گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
23 اسفند» دين، مدرنيته، سکولاريسم، گفتوگوی "ره آورد" با محمدرضا نيکفر (يخش دوم و پايانی)23 اسفند» دين، مدرنيته، سکولاريسم، گفتوگوی "ره آورد" با محمدرضا نيکفر 20 دی» حقوق بشر و افق ديد ما، گفتوگوی سپيده شايان با محمدرضا نيکفر
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! حقيقت و مرگ؛ به ياد اعدامشدگان دهه ۱۳۶۰، محمدرضا نيکفرکشتهشدگان، از آن روز اول گرفته تا روزهای خونين کهريزک و پس از آن، همه با احتياط کشته شدهاند، احتياط نظام برای آنکه هيچ دگرانديشی ابراز وجود نکند. نظام، نظام کشتار است؛ کشتار عارضه آن نيست، نقص فنی آن نيست. مخالفت خود را در حدی فراتر از ستيزهای جناحی دستگاه ابراز کنيد، تا منطق آن را بشناسيدآتن، سال ۳۹۹ پيش از ميلاد: سقراط متهم به بیخدايی شده است، متهم به اين که جوانان را گمراه میکند و از آيين پدران دور میسازد. محاکمه، که شامل طرح اتهام و دفاع متهم و صدور حکم نهايی است، در طی يک روز صورت میگيرد. سقراط در دفاعيهاش از اين شتابزدگی انتقاد میکند. توجهی نمیکنند. هدف، خفه کردن فوری صدای اوست. آپولوژی، دفاعيه سقراط به روايت افلاطون، نقدی است بر سياستی مرگآور که با ترساندن از مرگ میخواهد انديشيدن را که منطق گسترش آن دگرانديشی است، خفه کند. آنيتوس، يکی از مدعيان سقراط، اين سياست را چنين بيان میکند: «يا نمیبايست سقراط را به دادگاه بخوانيد و محاکمه کنيد، يا اکنون که کردهايد، بايد رأی به کشتنش دهيد، چه اگر آزادش کنيد فرزندان شما بيش از پيش سر در پی او خواهند نهاد و کاملا فاسد خواهند شد.» سقراط در برابر اين سياست مقاومت میکند. در دفاعياتش آن را به سخره میگيرد و بدان بلافاصله پس از يادآوری سخن آنيتوس چنين پاسخ میدهد: «... تا جان در بدن دارم از جستجوی دانش و آگاه ساختن شما به آنچه بايد بدانيد، دست برنخواهم داشت». (دوره کامل آثار افلاطون، ترجمه فارسی، ج. ۱، ص. ۲۶) دفاعيات، به روايت افلاطون، سه بخش دارد. بخش اول، که مربوط به زمانی است که هنوز حکم در مورد سقراط صادر نشده، جواب به اتهامهايی است که به او زدهاند. اين بخش با استهزای متهمکنندگان آغاز میشود. بخش دوم، مربوط به زمانی است که دادگاه رأی به گناهکاری او داده و او اينک میتواند خودش پيشنهاد کند که سزايش چه باشد. جواب سقراط روشن است: آزادم کنيد تا به روشنگری ادامه دهم. بخش سوم، پس از صدور حکم مرگ است. او عجز و لابه نمیکند و قاطعانه میگويد که مردن را بر زيستن با رويهای ناراست ترجيح میدهد: «آتنيان، گريز از مرگ دشوار نيست؛ گريز از بدی دشوار است. زيرا بدی تندتر از مرگ میدود. از اينرو من پير و ناتوان به دام مرگ افتادم ولی مدعيانم با همهٴ چستی و چالاکی در چنگال بدی گرفتار آمدند. در پايان اين محاکمه شما مرا به مرگ محکوم کرديد، و حقيقت آنان را به فرومايگی و بيدادگری محکوم ساخت، و همهٴ ما، هم من و هم آنان، از اين پيشآمد خشنوديم. شايد صلاح همهٴ ما در اين بود و گمان میکنم خوب است که چنين شد.» سقراط در ادامه اين سخن چنين میگويد: «مرا به کام مرگ فرستاديد تا ديگر کسی نباشد که به حساب زندگی شما رسيدگی کند ولی آنچه پس از مرگ من روی خواهد داد به عکس آرزوی شما خواهد بود.» (۳۷) افلاطون در سه رساله سقراطی به طور مشخص به مسئله مرگ پرداخته است: آپولوژی، کريتون و فايدون. در کريتون و فايدون، مرگ در رابطه با موضوع زندگی و اينکه با مردن چه رخ میدهد، به پرسش تبديل میشود. آپولوژی، به صورتی جانبی، در بخش آخر خود، به اين مسئله میپردازد. در آن مرگ بر زمينهای مطرح میشود که مسئلهٴ اصلی آن حقيقت است. در دادگاه سقراط، مرگ وسيلهای است برای ترساندن، برای خفه کردن صدای حقيقت. سقراط درکی ديگر از مرگ را در برابر اين درک میگذارد: مرگی که خود انتخاب میکند به خاطر پافشاری بر حقيقت، برای اينکه حتّا اگر قرار است يک دم زنده باشد، میخواهد در آن دم در آشتی با خود به سر برد. حقيقتی که سقراط به خاطر آن اعدام شد، نه آموزه و کيشی خاص، بلکه پرسشگری بود، پیجويی حقيقت بود. سقراط میپرسد، يعنی جهان میتواند به گونهای ديگر باشد، به گونهای متفاوت از تصورات عموم. انديشه سقراط دگرانديشی است. ديالکتيک سقراط حرکت از اين به آن است، از اين به جز−اين است. سقراط در دفاعيات، خود، مرگش را بر زمينه حقيقت مینشاند. تاريخ فلسفه از او تبعيت کرده و هرگاه در اين تاريخ از مرگ سقراط ياد میکنند، زمينه هرمنوتيکی فهم ماجرا با مفهوم حقيقت مشخص میشود. در آستانهی دستگيریشان، و در دورهی کوتاهی پس از دستگيری و اعدامشان، آنان را با گروهشان میشناختيم و هر گروه هويت و حرفی داشت. از اين نظر، در آن روزگار "قربانيان" هويت پررنگتری داشتهاند. اما اکنون چه شدهاند؟ فقط قربانیاند، ساکت، منفعل، ستمديده مطلق. البته سخرهگرانی وجود دارند که از آن ستمديدگان مطلق، با يک چشمبندی ستمگران مطلق میسازند. میگويند: اگر خود اينان قدرت را به دست میگرفتند، بعيد نبود که از همين رژيم بدتر میکردند! بر اين قرار حسابها صاف میشود، همه ستمگرند، يکی کمتر، يکی بيشتر. و بر حسب اتفاق يکی ستم کرده است، يکی ستم ديده است. با اين منطق همه مرزها مخدوش میشوند، چون در اين جهان شکننده، هر يک از ما ممکن است زمانی در موقعيتی قرار گيريم که بدان موقعيت، ستم کردن تعلق دارد. سخرهگرانی که از چنين منطقی استفاده میکنند، گاهی به کلیگويی بسنده نکرده و استناد میکنند مثلاً به ديدگاه اين يا آن گروه که اعضايی از آن در دهه ۱۳۶۰ در زندانهای رژيم جان باختند. میگويند نگاه کنيد، آنان هم میخواستند نوعی از ديکتاتوری برپا کنند، آنان هيچ يک آزادیخواه نبودند. اگر قرار باشد، حقيقت کشتهشدگان را در سخن آنان بيابيم، چيزی که مدعای اين گفتار است، در اين جستوجو به باور سخرهگران به دروغ میرسيم، چون گويا کشتهشدگان آزادیخواه نبودند، خود در اصل ستمگر بودهاند و ستمديدگیشان عارضی و اتفاقی و از اين رو دروغين بوده است. آيا به راستی چنين است؟ مرگ سقراط، آنچنانکه در آغاز گفتار بازنموديم، مرگی بود در متن زيستنی حقيقی، زيستنی راست و درست. آيا کشتهشدگان، و کلا مخالفان رژيم دينی برآمده از انقلاب، در حقيقت و برای حقيقت میزيستند و میزيند؟ حقيقت مخالف در ديگربودگی آن است. همه آنانی که سرکوب شدند و میشوند، ستم ديدهاند و میبينند به خاطر ديگربودگیشان آماج پيگرد و سرکوب بودهاند و هستند، ديگربودگیای با بروز فعال و پرنمود. رفيقانم را به ياد میآورم: آنانی که در دههی ۶۰ کشته شدند. هيچ کدام منفعل نبودند، همه يکپارچه شور و شوق بودند و میخواستند نه تنها ايران، که کل جهان را تغيير دهند. بیشک کمتجربه بودند، در مبارزه مخفی عليه شاه نخستين تجربههای سياسیشان را اندوخته بودند و در کوران انقلاب فرصتی برای مطالعه و انديشه بيشتر نداشتند. آنان مخالف بودند و تعيينکننده اين است که در اين مخالفت حق داشتند. ديدند که نيرويی ناراست، از ابتدا دروغگو و وعدهشکن، نيرويی متکی بر جهل و دورويی و تعصب و کينه، نيرويی به غايت خودخواه و انحصارطلب قدرت را به دست گرفته است. آنان در مخالفتشان با اين نيرو، حق داشتند. آنان حتّا اگر مخالف برانداز نبودند، صرفا به خاطر دگرانديش بودنشان، کينه حاکمان جديد را برمیانگيختند. حقيقت کشتهشدگان، آن حقيقت معيار و پايدار، دگرانديشی آنان بوده است. اين دگرانديشی به شکلهای مختلفی به بيان آمده، در مواضع سياسی مختلفی که در تغيير و در مسير پختهتر شدن بوده است. حاکمان جديد جزمیانديشترين و به لحاظ قدر تاريخی آگاهی، ناآگاهترين بخش جامعه ايران بودند، در حالی که دگرانديشان پويايی و آگاهی و فرهنگ بحث و نقد را نمايندگی میکردند. داوری تاريخی در مورد آنان بايستی با اين قدر و مقام و قابليت آنان صورت گيرد، نه اينکه در سياستورزی خام و ناشی بودند. خامطبعیشان به استبداد برمیگشت و اينکه فرصت تجربه و دانشاندوزی نداشتند، که اگر داشتند، از همه پيشتر بودند. رژيم تازه در صدد آن بود که انقلاب را به تمامی به نام خود ثبت کند. شريک که هيچ، حتّا وجود کسی را تحمل نمیکرد که میگفت به گونهای ديگر میانديشد، از انقلاب انتظار ديگری داشته است و از وضعيت خشنود نيست. حتّا اگر کسی میگفت حاکميت را به رسميت میشناسد، چشم به قدرت ندارد، اما فکر میکند که تاريخ و جهان لزوما آن گونه نيست که از سر منبر میگويند، نامش در فهرست دشمنان قرار میگرفت. حتّا اگر کسی از دور با شگفتی، تمسخر و ناخشنودی به صحنه قدرت مینگريست، ممکن بود مظنون به آن باشد که در صدد براندازی است. ولايت مطلقه، تحمل کسی را نمیکند که سرسپرده مطلق نباشد، خود را در برابر ولی کبير صغير نداند و ولايتپذيری يعنی صغارت خود را در عمل به اثبات نرساند. در موقعيتی عجين شده با ناراستی، يا بايد ناراست بود، يا در محيط طاعونگرفته قرنطينهای جست و به سلامت خود دل خوش کرد، يا در درون فرياد کشيد و خسته و عصبی و افسرده شد، و يا طغيان کرد. اعدامشدگان طاغی بودند. نفس طغيانشان، درست بود، چون عليه ناراستی بود. حقيقتی که آنان نمايندگیاش میکردند، اين بود که "ديگر"ی بودند، کسانی بودند به دليل سياسی موجهی ناسازگار با نظام. وجود آنان، ابراز وجود بود. منفعل نبودند، حرفی برای گفتن داشتند حتّا اگر ساکت میبودند. اگر میخواهيد ياد آنان زنده بماند، حقيقتشان را به ياد آوريد! قربانی محض به موضوع ترحم محض تبديل میشود. اين قربانيان به ترحم نياز ندارند. به بازگويی حقيقتشان نياز دارند که دگرانديشی و مقاومت و طغيان است. در اين زمانه ادبار، اين آزادیخواهان به موضوع ترحم تبديل شدهاند و با اين شکل موضوعيت يافتن است که آيت الله منتظری به مقام قهرمان آزادی رسيده؛ او کسی بود که در نهايت درباره او میتوانيم بگوييم که انسان دلرحمی بود، از قماش خمينی و گيلانی و لاجوردی نبود. او دلش به رحم آمده بود ولی فکر او بسی دور بود از اين که به رسميت بشناسد حق مخالفت را، حق دگرانديشی را، حقی که قربانيان بر بنياد آن به مقابله با رژيم برخاسته بودند. هستند کسانی از عوامل رژيم از دهه نخست پاگيری آن، که اينک درباره کشتار تابستان ۶۷ ابراز تأسف میکنند. اين تأسف آنان به چه برمیگردد؟ فقط به اين برمیگردد که دوباره محاکمه کردند کسانی را که پيشتر محاکمه کرده بودند، و دوباره محاکمه کردند تا اين بار آنان را بکشند؟ فقط همين؟ اشکالی فنی در کار بوده است؟ سانحهای رخ داده در کارخانه نظام؟ کسانی را شتابزده انداختهاند در چرخ گوشت؟ پيدا کنيد کارگزار بیاحتياط را! کشتهشدگان، از آن روز اول گرفته تا روزهای خونين کهريزک و پس از آن، همه با احتياط کشته شدهاند، احتياط نظام برای آنکه هيچ دگرانديشی ابراز وجود نکند. نظام، نظام کشتار است؛ کشتار عارضه آن نيست، نقص فنی آن نيست. مخالفت خود را در حدی فراتر از ستيزهای جناحی دستگاه ابراز کنيد، تا منطق آن را بشناسيد. بزرگداشت ياد کشتهشدگان دهه ۱۳۶۰ بايستی بزرگداشت دگرانديشی و مخالفت و بزرگداشت دگرانديشی بايستی همراه با ياد ارجگذارانهی کشتهشدگان باشد. اگر چنين کنيم، به سهم خود مانع از تحريف تاريخ میشويم، تحريف تاريخ بدين گونه که گويا آزادیخواهی محصول جانبی اصلاحطلبی است و کشف ارج دگرانديشی با عصر اصلاحطلبی آغاز شده است. اگر حقيقت مرگ در دههی سياه ۱۳۶۰ حق دگرانديشی و مخالفت بوده است، پس يک سنجهی آزادیخواهی حقيقی اذعان به اين حقيقت است. *متن سخنرانی در جلسه بزرگداشت اعدامشدگان، کلن، ۱۲ اکتبر ۲۰۱۴ / ۲۰ مهر ۱۳۹۲ انتشار نخست در: [زمانه] در همين زمينه: Copyright: gooya.com 2016
|