گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
25 بهمن» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ کيسه بوکسی برای نوخاستگان4 بهمن» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ ويروس های دست ساخت رژيم 27 دی» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ محاصرهء خارج از داخل؟ 20 دی» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست! 13 دی» جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬مدرنيته، سنت و مذهب؟
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! جمعھ گردی ھای اسماعیل نوری علا استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اشبه نظر می رسد که در ذھنیت سیاسی ما ساختار سه گانهء »ھدف، استراتژی، تاکتیک«، که در قلب ھر گونه مبارزه، از شطرنج گرفته تا جنگ، قرار دارد، آنچنان درھم ريخته که براحتی می توانیم جای ھر يک را با ديگری عوض کنیم يا جايگاه آنھا را در تفکر سیاسی ديگران در ھم بريزيم و حتی نفھمیدن خود را به پای آنکه آگاھانه به بحث در اين موارد نپرداخته ايم بنويسیم و، در آشفته بازاری که ايجاد می شود، چنان در گل بمانیم که ھر حرکت نوعی ايستائی، و ھر ايستائی عین حرکت تلقی شود.
سردر گمی در مبارزهء سياسی به نظر می رسد که در ذهنيت سياسی ما ساختار سه گانهء «هدف، استراتژی، تاکتيک»، که در قلب هر گونه مبارزه، از شطرنج گرفته تا جنگ، قرار دارد، آنچنان درهم ريخته که براحتی می توانيم جای هر يک را با ديگری عوض کنيم يا جايگاه آنها را در تفکر سياسی ديگران در هم بريزيم و حتی نفهميدن خود را به پای آنکه آگاهانه به بحث در اين موارد نپرداخته ايم بنويسيم و، در آشفته بازاری که ايجاد می شود، چنان در گل بمانيم که هر حرکت نوعی ايستائی، و هر ايستائی عين حرکت تلقی شود. مثالی بزنم. گروهی می گويند «هدف ما انجام انتخابات آزاد در ايران است». می توان از آنها پرسيد که: - چگونه «انجام انتخابات آزاد در ايران» می تواند «هدف» مبارزه باشد؟ - و نيز بی آنکه بدانيم موضوع اين انتخابات چيست؟ (چرا که ممکن است، پس از 35 سال مبارزه!، تازه بخواهند از مردم بپرسند که آيا حکومت اسلامی را می خواهيد يا نه و اعلام کنند که اگر پاسخ «بلی» بود به اين نتيجه تن در می دهند و حاصل 35 سال مبارزه برای برانداختن اين نکبت تاريخی را به چاه می ريزند). - يا اگر قرار شود که «هدف مبارزه» همين «انجام انتخابات آزاد» باشد آنگاه بايد روشن شود که استراتژی رسيدن به اين هدف چيست؟ - آيا اين هدف می تواند با وجود حکومت اسلامی متحقق شود و يا رسيدن به آن موکول به انحلال اين حکومت و لغو قانون اساسی آن است؟ که در صورت اخير، کار ما «تحصيل حاصل» است، چرا که با فروپاشی حکومت اسلامی مسلماً حکومت بعدی (در فاصله ای زمانی که اکنون نامعين است) حداقل يک انتخابات آزاد را انجام خواهد داد. - و يا اگر قرار است انتخابات آزاد مورد نظر را همين حکومت اسلامی انجام دهد، راه های وادار کردن او به انجام اين کار چيست؟ و، مثلاً، اگر نافرمانی مدنی بعنوان راهکاری مبارزاتی برای انتخابات آزاد برگزيده شود چگونه می توان يقين کرد که همين مبارزات به فروپاشی حکومت نيانجاميده بلکه آن را رام و سر به زير می کند تا شخصاً دست به انجام انتخابات آزاد مورد نظر دهد؟ اما تنها دليل اين اغتشاش و عدم دقت در کار، بی اطلاعی و بی سوادی دست اندرکاران مبارزه نيست؛ و، به نظر من، بيشتر به گريز عامدانهء آنان از تدقيق در اين مورد بر می گردد. بهتر است در اين مورد توضيح بيشتری بدهم. مهمترين موضوع مورد اختلاف مابين گروه های سياسی مبارز عليه حکومت اسلامی به مسئلهء «تعيين هدف» بر می گردد و چون از اين کار امتناع شود بقيهء مسائل نيز در ابهام فرو رفته و کار به اغتشاش می انجامد. تجربهء يک دهه شرکت مستقيم در بحث و مشاورات و مشاجرات سياسی اين نکته را بر من روشن کرده است که امتناع اغلب جريانات و شخصيت های سياسی از ورود به بحث «هدف مبارزه» آن است که هر يک از آنان در مورد بقا و فنای حکومت اسلامی دچار ترديدهای گوناگون اند و تا اين ترديدها وجود دارند رسيدن به «اجماع مبارزاتی» نيز ناممکن می شود. اين مشکل را می توان بصورت پرسش زير خلاصه کرد: «آيا می توان هدف را منحل ساختن حکومت اسلامی و جانشين کردن آن با شکل بندی سياسی ديگری قرار داد؟» اما در حال حاضر چنين قاطعيتی در اپوزيسيون حکومت اسلامی کمتر به چشم می خورد و پاسخ عمومی در برابر اين پرسش که «آيا می توان هدف را منحل ساختن حکومت اسلامی و جانشين کردن آن با شکل بندی سياسی ديگری قرار داد؟» بيشتر منفی است؛ بی آنکه ماهيت واقعی اين پاسخ بصراحت بيان شود، چرا که جز گروه اصلاح طلبان که می خواهند حکومت اسلامی را حفظ کرده اما آن را اصلاح و تعمير و بزک کند، بقيه چندان در بيان مکنونات خود صادق و صريح نيستند و، در نتيجه، بجای دادن پاسخ قاطع، به در و ديوار می زنند تا طرح اين پرسش را نابجا جلوه دهند. شايد بتوان دلايل عدم رغبت امتناع کنندگان از شرکت در بحث مربوط به تعيين هدف را اينگونه جمع بندی کرد: «تا تکليف دوران بعد از حکومت اسلامی از هم اکنون روشن نشود نبايد در راستای انحلال اين حکومت اقدام کرد چرا که اگر حکومت در بلاتکليفی فروبپاشد عواقب مختلفی در انتظار کشور ما است که از برقراری يک استبداد ديگر تا جنگ داخلی و تجزيه کشور از جملهء آنها محسوب می شوند». اين عده، ترديد خود در مورد ضرورت انحلال حکومت اسلامی را در پس و پشت مفهوم هائی همچون «گذار» و «حرکت گام به گام» پنهان می کنند. آنها نمی گويند ما خواستار انحلال حکومت اسلامی و جانشين کردن آن با، مثلاً، يک حکومت دموکراتيک نيستيم اما می گويند که اين کار بايد بصورت «گذاری تدريجی و گام به گام» از حکومت اسلامی به حکومتی دموکراتيک انجام پذيرد. در عين حال آنها، با اتخاذ اينگونه بيان، نيشی نيز حوالهء آنانی که خواستار انحلال حکومت اسلامی اند کرده و تلويحاً بيان می دارند که «انحلال طلبان مردمی افراط کار و بی صبر و انقلابی اند و به عاقبت کار فکر نمی کنند» در حالي که هيچکدام نمی توانند، برای اثبات اين نظر «تلويحی»، دليل محکمی ارائه دهند. موضع گيری آنها در برابر انحلال طلبان صرفاً بدان خاطر است که وارد بحث در مورد ساختار سه گانهء «هدف، استراتژی، تاکتيک» نشوند و توضيح ندهند که در حرکت تدريجی و گام به گام شان تعريف مشخص شان از «هدف، استراتژی و تاکتيک» چيست. آيا «گذار به دموکراسی» آنها متضمن «نا- بود سازی» حکومت فعلی و قانون اساسی آن هم می شود؟ آيا قرائنی وجود دارد که حرکت گام به گام به سوی هدفی که اعلام می کنند عاقبت ملت ايران را از شر حکومت ايدئولوژيک- مذهبی کنونی نجات خواهد داد؟ ورود به بحث دربارهء هدف مبارزه، و پرداختن به دو جنبهء نافی و اثباتی آن (انحلال يک تشکل حکومتی و برقراری تشکلی جانشين)، بلافاصله گروه و يا شخصيت مدعی را ناگزير به صراحت می کند؛ حال آنکه اگر بتوان وارد اين مبحث نشد می توان ساعت ها به بحث های مختلف تئوريک پرداخت و شنوگان بحث را به گيجی و سردرگمی کشاند. در اينجا نيز تکليف ما با اصلاح طلبان حکومت اسلامی روشن تر است، چرا که: - خود بخشی از آن بوده اند اما در مسير زلزله های سياسی از مرکز به حاشيه پرتاب شده اند - حکومت را همچنان اصلاح پذير می بينند - بازگشت خود به قدرت را «اصلاح حکومت» می دانند - فروپاشی حکومت را نابودی شانس خود برای تصرف قدرت ارزيابی می کنند - ناگزيرند با بحث انحلال طلبی و ايجاد جانشين غيرمذهبی برای حکومت فعلی مخالف باشند - و با دادن وعده برای شرکت جريانات غيرمذهبی اصلاح طلب در حکومت خود، در اردوگاه غيرمذهبی ها اغتشاش و تزلزل وارد سازند. - نمی خواهند صراحتاً اعلام کنند که با انحلال حکومت مخالف اند - می خواهند مطمئن باشند که در صورت فروپاشی حکومت، گروه و ايدئولوژی گروهی آنها در موقعيت تصرف قدرت قرار داشته باشد و تا حصول اطمينان از اين موضوع بهتر می دانند که حکومت اسلامی باقی بماند. - نسبت به حوادث پس از سقوط حکومت اسلامی چندان خوش بين نيستند و معتقدند که، تا حصول اطمينان از اينکه مملکت دچار جنگ داخلی و تجزيه نمی شود، به «خرده کاری سياسی» بپردازند و از اتخاذ موضع گيری های صريح خودداری کنند. حال برگرديم به اردوگاه نيروها و شخصيت هائی که «انحلال طلبی و جانشين ساختن يک حکومت دموکراتيک در ايران» را هدف و ماهيت خود می دانند. آنها از يکسو با فعاليت های آميخته به مخالفت اصلاح طلبان درگيرند و، از سوی ديگر، با ترديدها و کناره گيری های گروهی که خود را اصلاح طلب نمی دانند اما از ورود به بحث تعيين هدف مبارزه نيز اکراه دارند و، لذا، در راه مسلط شدن اين بحث در سپهر سياسی سنگ اندازی می کنند. انحلال طلبان در برابر اين تهاجم دوسويه ناگزير به اتخاذ موارد زيرند: - آنها بايد بتوانند ثابت کنند که اين رژيم اصلاح پذير نيست، حتی اگر در درون آن نيروهای فراوانی خواستار اصلاح آن باشند. اين «ناتوانی در اصلاح شدن» در ريشه های اين حکومت وجود دارد و خود اين حکومت درختی است که از آب های مسموم نوشيده و رشد کرده و لذا مبارزان مخالف آن چاره ای ندارند که هدف خود را «انحلال حکومت اسلامی و استقرار يک حکومت سکولار دموکرات» اعلام کنند. - آنها بايد ثابت کنند که خواست های ساختاری و حقوقی و قانونی در مورد شکل حکومت و برنامه های توسعهء کشور اموری «ثانوی» محسوب می شوند و نبايد بصورت سدی در برابر اتحاد مخالفان حکومت عمل کنند. در اينجا منظور از «امور ثانونی»، خارج کردن مطالبات از «پوسته های ايدئولوژيک» و تبديل آنها به «برنامه های دولتی» است. احزاب مختلف سياسی موظف اند از هم اکنون برنامه های خود برای ايران فردا را تدوين و اعلام کنند و در دوران گذار پس از سقوط حکومت اسلامی «انتخاب مدت دار» هر يک از آنها را به مردم واگذارند. در اينجا تفاوت ايدئولوژی با برنامه در آن است که «ايدئولوژي» بر بنياد استمرار و ماندن هميشگی در قدرت عمل می کند در حالی که «برنامه» دارای مدت است و حزبی که از طريق ارائهء برنامه و شرکت در انتخابات بقدرت می رسد برای مدت زمان معينی مهلت دارد که برنامه های خود را اجرا کرده و مفيديت شان را به مردم نشان دهد و اگر در اين کار توفيقی نداشت ناچار است در انتخابات بعدی جای خود را به حزب ديگری بدهد که برنامه های متفاوتی را ارائه کرده است. - آنها بايد توضيح دهند که ضرورتاً با برنامه های گام به گام و مطالبات اساسی همچون ضرورت انجام انتخابات آزاد مخالف نيستند اما همهء اين بحث ها را در حوزهء «اتخاذ تاکتيک» ها منطقی و عملی می بينند اما معتقدند که اگر تاکتيک های در نظر گرفته شده جزئی از ساختار سه گانهء «هدف، استراتژی، تاکتيک» نباشند به ناچار بی حاصل بوده و جزو عمليات اصلاح طلبانه منظور می شوند. حال به مرحلهءحساسی می رسيم که پس از اتفاق نظر در مورد «هدف مبارزه»، مطرح می شود. يعنی اگر هدف مبارزهء ما، از جنبهء سلبی، انحلال حکومت اسلامی و، از جنبهء ايجابی، استقرار حکومتی سکولار دموکرات باشد، و قبول کنيم که در راه رسيدن به اين هدف می توان از انواع تاکتيک های مبارزاتی، همچون طرح مطالبات مختلفی نظير خواستاری انجام انتخابات آزاد و نافرمانی های مدنی و غيره استفاده کرد، آنگاه در می يابيم که بين تعين «هدف» و «تاکتيک» های مبارزاتی ما درهء عميقی دهان گشوده است که «اتخاذ استراتژی» نام دارد. يعنی، اگر هدف ما «چرائی» مبارزه مان را روشن می کنند و تاکتيک هامان «چند و چون» مبارزه مان را معين سازد، اين استراتژی ما است که «چگونگی» بکار بردن تاکتيک ها را در مسير مبارزه برای رسيدن به هدف مشخص می کند. مثلاً، اگر انحلال حکومت اسلامی و استقرار حکومت سکولار دموکرات هدف ما باشد و معتقد باشيم که لازم است همهء تاکتيک های ممکن و موجود را در راه رسيدن به اين هدف بکار بريم، آنگاه اين پرسش پيش می آيد که «عامل هدايت کننده، کنترل کننده، تعيين کنندهء تاکتيک ها، و تشخيص صحت عمليات و نيز، در صورت لزوم، عنصر مذاکره کننده برای احراز بيشترين امتيازات کيست يا چيست؟ برای انحلال طلبان سکولار دموکرات پاسخ به اين پرسش ساده است: «ما بايد در راستای ايجاد يک آلترناتيو سکولار دموکرات در برابر حکومت اسلامی بکوشيم» چرا که تنها وجود چنين آلترناتيوی می تواند: - مبارزه را شکل دهد و هدايت کند - تاکتيک های مبارزتی را تعيين کند - مسئلهء رسيدگی به جنايات سرکردگان رژيم را روشن سازد - عفو مجريانی که دست شان به خون آلوده نشده را تمشيت ببخشد - وظايف دولت موقت پس از فروپاشی حکومت اسلامی را معين سازد - برنامه های اقتصادی و عمرانی برای دوران موقت را تعيين کند - زمينه برای تهيهء متن پيشنهادی قانون اساسی سکولار دموکرات را فراهم آورد - به مشکلات اقوام و مليت های ايرانی بپردازد و از هم اکنون راه حل های لازم را ارزيابی نمايد - مسئلهء هويت ملی را در جامعه ای رنگارنگ و متکثر بصورتی حل کند که نه به اختلاف ها دامن زده شود و نه به شوونيزم تجزيه کنندهء کشور بيانجامد - در راستای ايجاد ائتلاف های هرچه گسترده تر کوشا باشد - اصلاح طلبان را به پيوستن به اردوگاه انحلال طلبی قانع و دعوت نمايد - با مبارزان و رهبران سکولار دموکرات داخل کشور در ارتباط تنگاتنگ و ارگانيک قرار گيرد - از پيدايش کيش شخصيت و هژمونی طلبی گروه ها و شخصيت ها جلوگيری نمايد - و ده ها مورد ديگری که تنها وجود يک آلترناتيو مورد اعتماد مردم می تواند آنها را متحقق سازد. بدين سان، اگر چه می توان، سکولار دموکرات بود و انحلال طلبی را پيشه کرد اما، اگر سلسله مراتب ساختار سه گانهء «هدف، استراتژی، تاکتيک» رعايت نشود و بخصوص آلترناتيوسازی بعنوان استراتژی اصلی مبارزه در دستور کار قرار نگيرد، امکان اينکه در زمان فروپاشی ناگزير حکومت اسلامی اپوزيسيون برای اجرای وظايف تاريخی خود آمادگی داشته باشد اندک است. اما آيا اگر «آلترناتيو سازی» اگر بعنوان استراتژی مورد توافق قرار گيرد، کار عاقبت به سامان رسيده است؟ از نظر من، کوشش های اخيری که برای «انتقال رهبری اپوزيسيون به داخل کشور» صورت گرفته و می گيرد در اصل توطئهء مستقيمی عليه روند «آلترناتيو سازی در خارج کشور» است. البته که اگر می شد در ظل حکومت خونريز اسلامی، و در داخل کشور، آلترناتيوی سکولار دموکرات و انحلال طلب بوجود آورد و آن آلترناتيو می توانست وظايفی را که در بالا بر شمرد انجام دهد، براستی که نيازی به اين همه کوشش در خارج کشور وجود نداشت. اما تجربهء بلند تاريخی نشان داده اند، و منطق ساده نيز حاکی از آن است، که هيچ حکومت خودکامه ای اجازه نمی دهد که در قلمروی قدرت اش چنين نهادی بوجود آيد و ببالد. بر اين اساس طرح مسئلهء «انتقال رهبری و آلترناتيو سازی به داخل کشور» تمهيدی است که بصورتی دوگانه به نفع حکومت اسلامی تمام شود. بدين معنی که از يکسو از خارج کشور سلب توان می کند و،از سوی ديگر، در داخل کشور نيز رهبری احتمالی را يا نابود کرده و يا به انقياد خود در می آورد. بنا براين، در غياب آلترناتيوی سکولار دموکرات و انحلال طلب در خارج کشور، نظريهء انتقال رهبری به داخل کشور و متابعت خارج از داخل، در اصل، در راستای فلج کردن کوشش های آلترناتيوسازی در خارج کشور عمل می کند و شرکت کنندگان در آن، دانسته و نادانسته، در اين نمايش فاجعه بار شرکت کرده اند. Copyright: gooya.com 2016
|