دوشنبه 5 اسفند 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اگر رضاشاه نبود...، عليرضا نوری‌زاده

عليرضا نوری زاده
کار بسياری از ما بايد آن باشد که دانسته‌ها و برداشت‌های خويش را از روزگار پدر و پسر بازگوئيم. خجالت نکشيم از اينکه با انقلاب همراه بوديم و يا از پهلوی‌ها بدمان می‌آمد. دريافت‌های تازه خود را بازگوئيم. خجالت ابدی نصيب ما خواهد بود اگر سکوت کنيم و حقايق را در پرده شعار و ماليخوليای انقلاب بپوشانيم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


يک هفته با خبر

خانم فريبا داودی مهاجر در مقاله ای دلچسب از جنبش خزينه گفته است و اينکه اگر رضا شاه نبود هنوز خزينه بود؟

خواننده ای (جليل) در برداشت خود از اين مقاله اشاره کرده بود : سوال مهم تراين است، اگر رضاخان ظهور نمی کرد، ايرانی باقی می ماند؟

پاسخ جليل خيلی روشن است ، نه اگر رضاشاه نبود ايران حداقل در مرزهای امروزينش وجود نداشت ، لابد تهرانی بود و اصفهانی و ... و الباقی بلاد به همان جا رفته بودند که ۱۷ شهر قفقاز و ماوراء النهر و سليمانيه و خانقين و بخش بزرگی از بلوچستان رفته بود .

پيش از انقلابی که فتنه شد ( يا به قول محسن خاتمی کودتای حوزه عليه ايران معاصر ) کمتر کسی از ما پهلوی اول را می شناخت . خود دستگاه نيز در اين عدم شناخت مؤثر بود که به قول اسدالله علم الملک عقيم و به قول شيخ اجل دو پادشاه در اقليمی نگنجند – حتی اگر يکی مرحوم و پدر شاه موجود باشد ) در کتابهای درسی مان به اشاره از او ياد ميشد و در رسانه ها دوستان چپ و اهالی ولايت قدرت ، با باد کردن در آستين پسر پدر را انکار ميکردند . اهالی حوزه هم قضاوتشان معلوم بود . اين رضا خان سوادکوهی و بعدا شاه پهلوی بود که دکان قضای آنها را بسته بود . اين رضاشاه بود که با پايه گزاری آموزش و پرورش نوين ، ،آموزش را از چنگ آنها بدر آورده بود و مدرسه را به جای مکتب خانه نشانده بود. هم او بود که مقام زن را از وسيله ی آشپزخانه و دفع شهوت و ادامه نسل آقا ، به جايگاه شريک زندگی مرد ، با حجاب جهل برگرفته، رسانده بود ( خاطرات بهبودی را بخوانيد که رضا شاه روز کشف حجاب همسر و دخترانش چه حالی داشت . مردی شرقی پايبند به سنتها ، به خود می پيچيد اما برای رهائی زن درد غيرت را به جان خريد )

اين رضاشاه بود که با ياری روحانی برجسته وآزاد انديش وقت مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائری يزدی مؤسس حوزه علميه قم ، برای عمامه و لقب رجل دين داشتن ، امتحانی برقرار کرد که ۸۰ درصد از چلوار برسران در آن رفوزه شدند . هم او بود که دانشکده معقول و منقول ( اللهيات ) را برپا داشت تا عالم دين به جامع المقدمات و صرف مير و الفيه حاج ملا هادی بسنده نکند.

رضاشاه مستحب بودن وجود سه چهار شپش در سر را نشانه بدبختی و فلاکت ميدانست بنابراين تا توانست حمام ساخت و حتی اصلاح سر و ريش را برقرار ساخت و با کلاه پهلوی و بعدا شاپو ملتی را که با دستارهای چرک و متعفن و اشرافش با کلاه عثمانی (قاجاری) هيچ نشانه ای از ايرانی بودن نداشتند، آراست و هويت ظاهری بخشيد .

بساط روضه خوانی بر پا کردن و دروغ و احاديث و روايات بی پايه را در طول سال بر فراز منبر به خورد مردم دادن ، در دوران او بيفروغ شد ، در حاليکه خودش در صف عزاداران حسينی در آغاز ، حاضر ميشد و کاه بر سرميريخت .

اگر روضه ای برپا ميشد تابع نظم و قوانينی بود که مجال نميداد با سه متر چلوار ، طرف روزی صدبار به اهل بيت دروغ ببندد پهلوی فاطمه زهرا را بشکند فرزند نامده اش را اسم بگذارد و به دست خليفه دوم سقطش کند ( بی آنکه کسی از او بپرسد نادان ! علی شير خدا و شمشير برنده اسلام وقتی همسرش را ميزدند کجا بود ؟ و يا علی اصغر امام چهارم شيعيان است و اصولا امام حسين در صحرای کربلا کودک شيرخواره نداشت تا او را بردست بگيرد . آن حسينی که مظهر عدالت خواهی و شجاعت و تقوا بود برای جرعه آبی التماس نميکرد و گلوی کودکش را به تير حرمله گرفتار نميکرد . دخترش سکينه بانو از موسيقيدانان بزرگ عصر خويش بود و دهها شاگرد داشت وآنگونه که آخوندها ميگفتند توی خرابه های شام تا روز مرگ اشک نميريخت . )

رضاشاه برای اهالی حوزه به ويژه دکاندارانشان ، يادآور مثال بسم الله و جن بود . با اين توضيح که حتما رضاشاه جن نبود .

خمينی به محض به قدرت رسيدن نخست قوه قضائيه را به چنگ اهالی حوزه ، بازگرداند ، بعد دست روی آموزش و پرورش گذاشت ( اتصال حوزه و دانشگاه ، اسلامی کردن آموزش و پرورش و ...) سپس حجاب را اجباری کرد و همزمان رسانه ها را در اختيار گرفت ( قطب زاده را به تلويزيون فرستاد اما خيلی زود با فشار مرتجعين حوزوی و ايل و تبارش اورا برداشت و جمعی از راديکال ترين عواملش را به راديو تلويزيون فرستاد ) اطلاعات و کيهان را با دو ميليون تيراژ مصادره کرد آيندگان و بامداد را بست دکتر فرزامی و اميرانی را کشت و مجلات پرتيراژ اميدايران به سردبيری من و تهران مصور به سردبيری مسعود بهنود و فردوسی به سردبيری عباس پهلوان و نگين دکتر محمود عنايت و ... را توقيف کرد وتيغ استبداد و سانسور را به بدترين وجه با قلمها و دستهای ما آشنا کرد . خمينی اقتصاد مدرن و مدون ايران را که يادگار پهلوی ها و شماری از برجسته ترين اقتصاد دانان کشور بود با عبارت اقتصاد مال خر است ، به اقتصاد چرتکه و نظام حاج حبيب مؤتلفه تبديل کرد .

در باب رضاشاه چه بگويم که اجازه نميدهد ۵۳ کمونيست راکه نيتشان برقرای نظام استالينی در ايران بود در دادگاه نظامی محاکمه شوند و به صدرالاشراف ميگويد حکم دادگاه نظامی از پيش معلوم است اينها نيتشان چيزی بوده اما در عمل که کاری نکرده اند پس جرمشان سياسی است.

( ريشهری و محمدی گيلانی به دستور خمينی هزاران چپ و مجاهد و ملی را که به جز مخالفت با رژيم او حتی برپايه قوانين اسلام ناب محمدی انقلابی ولائی ، جرمی مرتکب نشده بودند ، به مسلخ فرستادند و حتی جلوی تلاشهای سيد علی خامنه ای را که با توده ای ها نزديک بود برای نجات جان کادرهای قديمی و بعضی از جوانترها مثل رحمان هاتفی ، گرفتند . در عصر جانشين او شماری از برجسته ترين نويسندگان و شاعران و متفکران را که نه سلاحی به جز قلم داشتند و نه دارودسته ای که در انديشه براندازی باشد ، بوسيله ذوب شدگان در ولايت سيدعلی سلاخی شدند . هفتاد سال پس از رضاشاه هنوز ماجرای فرخی يزدی ورد زبانهاست اما کمتر کسی از احمد ميرعلائی و غفارحسينی و حاجی زاده شاعر و کودکش ، دکتر صانعی و بانويش ، داريوش فروهر و پروانه ، محمد مختاری و پيروز دوانی ، محمدجعفر پوينده ، ابراهيم زال زاده ، کاظم سامی ، حسين برازنده ، مهدی ديباج ، آيت الله طالقانی ، احمد خمينی ، شمس الدين اميرعلائی ، ملا محمد ربيعی ، فاروق فرساد ، سعيدی سيرجانی ، سيامک سنجری ، معصومه مصدق ،مظفر بقائی ،حسين سرشار ، مجيد شريف ، فرزين مقصودلو ، دکتر عليمراد داودی ، فاطمه قائممقامی ، روحی روشنی و ... در داخل کشور و دهها تن از برجسته ترين پويندگان راه آزادی و رهبران اپوزيسيون از دکتر قاسملو و شرفکندی گرفته تا دکتر برومند و دکتر شاپور بختيار ،از رضا مظلومان تا عبدالله قادری و فتاح عبدلی و اردلان تا برادر مسعود رجوی و نقدی و چيتگر و ... در خارج کشور ، ياد ميکند .چرا راه دور برويم در سالروز انقلابيم ، حداقل دوهزارتن از دولتمردان ، نظاميان ، مديران ، انديشمندان ، روزنامه نگاران ، روحانيون و ... که وابسته به رژيم پيشين شناخته شدند در همان ماههای نخست انقلاب تيرباران و يا به دار آويخته شدند .

بار ديگر کار ارزنده حميد شوکت در گشودن پرونده چپ ملی ايران در مصاحبه با مهدی خانبابا تهرانی و کوروش لاشائی و ايرج کشکولی ... را خواندم . هزار افسوس که کوروش نيست تا گپ و گفتی جانانه داشته باشيم به او و پرويز نيکجواه تا هميشه مديونيم . چه ناجوانمردانه آنها که حقيقت را بسيار پيش از ما دريافتند ، هدف تيرهای زهرآگين کلام خود کرديم . با مهدی اما قرار گفتگوئی را دارم . مردی با هزار آرزو و ايده آل برای سربلندی ايران . آيا رضاشاه و پسرش سربلندی ايران را نميخواستند ؟ اگر چنين است چرا دشمنشان داشتيم ؟

در باره رضاشاه چه بگويم وقتی در پاسخ آتاتورک که می پرسد ، به سرباز بی سواد ترک دوماهه باالفبای لاتين خواندن و نوشتن ياد ميدهيم شما چرا خط فارسی را لاتين نميکنيد؟ ميگويد : من مشکل زيادی دارم چون بايد پاسخ فردوسی و حافظ و سعدی را بدهم به آنها چه بگويم اگر خط فارسی را عوض کنم؟

فريبا داودی مهاجر حزب خزينه را رسواکرد . کار بسياری از ما بايد آن باشد که ، دانسته ها و برداشتهای خويش را از روزگار پدر و پسر بازگوئيم . خجالت نکشيم از اينکه با انقلاب همراه بوديم و يا از پهلوی ها بدمان ميامد . دريافتهای تازه خود را باز گوئيم . خجالت ابدی نصيب ما خواهد بود اگر سکوت کنيم و حقايق را در پرده ی شعار و ماليخوليای انقلاب بپوشانيم . هيچ انقلابی به رستگاری نميرسد . انقلاب فرانسه با صفحات خونينش نبايد الگوی ما باشد . دستاوردهای مثبتش را به حساب صاحبان گيوتين نگذاريم .

برای من دردناک است وقتی می بينم هموطن عرب خوزستانی من ، امروز از شيخ خزعل امامزاده ميسازد و حضرت فردوسی را لعن ميکند چنانکه خلخالی کرد . اما شادمان ميشوم وقتی کاک عبدالله مهتدی و کاک مصطفی هجری ، کاک صلاح و کاک فاروق و کاک کاوه کرد ايرانی ، از يکپارچگی ايران ميگويند واز همبستگی ايرانيان . افسرده ميشوم که الهام علييف با پترو دلارهايش پرچم آذربايجان جنوبی به دست بعضی غافلان ميدهد اما بلافاصله حسن شريعتمداری را می بينم که به ترکی آوای وحدت ايران و ايرانی سرميدهد . جيش العدل آزارم ميدهد اما حسين بر را داريم و دوشوکی را که حاضر نيستند خار به پای ايران برود . رژيم بختياری را ميکشد اما بختياری همصدا با شاپور شهيدش می سرايد ، من و دل گر فنا شديم چه باک / غرض اند ميان سلامت اوست .

اين رضا شاه بود که ايران را يکپارچه کرد . اينرا دکتر صادق زيبا کلام با شجاعت در تلويزيون حاج عزت آواز کرد . ما حتی در خارج شجاعت زيباکلام را نداريم؟


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016