دوشنبه 2 اردیبهشت 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"من اگر به بيابان بدل شوم/ شهروند شما نخواهم شد"، مسعود نقره‌کار

کمال رفعت صفائی
شاعر فقط ۳۷ سال داشت که در انزوای تبعيد فريادش خاموش شد: " فقط من تبعيدی نيستم / تمام مردم من / بر خاک مادری / تبعيديان غرقه در خون‌اند / مرگ در عطش / زيباتر از مرگ در سفره‌ی شکارچی‌ست"

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ويژه خبرنامه گويا

اين گوزن غريبه که چند ماهی ست جنگل روبروی خانه ام را زيبا تر کرده، مرا بارها سراغ کمال برده است. کمال شاعر را می گويم، کمال رفعت صفائی، زبان زعفران و ابريشم:
"....می خواهم
به زبان زعفران و
ابريشم و
برفاب
و به زبان دختران قالی باف
که از ازدحام ساطور سايه ها
دزدانه به آفتاب بی پروبال می پرند
بگويم :
من با شما معاصرم
و از شماست که می ميرم
و از شماست که زنده ام ...."

اما نه، کمال غريو تلخی غربت و ستيز با ستمگری نيز بود:
"....آهو نبايد به کمينگاه پناه بَرد
بگذار
گوزن بی وطن باشم
اما
شباهنگام
لاک پشت تسليم
در تخت بندِ تنم
تکثير نگردد.
فقط من تبعيدی نيستم
تمام مردم من
برخاک مادری
تبعيديان غرقه در خونند
مرگ در عطش
زيباتراز مرگ در سفره‌ی شکارچی ست."

و سخن اش گاه به زلالی و شفافيت و معصوميت نگاه و چشم های همين گوزن غريبه بود و هست.
به حکومت اسلامی ست که می گويد:
"....گم شويد
زير تمام سنگ هائی که بر ما فرو باريد گم شويد
من اگر به بيابان بدل شوم
شهروند شما نخواهم شد....."
...................................
" از زير خاک
سنگپاره های نفرت خود را پرتاب می کنند.
دريا بودند
پاک
چون شيری که قطره قطره می چکد
بر دندان شيری کودکی،
و تابناک
چون سروهای تازه شسته در آفتاب بعد از ظهر.
از ما بودند.
از ما بودند:
ومثل آب خوردن پرنده
زيبا بودند...."

کمال که " ...در آغاز نوجوانی در روزهای تلاطم اجتماعی به انقلاب پيوست و سال ها در راه آرمانی که باور داشت سلاح بر دوش جنگيد، اين دوره از زندگی اش را خود در شعری به داوری نشسته است: (۱)
".. من شادم
شادم که در پايتخت مذهب و مرگ
حيات شما را با نارنجک و سيانور دويدم
و دلگيرم از خويش
زيرا
ستايش بی مضايقه را به ابلهی نوشاندم
که در دگرديسی بيمقدار
تيغ بر شعور مشترک نهادو
به فتوی ترديد ناپذير تکامل مبدل شد...."(۲)

ژانويه ی سال ۱۹۹۱ در شهر فرانکفورت ميزبان اش بودم. مجمع عمومی کانون نوسندگان ايران" در تبعبد" بود و نزاعی سخت برسر خط مشی و نحوه‌ی فعاليت کانون، مجمعی آلوده به اتهام زنی و باند بازی ونفزت، و کمال يکی از حادثه آفرينان اين مجمع پرحادثه و جنجالی و تلخ بود (۳) ، حادثه ای که زخم های درون اش را عميق تر کرد.
"....ماه مثل نارگيل
در خانه ی چوبی خود
تلخ می شود....."

از کمال چهار دفتر شعر به يادگار مانده است: "چرخشی در آتش، آواز تيز الماس، در ماه کسی نيست،و پياده".
آثاری که : " گواه بر استواری کلام و توانائی او در زمينه‌ی شعر است. زندگی اورا می توان در اشعارش مرور کرد.."
".....مادرم می گفت:
پروانه می پرَد
و برگلبرگ
سايه دريغ به جا می ماند
ومن گفته بودم
افسوس
که سايه ی افسوس
به هيچ پروانه ای شبيه نيست.."

سعيد يوسف در باره‌ی شعر کمال گفته است:
" .... شعر کمال، شعر زمين لرزه ای است که نه گذشته ای در پس ما آباد گذاشته است و نه آينده ای فرارويمان، شعر شکستن پيمانهاست و در هم شکستن انسانها و آرمانها، شعرِ شاعری است که با اشياء شکسته فقط می تواند اندوهی ديگر اختراع کند. شعری است تلخ و جگرخراش اما واقعی " (۴)

"......من اگر گوزن باشم يا نباشم
سرانجام
از اين درخت
يکی درخت فرجام خواهد بود
بهتر که شاخ بر زمين نسايم و
تيز بگذرم
از عمر نيم دايره ای را گذشته ام
ماه کامل می شود و من می ميرم.."
..............................
".....نه!
در لحظه ی سقوط
قله را انکار نمی کنم
از کوهنورد
جز چند تکه استخوان
چيزی نصيب دّره نخواهد شد.
من کشف کرده ام که :
عشق وقتِ مرگ
همچون عقابی
از کاکلم صعود می کند
و می رود....."
..........................
"...در سرزمينی که صبح‌گاهانش
با انتشار خون
آغاز می شود
بگذار شعر ما
به تأخير منتشر شود
بادی که خواهد وزيد
دريا و شعر را
جرعه جرعه
به اين سوی و آنسوی منتشر خواهد کرد..."
..................................

و ديروز دو باره گوزن را ديدم ، حاشيه‌ی درياچه آب می نوشيد. بلند خواندم تا شايد او هم بشنود:
"........
من می دانم
مرگ
شاعر را نمی کشد
مرگ
شاعر را
منتشر می کند".

ــــــــــــــــــ
زيرنويس:
اشعار اين يادنامه از کتاب در ماه کسی نيست ، پياده و " نامه کانون نويسندگان ايران در تبعيد" ، دفتر پنجم بر گرفته شده اند.
۱- اطلاعيه کانون نويسندگان ايران در تبعيد ، آرش شماره ۳۶ و ۳۷ ، آوريل سال ۱۹۹۴
۲- نگاه کنيد به جلد چهارم مجموعه‌ی " بخشی از تاريخ جنبش روشنفکری ايران"، " قطعنامه" کانون نويسندگان ايران در تبعيد ، مورخه ۱۴ فوريه ۱۹۹۳، صص ۴۴۹ و ۴۵۰
۳- ر.ک به جلد چهارم از مجموعه ِ " بخشی از تاريخ جنبش روشنفکری ايران" در باره ی کانون نويسندگان ايران در تبعيد / انتشارات باران، سوئد.
۴- سعيد يوسف، "کمال، شاعری معاصر خود؟" ، بولتن آغازی نو، سال پنجم، شهريور ۱۳۷۳

شعرخوانی کمال رفعت صفائی:


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016