جمعه 1 آذر 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آقای سهیمی، تاریخ را با محکومان بخوان٬‌بهنام امینی

در میانه جدل محمدرضا نیکفر و اکبر گنجی بر سر کشتار مخالفان در جمهوری اسلامی، آقای محمد سهیمی در مقاله ای با عنوان " آقای نیکفر، "چه کسی خشونت را شروع کرد و چرا؟" با تعدادی نقل قول آن هم به صورتی کاملا گزینشی در حقیقت روشی کاملا نوین در تاریخ نگاری علمی و مستند ارائه کرده و با تکیه صرف به همین مواد تکلیف یکی از پیچیده ترین و متشنج ترین برهه های تاریخ معاصر ایران را حل وفصل کرده اند. خلاصه مدعای ایشان اینست که جنگ داخلی در فردای انقلاب را خود کُردها و مشخصا حزب دمکرات کردستان ایران و سپس حزب کومه له آغاز کردند و در ادامه چپ ها و مجاهدین بر این آتش دمیدند. تمامی این گروهها هم، به زعم سهیمی، به دلیل ماهیت خشونت طلبانه ای که بواسطه سابقه مبارزه مسلحانه داشته اند، لاجرم به این مسیر کشیده شده و قادر نبوده اند که با حاکمیت مستقر کنار آمده و سیاستی عقلانی و مسالمت آمیز همچون ملی-مذهبی ها در پیش بگیرند. اگر چه آقای سهیمی کشتار 67 را "جنایت بر ضد بشریت" و محکوم می داند و حتی در این زمینه مطلبی هم نگاشته اند- البته همین چند سال پیش و در سال 88- با این حال ایشان پرسشی در ذهن دارند از این قرار که " اگر گروهی اسلحه بدست گرفت، خشونت را ترویج کرد و مورد استفاده قرار داد... عکس العمل درست چه باید باشد" و در ادامه می افزایند " نگارنده با تمامی وجود با مجازات اعدام، حتی برای وحشتناکترین جنایات، مخالف است، ولی‌ در همین غرب، بخصوص آمریکا، مجازات اعدام وجود داشته، و حتی کسانی‌ که متهم به خیانت بودند اعدام هم شده‌اند" به وضوح در همین جملات می توان تغییر لحن آقای سهیمی در مواضع انساندوستانه شان و نیز فقدان نگاه تاریخی در تحلیل وی را دید. با این حال موضع سهیمی در همین سطح متوقف نمی شود و حتی گوی سبقت را از بعضی جهات ازجمهوری اسلامی هم می رباید. در ادامه و در ضمن بررسی مدعیات آقای سهیمی به نحوه موضعگیری وی هم خواهم پرداخت.

کدام طرف خشونت را شروع کرد؟ حکومت مرکزی یا مخالفان؟

در مقام پاسخ، آقای سهیمی نه تنها قاطعانه مخالفان را شروع کننده می داند بلکه مشخصا کُردها را آغازگر خشونتهای پس از انقلاب می داند. بدین منظور او ابتدا تحلیل نیکفر را به دلیل عدم ارجاع به منابع و واقعیتهای تاریخی و در نتیجه غیر علمی بودن تخطئه می کند و سپس با تکیه بر فیگور علمی- آکادمیک خود به رمزگشایی تاریخی می پردازد. متد علمی و منابع او در این کشف "تاریخی" چیست؟ خاطرات یکی از چهره های رقیب یا دشمن. همین و بس. نیازی به گفتن نیست که تحقیق و تحلیل تاریخی تک منبعی تا چه حد نارسا و بی معنی و فاقد اعتبار علمی است، با این حال فرض می گیریم که این روش قابل اتکا و معتبر است. صاحب این خاطرات کیست؟ سهیمی می نویسد:" خاطرات آقای غنی بلوریان (ئاله کوک) از مهمترین و خوش نام ترین رهبران حزب دموکرات کردستان است که ۲۵ سال در زمان شاه زندانی بود." شکی در این نیست که غنی بلوریان یکی از برجسته ترین و پرآوازه ترین مبارزان تاریخ معاصر کردستان و حتی ایران بود و مورد احترام وسیع کردها، اما این تمامی حقیقت درباره او نیست. عضویت در کادر رهبری حزب دمکرات کردستان ایران تنها وابستگی حزبی او نبود. او از سالها پیش از انقلاب با حزب توده ارتباط داشت و پس از انقلاب در تحلیل خود از ماهیت جمهوری اسلامی و نحوه مواجهه با آن، متمایل به این حزب شد و با تعمیق اختلافات با عبدالرحمان قاسملو،دبیرکل وقت حزب دمکرات کردستان، و اکثریت کادر حزب، در نهایت در سال 1359 از حزب دمکرات انشعاب کرد و به حزب توده پیوست.

" طرفداران آقای قاسملو در واکنش به اين انشعاب، حزب توده ايران را متهم به تجزيه حزب دموکرات کردستان ايران کردند. هر چند هم عمده انشعابيون و هم حزب توده ايران اين اتهام را رد می کردند، اما برخی از اعضای سابق حزب توده نقش این حزب را در انشعاب صورت گرفته، پررنگ و اساسی ارزیابی می کنند.

بابک امیر خسروی، عضو رهبری حزب دمکراتیک مردم ایران و از اعضای سابق کمیته مرکزی حزب توده ایران پیرامون این موضوع به روز می گوید: "وقتی که آقای بلوریان از حزب دمکرات کردستان جدا شد شایعه این بود که حزب توده او را تشویق به این انشعاب کرده است. به نظر من در این جدایی [نورالدین]کیانوری و بعضی از رفقایی که اهل کرمانشاه و از زندان با او آشنا بودند، نقش داشتند. آنها آقای بلوریان را به سمتی کشیدند که وی صف خود را از صف حزب دمکرات کردستان ایران که آنزمان مرحوم قاسلمو رهبر آن بود جدا کند."( از جمهوری کردستان تا دیوار برلین)

بلوریان هیچگاه محبوبیت و نفوذ سیاسی قاسملو را در کردستان پیدا نکرد و ای بسا پیوستن وی به حزب توده که در آن مقطع مشخص تاریخی در اتحادی همه جانبه با جهموری اسلامی بود، از محبوبیت نسبی او نیز کاست. بنابراین نه تنها بلوریان در کتاب خاطراتش چهره ای از جناح مخالف و از "خود رهبران حزب دمکرات و هم پیمانان آن" نیست بلکه در بطن درگیری واقعی سیاسی و شخصی با قاسملو نیز قرار دارد. گذشته از این ها همین جا یک سوال مشخص روش شناختی از آقای سهیمی می توان پرسید. آیا ایشان به عنوان یک شخصیت ملی-مذهبی، به عنوان مثال، برای شناختن دکتر مصدق به خاطرات کاشانی یا مظفر بقایی استناد می کنند؟ واکنش ایشان در مقابل تحلیلی اینچنینی چیست؟ آنچه از خواندن مطلب سهیمی دستگیر خواننده می شود از یکسو غنی بلوریان است که دانای کل و فرشته است و از سوی دیگر قاسملو و حزب دمکرات که مشتی دیو و خون آشام و فاقد هر گونه اراده و عمل مستقل هستند. چنین چیزی را به سختی بتوان تحلیل علمی تاریخی نام نهاد. بیشتر به فیلمهای حق علیه باطل مخلمباف دهه شصت و ده نمکی دهه هشتاد می ماند. اینجاست که آقای سهیمی حتی از جمهوری اسلامی هم فراتر می رود و نه تنها یک نقطه روشن هم در قاسملو و حزب دمکرات و کومله نمی بیند بلکه آنها را بالکل مزدور دشمن و بازیچه دست چپ ها می داند. به نظر می رسد جمهوری اسلامی حداقلی از عاملیت و اراده در مبارزان کُرد به رسمیت می شناسد و آنها را چنین منفعل نمی داند. به همین دلیل است که کماکان و بعد از این همه سال تدابیر امنیتی شدید را در کردستان با وجود سقوط صدام و حذف سراسری چپ اعمال می کند.

حال اگر روش ابداعی آقای سهیمی را در پاسخ به ایشان به کار بندیم اوضاع به مراتب برای وی وخیم تر خواهد شد. بدین معنا که حامیان ایده آغاز خشونت ها توسط جمهوری اسلامی برای اثبات نظر خود به روایت افرادی از جناح رقیب یعنی دوستان آقای سهیمی یا به قول ایشان "بزرگان ملی-مذهبی" استناد کنند. چنین رویکردی حتی نسبت به کاربرد این روش توسط خود ایشان معتبرتر هم خواهد بود زیرا همانطور که دیدیم اختلاف نظر و تضاد غیرقابل انکاری میان دو قطب بلوریان و قاسملو در تاریخ وجود داشته که نظیر آن بین آقای سهیمی و "بزرگان ملی-مذهبی" وجود ندارد یا حداقل ایشان بدان قائل نیست. پس می بایست نظر و رأی آن بزرگان را با توجه به ارادتی که به آنها دارد بپذیرد. آقای سهیمی درباره نقطه شروع خشونتها می نویسد: "۳ بهمن ۱۳۵۷، یعنی‌ درست روز بعد از پیروزی انقلاب، حزب دموکرات کردستان شهربانی و ژاندارمری مهاباد را خلع سلاح کرد. حزب دموکرات در گام بعد در ۳۰ بهمن ۱۳۵۷پادگان مهاباد را اشغال و خلع سلاح کرد." در ادامه از قول غنی بلوریان اضافه می کند که " روز ۳۰ بهمن، هیئت نمایندگی دولت موقت در حال بازگشت به تهران بود...ساعت یازده و بیست دقیقه همان روز پادگان مهاباد خلع سلاح شد." این تأکید بدین معناست که علیرغم قولی که از سوی حزب دمکرات به نمایندگان دولت مرکزی داده شده بود، کردها باز هم خلف وعده کرده و به دلیل خصلت مزدوری دشمن و تحت تأثیر قدرت طلبی، جنگ و خشونت را دامن زدند. اما آیا روایت "بزرگان ملی-مذهبی" و مقتداهای آقای سهیمی هم اینچنین است؟

در روز 30 بهمن 1357 در یک گردهمایی عمومی در شهر مهاباد و در حضور نمایندگان دولت مهندس بازرگان، متنی هشت ماده ای مشتمل بر خواسته های خلق کرد قرائت می شود. " خبر آن گردهمایى را صدا و سیماى انقلاب اسلامى پخش نکرد. آنچه در آن دوشنبه شب از تلویزیون سراسرى ایران پخش شد این خبر بود: «کردستان اعلام استقلال کرده است» در پیوند با همین خبر است که عباس امیرانتظام معاون نخست‌وزیر و سخنگوى دولت، سه‌شنبه اول اسفند ١٣۵٧ در یک مصاحبه‌ مطبوعاتى گفت: «دیشب به ما خبر رسید که طالبانى باعث ناراحتى شده و به چند پاسگاه حمله کرده است. صبح امروز یک گروه به سرپرستى داریوش فروهر، وزیر کار و امور اجتماعى براى رسیدگى به این مسئله بلافاصله به کردستان رفتند و نتیجه‌ى آن بعد از برگشت آن‌ها… اعلام خواهد شد… ما اعلام استقلال کردستان را به هیچ وجه تائید نمى‌کنیم، ولى این کارها ناراحتى‌هایى‌ست که بدون شک مخالفین جنبش و افراد ضد‌انقلاب در تمام سطح مملکت اصرار دارند که توسعه بدهند؛ ولى [خبر] درست نیست و قسمت اعظم آن شایعه است… امکان ایجاد جنگ داخلى و قطعه قطعه شدن ایران غیرممکن است. تمام این‌ها دسیسه‌هایى‌ست که حکومت انقلابى را متزلزل بکنند. این‌ها فقط و فقط شایعه است و از چند شایعه و اسم و اعلان، تجاوز نخواهد کرد.» سخنگوى دولت گرچه خبر صدا و سیماى انقلاب اسلامى را دروغ خواند، اما نگفت کانون دروغ‌پراکنى و دسیسه‌چینى‌ کجاست. چاپ تلگرام جلال طالبانى به مهندس بازرگان در روزنامه‌ها نشان داد که کانون دسیسه چینى‌ها در کردستان نیست." (28 مرداد کردستان)

تا همینجای کار آنچه عباس امیرانتظام درباره اتفاقات آن روز و روزهای گذشته می گوید تفاوتهایی با تحلیل آقای سهیمی دارد. نه حمله مستقیم یا حتی اتهامی علیه حزب دمکرات در میان است و نه خبر تلویزیون دولتی مبنی بر استقلال طلبی در کردستان تأیید شده است. با این حال گزارش داریوش فروهر، نماینده اعزامی دولت به منطقه دقیقا همان چیزی است که باعث می شود تا از آقای سهیمی بخواهیم تا یا از ملی-مذهبی بودن استعفا بدهند یا نظر خود را درباره آن دوره تاریخی تغییر دهند. گزارش داریوش فروهر سند تاریخی ماندگاری است که نشان می دهد دیدگاههای بخشهایی از ملی-مذهبی ها در آن دوره تا چه میزان مدرن تر و انسانی تر از بسیاری از پیروان امروزی آنهاست. فروهر این مطالب را در یک مصاحبه مطبوعاتی به تاریخ نهم اسفندماه 1357 ارائه می کند یعنی روزها پس از 23 و 30 بهمن که بنا به ادعای آقای سهیمی کردها و مشخصا حزب دمکرات به دولت نارو زده و مسبب جنگ و ناآرامی در منطقه شده اند. نظر به اهمیت این گزارش آن را به رغم طولانی بودن در اینجا نقل می کنم.

"طبیعى‌ست که در زمان حاضر و پیش از تشکیل مجلس موسسان و تدوین قوانین بنیادى و قطعى، مردم سراسر ایران خواسته‌ها و نظرات‌شان را به آگاهى رهبر انقلاب، دولت موقت و دیگر مردم ایران برسانند و این همان کارى‌ست هم مردم کردستان مى‌کنند و هم مردم زنجان و اصفهان… مسئله‌ى کردستان شکى نیست که بسیار عمیق است؛ اما مطلقا خطرناک نیست… عمیق است؛ چرا که همین عمیق بودن مسئله، انگیزه‌ى انقلاب و کارمایه‌ى به ثمر رسیدن انقلاب بوده است… و این خاص کردستان نیست. ما از بابت هیچ قسمت از مرزهاى‌مان دچار نگرانى نیستیم… مسئله‌ى خود‌مختارى و حقوق مردم کرد، مسئله‌ى تازه‌اى نیست که در متن انقلاب اسلامى ملت ایران ابداع و اختراع شده باشد. بلکه انقلاب ایران امکان طرح مسائل با صداى بلند را فراهم آورده و آزادى‌هاى لازم را براى بیان خواسته‌ها و نظرها به همه افراد ملت ایران داده است. کُردان از این اصل کلى برکنار نیستند و در تلاش کسبِ حقوق خود در چارچوب قوانین و اصول انقلاب ملى ایران هستند. بنابراین تاکنون حرف از هرج و مرج‌طلبى کردان و سوء استفاده از موقعیت حساس کنونى و فرصت‌طلبى‌هاى ضدانقلابى در میان نیست. حرف از یک دشوارى قدیمى‌ست که اکنون فقط شرایط مناسب براى بیان آن و گفتگو درباره‌ى حدود آن به وجود آمده است… اما درباره‌ى واژه‌ى خودمختارى باید بگویم من در گفتگوهاى خود با کردان به این نتیجه رسیده‌ام که این واژه آنچنان که طرح شده هیچ رابطه‌اى با تجزیه‌طلبى ندارد. این واژه دقیقا ناظر است بر جمیع اختیارات و امکانات و آزادى‌هایى که مى‌توان به منطقه یا ایلاتى از ایران داد تا در راه پاسدارى از آداب و رسوم خود، قدم‌هاى سریع و سازنده‌اى بردارند و براى آبادى ایالاتِ خود، حق نظارتِ کافى و اختیارات لازم را در خود منطقه داشته باشند… همه‌ى کسانى که در آن سفر با آن‌ها گفتگو کردم و از مردم عادى گرفته تا رهبران و شخصیت‌هاى برجسته‌ى کرد را شامل مى‌شود، به تاکید و دلایل منطقى و تاریخى بیان کردند که اندیشه‌ى تجزیه نیز اندیشه‌اى مطرود و محکوم است. البته انکار نمى‌کنم که من نیروهاى ضعیف و مخربى هم در کردستان دیدم که به هیچ وجه مورد تایید مردم نیستند…"(پیشین) (تأکید از نگارنده است)

جالب است که داریوش فروهر که در بطن حادثه بوده و از نزدیک قضایا را بررسی کرده و "از مردم عادی گرفته تا رهبران و شخصیتهای برجسته کرد" را ملاقات کرده است، با دیدی دمکراتیک و انقلابی به معنای حقیقی کلمه تأکید می کند که " تاکنون حرفی از هرج و مرج طلبی کردان... در میان نیست". با این حال سی و پنج سال بعد کسی که از هر فرصتی استفاده می کند تا پیروی خود را از فروهر و امثال وی به رخ بکشد، قاطعانه و از منظر دانای کل حکم به مزدور خارجی بودن و خشونت طلب بودن همان "رهبران و شخصیتهای کرد" می دهد. آیا این حد از بی صداقتی و فرصت طلبی سیاسی قابل توجیه است؟ آیا نمی توان در دیگر ادعاهای کلان و سست و بی پایه و به اصطلاح تاریخی آقای سهیمی شک کرد؟ پیشنهاد می کنم آقای سهیمی وقت بگذارند و ادامه تحقیق مفصل و ارزشمند ناصر مهاجر را با دقت مطالعه کنند تا هم معنای تحلیل تاریخی علمی و مستند را دریابند و هم بهره ای از انصاف و فروتنی علمی ببرند. به ویژه که در ادامه با استناد به مطالب روزنامه های وقت و اظهارات و اعمال گروههای درگیر مشخص می شود که آغاز خشونتها در سنندج هم بر خلاف نظر آقای سهیمی نه تنها محصول "اشغال رادیو و تلویزیون و پادگان شهر" از سوی کو مه له نبوده بلکه اتفاقا گروههای سیاسی- مذهبی مشخص و وابسته به روحانیت انحصارطلب و تمامیت خواه حاکم، این جنگ خانمانسوز و دیرپا را به مردم منطقه تحمیل کردند. ناصر مهاجر قطعا عناوین پرطمطراق و جایگاه آکادمیک شما را ندارد اما با حوصله و موشکافی و بدور از شاخ و شانه کشیدن های معمول سعی کرده است زوایای متکثر موضوع را بررسی کرده و روایت محکومان و مطرودان را بیرون بکشد. وگرنه تکرار روایت غالب و سرکوبگر،یعنی کاری که شما می کنید، که زحمتی ندارد.

مباحثه بر سر نقطه شروع درگیری ها قطعا نیازمند تحقیق و مداقه بیشتری است و راهی دراز در این زمینه پیش رو است و اتفاقا جای پرسیدن دارد که چه کسانی در طول تمامی این سالها با بستن روزنامه ها و سرکوب و ترور و دستگیری محققان مانع از شکل گیری تحقیقات مستقل شده اند؟ حکومت مرکزی یا کُردها؟ با این حال تجربه تاریخی تحقق تام و تمام جمهوری اسلامی و سیر حوادث ،پاره ای از مسائل را به خودی خود و تا حدود زیادی روشن کرده است و چندان هم نیاز به توجیهات تاریخی و فلسفی در اثبات یا رد آنان نیست. در این زمینه، به عنوان مثال، موضعگیری آقای سهیمی در قبال رویکرد احزاب کُرد درباره رفراندوم جمهوری اسلامی حقیقتا تأسف آور و به معنای واقعی کلمه نشانه رسوایی است. وی در این باره و ضمن نقل قول از بلوریان می نویسد:" در هشت فروردین ۱۳۵۸ دکتر قاسملو و آقای بلوریان در قم با آیت‌اللّه خمینی دیدار می کنند و ایشان جهت اجرای وعده آیت الله طالقانی آنها را به مهندس بازرگان ارجاع می دهد. آقای بلوریان می‌نویسند (بلوریان، ۳۶۵) که مهندس بازرگان هم با "گشاده رویی ما را تحویل گرفت و اکثریت حرف های ما را قبول کرد". دکتر قاسملو هم گفت پس ما باید در رفراندوم جمهوری اسلامی شرکت کنیم. اما عزالدین حسینی و کومه له انتخابات را تحریم کردند و دکتر قاسملو هم حزب دموکرات را به دنبال آنان برد."



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


گذشته از آنکه قاسملو در قاموس آقایان بلوریان و سهیمی شخصیتی ترسیم می شود که محض رضای خدا حتی در یک مورد هم قادر به گرفتن تصمیمی حداقلی هم نیست و یا تحت تأثیر صدام است یا شیخ عزالدین و یا کومه له، بازنمایی تضادهای سیاسی موجود در آن زمان از سوی سهیمی به گونه ای است که گویا عده ای انسان فهمیده و کاملا معقول همچون خمینی و طالقانی و بازرگان بر سر کار بوده اند و در مقابل مشتی کودک نابالغ و کله شق و یکدنده مدام از سروکول دسته اول بالا می رفته اند. بیایید روایت کارتونی آقای سهیمی از تاریخ را موقتا قبول کنیم. یعنی فرض کنیم که احزاب کُرد بدون هیچ دلیل معقول و موجهی با رفراندوم مخالف بوده اند. حال پرسش این است که آیا غیر از این است که تاریخ ثابت کرد که تحلیل آنهایی که به هر دلیلی رفراندوم را تحریم کردند یا به آن نه گفتند دقیق تر بود و آنهایی که به رهایی بخشی و ظلم ستیزی جمهوری اسلامی باور داشتند و با آن رفراندوم همراه شدند به خطا رفتند؟ شما چنین واقعیت روشنی که به گواهی تاریخ محقق تأیید شده است را نادیده می گیرید، آن وقت انتظار دارید باقی ادعاهایتان که متکی به منابعی یکطرفه و پادرهواست پذیرفتنی باشند؟ از تحلیل ها و دلایل سازمانهای سیاسی چپ رادیکال و احزاب کُردی در می گذریم، شما که ملی- مذهبی ها را معیار و متر تاریخ و سیاست و انسانیت و همه چیز می دانید نظرتان درباره ادعاهای دکتر محمد ملکی درباره رفراندوم جمهوری اسلامی چیست؟ دکتر احمد صدر حاج سید جوادی، وزیر وقت کشور و از "بزرگان ملی-مذهبی" چطور؟ آیا از انتقادات تند اولی و دلخوری های دومی خبر دارید؟ احزاب و قاطبه جامعه کُرد همچون برخی دیگر از گروههای سیاسی به حق و همانطور که تاریخ ثابت کرد بر این باور بودند که نه تنها شکل و نحوه برگزاری رفراندوم صحیح نیست بلکه به دلیل "نامشخص بودن ماهیت و محتوای جمهوری اسلامی، عدم رعایت حق خلق ها و مخصوصا عدم رعایت حق تعیین سرنوشت برای خلق کُرد"( روزنامه کیهان، 7 فروردین 58، به نقل ازکُردها و رفراندوم 12 فروردین 1358) آن رفراندوم ماهیتی غیر دمکراتیک داشت. حال قضاوت با خوانندگان این مطلب. آیا رهبران کُرد که سی و پنج سال پیش چنین موضعی گرفتند، دمکرات و پیشرو بودند یا آقای سهیمی و دوستان که بعد از مشاهده جنایات این نظام در طول سی و پنج سال گذشته، باز هم این موضع اصولی رهبران کُرد را تبدیل به دستاویزی برای اثبات نادرستی و ناراستی آنها می کنند؟

خشونت ورزی و خشونت پرهیزی، روشهای تاریخی مبارزه سیاسی

آقای سهیمی پس از آغازگر قلمداد کردن مخالفان در روند خشونتهای پس از انقلاب، در بخش دوم با رجوع به منابع فراوانی نمونه هایی از خشونت های صورت گرفته توسط مخالفان را بر می شمرند. ادعای اصلی ایشان از خلال روایت این مثالهای تاریخی این است که گروههای چریکی که قائل به مبارزه مسلحانه بوده اند هیچ زبان دیگری برای پیگیری مطالباتشان در فضای سیاست بلد نبوده و در نتیجه این آنها بوده اند که برخلاف جمهوری اسلامی مسوول اصلی آن خشونتها هستند. شاهد ایشان هم این است که این گروهها نه تنها در مقابل جمهوری اسلامی بلکه پیش ازانقلاب و علیه رژیم پهلوی هم به خشونت متوسل شده بودند. پس بنا به روایت وی خشونت جزء ذاتی این گروههای سیاسی بوده و از آن گریزی نداشته اند. در پایان هم با مثال آوردن از مشی مسالمت آمیز و بدور از خشونت گروه سیاسی متبوع خویش یعنی ملی-مذهبی ها، بر ادعای خود پافشاری می کنند.

عصاره تحلیل آقای سهیمی که سالهاست تبدیل به مد زمانه هم شده است این است که مبارزه مسلحانه سیاستی خطا و محکوم به شکست است و افراد و سازمانهایی که متوسل به این روش می شوند ماهیتا خشونت طلب و غیردمکرات هستند. در مقابل، خشونت پرهیزی و مبارزات مسالمت آمیز و فارغ از توسل به اسلحه به عنوان اصلی کلی و فراتاریخی و قابل تعمیم به تمامی زمان ها و مکان ها تجلیل و تجویز می شود. چنین دیدگاهی در ایران از دوران اصلاحات و در سطح جهانی در طی دهه های اخیر، در حقیقت با هدف مقابله با سنت های مبارزاتی رادیکال و عمدتا چپ، از سوی مراکز سیاسی و تحقیقاتی سرمایه داری جهانی با اختصاص بودجه های کلان حمایت و تبلیغ می شود. در نهایت هم با همسان سازی چپگرایی و خشونت ورزی، رد و طرد هرگونه ایدئولوژی و اندیشه چپگرایی را نتیجه می گیرند. مایلم از این فرصت استفاده کرده و با ارجاع به مبارزات یکی از رهبران سیاسی لیبرال یعنی نلسون ماندلا، هم نادرستی ادعای آقای سهیمی و نتایج غریبی که از آن می گیرند و هم مخدوش بودن تصویری که از ماندلا بویژه در ایران به عنوان یکی از اسطوره های مبارزه غیر خشونت آمیز ارائه می شود را نشان بدهم.

در اواخر دهه پنجاه میلادی ماندلا به این نتیجه رسید که برای رسیدن به اهداف آزادیخواهانه و دمکراتیک سیاهان در آفریقای جنوبی، باید به مبارزه مسلحانه روی آورد. به همین دلیل و متأثر از جنبش بیست و شش جولای کاسترو در کوبا، در سال 1961 به همراه چند تن دیگر گروه نظامی "نیزه ملت" را بنیان نهاد که اتفاقا در ابتدا عمدتا متشکل از کمونیستهای سفیدپوست بود اما رهبری آن بر عهده ماندلا بود . این گروه به شکل غیررسمی تبدیل به شاخه نظامی کنگره ملی آفریقا شد و استراتژی و هدف اصلی اش خرابکاری از طریق بمب گذاری در مراکز نظامی و تأسیسات دولتی بود. هدف آنها در نهایت ارتقای تاکتیک خرابکاری به یک جنگ تمام عیار چریکی بود که با دستگیری ماندلا و دیگر اعضای گروه این نقشه ناکام ماند. در تضاد کامل با آنچه این روزها در اذهان عمومی جای دارد، ماندلا هرگز ازمشارکت خود در مبارزه چریکی و مسلحانه پشیمان نشد بلکه از آن دفاع و حتی توجیهش کرد. در حالی که پس از گذراندن بیش از بیست سال در زندان، در سال 1985 پی.دبلیو. بوتا رئیس جمهور وقت آفریقای جنوبی به ماندلا امکان آزادی مشروط داد و تنها شرط او هم دادن تعهد مبنی بر عدم استفاده از خشونت در مبارزه علیه دولت بود، پاسخ ماندلا قاطعانه منفی بود. او در جواب تأکید کرد که کنگره ملی آفریقا به جنگ چریکی ادامه خواهد داد تا زمانی که دولت "ما را قانونی اعلام کند، همچون حزبی سیاسی با ما برخورد کند و با ما وارد مذاکره شود" و در ادامه افزود:" مبارزه مسلحانه از سوی حکومت بر ما تحمیل شد و اگر آنها می خواهند که از آن دست برداریم، توپ در زمین آنهاست".ماندلا همین موضع را زمانی که در سال 1990 از زندان آزاد شد تکرار کرد و صراحتا و شجاعانه اعلام کرد:" پناه بردن ما به مبارزه مسلحانه در سال 1960 از طریق تشکیل شاخه نظامی کنگره ملی آفریقا، اقدامی کاملا دفاعی در مقابل خشونت نظام آپارتاید بود.عواملی که مبارزه مسلحانه را ضروری می ساختند هنوز هم به حیات خود ادامه می دهند. ما گزینه ای جز ادامه دادن نداریم. ما امیدوار هستیم که شرایط مساعد برای توافقی مبتنی بر مذاکره به زودی فراهم شود که در نتیجه آن دیگر نیازی به مبارزه مسلحانه وجود نداشته باشد" (فیلم سخنرانی حوالی دقیقه شانزده)

ماندلا پس از آزادی از زندان در انتخاباتی دمکراتیک به ریاست جمهوری رسید و فرمان آشتی ملی را صادر کرد. با مرور اعمال و نظرات ماندلا در رابطه با مبارزه چریکی و مسلحانه، می بینیم کسی که به عنوان سمبل نفی خشونت و چهره ای لیبرال شناخته می شود، تا چه اندازه درگیر و معتقد به مبارزه مسلحانه یا به قول آقای سهیمی، "خشونت آمیز" بوده است. بر اساس تحلیل آقای سهیمی، ماندلا هم همچون نمونه های ایرانی خشونت طلب، می بایست پس از آزادی از زندان، بی دلیل و تنها به خاطر ماهیت و ذات خشنی که داشته همچنان به مبارزه مسلحانه ادامه می داده است. در حالی که تاریخ نشان داد این اتفاق رخ نداد و اتفاقا او به نماد صلح هم تبدیل شد. ساندنیستها در نیکاراگوئه هم مثال دیگری است که گرچه اندکی پس از انقلاب 57 از طریق مبارزه مسلحانه و انقلاب به قدرت رسیدند اما بعدها زمانی که در انتخابات شکست خوردند قدرت را مسالمت آمیز به رقیب خود واگذار کردند. در همان انقلاب ایران هم سازمانی مثل فدائیان اکثریت، فارغ از درستی یا نادرستی روشی که در پیش گرفت، با وجود سابقه چریکی پیش از انقلاب هیچگاه علیه جمهوری اسلامی اسلحه به دست نگرفت.

آقای سهیمی، همانطور که در تهران مردم انقلابی بسیاری از مراکز نظامی را از بیم تحرکات ضد انقلاب تسخیر کرده و اسلحه ها را با خود بردند، کردها هم محق بودند تا از همان 23 بهمن 57 پادگان ها را خلع سلاح کنند تا نیروهای نظامی در خدمت رژیم پهلوی و کماکان بر سرکار، این امکان را نیابند خود را بازسازی کنند. آن هم در زمانی که تا ماهها بعد از انقلاب هم هنوز هراس از امکان بازگشت نیروهای نظم پیشین حتی در مرکز کشور وجود دارد. کردها هم در آن انقلاب خود را شریک می دانستند و انقلاب کرده بودند تا به خواسته های سرکوب شده دمکراتیک خود در نظام پیشین برسند. آنها در مذاکرات با نمایندگان دولت به شیوه ای مسالمت آمیز مطالبات- فی المثل خواست های هشت گانه 30 بهمن- خود را مطرح کردند اما در مقابل با فانتوم و توپ و تانک جواب شنیدند. مبارزه مسلحانه طبیعی ترین واکنش در مقابل ارتشی مهاجم است وگرنه باید منتظر هولوکاست باشید. اینجاست که وسوسه می شوم بگویم به گمانم یهودیان اروپا در جنگ جهانی دوم روشنفکران و مبارزینی "ملی-مذهبی" همچون شما داشتند که به جای سازماندهی در مقابل خطر رو به رشد نازیسم، دست روی دست گذاشتند و با آنها آن کردند که هر انسان شرافتمندی با یادآوری اش باید از انسان بودن خود شرمگین باشد.

آقای سهیمی، مبارزه مسلحانه و مبارزه مسالمت آمیز هیچکدام به خودی خود راهگشا و قابل تجویز یا تخطئه برای تمام زمان ها و مکان ها نیستند. توسل به هر کدام از این روش های مبارزاتی هم به خودی خود نشان دهنده خشونت طلبی یا صلح دوستی کسی نیست. خمینی در مبارزه علیه شاه هیچگاه فراخوان به قیام مسلحانه نداد اما بعد از انقلاب دیدیم که چه فرمانها داد. در مقابل، ماندلا که رهبر گروهی چریکی بود بعدها تبدیل به سمبل صلح شد. بگذریم که او هم سالها بعد در مقابل خشونتهای طبقاتی در آفریقای جنوبی سکوت کرد. طرفداران هر یک از این دو روش مبارزاتی تا زمانی که تغییری در مناسبات قدرت و نظم مسلط سرکوبگر ندهند، نمی توانند بی محابا بر طرف مقابل بتازند. کاری که شما می کنید. سیاست صرفا عرصه خوشنامی و "مورد احترام بودن" نیست که شما این همه مطلب نوشته اید تا در آخر خط سیاسی خودتان یعنی "ملی-مذهبی" ها را تبلیغ کنید. ملی-مذهبی ها بر خلاف کومه له و دمکرات نه قادر بوده اند پایگاه اجتماعی وسیعی برای خود تدارک ببینند و نه توانسته اند حرکتی اجتماعی را سازمان دهند. به خودتان اینقدر زحمت ندهید و پز دوستانتان را هم ندهید. تو گویی به وحشیان درس تمدن می دهید. قاسملوها و صدیق کمانگرها و فواد مصطفی سلطانی ها و فرزاد کمانگرها هم به اندازه کافی "مورد احترام" مردم هستند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016