چهارشنبه 23 بهمن 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

چگونه درباب "امر سياسی" تامل کنيم؟ علی ميرسپاسی

علی ميرسپاسی
انديشيدن در امر سياسی و تحقق يک زندگی سياسی آزاد و شرافت‌مندانه، به معنای عزيز شمردن زندگی روزمره و دغدغه بيشتر برای تعاون ميان شهروندان است. هم و غم اين نوع نگرش ايجاد اعتماد عمومی و اميد به زندگی و کم کردن آلام بشری در اين جهان است. زيبايی‌شناسی امر سياسی در همين حوزه به ظاهر يکنواخت معنی پيدا می‌کند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در شرايط کنونی يکی از مشکلات فکری و عملی روشنفکری ايرانی اين است که از يکسو با «چالشی» جديد مواجه است و از سويی ديگر ابزار و اسبابی که برای مواجه با اين چالش در اختيار دارد متعلق به گذشته است.اين ابزار و امکانات فکری توان کشيدن بار مسائل نو و پرسش‌های تازه را ندارد. سنت‌های تفکر سياسی در ايران هر کدام بر اساس نيازهای فرهنگی و عوامل اجتماعی موجود ساخته و پرداخته شده‌اند و عليرغم محدوديت‌ها و کمبودهايشان ، بخش مهمی از تجربه و ثروت فکری و سياسی ما ايرانيان هستند. سنت ترقی‌خواهی و مشروطه طلبی در حوزه سياسی جدال «کهنه» و «نو» را به جامعه ما معرفی کرد و تلاش و همتش را در ساختن فرهنگی جديد و مدرن در حوزه سياست به کار برد. بزرگترين دستاورد سنت فکری مشروطه قائل بودن به «حکومت قانون» و تا حدی تقدس‌زدايی از حوزه امر سياسی بود. اما مشکل اساسی از يک تضاد درونی در اين سنت فکری به وجود آمد. سنت فکری مشروطه دو مفهوم ترقی و دموکراسی را يکی کرد و غرب را به عنوان نماينده اين ترقی و دموکراسی معرفی کرد. بنابراين از يک سو دموکراسی‌خواهی با تجدد‌طلبی، و از سوی ديگر ضديت با دموکراسی با سنت‌گرايی و واپس‌گرايی هم‌معنی شد. اگر انديشيدن درباره «امر سياسی» را عمدتا در چهارچوب بسته «جدال ميان کهنه و نو» ارزيابی کنيم و اميدمان به اين باشد که اشکال نو و يا مدرن سياسی عقلا و منطقا ما را به حکومت قانون خواهند رساند ، آنگاه بايستی که قائل به نوعی کيفيت جادويی برای اين نظريه باشيم . «جدال کهنه ونو » برخاسته از تفکر متافيزيکی و مفاهيمی‌ عمدتا انتزاعی هستند. در واقعيت تجربی و انضمامی به خصوص در زندگی روزمره تمايزی قطعی و روشن ميان آنچه سنت می‌ناميم با آنچه تجدد می‌خوانيم وجود ندارد. اين تمايزات قطعی ميان سنت و تجدد حاصل فاصله گرفتن از واقعيات روزمره و انضمامی و تحميل نگرشی انتزاعی و متافيزيک به آنها است. مهمترين ويژگی آنچه را که ما ممکن است «قديم» يا «کهنه» بدانيم، رابطه‌ای است که آن پديده با تاريخ برقرار می‌کند. اگر چنين است، هر قديمی همان امر جديد و نو است که روزگار ما از آن فاصله گرفته است. بر خلاف تصور غالب، تقسيم پديده‌های فرهنگی و اجتماعی به قديم و جديد لزوما محصول دنيای معاصر ما و عصر مدرنيته نيست. مسيحيان پيام‌شان را سنت دينی جديد ناميدند و متن مقدسشان را عهد جديد و متن مقدس يهوديان را عهد قديم خواندند. اعراب نيز سنت نبوی پيامبر اسلام را جديدترين دين ابراهيمی و پايان سنت‌های الهی پيشين پنداشتند و دنيای قديمشان را جاهليت و پيش از تاريخ نام‌گذاری کردند.

متفکران و به خصوص فيلسوفان قرون اخير شايد بيشتر از دوران گذشته شيفته و علاقمند به طبقه‌بندی تاريخ و نامگذاری دوره‌های تاريخی و سنت های فکری بوده‌اند. هگل نمونه افراطی اين شيفتگی است. اما بايستی توجه کرد که اين نوع تفکر در حوزه سياسی دشواری‌های عظيمی را به وجود می آورد. در تاريخ اخير ايران، دولت‌های اقتدار‌گرا به طور عمده با استفاده از انديشه سياسی جدال کهنه و نو، به خود مشروعيت داده‌اند. دوران پهلوی عمدتا با نامگذاری خود تحت عنوان «ايران نوين» توانست قانون شکنی‌هايش را توجيه کند و مخالفانش را کهنه‌گرا قلمداد نمايد. امروز هم به نام دفاع از سنت و اصالت گذشته است که حکومت قانون چنين مهجور شده است . نگاه کردن به جهان و جامعه از منظر «قديم و جديد» پيامد مخرب سياسی به همراه داشته است. مشروطيت را هم ايرانيانی که اهل دنيای قديم شناخته شده‌اند و هم متجددين ممکن کردند . مخالفين مشروطه و حاميان استبداد هم تماما کهنه‌پرست نبودند و در عين حال، بسياری از معتقدان به دنيای جديد هم از استبداد دفاع می کردند . تاريخ ايران بعد از مشروطه هم ما را با اين واقعيت در ابعاد بسيار وسيع روبرو می‌کند . سلطنت، دستگاه اداری، ارتش و بوروکراسی امنيتی در دوران رضاشاه هم بيان دنيای قديم و هم جديد بود، چرا که در آنجا عناصری از دنيای مدرن چون بوروکراسی با عناصری متعلق به دنيای قديم مانند سلطنت در کناريکديگر قرار گرفته بودند. اين امر نشان می‌دهد که چگونه زمانی که در عمل عناصر مختلف و به ظاهر ناهمساز در کنار يکديگر هم‌زيستی می کنند تلاش برای جدا کردن سنتی و مدرن کاری عبث خواهد بود. حقيقت اين است که ارزش‌های فرهنگی ، اعتقادهای دينی و يا حتی غير‌دينی ، نهادهای به اصطلاح سنتی و يا جديد ، هيچ کدام در خلاء تاريخی هستی‌نيافته و نخواهند يافت. اين پديده‌ها هم از جهان قديم متاثرند و هم از زمان معاصر . نديدن اين خصوصيت در جامعه ما، با چشم بستن به روی واقعيت‌ها و درماندن در پيش فرض‌های فکری و فروغلطيدن در نوعی تعصب همراه بوده است.

پيش از پرداختن به اين پرسش که امر سياسی در يک جامعه دموکراتيک چيست و ويژگی هايش کدام‌اند بايد به يک«سوء تفاهم» نظری اشاره کنم که بر مبنای آن ضمن اعتقاد به تقدم ايده بر تجربه بر متافيزيکی کردن حوزه سياست تاکيد می شود. بدون نقدی جدی از نگرش متافيزيکی در حوزه سياسی امکان انديشيدن درباره امر سياسی دموکراتيک، بی معنی و بيهوده خواهد بود . از نگاه جان ديويی، متفکر مهم نظريه دموکراسی، قائل بودن به تقدم «ايده» (تحت هر عنوانی چه به نام فرهنگ، دين، فلسفه و چه با توسل به ارزشهای هويتی و ملی ) بر عمل و تجربه، بنياد نگرش متافيزيکی در سياست است. ريشه اين امر در واقعيت، بسيار پيچيده‌تر از آن است که کل مسئله را به تقدم ايده به عمل محدود کنيم با اين حال، بحث ديويی شروع خوبی است.

در حوزه فلسفه گاهی از نسبت «اخلاق» يا «معنويت» با سياست پرسيده می‌شود و سياست از اين منظر سنجيده می‌شود و يا برخی ديگر در پی يافتن نسبت سياست و معنا هستند و به نوعی سياست معناگرا معتقدند. روشن است که نگرش متافيزيک از سياست لزوما به نگرش دينی و اسطوره‌ای محدود نبوده و چنانچه صادق جلال العظم به روشنی نشان می‌دهد تفکر و انديشه سکولار هم در عمل می‌تواند نگرشی متافيزيکی از سياست ارائه داده و برای دموکراسی خطرآفرين شود. برخی ديگر از متفکرانی که متاثر از فلسفه سياسی‌اند ، تقدم فرهنگ و يا هويت و حتی روح ملی را مقدم بر سياست می شمرند. بسياری از نظريه‌پردازان و از جمله جان ديويی، چنين نگرش‌های متافيزيکی را درباره سياست مانعی جدی در جهت انديشيدن درباره امر سياسی (يعنی سياست دموکراتيک) می‌دانند. چرا که اين نظريه‌ها در عمل تبديل به بنيان‌های فکری برای شکل‌های مختلفی از نظام‌های اقتدارگرا و ديکتاتور‌مآب همچون فاشيسم می‌شوند. نگاهی به زمينه‌های فلسفی نظام‌های سياسی استبدادی در قرن بيستم و بيست و يکم شاهدی آشکار از نکته‌ای است که ديويی مطرح می‌کند . اما بيش از اينکه به بحث دقيق‌تری درباره ويژگی‌های امر سياسی بپردازيم ، با اشاره به نظريه‌های دو متفکر معاصر آيزايا برلين و صادق جلال‌العظم‌، مسئله نقد متافيزيک در نگرش سياسی را کمی بيشتر توضيح می دهيم.

قائل بودن به جهان خيالی و متعالی و خصومت با اين جهان

آيزايا برلين در کتاب ريشه های رمانتيسم اساس تفکر و جنبش‌های ضد‌روشنگری را اصرار بر عدم پذيرش جهان مادی می‌داند. از نظر وی خصوصيت اساسی روشنگری در اين ادعا بازنموده می‌شود که «دنيايی از واقعيات بيرونی وجود دارد که ما بايستی آنها را به رسميت بشناسيم» . برلين ، علم را هم پذيرش اين امر می داند و می‌گويد که « بايستی پذيرفت که در علم ما با ... واقعيات[ بيرونی] راهنمايی می شويم و به واسطه آنها آگاهی پيدا می کنيم . (۱)

به تصور برلين مهمترين دستاورد روشنگری گسست از تفکری بود که اساس شناخت بشری را در جهان متعالی و عالم معنا جستجو می‌کرد . روشنگری تحولی اساسی در تفکر انسان پديد آورد که بر مبنای آن به جای تقدم حوزه «ايده» و «معنا»، دنيای بيرونی و واقعيات تجربی اولويت می‌يابد و در نتيجه دانش و شناخت انسان به رابطه‌اش با اين جهان بيرونی محدود می‌شود. لذا انديشه روشنگری « امرِ نو» را اين تفکر و شناخت پسامتافيزيکی (post –metaphysical) می‌داند . تفکری که شايد برای اولين بار در تاريخ بشر، جوامعی را سامان می‌دهد که بر اساس شناخت از جهان مادی و محدود کردن خود به اين واقعيت شکل گرفته است.

اما به گفته برلين، شيفتگی و باور به تقدم جهان متعالی و اصالت دادن به احساس و خيال انسانی در اين عالم، بسياری از نويسندگان و متفکران يکی دو سده اخير را به خصومت با پروژه‌های مدرنتيه و نظريه‌های علوم انسانی جديد وا داشته است . البته هنرمندان ، شاعران و متفکران دينی منطقا نمی‌توانند افق فکری‌شان را به جهان «تجربی» محدود کنند و مسلما آثار هنری و ادبی بايستی در حوزه‌های متعالی و خيالی دست به تجربه بزنند و با فرا رفتن از اين جهان ، هستی بشری را لطيف‌تر و زيباتر نمايند. با وجود اين، برلين نزديکی ميان تفکر «رمانتيسم» ( قائل بودن به تقدم حوزه متعالی) در عرصه و امر سياسی را کاری پر‌خطر و تجربه‌ای فاجعه‌آميز می‌داند . رمانتيسم به واقعيات زندگی روزمره بی‌علاقه است و در عوض به دنيايی «خيالی» و عمدتا زيبايی‌شناسانه توجه دارد . سياست عملی اما بر عکس، پاسدار زندگی روزمره انسان‌ها است و بهبودی و نيکی آن را مقدم بر هر امر ديگری می‌داند. در سياست دوران پسامتافيزيکی، خوار پنداشتن اين جهان و زيست انسان‌ها در آن غير قابل تصور است. در چنين موقعيتی است که دموکراسی اهميت پيدا می‌کند . بنابراين، از نظر برلين، شيفتگی متفکران رمانتيک در سامان دادن به نوعی سياست زيباشناسانه و مرتبط کردن امر سياسی با جهان خيالی و متعالی سايه کريه فاشيسم را به همراه خود داشته و در مجموع، پروژه ای مخرب و نابودگر بوده است.

برلين نوعی نگرش دوگانه و حتی سخاوتمندانه نسبت به جريان روشنفکری رمانتيک دارد . از يکسو، گاه آنان را به خاطر داشتن نوعی «احساس اخلاقی» و تعهد «ارزشی» برای به وجود آوردن شور و شوق در مخالفت با بی‌عدالتی مترقی می داند. او بزرگترين دست آورد تفکر رمانتيسم را گوشزد کردن اين مسئله می داند که در دنيای جديد، هنر، ارزشهای متعالی و خلاقانه لزوما محصول زمينه‌های عينی و مادی نيستند. اما از سويی ديگر، وی پديده فاشيسم را به نوعی وارث رمانتيسم می داند چرا که هر دو در خصومت ورزيدن نسبت به قبول تقدم «واقعيات تجربی»، و شيفتگی به «رمز و راز» در شناخت از خود و دنيای‌شان مشترک‌اند. درواقع، اين امر که هيچ امری قابل تُعیُن نيست شبيه اين امر است که در رويارويی با واقعيت به اين نکته بسنده کنيم که «رهبر خواهد گفت که فردا چه خواهد شد.»

شکل پيچيده‌تری از نگرش رمانتيسم يعنی خصومت با امکان شناخت دنيای «تجربی» و «بيرونی» را امروز در برخی نظريه‌های پست مدرن و پساساختارگرايانه می‌بينيم. معتقدان به اين رويکرد، اگرچه چندان به رمانتيسم نزديک نيستند ولی متاثر از تفکر راديکال نيچه‌ای و تعريف آن از «حقيقت» بدون هيچ‌گونه نگرانی از پيامدهای نظری بحث‌هايشان، مبنای امور تجربی را تنها ذهن بشری می‌دانند و بدين سان، در عمل جهان خيالی را فضايی معتبر و مناسب‌تر برای بشريت به شمار می‌آورند. اين ديگر نوعی افراط‌گرايی در شيفتگی به «متافيزيک» است که کلا با چشم بستن بر واقعيات موجود اصولا منکر هرگونه امکان شناخت «عملی» از نيکی و بدی در سياست ، اقتصاد و يا ديگر حوزه‌های اجتماعی می‌شود. اين به گفته برلين همان تقدم ايده به عمل و تجربه بشری است.

نقد تفکر متافيزيکی در جهان عرب

متفکر و انديشمند عرب، صادق جلال‌العظم در کتابی به نام «نقد تفکر دينی» بحث بسيار مهمی درباره تفکر سياسی در دنيای عرب دارد . جلال‌العظم اين کتاب را در سال ۱۹۶۹ چندی بعد از شکست اعراب در جنگ شش‌روزه در سال ۱۹۶۷ و درباره دلايل آن شکست نوشته است. سياست‌مداران و بسياری از روشنفکران دنيای عرب که عمدتا خود را سکولار می‌دانستند و سال‌ها چنين هويت سياسی و فرهنگی برای خود قائل شده بودند ، بعد از شکست نکبت‌بار از اسرائيل با استفاده از زبان اسطوره‌ای و سمبل‌های دينی و تخيلی به توضيح دلايل اين شکست پرداختند. روزنامه‌ها پر از نشانه‌ها و اسطوره‌های مذهبی شده بود و در اينجا و آنجا چهره‌های مذهبی و اسطوره‌ای چون حضرت مريم ظاهر می‌شدند. (۲)

مراد اساسی جلال‌العظم از نوشتن اين کتاب طرح اين مساله بود که اصولا سياستمداران و روشنفکران عرب، تفکر به اصطلاح سکولارشان از خود و جهان، به شدت متافيزيکی و بيگانه با واقعيات جهان معاصر است. وی به خصوص به نقد اين امر می‌پردازد که گسست از دين و سنت و قبول نوعی ايدئولوژی به نام سکولاريسم به هيچ وجه مشکلات سياسی و فرهنگی اعراب را حل نخواهد کرد و به آنها امکان تحقق تفکر انتقادی و ساختن يک جامعه جديد و متفاوت را نخواهد داد. پيشنهاد وی مطالعه نقادانه تفکر اسطوره‌ای اعراب از تاريخ و فرهنگشان است. جلال‌العظم در کتاب نقد تفکر دينی در فصلی به نام تراژدی شيطان سعی می‌کند که خوانشی انتقادی از مفهوم شيطان ارايه دهد. وی شيطان را پديده ای بسيار پيچيده و فهم از آن را کاری بغرنج‌تر از درک معمول از آن می پندارد. خداوند شيطان را آفريد و به موجودی که در اصل فرشته بود امر کرد که انسان را فريب دهد و وی را به انجام گناه تشويق کند. اين شد که مسلمانان و اعراب هر کار زشت و به خصوص انحراف‌ها را امر شيطانی و در اساس انسان را قربانی شيطان می‌دانند. اما جلا‌‌ل‌العظم در قرائتی متفاوت، شيطان را به نوع تراژيک قربانی اسطوره‌ای می‌داند . شيطان در دو‌راهی قرار می‌گيرد که در هر دو حالت محکوم می‌شود. وی يا می‌بايست به امر خداوند گردن می‌نهاد و انسان را فريب می‌داد و او را به گناه کردن تشويق می‌کرد، و يا اينکه در برابر خداوند می‌ايستاد و از امر وی اطاعت نمی‌کرد. در هر دو صورت سرنوشت او از پيش نوشته شده بود و محکوم به طغيان بود. بحث اساسی او اين است که اعراب به جای پذيرش ساده اسطوره‌ها و يا رد و نفی آنها بايستی به نقد فرهنگ اسطوره‌ای عرب بپردازند و به اين امر آگاهی پيدا کنند که نبايد دلايل کمبودها و شکست‌هايشان را با نيروهايی خيالی و افسانه‌ای توجيه کنند. اگر اعراب تفکر انتقادی و خردمندانه از تاريخ و فرهنگشان داشته باشند آنگاه در‌می‌يابند که شايد فريب شيطان را نخورده‌اند و به جای توسل به افسانه‌ها به واقعيات اين‌جهانی توجه خواهند کرد.

صادق جلال‌العظم، خطاب به سياستمداران، روزنامه نگاران و روشنفکران ملی‌گرای عرب به اين نکته بسيار اساسی اشاره می‌کند که دشواری بنيادين آنان اين است که چشم و ذهن‌شان را به روی واقعيت‌های جهان عرب بسته‌اند. دم زدن از عدالت توسط حکومت‌های استبدادی، تبليغ وحدت تمام عرب در شرايطی که رهبران کشورهای عرب در کار توطئه بر عليه يکديگر هستند، ستايش از مبارزه برای آزادی فلسطين و همزمان استفاده از آن برای ساکت کردن مخالفان، جهانی پر از دروغ و فريب و يک فضای سياسی واقعيت‌گريز و خيالی ايجاد کرده است که کم کم سياست‌مداران و روشنفکران عرب را به خودفريبی انداخته است. و زمانی که در جنگ شش‌روزه معلوم می‌شود که آنان چه دنيای کاذب و فاسدی را ساخته و پرداخته‌اند ، به جای اينکه چشم باز کنند و به ديدن زشتی‌هايی که خودشان خلق کرده‌اند نگاهی بياندازند، می‌خواهند با توسل به اسطوره‌های ملی و دينی پرده‌ای آهنين ميان خود و دنيای معاصر بياندازند. واقعيت اين است که متاسفانه سوسياليسم عربی ناصر ، ابايی از سرکوبی مردم مصر ندارد. حکومت‌های عربی در فساد و سوءمديريت غرق شده‌اند. دولت‌ها به مردم اعتماد ندارند و اعراب از دولت‌هايشان در هراسند. اينها واقعياتی هستند که تفکر اسطوره‌ای قادر به ديدن آن نيست و از همين رو دير يا زود به شکست خواهد انجاميد.

دموکراسی به مثابه واقعيتی پسامتافيزيکی

بنابر اين گام اول اين است که بپذيريم امر سياسی (the political) به عنوان شالوده تحقق دموکراسی، پديده ای مستقل، اين‌جهانی و لزوما پسا‌متافيزيکی است. پيدايش و توسعه امر سياسی محصول خلاقيت ذهنی روشنفکران و يا هديه فرهنگی يک دين و يا تمدن به بشريت نيست. درست همانگونه که اقتصاد، دين و يا خانواده، واقعياتی مستقل و تقليل‌ناپذير به چيزی ديگر در جامعه محسوب می شوند. سياست نيز در کليت خود، جايگاهی نسبتا مستقل در جامعه دارد. مراد من از استقلال اين نهادها جدايی کامل و يا عدم وجود رابطه متقابل ميان پديده‌های اجتماعی نيست بلکه قصد من تاکيد بر اين امر است که سياست محصول و دنباله ديگر نهادهای اجتماعی نيست.

سياست، حوزه روابط قدرت ميان گروه‌های اجتماعی و اشکال رابطه‌هايی است که آنها با دولت دارند . بنابراين دولت، هر چند که نقش اساسی در حوزه سياسی دارد، اما عرصه سياسی فراتر از عرصه دولتی است. برخی از نظريه پردازان علوم سياسی مانند مايکل والزر قائل به تمايز ميان سياست در تعريفی کلی و امر سياسی هستند. (۳) سياست به معنی عام آن شامل هر نوع رابطه قدرتی در جامعه می‌شود، ولی امر سياسی پديده‌ای جديد است و در واقع اشاره به شکلی دموکراتيک از ساختار روابط قدرت در يک جامعه است. در تعريف سياست به عنوان پديده ای کلی، جايگاه «قدرت» و مسئله «مالکيت» آن در مرکز توجه بوده است. در اين تعريف حفظ قدرت (توسط دولت) و يا کسب آن از سوی ديگران همواره مسئله اصلی بوده است .اما امر سياسی شکلی از سازماندهی قدرت در جامعه است که مرکز توجه اش تنظيم رابطه ميان شهروندان، هم در حوزه خصوصی و هم در عرصه عمومی با دولت است. رابطه ای که :

تا آنجا که به رابطه ميان شهروندان و گروه‌های اجتماعی مربوط می‌شود هم شرايط را برای ايجاد مشارکت سياسی فراهم کند (قبول و تشويق احزاب و ديگر نهادهای سياسی ) و هم شرايطی را ايجاد کند که عملا سياست تبديل به رقابت صلح‌آميز و مشروع در جامعه می‌گردد. لذا امر سياسی در گرو ايجاد تعاون اجتماعی از يک سوی و رقابت سياسی در سوی ديگر است . حال در بستر تحقق چنين سازماندهی سياسی ( دموکراتيک) در يک جامعه ، فضيلت خيرخواهی عموم مردم، اميدواری اجتماعی و اعتمادسازی نسبتا وسيعی در جامعه به وجود خواهد آمد و اينها شرايطی به اصطلاح [«فرهنگی» و اخلاقی‌اند که به توسعه دموکراسی کمک خواهند کرد. همان گونه که در جوامع استبدادی ترس از تعاون و مشارکت، بی‌اعتمادی عمومی، بی‌اميدی و اصولا نوعی نگرش به گذشته و هراس از آينده (ديدی رمانتيک و نوستالژيايی) شيوع پيدا می‌کند. هر دوی اين پديده‌های به اصطلاح فرهنگی پيامدهای سازماندهی دموکراتيک و يا استبدادی‌اند و نه سازندگان آنها.

حال اگر قبول کنيم که تفاهم و تعاون ميان شهروندان اساس انديشيدن درباره دموکراسی است ديگر به تعبير مايکل والزر فلسفه و هنر، چندان کمکی در زمينه امر سياسی به ما نمی‌کنند. وی تاکيد می کند که در هنر و تا حدی در ادبيات، به جای تعاون و خيرخواهی همگانی ، اين توجه به خلاقيت، يگانه بودن و ممتاز بودن يک اثر هنری و شعر يک شاعر است که جايگاه والايی دارد . بدين ترتيب، انديشيدن درباره هنر، شعر و ديگر حوزه‌های خلاق درواقع توجه به نوعی ويژگی نخبه‌گرايانه است که کمکی به تعاون عمومی نمی کند. والزر با همين استدلال تفکر فلسفی را هم چندان مفيد نمی‌داند. انديشه سياسی از نظر والزر توجه‌اش به تعريف فضيلت و تميز نيکی از بدی است و اصولا پرسش‌های فلسفی با تفکر کردن در حوزه امر سياسی بيگانه است.

بنابراين برای شروع انديشدن درباره «امر سياسی» بايستی چندين مسئله را مدنظر داشت. ابتدا اينکه، حوزه‌های سياسی، فضايی مستقل و متمايز از ديگر حوزه های انديشه، مانند فلسفه، ادبيات، هنر و دين است. البته که امر سياسی با شيوه‌های ديگر تفکر رابطه دارد و از آن تاثير می‌گيرد، اما اين امر ناقض استقلال انديشه سياسی نيست. ديگر اينکه منظور من از استقلال انديشه سياسی، اين نيست که مثلا گفته شود که فيلسوفان و يا شاعران نبايد درباره سياست نظريه‌پردازی کنند و يا اينکه انديشيدن در حوزه سياست لزوما به معنای بی‌مهری نسبت به تفکر فلسفی و يا ادبی است. پذيرفتن اين امر که انديشه سياسی يک حوزه مستقل فکری است به اين معنی است که تفکر سياسی، پرسش‌ها، مفاهيم، سنت‌ها و روش و تاريخ خودش را دارد و انديشه کردن درباره امر سياسی بدون توجه به آنها بيهوده است.

از اين لحاظ، انديشه سياسی از انديشه ادبی و يا فلسفی چندان متمايز نيست. تفکر ادبی هم ريشه در تاريخ و سنت‌های ادبی دارد و مفاهيم و ساختارهای خاص خود را دارد که عمدتا از حوزه انديشه فلسفی و يا سياسی جداست. اين امر که فرضا ادبيات از سياست متاثر می‌شود و يا اينکه يکی از سنت‌های ادبی، ادبيات سياسی است به اين معنی نيست که يک شاعر و يا رمان‌نويس تفکر خلاق ادبی‌اش را کنار می گذارد و تنها به سياست توجه می‌کند. قبول اين امر که «امر سياسی» و يا تحقق دموکراسی پی‌آمد تحولات فرهنگی و فکری يک جامعه نيست و هستی خاص خودش را دارد، برای تعريف اين امور اساسی هستند. از قضاء، تفکر و نظريه‌های ضد‌دموکراتيک و استبدادی چه از روی تصادف تاريخی و چه از روی بد‌انديشی بدون استثناء امر سياسی را خوار شمرده و آن را تحقير می‌کنند و عجيب اصرار بر اين امر دارند که حوزه سياسی بايد رنگ و بويی «اخلاقی»، «ملی»، «معنوی» و يا «زيبا» و «ديگرجهانی» پيدا کنند. آنها لباسی بسيار دلنواز و «عامه پسند» را بر «بدنی» مطيع و رام‌شده می‌پوشانند و بدينسان تجربيات بسيار تلخی را در تاريخ سياسی معاصر بجا می‌گذارند.

انديشيدن در امر سياسی و تحقق يک زندگی سياسی آزاد و شرافت‌مندانه، به معنای عزيز شمردن زندگی روزمره و دغدغه بيشتر برای تعاون ميان شهروندان است. هم و غم اين نوع نگرش ايجاد اعتماد عمومی و اميد به زندگی و کم کردن آلام بشری در اين جهان است. زيبايی‌شناسی امر سياسی در همين حوزه به ظاهر يکنواخت معنی پيدا می‌کند.

علی ميرسپاسی

ــــــــــــــــــــــــــ
پانويس
۱- Isaiah Berlin, The Roots of Romanticism, 2nd edition, Princeton University Press, 1965, p. 138.
۲- Sadik J Al-Azm, Critique of Religious Though, Saqi Books, 2013
۳- Michael Walzer, Thinking Politically: Essays in Political Theory, Yale University Press, 2009.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016