد:
"در آنجا که لوط قوم خود را به علّت ارتکاب "کار زشت" يا "الفاحشه" مورد نکوهش قرار می دهد، مفسّران آن کار زشت يا "فاحشه" را معادل "عمل لواط" تفسير می کنند. اما روايت قرآنی و نيز پاره ای قرائن برون متنی نشان می دهد که قوم لوط مرتکب انواع گناهان فاحش می شدند، و هيچ دليلی وجود ندارد که آن "فاحشه" را که عامل اصلی عذاب ايشان بوده است معادل عمل "همجنس گرايانه" در ميان مردان قوم تلقی کنيم".
۱۸- تا حدی که من می فهمم، نراقی از جهت کلامی/اعتقادی دون اشاعره عمل کرده و از جهت فرامين و احکام عملی فوق معتزله رفته است. به عنوان نمونه خداوند فرمان داده:
"مومنان نبايد کافران را به جای مومنان دوستان[خويش] گيرند و هر کس اين[کار] را کند[او را] در هيچ چيز از[دوستی] خدا[بهره ای] نيست"(آل عمران، ۲۸).
زمخشری اعتزالی در تفسير آيه نوشته است که "اين مفهوم بارها در قرآن کريم آمده است...اگر کسی ولايت کافران را بپذيرد، از ولايت الهی کاملاً محروم است و نمی تواند به هيچ وجه در پرتو ولايت الهی قرار گيرد. يعنی: کاملاً بايد دل از ولايت الهی برکند و البته اين کاملاً امری معقول و بخردانه است"( زمخشری، تفسير کشاف ، جلد اول، ص ۴۲۸).
زمخشری آيه ی زير را يکی از مصاديق فرمان معقول و خردمندانه ی بالا به شمار آورده است:
"ای مومنان يهوديان و مسيحيان را دوستان[خويش] مگيريد. آنان دوستان يکديگرند و هر کس از شما آنان را دوست گيرد، به راستی که خود از آنان است. بی گمان خدا گروه ستمکاران را هدايت نمی کند"(مائده، ۵۱).
زمخشری دليل فرمان را تفاوت آيين(کفر و اسلام) ذکر کرده و می نويسد:"اين عبارت، تغليظی از جانب خدا و تشديد وجوب دوری گزيدن و برکنار ماندن از کسانی است که آيينی مخالف دارند"( تفسير کشاف ، جلد اول، ص ۷۹۴).
آيه ی زير هم يکی ديگر از شواهد زمخشری است:
"قومی نيابی که به خداوند و روز بازپسين ايمان داشته باشند و با کسانی که با خداوند و پيامبر او مخالفت می ورزند،دوستی کنند"(مجادله، ۲۲).
امام فخررازی آيات ديگری هم بر آيات ياد شده- در تأييد فرمان آيه ی ۲۸ آل عمران- افزوده است. آيه ی زير يکی از مستندات اوست:
"ای کسانی که ايمان آورده ايد، دوستی همراز جز از ميان خودتان مگيريد"(آل عمران، ۱۱۸).
در اين که مصداق نهی چه گروهی هستند؟ سه نظر نقل کرده و خود نظر سوم را پذيرفته است که مطابق آن:"مراد به آن جميع اصناف کافران است، و دليل آن اين است که خدای تعالی می گويد بطانة من دونکم و در آن مومنان را منع می کند که بطانه يا دوست همرازی غير از مومنان نگيرند، پس اين نهی از همه ی کافران باشد"(امام فخر رازی، تفسير کبير، مفاتيح الغيب، ترجمه ی علی اصغر حلبی، جلد نهم، صص ۳۶۲۶- ۳۶۲۵).
۱۹- به عنوان نمونه بنگريد به: "امکان ساختار وحی زبانی" در، آرش نراقی، حديث حاضر و غايب، مقالاتی در باب الهيات غيبت ، نشر نگاه معاصر.
۲۰- امالی، ۲/ ۳۱۱.
۲۱- آيت الله جوادی آملی، تسنيم، تفسير قرآن کريم، جلد ۱۳ ، ص ۱۴۸.
۲۲- طباطبايی، الميزان، جلد ۳، ص ۳۱ .
۲۳- زمخشری، تفسير کشاف، جلد چهارم، ص ۹۳۶.
۲۴- آيت الله جوادی آملی، تسنيم، تفسير قرآن کريم، جلد ۱۳ ، ص ۱۲۰.
۲۵- زمخشری، تفسير کشاف، جلد چهارم، ص ۹۳۳.
۲۶- به آيات زير بنگريد:
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِينِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّينِ کُلِّهِ :او کسی است که پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاده است، تا آن را بر همه ی اديان پيروز گرداند(فتح، ۲۸).
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِينِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّينِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ: او کسی است که پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاده است، تا آن را بر همه ی اديان پيروز گرداند(توبه، ۳۳).
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِينِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّينِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ: او کسی است که پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاده است تا آنان را بر همه ی اديان پيروز گرداند،ولو مشرکان ناخوش دشته باشند(صف، ۹).
وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلامِ دِينًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ: و هر کس که دينی غير از اسلام برگزيند، هرگز از او پذيرفته نمی شود و او در آخرت از زيانکاران است(آل عمران، ۸۵).
إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الإِسْلامُ : دين خداپسند همانا اسلام است(آل عمران، ۱۹).
به اعتقاد بسياری از مفسران منظور از اسلام و دين در اين آيات، دين حضرت محمد است. ميبدی در تفسير آيه ی ۸۵ آل عمران نوشته است:"اسلام در اينجا شريعت مصطفی(ص)است...و دين در اينجا دين حنفی که مصطفی(ص) به آن اشاره کرده و گفته:"بعثت بالحنيفیة السهلة السمحة". معنی آيت آن است که هر که بعد از بعثت محمد(ص) به جز شريعت وی شريعت جويد، و جز دين و سنت وی دينی ديگر گيرد، و راهی ديگر رود، آن را از وی نپذيرند، و از راه حق بی راه است و از جمله هالکان و دوزخيان است". ابوالفتوح رازی نيز اسلام را دين حضرت محمد گرفته است که ناسخ همه ی اديان است. علامه ی طباطبايی در تفسير ۳۳ توبه نوشته که منظور دين حضرت محمد است که خداوند آن را بر همه ی اديان غلبه خواهد داد. خدا از مسلمانها خواسته است تا با اهل کتاب بجنگند تا دين اسلام انتشار يابد( الميزان، جلد ۹، ص ۳۲۹).
اين توصيف/تبيين/تکليف(دين اسلام دين حق است و اديان قبلی نسخ شده اند،اسلام بر کليه ی اديان سيطره خواهد يافت، مسلمانها مکلفند تا اسلام را بر کليه ی اديان سيطره دهند)، از نظر درونی سازگار است. اگر هم از نظر بيرونی سازگار نباشد- به عنوان مثال ناعادلانه يا نا کثرت گرايانه به نظر آيد- خوب بيايد. خداوند بنابر مصالحی که ما قادر به فهم آن نيستيم، چنين تصميم گرفته است. ضمن آن که نراقی مانند جان هيک و سروش قائل به "پلوراليسم دينی" نيست، بلکه از نوعی "انحصارگرايی دينی" دفاع می کند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016